استراتژی جنبش و جامعه مدنی در ایران – قسمت سوم
5 - پاسخ پنجم: پنجمین پاسخی که به سوال استراتژی ساز «حرکت تحوالخواهانه جامعه ایران از کدامین مسیر باید عبور بکند؟ و یا از کدامین مسیر به نتیجه میرسد؟» داده شد از جانب جنبش چریکی دهه 40 و 50 ایران بود که از بعد از شکست قیام خرداد 42 کوشیدند با تاسی از «جنبش چریکی و ارتش خلقی» که از بعد از جنگ بینالملل دوم به عنوان استراتژی غالب مبارزه رهائیبخش کشورهای پیرامونی درآمده بود با انتخاب استراتژی «مبارزه چریکی و ارتش خلقی آن کشورها» این استراتژی به عنوان تنها استراتژی جهت حرکت تحولخواهانه مردم ایران مطرح کنند؛ لذا طرفداران این استراتژی هم در شاخه مذهبی آن و هم در شاخه غیر مذهبی آن با انتخاب این استراتژی مجبور به پذیرفتن این مبانی شدند:
الف - جایگزین کردن پیشاهنگ یا سازمان چریکی به جای مردم در عرصه نظری و عملی.
ب - اعتقاد به اینکه هر گونه حرکت تحولخواهانه در ایران در گرو کسب قدرت سیاسی توسط تشکیلات و جریان چریکی و ارتش خلقی میباشد.
ج - تکیه بر مبارزه نیابتی خود توسط اعتقاد به اینکه جریان خود را به عنوان نماینده تام الاختیار جنبشهای سه گانه اجتماعی و دموکراتیک و کارگری میدانستند.
د - هر گونه حرکتی جدای از استراتژی چریکی و ارتش خلقی و قهرآمیز و مسلحانه را راست روی و اپورتونیستی میدانستند.
ه - قبول هژمونی و رهبری تنها جریان چریکی و ارتش خلقی گروه خاص خود را شرط پیروزی این استراتژی میدانستند.
لذا از نگاه این جریانها و طرفداران این استراتژی مشکل اصلی جامعه ایران رژیم سیاسی بوده و هست زیرا این رژیمهای توتالیتر با قدرت نظامی و پلیسی خود چتر سرکوب و اختناق بر جامعه حاکم کردهاند، در نتیجه تا زمانی که این چتر سرکوب و اختناق نظامی – پلیسی پاره نشود امکان هیچگونه اعتلای جنبشهای اجتماعی و دموکراتیک و کارگری وجود ندارد علی ایحاله در این راستا است که از آنجائیکه این جریانهای چریکی و ارتش خلقی معتقد بودند و هستند که شکست چتر نظامی – پلیسی قدرت حاکم تنها توسط حرکت چریکی و ارتش خلقی ممکن میباشد حاصل آن گردید تا این استراتژی در دهه 40 تا اواسط دهه 50 به عنوان استراتژی غالب جنبش سیاسی ایران مطرح شود چراکه واقعا با توجه به پیروزی که این استراتژی در بعضی از کشورهای پیرامونی (از آمریکای لاتین گرفته تا آفریقا و آسیا) به دست آورده بودند بسیاری از روشنفکزان ایران به این باور رسیده بودند که حرکت تحولخواهانه مردم ایران تنها با گذر از مسیر چریکی و ارتش خلقی است که میتواند به نتیجه برسد.
اما به موازات ضربه پذیری همه جانبه آنها توسط سیستم پلیسی – نظامی شاه (در اواخر دهه 40 و اوایل ده 50 ) رفته رفته این جریانها (از اواسط دهه 50 در صحنه واقعیت و عمل) به این حقیقت رسانید که استراتژی چریکی و ارتش خلقی در ایران پاسخگو نمیباشد و لذا هر کدام از این جریانها کوشیدند به نحوی در پاسخ خود به سوال فوق تغییراتی بدهند هر چند در تحلیل نهائی مطلق کردن نقش پیشاهنگ و جایگزین پیشاهنگ به جای جنبشها و مردم و کسب قدرت سیاسی به عنوان تنها راه دستیابی به خواستههای خود تا آخر و تا امروز در مانیفست نظری این جریانها باقی مانده است و همین محورهای نهادینه شده نظری آنها است که باعث گردید تا بعد از انقلاب با بازتولید شدن این جریانها (توسط هواداران و اعضای آزاد شده آنها از زندان) دوباره آن جریانهای چریکی و ارتش خلقی در اشکال مختلف و با شعار و دثار متفاوت بر جنبش سیاسی ایران حاکم بشوند.
همین امر هم باعث گردید تا برای بار دوم هم این جریانها در دهه 60 توسط رژیم مطلقه فقاهتی سرکوب شدند ولی به علت اینکه مانیفست نظری فوقا مطرح شده هنوز در عرصه جنبش سیاسی ایران به درستی و همه جانبه به نقد کشیده نشده است در نتیجه این امر باعث میگردد تا به محض فراهم شدن شرایط داخلی دوباره آن جریانها و آن استراتژی چریکی و ارتش خلقی در جامعه ایران بازتولید بشود.
آسیبشناسی استراتژی چریکگرائی و ارتش خلقی در ایران:
از نظر آسیبشناسی استراتژی چریکگرائی و ارتش خلقی در جامعه ایران در گذشته و حال آنچه که میتوان گفت اینکه:
الف – این استراتژی (برعکس چهار استراتژی پیشین که بالاخره محصول مطالعات نظریه پردازان آن استراتژیها از شرایط جامعه ایران بود) از آغاز تکوینش به صورت کپی برداری از ادبیات جریانهای چریکی و ارتش خلقی کشورهای پیرامونی وارد دیسکورس جنبش چریکی ایران شد به همین دلیل از همان آغاز این نهال، در خاکی غیر از خاک خود کاشته شد چراکه آنچنانکه که قبلا هم به اشاره مطرح کردیم لازمه موفقیت یک استراتژی بومی بودن آن است و در رابطه با جامعه ما این مهم هرگز اتفاق نمیافتد مگر اینکه استراتژی مولود تحلیل مشخص از شرایط مشخص جامعه ایران باشد یعنی تا زمانی که ما نتوانیم صاحب یک تحلیل مشخص همه جانبه تاریخی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و حتی اقلیمی و جغرافیائی از جامعه ایران بشویم، نمیتوانیم به استراتژی راهگشای حرکت تحولخواهانه در ایران دست پیدا کنیم.
به همین دلیل از آنجائیکه استراتژی چریکگرائی و ارتش خلقی به صورت کپی برداری وارد ایران شد حتی در آنجائی هم که این جریانهای مختلف چریکی و ارتش خلقی در داخل ایران تصمیم به جمع بندی و تحلیل از شرایط جامعه ایران گرفتند تنها برای چگونه پیاده کردن استراتژی چریکی و ارتش خلقی بود نه برای انتخاب و تعیین یک استراتژی راهگشای حرکت تحولخواهانه مردم ایران، یعنی میخواستند بفهمند استراتژی چریکی یا ارتش خلقی خود را از شهر شروع کنند یا از روستا؟ از جنگل شروع کنند یا از کوهستان؟ با ترور شروع کنند یا با جنگ غیر منظم؟ جنگ از داخل ایران شروع کنند یا از خارج؟ از دهقانان شروع کنند یا از کارگران؟ و غیره.
اصلا تحلیل آنها از جامعه ایران برای تعیین استراتژی نبود بلکه بالعکس فقط برای پیاده کردن استراتژی از قبل تعیین شده چریکی و ارتش خلقی بود و به همین دلیل در هر زمانی هم که این جریانها میخواهند به آسیبشناسی حرکت و استراتژی خود بپردازند با فرض بر حق بودن و درست بودن استراتژیشان به تبیین علل شکست تشکیلاتی خود میپردازند که حاصل آن خواهد شد که در نهایت استراتژی چریکی و ارتش خلقی به صورت متوالی و متناوب پس از مدتی باز در جامعه ایران بازتولید بشود. هر چند در طول نیم قرنی که از تولد این استراتژی در جامعه ایران میگذرد توسط دو رژیم توتالیتر شاه و شیخ کوهها از کشته اینها پشته ساخته شده است اما تا کنون با این همه هزینههای استخوان سوزی که این جریانهای چریکی و ارتش خلقی در جامعه ایران دادهاند هرگز حاضر نشدهاند خود این استراتژی را کالبد شکافی و آسیبشناسی کنند.
ب - دومین ضعف استراتژی چریکگرائی و ارتش خلقی این هست که اینها کسب قدرت سیاسی از هر طریقی در ایران را درمان همه مشکلات جامعه ایران میدانند و به همین دلیل در چارچوب تئوری «موتور کوچک باید موتور بزرگ را به حرکت درآورد» رژی دبره، از آنجائیکه اینها خودشان را موتور کوچک و جامع ایران را موتور بزرگ تعریف میکنند در نتیجه معتقدند که این موتور کوچک توسط کسب قدرت سیاسی میتوانند موتور بزرگ را یعنی جامعه ایران را به حر کت درآورند. در صورتی که مشکل عمدهای که باعث شده تا نظامهای استبدادی در طول تاریخ گذشته بر گرده مردم ایران سوار بشوند، برمیگردد به شرایط ذهنی و عینی خود مردم که تا زمانی که این مشکل مردم حل نشود امکان اعتلای حرکت تحولخواهانه مردم ایران و رسیدن این حرکت تحولخواهانه به اهداف وجود ندارد.
ج – سومین ضعف استراتژی چریکگرائی و ارتش خلقی در جامعه ایران آن است که آنها فکر میکنند که میتوانند با بالا بردن هزینه مبارزه با رژیم حاکم شرایط را برای به حرکت درآوردن موتور بزرگ فراهم کنند در صورتی که موضوع حداقل در رابطه با جامعه ایران صورتی عکس دارد. به این ترتیب که در جامعه ایران امروز به موازاتی که هزینه مبارزه بالا برود تودهها به جای بازیگری بدل به تماشاگر میشوند آنچنانکه دیدیم از بهمن 49 تا تابستان 55 تودههای ایران تنها تماشاگر بودند و تنها کارشان کف زدن برای قهرمانها بود نه وارد صحنه شدن و بازیگری کردند، به همین دلیل است که دیدیم از نیمه سال 56 به موازات اینکه تحت فشار دولت دموکرات آمریکا فتیله سرکوب و اختناق و شکنجه رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی پائین کشیده شد و هزینه مبارزه برای تودهها کاهش پیدا کرد، تودههای ایران به صحنه آمدند و دست از تماشاگری دوران چریکگرائی برداشتند و به بازیگری پرداختند.
د - چهارمین ضعف استراتژی چریکگرائی و ارتش خلقی در جامعه ایران آن است که به خاطر اینکه این استراتژی جهت کسب قدرت سیاسی (که از نظر آنها کلیدواژه همه مشکلات جامعه ایران میباشد) باعث میشود تا تضاد این جریانهای چریکگرا با حاکمیت سیاسی مطلق بشود در نتیجه این جریانها در راه دستیابی به قدرت سیاسی و به زانو درآوردن قدرت سیاسی حاکم حاضرند که حتی تضاد با امپریالیسم و سرمایهداری جهانی را در پای تضاد با حاکمیت ذبح کنند و از آنجائیکه هدف در این استراتژی تنها ضربه زدن به قدرت حاکمیت از هر روشی میباشد، این امر باعث میگردد تا در حرکت آنها هدف ضربه زدن به قدرت سیاسی حاکم جایگزین هدف دستیابی به جامعه مدنی بشود و همین جایگزینی هدف سرنگونی قدرت سیاسی به جای هدف دستیابی به جامعه مدنی در این استراتژی است که باعث میگردد تا این استراتژی:
1 - به سازماندهی و تشکل طبقات و اصناف و گروههای مختلف جامعه ایران بهائی ندهند و حتی زمانی هم که در این رابطه آنها از این امر حمایت میکنند در راستای جذب آن گروههای اجتماعی به تشکیلات مخفی و غیر علنی خود میباشد نه اینکه فدا کردن تشکیلات خودشان در راه تشکل و سازماندهی گروههای اجتماعی یا اقدام عملی سازمانگرایانه باشد.
2 - در استراتژی چریکگرائی یا ارتش خلقی از آنجائیکه این جریانها خودشان را موتور کوچک تعریف میکنند و جامعه ایران را یکدست، موتور بزرگ مینامند به علت اینکه از نظر آنها موتور بزرگ یعنی جامعه:
اولا صورتی یکدست و یکپارچه دارد.
ثانیا این موتور یکدست و یکپارچه خاموش میباشد.
ثالثا در صورت ایجاد حرکت در موتور بزرگ این حرکت حتما از طریق موتور کوچک به موتور بزرگ انتقال یافته است.
رابعا تمامی پتانسیل حرکت تنها در موتور کوچک وجود دارد و موتور بزرگ هیچگونه پتانسیل دینامیکی ندارد تا ما بخواهیم توسط جامعه مدنی به آن دست پیدا کنیم، بنابراین حرکت موتور بزرگ یک حرکت یکطرفه مکانیکی از موتور کوچک به موتور بزرگ میباشد و لذا دیگر به جامعه مدنی جهت دستیابی به حرکت دینامیکی در جامعه ایران نیازی نیست و به همین دلیل از آنجائیکه در این استراتژی جنبشهای سه گانه اجتماعی و دموکراتیک و کارگری موتور بزرگ تعریف نمیشود، این امر باعث میگردد تا این جریانهای چریکگرا و ارتش خلقی برای این جنبشهای سه گانه ایران در چارچوب خود جنبشهای هیچگونه ارزش دینامیکی قائل نباشند که خود این امر باعث گردید تا در دهه 40 و 50 که جنبش چریکی در ایران به اوج اعتلا و فعالیت خود رسید، نتوانند صاحب تحول کیفی در جامعه ایران بشوند.
3 - از آنجائیکه استراتژی چریکگرا و ارتش خلقی در جامعه ایران جنبشهای سه گانه اجتماعی و دموکراتیک و کارگری جامعه ایران را در چارچوب جنبش چریکی تعریف میکنند (نه جنبش چریکی در چارچوب جنبشهای سه گانه فوق) این امر باعث میگردد تا بهائی به مبارزه صنفی طبقاتی این جنبشها ندهند و مبارزه این جنبشهای سه گانه را تنها در چارچوب مبارزه سیاسی یا نظامی تعریف کنند چراکه تنها در چارچوب مبارزه سیاسی و نظامی این جنبشهای سه گانه با حاکمیت است که شرایط جهت نفوذ و تثبیت هژمونی جریانهای چریکگرا فراهم میشود، بنابراین جنبش مطالباتی گروههای مختلف جامعه ایران که بسترساز تکوین جامعه مدنی میباشد، در چارچوب این استراتژی دارای ارزش استراتژیک نمیباشد.
4 - گرچه بین جریانهای مختلف چریکگرا و ارتش خلقی از آغاز تکوین تا کنون (که بیش از نیم قرن از تولد آنها میگذرد) در خصوص تبیین تئوریک استراتژی چریکی وحدت تئوریکی وجود ندارد. (چراکه بعضی از آنها مثل جزنی چریکگرائی را به صورت تاکتیک تبیین میکردند، بعضی دیگر مثل مسعود احمدزاده معتقد بودند که چریک خودش یک حزب است و بعضی مانند شهید مهندس حنیف نژاد بر جنگ چریک شهری تکیه میکردند و بعضی دیگر مانند صفائی فراهانی بر جنگ کوهستانی روستائی تکیه داشتند، بعضی مانند مجاهدین خلق امروز معتقد به محاصره روستاها از طریق شهرها هستند و بعضی دیگر مانند جریان سیاهکل فدائیان خلق معتقد به محاصره شهرها از طریق روستاها در کانتکس جنگ چریکی بودند و بعضی در راستای تئوری مائو به ارتش خلقی به عنوان استراتژی و جنگ چریکی به عنوان تاکتیک نگاه میکنند و بعضی دیگر در چارچوب تئوری رژی دبره معتقد بودند که خود چریکگرائی آنچنانکه در انقلاب کوبا اتفاق افتاد یک استراتژی میباشد) اما هرگز نباید فراموش کنیم که چه به چریکگرائی به صورت تاکتیکی نگاه کنیم و چه به صورت استراتژی و چه به شکل ارتش خلقی تبیین کنیم و چه به صورت «چریک یک حزب است» و چه به استراتژی محاصره شهرها از طریق روستاها معتقد باشیم و چه برعکس بخواهیم از شهر به روستاها برویم، به هر حال خروجی نهائی همه آنها یکی است و آن هم قربانی شدن جنبشها یا موتور بزرگ یا جامعه مدنی در پای چریک و ارتش خلقی است، چراکه همه آن کارهای بزرگ در این دیسکورس چریک یا ارتش خلقی میکند نه جنبشهای سه گانه مردم ایران.
به همین دلیل حتی آن جریانهای چریکی که از بعد از ضربات استراتژیکی سالهای 54 و 55 به طرف استراتژی لنینیستی تحزبگرایانه گرایش پیدا کردند از آنجائیکه استراتژی تحزبگرایانه آنها صورت لنینیستی داشت با توجه به اینکه در استراتژی تحزبگرایانه لنینیستی باز این حزب پیشاهنگ است که جایگزین جنبشهای سه گانه و جامعه مدنی میشود و این دیکتاتوری حزب حاکم است که با لباس دیکتاتوری پرولتاریای قدرت گیری سیاسی را در نوک پیکان اهداف خود قرار میدهد، لذا این امر باعث میگردد که برای جامعه ایران تفاوتی بین استراتژی تحزبگرایانه لنینیستی و استراتژی چریکگرائی حاصل نشود در نتیجه خروجی نهائی و محصول نهائی همه آنها یکسان میباشد و آن قربانی شدن جنبشهای سه گانه و جامعه مدنی در ایران میباشد. زیرا تا زمانی که ما برای جنبشهای سه گانه اجتماعی و دموکراتیک و کارگری ایران نقش استراتژیک قائل نباشیم و استراتژی خود را از کانال این جنبشهای سه گانه عبور ندهیم هرگز در جامعه ایران امکان دستیابی به جامعه مدنی وجود ندارد.
به عبارت دیگر تنها بستر و کانال دستیابی به جامعه مدنی در ایران تکیه کردن بر جنبشهای مطالباتی جنبشهای سه گانه اجتماعی و دموکراتیک و کارگری میباشد و این موضوعی است که هم در استراتژی چریکگرائی دهه 40 و 50 قربانی شده بود و هم در استراتژی تحزبگرایانه لینیستی نادیده گرفته میشود. بنابراین در جامعه ایران نه با استراتژی چریکگرائی و نه با استراتژی تحزبگرایانه لنینیستی نمیتوانیم به جامعه مدنی دست پیدا کنیم چراکه هر دو استراتژی معتقد به جایگزینی پیشاهنگ به جای جنبشهای سه گانه هستند. همچنین هر دو استراتژی کسب قدرت سیاسی توسط پیشاهنگ (حال یا چریک باشد یا ارتش خلقی یا حزب طراز نوین) در نوک پیکان و اولویت اول اهداف خود میدانند و به همین ترتیب هر دو استراتژی معتقدند که موتور بزرگ در تحلیل نهائی باید توسط موتور کوچک به حرکت درآید و لذا حرکت موتور بزرگ یک حرکت مکانیکی تزریق شده از برون میدانند نه یک حرکت خود جوش دینامیکی برخاسته از سه جنبش اجتماعی و دموکراتیک و کارگری.
بنابراین در این رابطه است که آنچنانکه در سالهای بعد از انقلاب 57 مشاهده کردیم هر دو دسته جریان چریکگرا و تحزبگرای لنینیستی در فضای باز سیاسی بعد از انقلاب که بستری برای بازتولید دوباره آنها فراهم شد به جای اینکه در این فضای باز سیاسی موجود سالهای 58 و 59 به سازماندهی و تشکل جنبشهای سه گانه بپردازند دنبال انبار کردن اسلحه و میلیشیاسازی و صندوقهای رای و کسب کرسیهای قدرت و هویت بخشیدن به تشکیلات خود و تحریک اقلیتهای جهت قیام مسلحانه و رادیکال کردن فضا و بر پا کردن میتینگهای آنچنانی و دادن شعارهای «اذن بالاذن و العین بالعین» بودند. در نتیجه دو سال طلائی 58 و 59 گذشت بدون اینکه محصولی جز سازمانهای خودمحور غول پیکر جدا از جنبشها و مردم نتیجه جامعه ایران بشود.
سازمانهائی که دیدیم در سال 60 چگونه با استقرار چتر استبداد و خفقان و ماشین کشتار و اعدام و شکنجه و بگیر و ببند رژیم مطلقه فقاهتی در ظرف چند ماه آب شدند و در زمین فرو رفتند یعنی در طلائیترین دوران تاریخ ایران که جنبش سیاسی میتوانست نقش تاریخی خود را ایفا بکند و با سازماندهی جنبشهای سه گانه ایران شرایط برای تکوین جامعه مدنی در ایران فراهم کند، همه این جریانهای چریکگرا یا تحزبگرای لنینیستی فکر تشکیلات خود و کسب قدرت سیاسی بودند و تنها چیزی که در این دیسکورس کلا فراموش شده بود جامعه مدنی و جنبشهای سه گانه و مسئولیت سازماندهی جنبش سیاسی و تکیه بر جنبش مطالباتی مردم ایران بود، البته تمامی این جریانها چریکی و تحزبگرای لنینیستی با همه این آفات هنوز هم مانند آتش در زیر خاکستر باقی ماندهاند، لذا به محض باز شدن فضای سیاسی داخل باز «آش همان آش است و کاسه همان کاسه».
ادامه دارد