استراتژی جنبش و جامعه مدنی در ایران – قسمت اول
الف - جامعه مدنی نیرومند شرط لازم امروز ایران برای توازن قوا با بالائیهای قدرت:
اولین سوالی که در رابطه با تعیین استراتژی جنبش سیاسی ایران در طول بیش از صد سال گذشته (یعنی از زمانی که با تکوین جنبش اجتماعی تنباکو بر علیه کمپانی رژی مبارزه رهائیبخش مردم ایران صورت کلاسیک و مدرن پیدا کرد) مطرح میشود اینکه، حرکت تحول خواهانه جامعه ایران از کدامین مسیر باید عبور کند و از کدامین مسیر به نتیجه میرسد؟
پاسخ به این سوال عامل تعیین کننده استراتژی جنبش تحول خواهانه مردم ایران میباشد همچنین پاسخ به این سوال وظیفه تاریخی جنبش سیاسی ایران در تند پیچ بحران استراتژی امروز جامعه ایران میباشد چرا که در طول بیش از صد سال گذشته عمر جنبش تحول خواهانه مردم ایران (جریانهای مختلف جنبش سیاسی ایران که در کانتکس سه مؤلفه مذهبی و غیر مذهبی و ملی، هویت ملی و منطقهائی پیدا کردهاند) مسئولیت هدایتگری جنبش تحول خواهانه مردم ایران را به عهده داشتهاند. البته پاسخهائی که جریانهای جنبش سیاسی ایران در طول بیش از صد سال گذشته به این سوال دادهاند برحسب شرایط مختلف تاریخی جامعه ایران متفاوت بوده است که در اینجا برای فهم جایگاه این موضوع استراتژی ساز به طرح آنها میپردازیم.
1 - پاسخ اول به سوال فوق برمیگردد به استراتژی نهضت فرهنگی نیمه دوم قرن نوزدهم که توسط روشنفکران سکولار مطرح شد. طرفداران این استراتژی معتقد بودند که مشکل انحطاط زدگی جامعه ایران، سنت زدگی این جامعه است؛ لذا تا زمانی که ما نتوانیم زنجیر این سنتهای تاریخی و مذهبی و اجتماعی را از پای باورهای مردم ایران برداریم، انتظار حرکت تحول خواهانه ضد انحطاطگرا برای جامعه ایران داشتن یک امر ساده لوحانه خواهد بود. بنابراین در این رابطه بود که طرفداران استراتژی نهضت فرهنگی راه مقابله با این سنتهای تاریخی و مذهبی و اجتماعی مردم ایران را در نسخه ایجاد تحول فرهنگی تبیین کردند و در این رابطه بود که با تاسی از نهضت فرهنگی مولود انقلاب کبیر فرانسه در مغرب زمین توسط سیل تالیف و ترجمه آثار سیاسی و اجتماعی مولود آن انقلاب، کوشیدند به این مهم دست پیدا کنند.
در رابطه با آسیبشناسی حرکت آنها، از آنجائیکه این جریان که طلیعهدار نهضت روشنفکری تاریخ ایران بودند، درد را درست تشخیص داده بودند اما نسخه و درمانی که برای این درد تجویز کرده بودند جنبه وارداتی و کپی برداری داشت، در نتیجه آن نهال یا آن استراتژی متاثر از دستاوردهای انقلاب کبیر فرانسه نتوانست در خاک تاریخ و فرهنگ و مذهب و سنت جامعه ایران به بار بنشیند. البته بستر نظری و سوبژکتیو نهضت مشروطه خواهی مردم ایران مولود سزارین شده این استراتژی و نهضت بود؛ و دیدگاه جلال آل احمد دیروز تا دیدگاه امروز سیدحسین نصر چهره تفریطی و عکسالعملی همان نهضت ضد سنتگرای فرهنگی نیمه دوم قرن نوزدهم ایران میباشد که در اندیشه جلال تا حسین نصر به صورت گرایش به سنت درآمده است.
2 - پاسخ دوم به سوال فوق برمیگردد به استراتژی ابزاری که به موازات استراتژی فرهنگی از نیمه دوم قرن نوزدهم توسط سیدجمال در جهان مسلمانان از جمله ایران دنبال میشد. مطابق این استراتژی سیدجمال علت انحطاط تمام جوامع مسلمین به صورت یک کاسه یکسان میدانست و آنهم در ضعف قدرت نظامی و سیاسی تبیین میکرد لذا پیوسته شعارش «این العساکر الجرار و این السلاطین الجبار» و معتقد بود که با ارتش جرار و همین سلاطین جبار حاکم بر جوامع مسلمین ما میتوانیم به انحطاط زدائی از جوامع مسلمین، من جمله جامعه ایران دست پیدا کنیم.
لذا در چارچوب این استراتژی ابزاری بود که سیدجمال میکوشید توسط ایجاد اتحاد بین سلاطین جبار جوامع مسلمین و دستیابی به قدرت ابزاری مغرب زمین به این مهم دست پیدا کند و در همین رابطه بود که سیدجمال نهادهای قدرت از دربارهای جوامع مسلمین تا روحانیت و مرجعیت به کمک گرفت. دیدگاه میرزاتقی خان امیر کبیر و عباس میرزای قاجار (امضا ء کننده معاهده ترکمانچای) هم همین دیدگاه ابزاری بود البته در تبیین این دیدگاه ابزاری بین سیدجمال و میرزاتقی خان امیر کبیر و عباس میرزا و غیره اختلافی وجود داشت چراکه اگرچه همه اینها علت انحطاط جامعه ایران را در عقب ماندگی از مدرنیته و توسعه تکنولوژی تبیین میکردند، راه نجات از این عقب ماندگی و انحطاط از نظر آنها متفاوت بود، امیرکبیر از طریق علم سیانس (وام گرفته از مغرب زمین) میخواست توسط دارالفنون به نجات جامعه ایران از انحطاط دست پیدا کند.
عباس میرزا توسط ایجاد ارتش کلاسیک همراه با واردات اسلحه از مغرب زمین در راستای دستیابی به این استراتژی تلاش میکرد، و سیدجمال میخواست از طریق وحدت بین نهادهای قدرت سیاسی و مذهبی بستر عملی کردن استراتژی خود را فراهم سازد. به هر حال از آنجائیکه در آسیبشناسی استراتژی ابزاری در نهایت این استراتژی میخواست سورنا را از دهان گشادش به صدا درآورد، سرنوشت این استراتژی هم گرفتار سرنوشت استراتژی نهضت فرهنگی ضد سنتگرای نیمه دوم قرن نوزدهم شد چراکه ریشه انحطاط جامعه ایران آنچنانکه نهضت فرهنگی به درستی تشخیص داده بود، سنت زدگی مذهبی و تاریخی و اجتماعی بود که به قول ماهاتیرا محمد این سنت تاریخی و مذهبی و اجتماعی در ایران مانند بتون آرمه شده است؛ لذا طبیعی است که تا زمانی که زنجیر سنت مذهبی و تاریخی و اجتماعی از پای اندیشه مردم ایران باز نکنیم، توسط دارالفنون و علم کلاسیک و ارتش کلاسیک عساکر جرار و سلاطین جبار در جامعه ایران «باری بار نمیشود و شتری به منزل نمیرسد» به همین دلیل استراتژی ابزاری (در سه شکل سیدجمالی و امیرکبیری و عباس میرزائی آن) در جامعه و تاریخ ایران گرفتار شکست و بن بست صد در صد شد که البته دیدگاه سیدحسن تقی زاده و میرزاملکم خان و فتحعلی آخوند زاده و غیره چهرههای افراطی همین استراتژی ابزاری میباشد که در اندیشه تقی زاده و ملکم خان به صورت تقلید از مغرب زمین درآمد.
3 - پاسخ سوم مربوط به جنبشهای منطقهائی دهه آخر قرن سیزدهم جامعه ایران میباشد که معتقد بودند عامل انحطاط جامعه ایران نظامهای خودکامه و توتالیتر مرکزی ایران میباشد که توسط ایلها یا آلها یا قدرتهای خارجی بر گُرده مردم ایران سوار شدهاند و در راه دستیابی به خودکامگی خود مردم ایران را به بردگی و بندگی کشاندهاند؛ لذا از نگاه اینها تا زمانی که ما نتوانیم چتر استبداد حکومت مرکزی ایران را پاره بکنیم امکان نجات جامعه ایران از انحطاط وجود ندارد. البته مکانیزمی که اینها جهت پاره کردن چتر استبداد قدرت مرکزی ایران مطرح میکردند همان استقلال مناطق تحت هژمونی جنبشهای منطقهای بود در این رابطه بود که همزمان در دهه آخر قرن سیزدهم هجری و در عرصه جنگ بینالملل اول در مناطق مختلف ایران از کوچک خان در گیلان گرفته تا شیخ محمد خیابانی در آذربایجان و کلنل پسیان در خراسان و به همین ترتیب در کردستان و خوزستان جنبشهای قومی منطقهای جهت پاره کردن چتر حاکمیت مرکزی به پا خواستند که به علت اینکه این استراتژی جنبشهای منطقهای خارج از دستیابی به ایران دموکراتیک و نجات کل ایران از چتر استعمار و استبداد و استحمار و استثمار میخواستند به نجات جامعه منطقهائی خودشان دست پیدا کنند، به بن بست و شکست رسیدند.
هر چند از بعد از شهریور 20 و جنگ دوم بینالملل این استراتژی در کردستان و آذربایجان توسط قاضی محمد و پیشه وری دنبال شد و بعد از انقلاب 57 در مناطق کردستان و خوزستان و بلوچستان این استراتژی در چهره دیگرش جریان پیدا کرد، اما در رابطه با آسیبشناسی این استراتژی از آنجائیکه در تحلیل نهائی هر گونه جنبش قومی و منطقهائی که در ایران در چارچوب مبارزه دموکراتیک و عدالتخواهانه کل ایران بخواهد به صورت مکانیکی مبارزه رهائیبخش و حق طلبانه خود را دنبال بکنند صد در صد گرفتار فرایند تجزیه طلبانه میشوند (هر چند هژمونی این جنبشها طرفدار تجزیه طلبی هم نباشند) مضافا اینکه از آنجائیکه به موازات تکوین حرکت تجزیه طلبانه این جنبشها (با توجه به شرایط ژئوپولیتیکی و ژئواستراتژیکی و ژئواکونومیکی ایران در عرصه منطقه خاورمیانه) این موقعیت استراتژیک ایران در منطقه باعث شده است تا به موازات اعتلای این جنبشهای منطقهائی شرایط جهت مداخله قدرتهای خارجی فراهم گردد آنچنانکه در سه مرحله اواخر دهه قرن سیزده هجری و بعد از شهریور 20 و بعد از شکست انقلاب ضد استبدادی در سالهای 58 و 59 دیدیم که چگونه به موازات اعتلای این جنبشهای منطقهائی در ایران بستر جهت دخالتها و نفوذ و انحراف این قدرتهای بینالمللی فراهم گردید بطوریکه دخالت انگلیس در چارچوب کودتای 1299 رضاخان بود که عامل قلع و قمع و شکست تمامی جنبشهای منطقهای دهه آخر قرن سیزدهم هجری در ایران شد، چراکه امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم انگلیس از بعد از جنگ بینالملل اول و تکوین انقلاب اکتبر 1917 روسیه احساس کرد که سمت و سوی نهائی این جریانهای منطقهائی در جهت تقویت قدرت تازه نفس اتحاد جماهیر شوروی میباشد.
لذا در این رابطه بود که همان امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم انگلیس که تا قبل از جنگ بینالملل اول جهت تجزیه و تضعیف امپراطوری عثمانی بر حرکتهای منطقهائی و ملی تکیه میکردند از بعد از جنگ جهانی اول که باعث شکست و فروپاشی امپراطوری عثمانی نیز شد، جهت مقابله کردن با قدرت تازه نفس شوروی سیاست تقویت دولتهای مرکزی همراه با سرکوب جنبشهای استقلال طلبانه منطقهائی را در دستور کار خود قرار دادند و در همین رابطه بود که کودتاهای آتاتورک در ترکیه و رضاخان در ایران و غیره توسط امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم انگلیس در چارچوب تقویت همین قدرتهای مرکزی شکل گرفت و البته از بعد از شهریور 20 یعنی از بعد از جنگ بینالملل دوم هم که دوباره این جنبشهای منطقهائی در جای جای ایران تکوین و اعتلا پیدا کردند، از آنجائیکه از دیدگاه امپریالیسم کهنه کار انگلیس و امپریالیسم تازه نفس آمریکا سمت و سوی این جنبشهای استقلال طلبانه منطقهای ایران به نفع بلوک شرق و اتحاد جماهیر شوروی بودند، لذا در این رابطه دو امپریالیسم فاتح جنگ بینالملل دوم یعنی امپریالیسم آمریکا و امپریالیسم انگلیس متحدا کوشیدند تا در کانتکس حمایت و تقویت رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی دوم به سرکوب این جنبشهای منطقهای بپردازند تا آنجا که بالاخره تمامی این جنبشهای منطقهائی سرکوب شدند و در سالهای 58 و 59 (به علت شکست انقلاب ضد استبدادی 57 و تکوین رژیم توتالیتر مطلقه فقاهتی) که برای بار سوم این جنبشهای منطقهای ایران از کردستان تا بلوچستان و خوزستان و آذربایجان و حتی ترکمن گنبد و هرمزگان و غیره تکوین پیدا کردن (از آنجائیکه برعکس دو مرحله قبل در سالهای 58 و 59 جنبش آلترناتیوی جریانهای سیاسی ایران در سه مؤلفه مذهبی و غیر مذهبی و ملی فراگیر شده بودند) به موازات اعتلای طوفانی این جنبشهای منطقهای به جای اینکه این جنبشها در راستای تقویت آن جریانهای جنبش سیاسی ایران قرار گیرند، آنچنان به یک باره این جنبشهای منطقهای در زیر چتر سرکوب نظامی رژیم توتالتیر مطلقه فقاهتی در عرصه منطقه خود رشد کردند که باعث شد تا کفه ترازو حرکتی از جنبشهای سراسری ایران به سمت جنبشهای منطقهای گرایش پیدا کنند.
در نتیجه سیر هژمونی جنبشهای اجتماعی ایران به سمت جنبشهای منطقهای حرکت کردند که همین امر بسترساز شکست جنبشهای منطقهائی اعم از خلق کرد و خلق ترکمن و خلق بلوچ و خلق عرب و غیره در سالهای 58 و 59 گردید، در صورتی که اگر این روند سمت و سوئی عکس این پیدا میکرد یعنی جنبشهای منطقهائی آذری و کرد و بلوچ و عرب و ترکمن و غیره در راستای تقویت مبارزه دموکراتیک سراسری ایران درمیآمدند، نه تنها رژیم مطلقه فقاهتی قدرت سرکوب آنها را پیدا نمیکرد بلکه مهمتر از آن خود عامل موفقیت جنبش سراسری دموکراتیک ایران نیز میگردید که البته چپ روی جریانهای جنبش چریکی که از بعد از انقلاب 57 باز تولید کرده بودند و هژمونی این جنبشهای منطقهائی را در دست گرفته بودند در این رابطه نقش تعیین کنندهای داشت.
4 – چهارمین پاسخی که به سوال «حرکت تحول خواهانه جامعه ایران از کدامین مسیر باید عبور بکند؟ و از کدامین مسیر به نتیجه میرسد؟» از بعد از شهریور 20 یعنی از بعد از جنگ بینالملل دوم و بعد از تبعید رضاخان به دستور انگلیسیها توسط دکتر محمد مصدق مطرح شد. به این ترتیب که مصدق برعکس جنبشهای منطقهائی و برعکس دیدگاه حزب توده که در آن زمان راه رهائی مردم ایران را در «دنباله روی از بلوک شرق و شوروی» تبیین میکردند، معتقد بود که استراتژی رهائیبخش مردم ایران در گرو «نهضت مقاومت ملی مردم ایران» میباشد لذا در این رابطه بود که مصدق کوشید با تکیه بر این استراتژی توسط شعار «ملی کردن صنعت نفت ایران» مسیر مبارزه رهائیبخش ملت ایران را از «فرایند ضد استعماری یا ضد امپریالیستی» شروع بکند که به علت شرایط خودویژه جهان بعد از جنگ بینالملل دوم این استراتژی مصدق علاوه بر اینکه در داخل ایران موجب بسیج همگانی گردید (آنچنانکه حتی دربار پهلوی و حوزههای فقاهتی و ارتجاع مذهبی به ناچار جهت دور نماندن از قافله و حفظ موقعیت اجتماعی و سیاسی خود مجبور شدن همرنگ جماعت بشوند و از شعار «ملی کردن صنعت نفت ایران» مصدق حمایت کنند) در کشورهای پیرامونی از آنجائیکه از بعد از جنگ بینالملل دوم به خودآگاهی سیاسی تاریخی دست پیدا کرده بودند، با تاسی از حرکت مصدق مبارزه رهائیبخش ملی خود را از فرایند ضد استعماری و ضد امپریالیستی آغاز کردند.
در نتیجه این امر باعث گردید تا دکتر محمد مصدق به عنوان پرچم دار مبارزه ضد استعماری و رهائیبخش کشورهای پیرامونی در فرایند بعد از جنگ بینالملل دوم بشود و از بعد از شعار «ملی کردن صنعت نفت ایران» مصدق بود که شعارهای ملی کردن پایگاههای اقتصادی کشورهای امپریالیستی که در راس آنها امپریالیسم انگلیس قرار داشت در چارچوب مبارزه رهائیبخش خلقهای کشورهای پیرامونی مطرح گردید. بنابراین شعار «ملی کردن صنعت نفت ایران دکتر محمد مصدق» یک شعار اقتصادی یا اکونومیک نبود بلکه بالعکس شروع یک مبارزه رهائیبخش خلقهای کشورهای پیرامونی در فرایند ضد استعماری و ضد امپریالیستی بود.
ادامه دارد