بعثتشناسی پیامبر اسلام - درس شانزدهم - قسمت 45
شورانیدن عقول مردم توسط تغییر انقلابی عقل تفسیرگر یونانی، به عقل تغییرگر قرآنی
ز - عقل تغییرگر و عقل تفسیرگر از نگاه پیامبر اسلام:
پیامبر اسلام خطاب به امام علی فرمود: «یا علی اذا رایت الناس یتقربون الی خالقهم به انواع آلبر تقربانت الیه به انواع العقل تسبقهم - ای علی در زمانی که مردمان در بستر کثرت عبادت تقرب به خداوند را طلب میکنند تو در بستر عقل تقرب خداوند بکن تا از آنها سبقت بگیری» در این کلام پیامبر اسلام امام علی را امر میکند تا به جای عبادت برای تقرب به پروردگار، راه عقل را برای تقرب به پروردگار انتخاب کند تا بتواند توسط این راه از دیگران برای «تقرب إلی الله» سبقت بگیرد. به عبارت دیگر از دیدگاه پیامبر اسلام راه عقل برای امام علی تنها راهی است که میتواند امام علی به عرصه یقین برساند و به همین دلیل بود که امام علی در عرصه این مسیری که پیامبر اسلام برای او ترسیم کرد، توانست به آن مرحله از «تقرب إلی الله» دست پیدا کند که امام علی خطاب به پروردگار فرمود:
«لُو کُشِفَ الغِطاءَ ما ازْدَدْتُ یقیناً - اگر پردهها برداشته شود بر یقین علی نسبت به خداوند افزوده نمیگردد» و به خاطر «تقرب الی الله» علی از مسیر عقل بود که خود او خطاب به خداوند فرمود «اِلهی ما عَبَدْتُک خَوْفاً مِنْ عِقابِک وَ لا طَمَعاً فی جَنَّتِک وَ لکنْ وَجَدْتُک اَهْلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُک - ای خدای من، ترا نه برای ترس از عذابت عبادت کردم و نه برای تمایل به پاداشت، ترا شایسته عبادت دیدم و بندگیت نمودم» و باز خود امام علی در پاسخ ذعلب یمانی فرمود «افا عبد ما لا آری – آیا علی خدائی که نمیبیند میپرستد؟»
آنچه در رابطه با تعیین مسیر «تقرب إلی الله» از طریق عقل در کلام پیامبر اسلام برای امام علی قابل توجه میباشد اینکه خطاب به علی میفرماید «تقرّب أنت إلیه بأنواع» سؤال بزرگی که در رابطه با این کلام پیامبر اسلام قابل توجه است اینکه این انواع عقلی که پیامبر در اینجا مطرح میکند، کدامین عقل است؟ آیا پیامبر علی را سفارش به تکیه بر عقل یونانی فلاسفه میکند؟ آیا تکیه پیامبر در اینجا به عقل دینی اشاعره است؟ آیا تکیه پیامبر در اینجا به عقل صوفیانه عرفا است؟
در پاسخ به همه این سوالها باید بگوئیم که حیات نبوی 23 ساله پیامبر اسلام به همراه متن قرآن، گواه آن است که پیامبر اسلام نسبت به همه این عقلها بیگانه میباشد؛ لذا برای فهم عقلی که پیامبر علی را دعوت به طرف آن میکند تا توسط آن علی بتواند «تقرب إلی الله» پیدا کند و از همه سبقت بگیرد، باید به کلام خود علی رجوع کنیم که میفرماید «بالعمل یستدل علی الصالحات و به الصالحات یستدل العمل» یعنی آنچنانکه در آیه 157 - سوره اعراف در باب هدف بعثت میفرماید «...وَیضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیهِمْ...» و در آیه 11 - سوره رعد به صراحت اعلام میشود:
«...إِنَّ اللَّهَ لَا یغَیرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یغَیرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ...» و آنچنانکه در آیه 25 سوره حدید مشاهده کردید عقل مورد نظر پیامبر اسلام عقل تغییر است همان عقلی که پیامبر اسلام از همان لحظهائی که از غار حرا به طرف جامعه و تاریخ انسان فرود آمد توسط 5 آیه اول سوره علق مأمور به انجام آن شد.
«اقْرَأْ به اسم رَبِّک الَّذِی خَلَقَ - خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ - اقْرَأْ وَرَبُّک الْأَکرَمُ - الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ - عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یعْلَمْ - ای پیامبر قرائتی و تبیینی نو از خدا و جهان و انسان بکن - قرائتی از خدائی بکن که قلم و علم را در خدمت انسان قرار داد.»
بنابراین عقلی که پیامبر در طول 23 سال نبوت خود بر آن تکیه میکرد عقل تغییرگر بود نه عقل تفسیرگر، چراکه پیامبر اسلام مانند ارسطو نمیخواست به توجیه نظام بردهداری بپردازد تا با تکیه بر تفسیر وضع موجود بخواهد وضع نظام اجتماعی بردهداری موجود را آسمانی کند و آن را غیر قابل تغییر اعلام کند و مانند ارسطو در تقدیس نظام بردهداری بگوید بشریت از آغاز خلقت بدون انتخاب و اراده او در کانتکس برده و بردهدار خلقت شده است، نه هرگز برده میتواند به جایگاه بردهدار برود و نه بالعکس. به همین دلیل واقعیت برای پیامبر اسلام با واقعیت برای ارسطو متفاوت میباشد چراکه پیامبر اسلام توسط عقل تغییرگرای خود میخواهد به واقع برسد آنچنانکه ارسطو با عقل تفسیرگرای خود میخواهد به واقع برسد. اما آن واقعی که پیامبر اسلام میخواهد با عقل تغییرگرا به آن دست پیدا کند یک واقع مطلوب و مخلوق میباشد در صورتی که آن واقعی که ارسطو توسط عقل تفسیرگرا میخواهد از آن حفاظت نماید آن واقعیت موجود میباشد.
بنابراین تفاوت عقل تغییرگر با عقل تفسیرگر در این میباشد که موضوع عقل تغییرگر واقعیت مطلوبی است که وجود ندارد، اما عاقل تغییرگر میخواهد آن واقعیت جدید را خلق کند. اما موضوع عقل تفسیرگر همین واقعیت موجود است که عاقل تفسیرگر میخواهد توسط تفسیر خود علاوه بر اینکه به آن واقعیت موجود مشروعیت بدهد، تلاش میکند تا آن واقعیت موجود را آسمانی بکند و ابدی و ازلی اعلام نماید. بنا به راین از نگاه پیامبر اسلام سخن بر سر تفسیر و تائید جامعه شرک آلود بشر در قرن هفتم نبود بلکه او رسالتش را در تغییر واقعیت موجود میدانست و به همین دلیل در زیر چتر توحید «لا اله الا الله» اجتماعی و انسانی و تاریخی و طبیعی وجود او میخواست انسان و تاریخ و جامعه قرن هفتم میلادی برای همیشه تغییر دهد و واقعیت مطلوب را جایگزین واقعیت موجود بکند.
علامه محمد اقبال لاهوری هر چند در کتاب «بازسازی فکر دینی» خود اساس بر تبیین «عقل برهانی استقرائی» گذاشته است اما در دیوان خود به جای عقل برهانی استقرائی، کتاب بازسازی بر عقل تغییرگرا تکیه میکند. بنابراین برای فهم عقل برهانی و استقرائی اقبال باید به کتاب بازسازی مراجعه کنیم اما برای فهم عقل تغییرگرای اقبال باید به دیوان او تکیه کنیم. مبانی عقل تغییرگرای اقبال که در دیوان او تبیین شده است عبارت از:
مسلمانی که داند رمز دین را / نساید پیش غیر اله جبین را
اگر گردون به کام او نه گردد / به کام خود به گرداند زمین را
کلیات اقبال – ارمغان حجاز – ص 484 - س 10
خدا آن ملتی را سروری داد / که تقدیرش به دست خویش بنوشت
به آن ملت سر و کاری ندارد / که دهقانش برای دیگران کشت
ص 455 - ارمغان حجاز
شبی پیش خدا بگریستم زار / مسلمانان چرا زارند و خوارند
ندا آمد نمیدانی که این قوم / دلی دارند و محبوبی ندارند
ص 445 - ارمغان حجاز
بگذر از فقری که عریانی دهد / ای خنک فقری که سلطانی دهد
الحذر از جبرو هم از خوی صبر / جابرو مجبور را زهر است جبر
جاوید نامه – ص 350
نقش قرآن تا در این عالم نشست / نقشهای پاپ و کاهن را شکست
فاش گویم آنچه در دل مضمر است / این کتابی نیست چیزی دیگر است
چون به جان در رفت جان دیگر شود / جان چو دیگر شد جهان دیگر شود
جاوید نامه - ص 317
آدم از بی بصری بندگی آدم کرد / گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد
یعنی از خوی غلامی زسگان خوارتر است / من ندیدم که سگی پیش سگی سر خم کرد
افکار – ص 239
ساحل افتاده گفت گرچه بسی زیستم / هیچ نه معلوم شد آه که من کیستم؟
موج زخود رفتهائی تیز خرامید و گفت / هستم اگر میروم گر نروم نیستم
افکار – ص 235
از نگاه حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری از آنجائیکه موضوع بعثت پیامبر اسلام، انسان تاریخی فارغ از جغرافیا مشخص عربستان در قرن هفتم میلادی بوده است لذا در عرصه تحول این انسان تاریخی بوده که قرآن ابتدا تلاش وسیعی کرده است تا با رد نظریات فیکسیستی انسان (که مولود اصالت ماهیت اندیشه ارسطوئی و نگرش دوآلیسم همراه با تفکیک روح و بدن افلاطونی بود) موضوع تاریخی بودن انسان در چارچوب تاریخی به عنوان «علم شدن وجود و انسان» به سه مرحله پیشاانسان و مرحله انسان غریزی و مرحله پساانسان تقسیم نماید.
در مرحله دوران پیشاانسان و دوران انسان غریزی گرچه مکانیزمهای تاریخی به معنای «شدن» یا «صیرورت و تکامل» متفاوت بوده است، ولی در یک نگاه کلی از نظر اقبال تا عصر بعثت، پیامبر اسلام دارای چارچوب و کانتکس مشخصی بوده است که این چارچوب که موتور حرکت تکامل تشکیل میداده است همان اصل «انطباق با محیط» بوده است که این اصل برحسب شرایط مختلف محیطی موجود دارای وضعیت متفاوتی بوده است. یعنی چه در شرایط قبل از تکوین «عقل برهانی استقرائی» بیش از دو هزار ساله قبل از بعثت پیامبر اسلام و چه در مراحل تکاملی قبل از پیدایش انسان در زمین، همه این دوران موتور تکامل حیات در چارچوب اصل انطباق با محیط تعریف میشد و طبیعی است که اگر پدیدهای در این دوران حتی در حد ماموتها نمیتوانست توسط انطباق با محیط خود را سازش دهد طبعاً از صحنه وجود و دایره تکامل وجود خارج میشد.
لذا آنچنانکه اقبال معتقد است حتی در دوران انبیاء قبل از پیامبر اسلام بشریت در کانتکس غریزه دارای حرکت انطباقی با محیط پیرامونی خود اعم از جامعه و طبیعت بود، ولی از زمانیکه عقل انسان (که اقبال با عبارت «عقل برهانی استقرائی» در سطر 4 صفحه 146 فصل روح فرهنگ و تمدن اسلامی کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام از آن یاد میکند) توسط بعثت پیامبر اسلام متولد گردید، انسان با مرحله انطباقی خود وداع کرد؛ لذا وارد فرایند جدیدی از وجود و هستی خود شد که این فرایند همان «فرایند تطبیقی» میباشد. به عبارت دیگر آنچنانکه اقبال میگوید انسان توسط تولد «عقل برهانی استقرائی» بود که توانست موضع خود را با محیط اعم از طبیعت و جامعه و حتی با خودش عوض کند و این «عقل برهانی استقرائی»، مولود بعثت پیامبر اسلام در قرن هفتم بود، پس برای اینکه رمز موفقیت پیامبر اسلام در قرن هفتم تا کنون درک کنیم باید به تبیین چگونگی تولد «عقل برهانی استقرائی» بشر در قرن هفتم توسط پیامبر اسلام بپردازیم.
البته معنای این حرف آن نیست که بشریت تا قبل از بعثت پیامبر اسلام نسبت به عقل انسان بی خبر بود بلکه بالعکس بشریت از پنج قرن قبل از میلاد توسط فلاسفه بزرگی چون افلاطون و ارسطو با موضوع عقل انسان آشنا بود اما خودویژگی بزرگ عقل فلسفی یونانی (که از قرن چهارم و پنجم هجری شمسی توسط فلاسفهائی چون فارابی و ابن سینا وارد اندیشه مسلمانان شد و مسلمان از آن تاریخ با عقل فلسفی که همان عقل یونانی ارسطوئی و افلاطونی بود آشنا شدند) این بود که اصلاً به موضوع عقل نه به عنوان قدرت اندیشه و اندیشیدن انسان تصور میکردند، بلکه عقل را تنها قوه عاقلهائی میدانستند که در همه انسانها وجود دارد و کارش جویدن اطلاعاتی (یا در عالم مُثل افلاطونی آن را کسب کرده بود و یا اینکه توسط ذهن آینهائی ارسطو در همین جهان حاصل کرده است) میباشد و بیش از این برای عقل جایگاهی و مقامی قائل نبودند.
اما بزرگترین چالشی که قرآن و پیامبر اسلام با نگرش بشریت در مورد عقل کرد اینکه کلاً در سرتاسر قرآن و کلام پیامبر اسلام حتی برای یکبار هم از عقل آنتولوژیک ارسطوئی و افلاطونی یاد نکرده است و همه جا در قرآن و کلام پیامبر اسلام موضوع تعقل و تفکر یا به عبارت دیگر فعل و عملیات آن عقل آنتولوژیک مطرح شده است و این چیزی نیست جز همان اندیشه و اندیشیدن انسان که پیامبر اسلام به عنوان جوهر وجودی انسان تعریف میکند.
«وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلَائِکةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ کنْتُمْ صَادِقِینَ - قَالُوا سُبْحَانَک لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّک أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکیمُ - قَالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیبَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کنْتُمْ تَکتُمُونَ - در پاسخ به اعتراض ملائکه نسبت به جانشینی انسان در زمین ما قدرت اندیشیدن انسان توسط عرضه کردن اسماء به ملائکه نشان دادیم و این حقیقت را به ملائکه فهماندیم که این انسان توسط قدرت اندیشیدنش میتواند بر طبیعت مسلط بشود چراکه غیر از انسان موجود دیگری برخوردار از این قدرت نمیباشد» (سوره بقره - آیه 31 و 32 و 33).
ادامه دارد