«جنبش سبز» در عرصه «جنبش‌های عام اجتماعی» 150 ساله ایران:

فرآورده؟ یا فرایند؟  - قسمت سوم

 

ب – جنبش سبز گرفتار در تله، اعتقاد به «چرخه قدرت سیاسی رژیم مطلقه فقاهتی توسط انتخابات و صندوق‌های رای» :

اگر در طول 150 سالی که از عمر حرکت تحول‌خواهانه و تغییرسازانه مردم ایران در چارچوب جنبش‌های عام اجتماعی (که در اشکال جنبش قومیت‌های منطقه‌ای یا جنبش‌های خاص اجتماعی یا جنبش دانشجوئی یا جنبش زنان و غیره مادیت خارجی پیدا کرده‌اند) می‌گذرد استراتژی این جنبش‌ها را در دو شاخه:

1 - استراتژی تحزب‌گرایانه جنبشی.

2 - استراتژی چریک‌گرایی یا ارتش خلقی تقسیم بکنیم (گرچه این تقسیم‌بندی و آرایش نمی‌تواند یک خط کشی جامع و کامل باشد اما در اینجا به صورت نسبی این تقسیم‌بندی می‌تواند برای نظریه‌پردازی ما مفید به فایده بشود) بی‌شک مهم‌ترین آفت و آسیبی که در طول 150 سال گذشته دامنگیر استراتژی تحزب‌گرایانه جنبشی غیر لنینیستی ایران شده است آنچنانکه قبلا مطرح کردیم، «ناتوانی و ضعف در ساختارسازی و سازماندهی تشکیلاتی این جنبش‌ها توسط پیشگام می‌باشد».

هر چند به لحاظ تئوریک و نظریه‌پردازی و انگیزه آرمان‌گرایانه، استراتژی تحزب‌گرایانه جنبشی ایران در طول 150 سال گذشته در مقایسه با استراتژی چریک‌گرایانه و ارتش خلقی - به خصوص از سال 48 که شریعتی سکاندار بی‌بدیل نظریه‌پردازی این جنبش گردید - بسیار قوی عمل کرده است و در این رابطه سرآمد جنبش‌های کشورهای منطقه‌ای و پیرامونی می‌باشد، اما از آنجائیکه استراتژی تحزب‌گرایانه جنبشی غیر لنینیستی ایران در 150 سال گذشته، به لحاظ ساختارسازی و سازماندهی تشکیلاتی، ضعیف عمل کرده است، در نتیجه این ضعف استراتژیک باعث شده است تا جریان‌های استراتژی تحزاب‌گرایانه جنبشی غیر لنینیستی ایران، نتوانند، «حتی در حد اخوان‌المسلمین مصر یا حزب عدالت و توسعه ترکیه» دستاوردی برای جامعه ایران به بار آورند و به علت همین ضعف در ساختارسازی و سازماندهی تشکیلاتی نظریه‌پردازان و سردمداران استراتژی تحزب‌گرایانه جنبشی غیر لنینیستی در طول 150 سال گذشته تاریخ ایران بوده است، که باعث گردیده تا در عرصه میدانی و در فرایند اعتلای جنبش‌های عام اجتماعی ایران رهبران جنبش‌های عام اجتماعی ایران جهت استمرار مبارزه تحول‌گرایانه و تغییرسازانه خود، «پیوسته دنبال اهرم قدرت و دولت و مشارکت در قدرت سیاسی حاکم باشند»، چراکه در غیبت ساختارسازی و تشکیلات نهادینه شده اجتماعی افقی در زیر چتر هدایت سازمان‌گرایانه عمودی پیشگام، تنها فاکتوری که می‌تواند جهت ساختارسازی جایگزین تشکیلات عمودی پیشگام و افقی جنبش‌های عام اجتماعی بشود فقط و فقط، نهادهای دولتی و تشکیلات حکومتی می‌باشد.

علی القصه به همین دلیل این جریان‌ها اگر در امر کسب قدرت سیاسی و مشارکت در قدرت حاکمیت (مانند جریان به اصطلاح اصلاح‌طلب سیدمحمد خاتمی در سال 76) موفق می‌شدند، می‌توانستند به سازماندهی و ساختارسازی هواداران خود حول تشکیلات دولتی و حکومتی بپردازند، ولی اگر (مانند جریان جنبش سبز در سال 88) شکست می‌خوردند و توان مشارکت در قدرت برایشان حاصل نمی‌شد، هواداران و جنبش‌های عام اجتماعی ایران حامی این جریان‌ها، به علت فقدان تشکیلات عمودی قبلی و ساختارسازی افقی، به محض فرسایشی شدن مبارزه، متلاشی و گسسته می‌شوند و این جنبش‌ها در لاک رکود و خمود فرو می‌روند؛ و البته اگر سرکوب قهرآمیز رژیم توتالی‌تر ایران هم چاشنی این امر بشود، «دیگر قوز بالای قوز می‌شود» و بهترین بهانه جهت گسسته و محو شدن این جنبش‌های عام اجتماعی ایران می‌گردند. چراکه این یک قانون طبیعی است که، «تا زمانی که جنبش‌های عام اجتماعی توسط ساختارسازی و سازماندهی افقی نهادینه نشوند و تنها با اعلامیه و فتوا حرکت کنند، قطعا و جزما این جنبش‌ها فقط توان مبارزه کوتاه‌مدت و پرداخت حداقل هزینه در این مبارزه کوتاه‌مدت دارند.»

پر واضح است که در چنین شرایطی، «به موازات اینکه هزینه مبارزه سنگین‌تر گردد قطعا این جنبش‌ها و این هواداران، عطای مبارزه را به لقائش می‌بخشند و کار قیصر را به قیصر واگذار می‌کنند و دور از شتر می‌خوابند تا خواب آشفته نبینند» در خصوص جنبش سبز در سال 88 مهم‌ترین آفت و آسیبی که این جنبش گرفتار آن شد (و بالاخره باعث شد تا مانند سرطانی این جنبش با آن همه فراگیری و گستردگی را به رکود بکشاند) همان ضعف و عدم توانائی معماران این جنبش، در ساختارسازی و سازماندهی جنبش‌های عام اجتماعی مردم ایران بود. هر چند که (جنبش‌های عام اجتماعی ایران تحت هژمونی جنبش سبز در سال 88) بدون بسترسازی ذهنی و عینی قبلی، «از مرحله کاندیداتوری انتخابات دولت دهم استارت خورد» اما انتظار اولیه معماران جنبش سبز این بود که «می‌توانند توسط سوار شدن بر دولت دهم هواداران خود و جنبش سبز را حول دستگاه اجرائی مانند جنبش اصلاحات سال 76 نهادینه کنند» طبیعی بود که، وقتی توسط کودتای انتخاباتی حزب پادگانی خامنه‌ای در آن انتخابات دیگر برای معماران جنبش سبز مشخص گردید که نمی‌توانند مانند جنبش اصلاحات خرداد 76 به ساختارسازی دولتی و حکومتی جهت نهادینه کردن هواداران خود دست پیدا کنند، بزرگ‌ترین دغدغه این معماران، «موضوع در صحنه نگه داشتن جنبش‌های عام اجتماعی ایران بشود» آن هم در شرایطی که این جنبش‌ها از حداقل ساختارسازی و سازماندهی تشکیلاتی قبلی محروم بودند.

در نتیجه در چنان شرایطی برای رهبری جنبش سبز راهی جز این نبود، «که با تاسی به شیوه خمینی و روحانیت در سال 57» بر راه‌پیمائی و اعلامیه و تهییج مردم تکیه کند «چراکه تا آنجائیکه معماران جنبش سبز وضعیت خودشان را بعد از کودتای انتخاباتی 88 با شرایط 57 خمینی و روحانیت مقایسه می‌کردند درست بود زیرا در هر دو مرحله جنبش‌های عام اجتماعی ایران بدون ساختارسازی و سازماندهی قبلی وارد فرایند اعتلای مبارزه ضد استبدادی شده بودند»، اما وجه قیاس مع الفارق در این بود که هر چند خمینی توانست در فرایند 57 جنبش‌های عام ضد استبدادی جامعه ایران را توسط فتوا و اعلامیه و تشکیلات سنتی حوزه‌های فقاهتی مهار کند، قطعا در سال 88 این امکان برای هژمونی جنبش سبز آماده نبود. زیرا:

اولا میرحسین موسوی از جایگاه کاریزمات خمینی، برخوردار نبود.

ثانیا رژیمی که خمینی در سال 57 با آن روبرو بود با رژیمی که میرحسین موسوی در سال 88 با آن روبرو بود، از فرش تا عرش باهم متفاوت بودند، چرا که رژیم کودتائی و توتالتر پهلوی دوم در سال 57 یک رژیمی بود که به علت تضادهای درونی و تضادهای برونی‌اش با جامعه سرمایه‌داری کاملا در مرحله تدافعی محض قرار داشت بطوریکه از سال 56 به بعد، با ورود دولت کارتر به کاخ سفید رژیم ضد خلقی و کودتائی و توتالتیر پهلوی حتی توان شکنجه کردن زندانیان سیاسی را نداشت و این کاملا برعکس رژیم مطلقه فقاهتی در سال 88 می‌باشد، زیرا (رژیم مطلقه فقاهتی تحت مدیریت حزب پادگانی خامنه‌ای) در فرایندی صد در صد تهاجمی قرار داشت و این موضوعی بود که در مقایسه معماران جنبش سبز بین خود و خمینی سال 57 مورد عنایت قرار نگرفته بود. چراکه همین موضع تهاجمی رژیم مطلقه فقاهتی تحت مدیریت حزب پادگانی خامنه‌ای در سال 88 باعث گردید، تا حزب پادگانی خامنه‌ای - از بعد از اعلام جنگ خامنه‌ای در نماز جمعه روز 29 خرداد 88 - حزب پادگانی خامنه‌ای مانند سرکوب قیام 18 تیر 78 جنبش دانشجوئی دستش برای هر گونه جنایت و قساوت باز باشد.

آنچنانکه دیدیم که شیخ مهدی کروبی در افشاگرائی فجایع کهریزک گفت «در کهریزک حزب پادگانی خامنه‌ای حتی از تجاوز جنسی و کشتار زیر شکنجه و غیره ابا نکردند و جهت سرکوب جنبش سبز تحت شعار فتنه و نفوذ و غیره هر گونه جنایتی را برای حفظ قدرت خود مباح و واجب می‌دانستند.» طبیعی است که همین خمینی در فرایند تهاجمی رژیم توتالی‌تر و کودتائی پهلوی در سال 41 و 42 توان حداقل تهاجمی را نداشت و به راحتی توسط حکومت سرنیزه‌ای و توتالی‌تر و کودتائی و ضد خلقی پهلوی دوم، قیام 15 خرداد او سرکوب شد و او تبعید گردید.

البته برتری استراتژی که معماران جنبش سبز نسبت به معماران جنبش به اصطلاح اصلاحات در خرداد 76 و حتی خود خمینی در سال 57 داشتند و دارند این است که، در عرصه نظری معماران جنبش سبز از همان آغاز تکوین انتخابات دولت دهم، بر استراتژی جنبشی تکیه می‌کردند در صورتی که در استراتژی خمینی در سال 57 و سردمداران جنبش به اصطلاح اصلاح‌طلب خرداد 76 اصلا و ابدا موضوع محوری جنبش‌های اجتماعی مردم ایران به عنوان محور استراتژی حتی برای یک مرتبه نه در نظر و نه در عمل مطرح نشده است «آن‌ها تنها بر هوادارانی تکیه می‌کردند که برای کسب قدرت رهبران خود مبارزه می‌کنند» طبیعی است که در چارچوب استراتژی غیر جنبشی خمینی و سردمداران جنبش به اصطلاح اصلاح‌طلب مهار جنبش و نهادینه کردن آن توسط دستگاه دولت امری سهل و آسان می‌باشد.

چنانکه دیدیم همین سیدمحمد خاتمی پس از آنکه 8 سال هواداران خودش را دنبال نخود سیاه فرستاد در روز وداع با قدرت، اشک ریزان در برابر مردم ظاهر شد و گفت: «من جز یک تدارکاتچی برای این رژیم چیز دیگری نبودم» صد البته این سیدمحمد خاتمی حتی یک روز مانده به پایان دولتش توان اینچنین سخن گفتن و اینگونه سخن‌ها را گفتن با مخاطبین و هوادارانش نداشت. چرا که دیگر آن هواداران نگونبخت حاضر نمی‌شدند تا تعیین سرنوشت خودشان را معطل یک تدارکاتچی حزب پادگانی خامنه‌ای بکنند. بنابراین مشکلات اساسی میرحسین موسوی در سال 88 به عنوان رهبر جنبش سبز عبارت بودند از:

الف – عدم موفقیت او در کسب قدرت اجرائی جهت نهادینه کردن جنبش سبز وجنبش‌های اعتلا یافته عام اجتماعی ایران به علت کودتای انتخاباتی حزب پادگانی خامنه‌ای.

ب – تفاوت شرایط رژیم مطلقه فقاهتی در سال 88 با رژیم توتالی‌تر پهلوی در سال 57، به این ترتیب که در سال 88 رژیم مطلقه فقاهتی هنوز در موضع تهاجمی نسبت به مخالفین خود قرار داشت برعکس رژیم کودتائی و توتالی‌تر و ضد خلقی پهلوی در سال 56 و 57 که در موضع صد درصد تدافعی نسبت به مخالفین حکومت خود قرار داشت.

ج – فقدان ساختارسازی و سازماندهی افقی و عمودی، قبلی جنبش‌های عام اجتماعی ایران و جنبش سبز میرحسین موسوی.

د - عدم پتانسیل ذهنی و عینی و تشکیلاتی خود جنبش سبز جهت هدایت‌گری سازمان یافته، جنبش‌های عام اجتماعی ایران در سال 88.

ه - مقایسه غلط معماران جنبش سبز بین خود در سال 88 با خمینی سال 57 که باعث گردید تا میرحسین موسوی خود را در پشت منظومه معرفتی خمینی دهه بعد از انقلاب پنهان کند.

و - اشتباه نظری و ذهنی میرحسین موسوی، در تبیین برنامه‌های خود در سال 88 توسط مانیفست اندیشه خمینی در سال‌های بعد از انفلاب 57.

ز – گرفتار شدن جنبش سبز در ورطه پراگماتیسم و عملیات روزمره به خصوص در نیمه دوم سال 88 که این امر باعث گردید تا جنبش سبز توان آسیب‌شناسی و بازشناسی و بازسازی حرکت خود را از دست بدهد و همین امر بسترساز آن گردید تا معماران جنبش سبز که توسط کودتای انتخاباتی حزب پادگانی خامنه‌ای، «از همه جا رانده و از همه جا مانده بودند» سرانجام در پایان سال 88 گرفتار آخرین تله حزب پادگانی خامنه‌ای یعنی حصار حصین امنیتی شوند؛ و پر واضح است که حزب پادگانی خامنه‌ای زمانی، معماران جنبش سبز را گرفتار حصار امنیتی کرد، که دریافت به علت عدم ساختارسازی و سازماندهی جنبش‌های عام اجتماعی ایران توسط جنبش سبز با جدا کردن رهبران جنبش سبز از جنبش‌های عام اجتماعی ایران، دیگر این جنبش‌ها هیچ انگیزه‌ای برای استمرار مبارزه در غیبت رهبری جنبش سبز نخواهند داشت.

در نتیجه در غیبت رهبری جنبش سبز حاکمیت رکود بر جنبش‌های عام اجتماعی ایران، امری طبیعی می‌باشد. آنچنانکه امروز شاهدیم که به موازات گذشت 6 سال از حصر معماران جنبش سبز، 6 سال هم از رکود جنبش‌های عام اجتماعی ایران می‌گذرد و قطعا به علت اینکه در طول 6 سال گذشته هیچگونه آسیب‌شناسی جدی در خصوص علل شکست جنبش سبز توسط نیروهای وابسته و جریان‌های سیاسی جنبش انجام نگرفته است، این امر باعث گردیده است تا در طول 6 سال گذشته به جای اینکه جهت پر کردن این خلاء ساختارسازی و سازماندهی تشکیلاتی جنبش‌های عام اجتماعی ایران اعم از جنبش دانشجوئی و جنبش زنان و جنبش کارمندان و غیره گامی برداشته شود و در عرصه نظری و ذهنی به تدوین مانیفست نظری شعارهای جنبش سبز بپردازند، اکنون برای اعتلای دوباره جنبش‌های عام اجتماعی به رکود کشیده شده ایران، فقط و فقط مترصد شکست حصر سران جنبش باشند تا دوباره توسط همان اعلامیه‌ها و راه‌پیمائی‌ها بتوانند راه گذشته خود را ادامه دهند.

به همین دلیل به موازات نزدیک شدن به انتخابات دو قلوی اسفندماه 94 نه تنها بین جناح‌های کارگزاران هاشمی رفسنجانی و اعتدالیون شیخ حسن روحانی و اصلاح‌طلبان سیدمحمد خاتمی بر سر گذار از فیلترهای استصوابی حزب پادگانی خامنه‌ای همدلی حاصل نشده است، مهم‌تر از آن حتی بین خود هواداران جنبش سبز هم در این رابطه چند دستگی وجود دارد. زیرا آنچه که مسلم است اینکه همه اینها به یک حقیقت رسیده‌اند و آن اینکه شیشه عمر و امکان استمرار حیات آن‌ها در کسب نهادهای قدرت نهفته است. بنابراین در این رابطه است که کلا تحلیل همه این‌ها در خصوص انتخابات رژیم مطلقه فقاهتی به صورت عام و انتخابات دو قلوی اسفند ماه 94 بر این مبانی قرار دارد:

1 - انتخابات رژیم مطلقه فقاهتی در طول 36 سال گذشته بستر و مکانیزمی «جهت چرخه سیاسی کرسی‌های قدرت» در بین نیروهای خودی نظام بوده است؛ لذا طبیعی است که تنها توسط مشارکت در این امر است که می‌توان به چشمه کرسی‌های قدرت جهت ساختارسازی و سازماندهی و نهادینه کردن هواداران رسید.

2 - از نظر این‌ها در شرایط سیاسی و اجتماعی و تاریخی ایران از آنجائیکه انتخابات رژیم مطلقه فقاهتی، «تنها بستر چرخه قدرت در درون حاکمیت می‌باشد» در نتیجه در این شرایط تنها سوپاپ اطمینانی که می‌تواند در جامعه امروز ایران اقدام به حرکت تغییرساز و تحول آفرین در راستای آزادی و دموکراسی بکند، همین صندوق‌های رای و مشارکت در امر انتخابات است.

3 - از نظر این‌ها امر انتخابات در چارچوب رژیم مطلقه فقاهتی تنها مکانیزمی است که می‌توان توسط آن بر ساخت قدرت و تغییر توازن قدرت تاثیر تغییرساز گذاشت و توسط این تغییر بر پایه انتخابات است که، «موازانه قدرت بین جناح‌های بالائی قدرت» می‌تواند در خدمت اعتلای جنبش مطالباتی مردم ایران درآید، در نتیجه از نظر این‌ها هم جنبش اصلاحات و هم جنبش سبز که شاخص جنبش مطالباتی مردم ایران می‌باشند در چارچوب همین امر انتخاب و انتخابات رژیم مطلقه فقاهتی حاصل شده است.

4 - از نظر این‌ها موضوع قبول انتخابات توسط رژیم مطلقه فقاهتی نه به خاطر ماهیت این رژیم می‌باشد بلکه بالعکس این تحمیلی بوده است که در طول 36 سال گذشته از طرف جنبش مطالباتی مردم ایران بر رژیم مطلقه فقاهتی وارد شده است. بنابراین در این رابطه است که از نظر این‌ها بایکوت کردن انتخابات توسط جریان‌های سیاسی جامعه سیاسی ایران باعث می‌گردد تا ما به انتظار و جنبش مطالباتی مردم بی‌تفاوت بشویم و همین امر بستر سکتاریست ما را نسبت به توده‌ها فراهم بکند.

5 - از نظر این‌ها از آنجائیکه تضاد بین جناح‌های درونی نظام علاوه بر اینکه یک امر جدی می‌باشد اصلا خود جناح‌های درون قدرت هم به لحاظ ماهیتی متفاوت می‌باشند. به این ترتیب که در برابر جناح تمامیت‌خواه و اقتدارگرای مورد پشتیبان خامنه‌ای، جناحی نیز در درون نظام وجود دارد که به حقوق شهروندی و آزادی و دموکراسی احترام می‌گذارد، بنابراین ما با مشارکت در امر انتخابات می‌توانیم بسترساز برتری این جناح بر جناح اقتدارگرا و تمامیت‌خواه مورد پشتیبان حزب پادگانی خامنه‌ای بشویم.

6 - از نظر این‌ها گرچه انتخابات در کارگاه فقهی و فقاهتی رژیم مطلقه فقاهتی (توسط دالان‌های هزار توی فقهی و هفت خوان مهندسی شده حزب پادگانی خامنه‌ای که اولین خوانش شورای نگهبان و نظارت استصوابی آن می‌باشد و آخرین خوانش انتخاب کردن مهندسی شده افراد منتخب نهادهای حزب پادگانی خامنه‌ای می‌باشد) ایدئولوژیک می‌باشد، ولی ما هرگز نباید با انتخابات رژیم مطلقه فقاهتی به صورت عکس‌العملی برخورد ایدئولوژیک بکنیم. بلکه برعکس از نظر این‌ها برخورد ما با انتخابات مهندسی شده و از هفت خوان رستم طی شده خامنه‌ای، باید صورت «پراگماتیستی داشته باشد».چراکه کم هزینه‌ترین راه برای تحول از درون این رژیم همین انتخابات و صندوق رای است؛ و تنها پراتیک ممکن که برای ما «هم فال است و هم تماشا» باز همین انتخابات می‌باشد.

بنابراین از نظر این‌ها، گرچه سلاح انتخابات توسط رژیم مطلقه فقاهتی مهندسی می‌شود، ولی استفاده از آن برای ما حکم جبری دارد و لذا ما مجبوریم برای حفظ حیات سیاسی و اجتماعی خودمان که تنها در فرایند انتخابات عملی می‌شود به صورت پراگماتیستی برخورد کنیم، و «هر آش و دیگی که آن‌ها بار گذاشتند، ما تسلیم آن بشویم» و در باب «ان قلت» نکنیم و آنچنانکه حافظ می‌گوید:

چو قسمت ازلی بی‌حضور ما ساختن /گر اندکی (اگر همه‌اش هم) نه به وفق رضا است خرده نگیریم

 

ادامه دارد