«جنبش سبز» در عرصه «جنبشهای عام اجتماعی» 150 ساله ایران:
فرآورده؟ یا فرایند؟ - قسمت اول
الف – چرا جنبش سبز در سال 88 شکست خورد؟
بهتر است برای پاسخ به سوال، جهت تشحیذ ذهن، پاسخ خود را با طرح چند سوال دیگر (به عنوان مقدمه) آغاز کنیم.
چرا انقلاب مشروطیت اول شکست خورد؟
چرا انقلاب دوم مشروطیت شکست خورد؟
چرا جنبش جنگل شکست خورد؟
چرا جنبشهای قومی شیخ محمد خیابانی و کلنل پسیان خان و قاضی محمد و پیشهوری و شیخ خزعل و غیره شکست خوردند؟
چرا نهضت مقاومت ملی مصدق در کودتای 28 مرداد 32 شکست خورد؟
چرا قیام 15 خرداد 42 شکست خورد؟
چرا انقلاب ضد استبدادی 57 شکست خورد؟
چرا جنبش اصلاحات 67 شکست خورد؟
چرا جنبش دانشجوئی در قیام 18 تیر 78 شکست خورد؟
چرا استبداد صغیر محمدعلی شاه بعد از انقلاب اول مشروطیت توانست با به توپ بستن مجلس شورای ملی همراه با اعدام آزادیخواهان، (به صورت موقت) پیروز بشود؟
چرا کودتای اسفند 1299 رضاخان –سید ضیاء –انگلیس توانست (توسط سرکوب جنبشهای اجتماعی و قومی –منطقهای ایران) پیروز بشود؟
چرا جنبش ضد استعماری مصدق (در فرایند اول حرکتش) پیروز شد؟ اما جنبش ضد استبدادی او (در فرایند دوم حرکتش) شکست خورد؟
چرا کودتای 28 مرداد، «دربار –آمریکا –انگلیس –ارتجاع مذهبی» بر علیه مصدق پیروز شد؟
چرا جنبش چریکی در نیمه اول دهه 50 شکست خورد؟
چرا «جنبش اقدام عملی سازمانگرایانه حزبی شریعتی با بستن ارشاد در آبان ماه 51 و دستگیری شریعتی در بهار 52 به رکود کشیده شد؟»
چرا در پروسه تکوین جنبش ضد استبدادی مردم ایران در سال 57 «موج سواران از راه رسیده» توانستند به آن سادگی هژمونی جنبش را در دست بگیرند و آن را به «ناکجاآباد ولایتی» هدایت کنند؟
چرا کودتای فرهنگی سیاه بهار 59 توانست جنبش دانشجوئی ایران را برای بیش از سه دهه قلع و قمع کند؟
چرا «کودتای انتخاباتی خرداد 88» توانست در زیر چتر سرنیزه در کمتر از یکسال پرچم پیروزی خود را به اهتزاز درآورد؟
و چرا؟ و چرا؟ و چرا؟
برای پاسخ گفتن به این چراها، قبل از هر چیز باید به یک سوال مشترک در باب این چراها جواب دهیم و آن سوال اینکه آیا بین این سوالهای 150 سال گذشته، «جنبش تحولخواهانه مردم ایران»، «مخرج مشترکی» هم وجود دارد؟ اگر معتقد شدیم که سوالهای فوق مخرج مشترکی ندارند، قطعا باید برای هر کدام از سوالهای فوق یک پاسخ کنکریت و مشخص پیدا کنیم و طبیعتا وقتی که همه این سوالها دارای پاسخهای مشخص مختلفی باشند، قطعا میتوان نتیجهگیری کرد که همه امور فوق در تاریخ آینده ایران قابل تکرار میباشند. ولی اگر با نگاه و عینک دیگری به حوادث فوق نگاه کنیم و به قول سهراب سپهری چشمهای خود را بشوئیم و جور دیگری به حوادث فوق بنگریم، قطعا حوادث تاریخ بشر صورت مکانیکی و غیر علمی و غیر قانونمند ندارد. بلکه بالعکس تمامی حوادث تاریخ بشر مانند دانههای تسبیح توسط ریسمان قانونمند تاریخ به هم متصل میباشند و همین نگاه قانونمدارانه به تاریخ است که:
اولا این حقیقت را در برابر ما قرار میدهد که تمامی حوادث فوق علاوه بر پیوند علمی و تاریخی که دارند، دارای یک مخرج مشترک هم میباشند، که خود این مخرج مشترک هم نیز علمی و قانونمند و قابل شناخت میباشد.
ثانیا خود، فهم قانونمند این مخرج مشترک، «همه حوادث موضوع سوالهای فوق» حافظه تاریخی جامعه ما را میسازد و همین حافظه تاریخی جامعه ایران است که باعث میگردد تا توسط آن بتوانیم از تکرار حوادث فوق در آینده تاریخ ایران جلوگیری نمائیم و شاید بهتر آن باشد که بگوئیم که علت تکرار حوادث تاریخی و علت ناکامی جنبش 150 ساله تحولخواهانه مردم ایران، در همین فقدان حافظه تاریخی بوده است، که باعث شده است تا مردم ایران پیوسته، «از یک سوراخ بارها و بارها گزیده شوند»، در نتیجه شکست و ناامیدی جزء ایمان و باور این مردم بشود آنچنانکه در ضربالمثل این مردم بارها و بارها شنیدهایم که میگویند:
گلیم بخت کسی را که بافتهاند سیاه / به آب زمزم و کوثر سپید نتوان کرد، یا اینکه
«کی و کجا، بد رفته است، تا به جای آن بدتر جایگزین نشده باشد» و شاید به همین دلیل هم باشد که اصلا بازشناسی و نقد حوادث گذشته «برای ما ارزش چندانی ندارد؛ و هر وقت هم که بالاجبار نگاهی به عقب انداختهایم، حق به جانب به گذشته رفتهایم، و حق جانب هم از گذشته به حال آمدهایم و در آخر هم به قول جلال آلاحمد: »جز به تجلیل از گذشته و تعظیم از مردگان و رفتگان دستاوردی با خود به همراه نیاوردیم و هرگز تا کنون جسارت آن را هم پیدا نکردهایم، تا با نقد گذشته تاریخ این مردم «به مخاطبین خود بگوئیم»، که شما عیب و اشکال دارید و کِرم از خود درخت میباشد «و تا زمانی که توسط آسیبشناسی به دفع کِرم از این درخت نپردازیم»، باز «آش همان آش است و کاسه همان کاسه»، و حوادث فوق در تاریخ ما پیوسته تکرار میشود.
باری، برای پاسخ به چراهای فوق قبل از هر چیز باید به این حقیقت اذعان کنیم، که تمامی چراهای فوق دارای مخرج مشترکی به عنوان علت تکوین و تکرار این حوادث تلخ در جامعه ما میباشند، زیرا گرچه هر حادثه تاریخی دارای قوانین مشخص و کنکریت، خاص خود میباشد، بی شک در پیوند تاریخی با دیگر حوادث از «قانون عام و کلی» پیروی میکنند، که این قانون عام همان مخرج مشترک یا علت عام و کلی تکوین حوادث فوق میباشند که میتواند به عنوان «حافظه تاریخی مردم» ما باشد و توسط این حافظه تاریخی است که ما میتوانیم به پاسخگوئی سوال فربه فوق بپردازیم و بدین ترتیب است که میتوانیم، «علل شکست جنبش سبز در سال 88 را تبیین نمائیم» و مسلح به آن سلاحی بشویم «که در ظل آن بتوانیم در آینده، تاریخ ایران زمین هم توان پیشبینی این حوادث تلخ را پیدا کنیم و هم از تکرار این حوادث جلوگیری کنیم.»
به عبارت دیگر، «تا زمانی که ما نتوانیم پاسخی برای چراهای تکرار شده در گذشته تاریخی - قبل از شکست جنبش سبز - در تاریخ ایران پیدا کنیم، هرگز نخواهیم توانست یک پاسخ علمی برای سوال علل شکست جنبش سبز در سال 88 به دست بیاوریم»؛ و اما آنچه که میتوانیم در رابطه با مخرج مشترک علل تمامی چراهای فوق یا علل مشترک تکوین تمامی چراهای فوق در اینجا به صورت کپسولی و مجمل مطرح کنیم اینکه:
«علت اصلی شکست جنبش سبز در سال 88»، در چارچوب «علت اصلی شکستهای 150 سال گذشته جنبش عام تحولخواهانه مردم ایران» عبارت از: «عدم توانائی رهبری جنبش سبز در ساختارسازی و سازماندهی جنبش عام اجتماعی ایران.»
برای توضیح این اجمال باید بگوئیم که آنچنانکه از ارسطو نقل میکنند «جهانگیری سخت نیست، جهانداری مشکل است» به عبارت دیگر کار مهمی که رهبری جنبش سبز در سال 88 در جریان فرایندهای مختلف انتخابات دولت دهم انجام دادند، این بود که توانستند از انتخابات دولت دهم در خرداد 88، بستری و ابزاری بسازند تا در چارچوب شور و آرمانخواهی مردم ایران، «انرژی متراکم تغییرخواهی که در مدت سه دهه بعد از حاکمیت رژیم مطلقه فقاهتی به صورت پتانسیل سرکوب شده در قاعده جامعه محروم از قدرت ایران ذخیره شده بود» وارد فرایند سینماتیک و اراده عمومی، مردم ایران بکنند؛ و توسط این اراده عمومی بود، که توانستند در چارچوب «استراتژی جنبشگرا»، جنبشهای عام اجتماعی ایران را به حرکت درآورند، و وارد فرایند اعتلا بکنند.
بنابراین تا آنجا که نوبت، از شورآفرینی در چارچوب آرمانگرائی و ایدئولوژی و جهانگیری بود، رهبران جنبش سبز (هر چند که به اشتباه تلاش میکردند، تا این آرمانگرائی و ایدئولوژیخواهی مردم ایران را که لوکوموتیو اعتلای جنبشهای عام اجتماعی ایران در سال 88 بود، در کانتکس اسلام فقاهتی و ولایتی و روایتی خمینی به عنوان آلترناتیو در برابر حزب تمامیتخواه و اقتدارگرای خامنهای کانالیزه کنند) کاری کارستان بر علیه حزب پادگانی خامنهای و بر علیه کودتای انتخاباتی خرداد 88 این حزب پادگانی خامنهای کردند و توسط تکیه بر «استراتژی جنبشی» خود، توانستند «جنبشهای عام اجتماعی ایران را در پروسه کودتای انتخاباتی سال 88 توسط فرایند تهییجی و تبلیغی (نه ترویجی) بسیج کنند، اما مشکل اصلی و ضعف اصلی رهبری جنبش سبز در سال 88 این بود که نتوانستند این جنبشهای اجتماعی اعتلا یافته را در مرحله جهانداری، »ساختارسازی و سازماندهی کنند. همان مشکلی که شریعتی در سالهای 48 تا 51 پس از خلع ید از جریان شیخ مرتضی مطهری و خروج جریان شیخ مرتضی مطهری از حسینیه ارشاد به مسجد الجواد و تنها گذاشتن شریعتی در ارشاد با آن دست به گریبان بود، چراکه شریعتی از آنجائیکه از بعد خروج جریان شیخ مرتضی مطهری از ارشاد تلاش میکرد تا، در چارچوب استراتژی اقدام سازمانگرانه حزبی جنبشی خود که بعد از ورود از مغرب زمین به ایران به آن دست پیدا کرده بود، حرکت حسینیه ارشاد را در کانتکس تولید خودآگاهی اعتقادی و اجتماعی و طبقاتی و سیاسی و تاریخی و انسانی، به صورت استارت اعتلای جنبش عام اجتماعی ایران درآورد و در این رابطه بود که، «این تک سوار عرصه ارشاد و خودآگاهی و استراتژی اقدام سازمانگرایانه و تحزبگرایانه جنبشی» برای اولین بار در تاریخ جنبشهای عام اجتماعی ایران توانست، در طول این سه سال، در شرایطی که دیسکورس چریکی به عنوان گفتمان غالب جنبشهای عام اجتماعی ایران درآمده بود - جنبش خاص اجتماعی و دانشجوئی ایران را در مرحله اعتلا قرار دهد، و انرژی عظیم سرکوب شده دو دهه بعد از کودتای 28 مرداد تا آن زمان جامعه ایران را مانند یک سونامی، به صورت سینماتیکی، آزاد کند.
اما شریعتی، هر چند در فرایند اول آزادی سازی انرژی عظیم جنبشهای اجتماعی ایران توسط سلاح خودآگاهی اعتقادی و اجتماعی و سیاسی و طبقاتی و تاریخی و انسانی موفق شد، در فرایند دوم پروسس تحولگرایانه و تغییرساز خود شکست خورد. چرا که نتوانست با «ساختارسازی و سازماندهی» این انرژی بیست ساله عظیم آزاد کرده، جنبشهای عام اجتماعی ایران را توسط لوکوموتیو خودآگاهی اعتقادی و اجتماعی و طبقاتی و تاریخی و انسانی به صورت یک فرآورده در فرایند تشکیلاتی عمودی و افقی سازماندهی کند. در نتیجه این سونامی عظیم آزاد شده شریعتی، به علت فقدان «ساختاری و سازماندهی» از همان زمان حضور شریعتی در ارشاد و قبل از بسته شدن ارشاد و دستگیری او، یا جذب جریانهای چریکی غالب شدند و یا پاسیف گشتند و به حرکتهای انفرادی و کویری و حتی آنارشیستی روی آوردند تا آنجا که در سال 58 دیدیم، که تمامی جریانهای که توسط جلال الدین فارسی بسترساز تکوین سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی شدند، دارای آبشخور اولیه نظری ارشاد شریعتی بودند که در نهایت به صورت فردی یا جریانی به قول امام جعفر صادق، «مانند گوسفند گله گم کرده، جذب گرگهای موج سوار در کمین نشسته شدند» آنچنانکه معماران بزرگ این رژیم از حسن حبیبی گرفته تا خرازی و غیره همگی از اصحاب قتیل این فاجعه هستند و صد البته خود سران جنبش سبز از جمله همین انرژی آزاد شده سالهای ارشاد شریعتی میباشند.
از شما چه پنهان که، آرمان مستضعفین هم در سال 58 تا 60 گرفتار همین بحران و مشکل شریعتی در ارشاد شد. چراکه آرمان مستضعفین در سالهای 58 تا 60 که فرایند استحاله برونی کردن حرکت درونی گذشته خود را طی میکرد، به علت توان قوی تئوریکی که داشت، «در چارچوب حرکت آرمانگرایانه» خود توانست در آن فضای بعد از انقلاب ضد استبدادی 57 جنبشهای عام اجتماعی ایران، که «بزرگترین بحرانش فقر تئوریک در عرصه ایدئولوژیک و استراتژیک بود»، «اقدام به نظریهپردازی و ایدهپردازی در عرصه اعتقادی و اجتماعی و تاریخی و سیاسی و استراتژی و تشکیلاتی» بکند و توسط همین نظریهپردازی و ایدهپردازی و توان تئوریک آرمان مستضعفین در سالهای 58 تا 60 در جامعه رها شده از استبداد رژیم کودتاتی و توتالیتر و ضد خلقی پهلوی بود که توانست مانند شریعتی سالهای 48 تا 51 ارشاد، خیل عظیمی از نیروهای سیاسی و آرمانگرا و انقلابی، آزاد کند و مانع از جذب آنها به ساختار نظامی و انتظامی و امنیتی و سیاسی و اداری رژیم مطلقه فقاهتی بشوند. اما نکته مهمی که در این رابطه وجود داشت این بود که، «این آزاد کردن نیرو و جذب آن به تشکیلات آرمان مستضعفین در سالهای 58 تا پایان نیمه اول سال 59 توسط» استراتژی اقدام عملی سازمانگرایانه و تحزبگرایانه جنبشی آرمان مستضعفین تنها شروع حرکت بود، نه پایان آن، چراکه از نیمه دوم سال 59 پس از جذب این خیل عظیم انرژی آزاده شده نیروها توسط آرمان مستضعفین از آنجائیکه موسسین آرمان مسضعفین، «به علت سزارین زود هنگام فرایند درونی تشکیلاتی خود» مانند شریعتی، «توان ساختارسازی و سازماندهی در راستای استراتژی درازمدت خود نداشتند» در نتیجه در فقدان، این «ساختارسازی و سازماندهی» این خیل عظیم انرژی جذب شده نتوانست (در سالهای 58 و 59 تا 60) در خدمت استراتژی و برنامه درازمدت آرمان مستضعفین درآیند.
این امر باعث گردید تا از نیمه دوم سال 59 خود این خیل عظیم نیروهای جذب کرده آرمان مستضعفین، برای این حرکت، «وبال گردن بشود»، زیرا وقتی یک تشکیلات نمیتواند در راستای استراتژی مرحلهای خود گام بردارد و نیروهای جذب شده هم نمیتوانند انگیزه اولیه خود نسبت به حرکت حفظ کنند، و در تشکیلات نمیتوانند بستری جهت شارژ انگیزه خود پیدا کنند، خودبخود «این جذب نیرو عامل بحران درون تشکیلاتی میشود و باعث میگردد تا حرکت تشکیلات از حالت چابکی و سبکباری و سبکبالی قبلی خود خارج بشود و گرفتار پاسخگوئی دوری به سوال روزمره و ساعتمره نیروهای جذب کرده بشود» و اصلا بحران در همه تشکیلات سیاسی در طول 150 سال گذشته عمر جنبشهای عمومی اجتماعی ایران، «ریشه در همین فقدان ساختارسازی و سازماندهی داشته است».
البته در چارچوب این داوری کلی یک استثناء در طول 150 سال گذشته عمر جنبش سیاسی ایران وجود داشته است، و آن استثناء جنبش چریکی دهه 40 و مبارزه قهرآمیز و مسلحانه بعد از انقلاب مشروطیت اول تا امروز است، و دلیل آن هم این است که در تشکیلات با «استراتژی چریکی و ارتش خلقی و مبارزه مسلحانه و قهرآمیز و نظامی» خود «ساختارسازی و سازماندهی نظامی بر الگوی وارداتی جهانی و کلاسیک برعکس استراتژی تحزبگرایانه جنبشی، دیگر صورت فرایند ندارند بلکه خود هدف و فرآورده میباشند»، به عبارت دیگر در استراتژی چریکی و ارتش خلقی خود «ساختارسازی و سازماندهی اصل استراتژی میباشد نه وسیله نیل به برنامههای از پیش مشخص شده»، برای مثال اگر برخورد سازمان مجاهدین خلق را در رابطه با شهر اشرف (و ادامه آن امروز لیبرتی) در عراق در طول سی سالی که از بنای این شهر میگذرد، مورد کالبد شکافی قراردهیم، میتوانیم به این مهم آگاهی پیدا کنیم.
ادامه دارد