بعثتشناسی پیامبر اسلام - قسمت 46
شورانیدن عقول مردم توسط تغییر انقلابی عقل تفسیرگر یونانی، به عقل تغییرگر قرآنی
بنابراین کار بزرگی یا بزرگترین کاری که قرآن و پیامبر با بعثت خود به انجام رسانید این بود که:
1 - برای اولین بار در تاریخ بشر از عقل اپیستمولوژیک سخن گفت و آن را جایگزین عقل آنتولوژیک ارسطوئی و افلاطونی یا عقل فلسفی یونانی کرد.
2 - طبیعت و تاریخ و درون آدمی را به عنوان منابع جدید معرفتی موضوع معرفت آدمی قرار داد تا عقل انسان برعکس عقل فلسفی یونانی تنها در چارچوب ذهنی کار ذهن خود را مشغول نکند.
3 - گرچه از نگاه قرآن و پیامبر اسلام موضوع اصلی اندیشه انسان را درک واقع میداند اما در تعریف واقع و واقعیت برعکس ارسطو تنها بر واقعیت ساکن و ثابت بیرون توسط ذهن آینهائی تکیه نکرد بلکه بالعکس با جایگزین کردن واقعیت مطلوب به جای واقعیت موجود برای اندیشه و انسان نقش تغییری قائل شد، نه نقش صرف تفسیری؛ لذا از اینجا بود که پیامبر اسلام توانست عقل یا عقلانیت تغییرگر را جایگزین عقلانیت تفسیرگر ارسطوئی و افلاطونی بکند عقلی که در بستر پراتیک و کار ساخته میشود نه مانند عقل افلاطونی و ارسطوئی در چارچوب آکادمی افلاطونی.
4 - با جایگزین کردن عقل تغییرگر به جای عقل تفسیرگر توسط پیامبر اسلام بود که انسان تغییرگر جایگزین انسان تفسیرگر شد. بدین ترتیب بود که پیامبر اسلام توانست جهت شورانیدن عقول مردم گام جدی و اساسی بردارد، انسان تغییر یا عقل تغییر از نگاه پیامبر و قرآن انسانی است که تسلیم واقعیت موجود نمیشود بلکه جهت استحاله واقعیت موجود به واقعیت مطلوب قیام میکند.
«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیعْلَمَ اللَّهُ مَنْ ینْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِی عَزِیزٌ» (سوره حدید – آیه 25).
هدف رسالت انبیاء ابراهیمی که پیامبر اسلام عصاره نهائی این حرکت میباشد این بود تا توسط کتاب و ترازو و عقل مدلل (نه عقل معلل) باعث شورانیدن عقول مردم جهت برپائی قسط بشود شاید مهمترین موضوعی که در رابطه با عقل تغییرگر باید در نظر بگیریم اینکه، عقل تغییرگر با اتوپیاسازی و اتوپیاگرائی در عرصه اجتماعی اصلاً یکی نیست چراکه عقل تغییرگر ممکن است در راستای آرمانگرائی دارای فونکسیون باشد اما اصلاً نباید اعتقاد به واقعیت مطلوب یا واقعیت مخلوق با اتوپیاگرائی یکی دانست چراکه معنای اتوپیاگرائی خیالگرائی ماورائی که شامل کاملسازی و بهشتسازی بدون در نظر گرفتن شرایط موجود یا واقعیت موجود است.
به عبارت دیگر در اتوپیاگرائی ما فارغ از واقعیت موجود بر پایه قوه خیال مجرد از شرایط موجود اقدام به بهشتسازیهای خیالی میکنیم، در صورتی که در عقل تغییرگر اجتماعی ما توسط نقد همین جامعه یا همین واقعیت موجود اقدام به خلق واقعیت مطلوب یا واقعیت مخلوق میکنیم؛ لذا در عقل تغییرگرا چون واقعیت مخلوق یا واقعیت مطلوب محصول شناخت همین واقعیت موجود میباشد هرگز این واقعیت مطلوب نمیتواند یک اتوپیاسازی باشد. باز هم تاکید و تکرار میکنیم که اتوپیاسازی زمانی تحقق پیدا میکند که ما بدون در نظر گرفتن واقعیت موجود اقدام به ساختن واقعیت مطلوب یا واقعیت مخلوق بکنیم. مثل حافظ که میگوید:
چرخ بر هم زنم آر غیر مرادم برود / من نهانم که زبونی کشم از چرخ فلک
یا در جای دیگر میگوید:
بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم / فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
پر واضح است که زمانی که حافظ در حال ساختن این واقعیت مطلوب به کمک عالم خیال شاعری خود هست اصلاً توجهی به عالم واقعیت دور و بر خود ندارد و لذا تنها تلاش میکند تا توسط همان خیالپردازی خودش، چرخ بر هم بزند و آسمان را بشکافد تا جهت دستیابی به واقعیت مخلوق ذهنی خود دست پیدا کند اما برعکس زمانیکه همین حافظ از عالم خیال خود بیرون میآید و در برابر واقعیت موجود زمان خود قرار میگیرد یک محافظه کار دو آتشه میشود و لذا اعلام میکند:
چو قسمت ازلی بی حضور ما ساختند / گر اندکی نه به وفق رضا است خرده مگیر
یا اینکه
رضا به داده بده وزجبین گره بگشای / که بر من و تو در اختیار نگشودند
اما اگر از این چپ و راست زدن حافظ بگذریم بی شک بین واقعیت مطلوب یا واقعیت مخلوق عقل تغییرگرا با جامعهی خیالی اتوپیاگرائی تفاوتی از واقعیت موجود تا عالم خیال است چراکه اتوپیاسازی مولود عالم خیال است در صورتی که واقعیت مطلوب عقل تغییرگرا مولود تحلیل مشخص از همین جامعه یا واقعیت موجود میباشد. تمامی حرف شاه ولی الله دهلوی متفکر و مفسر و متکلم و مصلح جهان اسلام در قرن هیجدهم هم در رابطه با آیات فقهی قرآن همین است، چرا که میگوید پیامبر اسلام هرگز نمیخواسته و هرگز چنین فکر نمیکرده که بخواهد با این آیات فقهی قرآن که کمتر از 5% کل آیات قرآن میباشد یک جامعه خیالی فقهی بسازد که این جامعه خیالی فقهی در هر زمان و در هر شرایط تاریخی و جغرافیائی قابل انطباق باشد و یا به عبارت دیگر هرگز نمیخواسته تا توسط این آیات فقهی یک لباسی بدوزد که در هر شرایط تاریخی و فرهنگی و جغرافیائی و اجتماعی بتوان بر تن هر جامعهائی از بشر کرد.
همان ادعائی که امروز اسلام فقاهتی داعشی و اسلام فقاهتی القاعده و اسلام فقاهتی وهابی و اسلام فقاهتی حوزههای فقاهتی شیعه و رژیم مطلقه فقاهتی دارد چراکه خروجی نهائی اسلام فقاهتی و حوزههای فقاهتی شیعه و رژیم مطلقه فقاهتی همین ادعای شیخ مرتضی مطهری در کتاب «ختمیت نبوت» ش است که میگوید علت ختم نبوت پیامبر اسلام همین وجود فقه قرآن و اجتهاد فقهای حوزههای فقاهتی است زیرا این فقه حوزههای فقاهتی تا قیامت میتواند نیاز بشر را تأمین نماید و لذا دیگر نیازی به نبوت نبود و هزار البته این نظریه خیالی شیخ مرتضی مطهری کاملاً عکس نظر حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری میباشد چراکه:
اولاً اقبال عکس شیخ مرتضی مطهری که موضوع ختم نبوت را در چارچوب فقه حوزههای فقاهتی و اسلام فقاهتی حوزه تبیین میکند، اقبال از زاویه کلامی به موضوع ختم نبوت نگاه میکند و به علت همین منظر کلامی اقبال به ختم نبوت است که اقبال ختم ولایت هم جزء لاینفک ختم نبوت میداند و در همین رابطه است که اقبال معتقد است که بدون اعتقاد به ختم ولایت پیامبر اسلام از بعد از وفات آن حضرت، هرگز نمیتوانیم به ختم نبوت پیامبر اسلام اعتقاد داشته باشیم.
ثانیاً اقبال از آنجائیکه از منظر کلامی به موضوع ختم نبوت نگاه میکند برعکس شیخ مرتضی مطهری که فقه حوزههای فقاهتی را بسترساز ختم نبوت پیامبر اسلام میداند، اقبال تولد «عقل برهانی استقرائی» بشر قرن هفتم توسط قرآن و پیامبر اسلام را عامل ختم نبوت پیامبر اسلام میداند که تنها برای فهم فاصله عقل تفسیرگرای یونانی شیخ مرتضی مطهری و عقل تغییرگرای قرآنی علامه محمد اقبال لاهوری کافی است به فاصله فقه حوزههای فقاهتی شیخ مرتضی مطهری و «عقل برهانی استقرائی» اقبال توجه کنیم.
ثالثاً بر پایه این منظر کلامی اقبال به ختم نبوت است که اقبال مدعی است که این کمال نبوت و کمال حیات نبوی در پیامبر اسلام بود که به قطع خود فرمان داد چرا که با تولد «عقل برهانی استقرائی» دیگر بشریت از مرحله غریزه و نیاز به هدایت برونی وارد فرایند جدیدی از حرکت شده بود که توسط «عقل برهانی استقرائی» نیازمند به هدایت برونی و وحی نبوی نداشت، لذا ختم نبوت اجباری شد و راه آسمان بر بشر بسته شد و «عقل برهان استقرائی» در بشر در ادامه نبوت قرار گرفت و هدایتگری انسان در مرحله تطبیقی به جای پیامبران برونی به پیامبر درونی انسان یعنی «عقل برهان استقرائی» سپرده شد. البته از آنجائیکه شیخ مرتضی مطهری نمیتواند در چارچوب عینک فقهبین و فقهاندیش خود این تئوری مردافکن و دورانساز اقبال را فهم کند و حاضر نیست تا مانند اقبال و شاه ولی الله دهلوی «عقل برهان استقرائی» انسان را جایگزین فقه دگماتیسم حوزههای فقاهتی بکند، در مقدمه جلد پنجم «اصول فلسفه رئالیسم» این تئوری اقبال را ختم دیانت میداند نه ختم نبوت.
البته پر واضح است که زمانیکه شیخ مرتضی مطهری معتقد است که عامل ختم نبوت پیامبر اسلام همین وجود فقه حوزههای فقاهتی است که باعث شده تا برای انسان همیشه تاریخ از تولد تا وفات چه در عرصه فردی و چه در عرصه اجتماعی برنامه داشته باشد، حق دارد این فقه را جایگزین «عقل برهانی استقرائی» اقبال بکند و اعلام کند که تئوری اقبال ختم دیانت است نه ختم فقاهت، چراکه دل شیخ مرتضی مطهری برای فقه هزار ساله حوزههای فقاهتی میسوزد که به قول مرحوم بازرگان مانند یک سرطانی این فقه حوزههای فقاهتی در طول هزار سال گذشته به جان اسلام قرآنی افتاده و اسلام قرآنی پیامبر اسلام را بدل به اسلام داعشی حوزههای فقهی کرده است چنانکه در کتاب «ولایت فقیه» خمینی هم همین نگاه و منظر مطهری به اسلام مشاهده میکنیم چراکه تئوری ولایت فقیه خمینی منهای مبانی فلسفی آن که منتج از تئوری اریستوکراسی فلسفی افلاطون میباشد، به لحاظ فقهی و کلامی خمینی معتقد است که ختم نبوت پیامبر اسلام ختم ولایت نیست، لذا از بعد از وفات پیامبر اسلام ختم ولایت او ادامه پیدا کرد تا اینکه به فقهای حوزههای فقاهتی رسید. در نتیجه در کتاب «ولایت فقیه» خمینی فقیه جانشین پیامبر تمام اختیارات ولایت فردی و اجتماعی و حکومتی که پیامبر داشته دارد و صد البته این ولایت از طرف آسمان به فقیه میرسد نه از طریق انتخاب مردم.
مولوی در دفتر اول مثنوی در داستان نحوی و کشتیبان دو رویکرد عقل تفسیری و عقل تغییری در ترازوی قضاوت فکری خود قرار میدهد و میگوید:
آن یکی نحوی بکشتی در نشست / رو به کشتیبان نهاد آن خودپرست
گفت هیچ از نحو خواندی؟ گفت لا / گفت نیم عمر تو شد در فنا
دل شکسته گشت کشتیبان زتاب / لیک آن دم گشت خامش از جواب
باد کشتی را به گردابی فکند / گفت کشتیبان بدان نحوی بلند
هیچ دانی آشنا کردن بگو / گفت نی از من تو سباحی مجو
گفت کل عمرت ای نحوی فناست / زانک کشتی غرق این گردابهاست
محو میباید نه نحو اینجا بدان / گر تو محوی بی خطر در آب ران
آب دریا مرده را بر سر نهد / ور بود زنده زدریا کی رهد
ای که خلقان را تو خر میخواندهای / این زمان چون خر بر این یخ ماندهای
مرد نحوی را از آن در دوختم / تا شما را نحو محو آموختم
فقه فقه و نحو نحو و صرف صرف / درکم آید یابی ای یار شگرف
مثنوی – دفتر اول – بیت 2897 به بعد
و البته در دفتر سوم مثنوی در ظلل داستان مسجد مهمان کش با تکیه بر کلام پیامبر اسلام اینچنین به دفاع از عقل تغییری در برابر عقل تفسیری میپردازد.
گفت پیغمبر سپهدار غیوب / لا شجاعه یا فتی قبل الحروب
وقت لاف غز و مستان کف کنند / وقت جوش جنگ چون کف بی فنند
وقت ذکر غز و شمشیرش دراز / وقت کر و فر تیغش چون پیاز
وقت اندیشه دل او زخم جو / وقت ضربت میگریزد کو به کو
من عجب دارم زجویای صفا / کو رمد در وقت صیقل از جفا
مثنوی دفتر سوم – بیت 4052 به بعد
در خاتمه این درس بعثتشناسی را با سخنی از معلم کبیرمان شریعتی در تبیین خاتمیت نبوت پیامبر اسلام به پایان میبریم.
«وحی همچون باران و آفتاب یک قانون طبیعی و علمی است و نیروئی حیاتی در تکامل حرکت و جهش و جنبش انسان و چگونه میتوان گفت خاتمیت به معنی پایان ابدی آن است؟ خاتمیت یافتن نبوت است و ارسال رسل و این درست برعکس آنچه غالباً میفهمند به معنی انتقال رسالت از آسمان به زمین از غیب به شهادت و بالاخره از نبی به مردم است و انگیزش روح آن نیرویی که وحی از آن سر میزند و حیات و حرکتی آفریننده، قدرساز و انقلابی خلق میکند – از عمق فطرت انسانها و بعثت در متن حیات و نهاد تودهها و در نتیجه ظهور و قیام و قیامتی که جاهلیت، اشرافیت، کفر، شرک، بتپرستی، خرافهپرستی و ارزشهای دروغین و قدرتهای ابلیسی و پلیدیهای ضد انسانی و زنجیرهای اسارت و برج و باروهای سیاه جهل و جور هر نظم و نظامی را در هر زمینی و زمانی در هم میریزد و با تولد آن آتشهای فریب میمیرد و کنگره قصر کسریهای روزگار فرو میشکند و مردابهای سیاه لجنی که در آن کرمهای خوشبخت میلولند میخشکد و جهت تازهائی به تاریخ میدهد و زیربنای تازهائی به جامعه و ارزشهای تازهائی به انسان و... یک امت میآفریند، بی امام یک بعثت پدید میآید بی مبعوث یک رسالت دامن میگسترد بی رسول و نشانهاش پرورش اصحاب بی پیامبر» (م. آثار 1- ص 199 و 198).
ادامه دارد