بعثتشناسی پیامبر اسلام – «مبانی متافیزیک قرآن یا متافیزیک پیامبر اسلام»
«تفسیر روحانی از جهان»، «آزادی انسان»، «نفی اتوریتههای ذهنی و عینی» - قسمت پنجاه و چهار
بنابراین مقصود اقبال از «تفسیر روحانی جهان، تبیین هستی بر پایه خدامحوری وجود است». آن هم «خدای ابژه پیامبر اسلام»، نه «خدای سوبژه کانت» که خود این تفسیر «خدامحوری وجود» توسط خدای خالق و خدای فاعل و خدای واحد، دائماً در حال خلق جدید که در پیوند تنگاتنگ وجودی با کل وجود (آن هم نه به شکل حلولی) قرار دارد، از نظر اقبال «صورتی ابژکتیو» دارد.
علی هذا، این امر باعث میگردد تا اقبال به تاسی از قرآن و پیامبر اسلام همه این هستی را بر پایه تقدم حیات بر ماده تبیین و تفسیر نماید؛ به عبارت دیگر در «متافیزیک قرآن» که همان متافیزیک پیامبر اسلام و علامه محمد اقبال لاهوری میباشد «هستی روحانی» است، یعنی زمانیکه قرآن در تبیین مبانی متافیزیک پیامبر اسلام، در آیات اولیه سوره حدید میفرماید:
«سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکیمُ - لَهُ مُلْک السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یحْیی وَیمِیتُ وَهُوَ عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ - هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ - هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ یعْلَمُ مَا یلِجُ فِی الْأَرْضِ وَمَا یخْرُجُ مِنْهَا وَمَا ینْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَمَا یعْرُجُ فِیهَا وَهُوَ مَعَکمْ أَینَ مَا کنْتُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ - لَهُ مُلْک السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ - یولِجُ اللَّیلَ فِی النَّهَارِ وَیولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیلِ وَهُوَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» (سوره حدید - آیات – 1 تا 6) همه وجود در خداوند شناور هستند (برعکس دیدگاه هگل و اسپینوزا که خداوند »در هستی شناور میدانند»، قرآن و پیامبر اسلام و در ادامه آنها اقبال لاهوری «تمام وجود شناور در خداوند میدانند» و به همین دلیل اصل اول مبانی متافیزیک قرآن و پیامبر اسلام و در ادامه آنها متافیزیک علامه محمد اقبال لاهوری، «شناور بودن تمام وجود در خداوند است» و در چارچوب این اصل است که:
اولاً در متافیزیک قرآن و پیامبر اسلام رابطه خداوند با جهان برعکس متافیزیک هگل و اسپینوزا، رابطه حلولی نیست.
ثانیاً توسط همین «شناور بودن وجود در خداوند است» که در متافیزیک قرآن یا متافیزیک پیامبر اسلام و ادامه آن در متافیزیک اقبال، «هستی روحانی میباشد». به خاطر اینکه خداوند عزیز و حکیم است - همه وجود به علت اینکه در خداوند شناور هستند، ملک خداوند میشوند؛ و به علت اینکه همه وجود در خداوند، از خداوند کسب حیات مینمایند، پس این خداوند است که هم به وجود حیات میدهد و هم ممات و به همین دلیل خداوند بر هر چیزی توانا است.
دومین اصل و مبانی متافیزیک قرآن و پیامبر اسلام و در ادامه آنها در متافیزیک اقبال لاهوری این است که «هستی روحانی که شناور در خداوند میباشند، به علت اینکه خداوند حی و لایموت میباشد، فیاض حیات برای همه وجود است». لذا در این رابطه است که در متافیزیک قرآن یا متافیزیک پیامبر اسلام و در ادامه آن در متافیزیک علامه محمد اقبال لاهوری، «در هستی روحانی، همه وجود دارای حیات میباشند». یادمان باشد که حیات در قرآن و دیسکورس پیامبر اسلام و اقبال لاهوری، «روح ارسطوئی و افلاطونی و فلسفی یونانی نیست»؛ بنابراین دومین اصل مبانی متافیزیک قرآن یا متافیزیک پیامبر اسلام و در ادامه آن در متافیزیک اقبال این است که: «همه وجود دارای حیات میباشند و حیات یک امر ذومراتب و سیال است». لذا به همین دلیل در این متافیزیک، «حتی ماده مرده، دارای درجهای از حیات میباشد» - خداوند کسی است که هستی را در پروسس زمانی آفرید نه خارج از زمان.
سومین مبانی متافیزیک قرآن یا متافیزیک پیامبر اسلام و در ادامه آن در متافیزیک اقبال، رابطه زمان به عنوان یک امر ابژه و واقعی با کل وجود حتی خود خداوند، به صورت یک صفت نه ظرف میباشد که البته زمان در وجود و مخلوق، مولود شناوری و حرکت و تکامل کل وجود و خلقت در خداوند میباشد. زمان در متافیزیک قرآن یا متافیزیک پیامبر اسلام و در ادامه آن در متافیزیک اقبال - برعکس زمان در متافیزیک کانت -، «یک امر واقعی میباشد نه به صورت تصور فاهمه ذهنی کانتی»، زمان در متافیزیک قرآن یا متافیزیک پیامبر اسلام و در ادامه آن در متافیزیک اقبال، «اگرچه یک امر واقعی است، اما مانند یک ظرف یا رودخانهای نیست که تمام وجود در آن قرار داشته باشند، بلکه بالعکس، زمان در این متافیزیک صفتی است که از حرکت خلاقانه و تکاملمند وجود حاصل میشود.»
لذا در این رابطه است که «در این متافیزیک، نه تنها همه وجود زمانمند هستند، حتی خود خداوند زمانمند میباشد»؛ اما تفاوت زمانمندی خداوند، با زمانمندی همه وجود این است که «خداوند در عرصه زمان - توسط کل یوم هو فیشان - سوره الرحمان آیه 29 - دائماً در حال خلق جدید میباشد و بیکار و بازنشسته، به صورت ناظر بیرون از وجود نیست. بلکه خدای متافیزیک قرآن و پیامبر اسلام و اقبال، خدای فاعل، خدای خالق دائماً در حال خلق جدید است.»
بنابراین، در این رابطه است که در متافیزیک قرآن یا پیامبر اسلام و در ادامه آن در متافیزیک اقبال، «بدون شناخت زمان، امکان شناخت و فهم این متافیزیک وجود ندارد»؛ و به همین دلیل قرآن و پیامبر اسلام و اقبال این همه بر پدیده «زمان طبیعی، نه زمان ریاضی انشتینی تکیه و تاکید دارند». البته منهای این خاصیت زمان طبیعی یا زمان فلسفی، در متافیزیک قرآن یا متافیزیک پیامبر اسلام و در ادامه آن در متافیزیک اقبال، علت دیگری که باعث شده است تا این همه بر موضوع زمان طبیعی و زمان فلسفی تکیه بشود، این است که قرآن یا پیامبر اسلام و در ادامه آن اقبال، «ضمن رد جبر و تقدیر از پیش تعیین بر خلقت وجود، توسط خداوند، با زمانمند بودند همه وجود و خود خداوند، میخواهند به تبیین این امر بپردازند که آینده در عرصه خلقت و تکامل وجود، صورتی از پیش مقدر شده نیست، بلکه برعکس آینده برای خداوند باز است»؛ و آنچنانکه در عرصه وجود آینده توسط خلقت مستمر خداوند در حال معماری و ساختن میباشد، خداوند در عرصه خلقت مستمر خویش آزاد و مختار و صاحب اراده میباشد و هیچ جبر از پیش تعیین شدهای (حتی جبر علم باری) بر او حاکم نیست.
لذا در عرصه انسانی و اجتماعی، بخاطر اینکه انسان جانشین خداوند میباشد، مانند خداوند باید آینده اجتماع بشری توسط خودش بسازد؛ و او هم به عنوان جانشین خداوند، در ساختن خود و جامعه و تاریخ آزاد و مختار و با اراده میباشد و هیچ جبر از پیش تعیین شدهای بر او حکومت نمیکند.
رابطه «زمانمندی خداوند با همه وجود» به علت اینکه همه وجود در خداوند قرار دارند، در نتیجه خداوند، هم اول است و هم آخر، هم ظاهر است، وهم باطن (زیر ا اگر بپذیریم که همه هستی در خداوند است و خداوند عامل حیات و حرکت همه هستی است و زمان طبیعی و فلسفی مشروب از حرکت و حیات و تکامل وجود میباشد، این همه باعث میگردد که خداوند در چنین جایگاهی هم اول باشد هم آخر باشد هم ظاهر باشد وهم باطن).
باری: آنچه در رابطه با سؤال اول اقبال (در شروع فصل اول کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام - ص 3 – س 1) که عبارت بود از: خصوصیت و ساختمان عمومی جهانی که در آن زیست میکنیم چگونه است؟)، میتوان گفت اینکه، خصوصیت این جهانی که ما در آن زیست میکنیم این است که:
اولاً این جهان، جهان روحانی است.
ثانیاً روحانی بودن این جهان بخاطر این است که «جهان در خداوند قرار دارد، نه خداوند در جهان» (آنچنانکه هگل و اسپینوزا میگویند).
ثالثاً در این جهان روحانی، به علت اینکه هستی در خداوند شناور است و خداوند حی لایموت میباشد، «حیات (نه روح فلسفی یونانی) بر ماده مقدم میباشد» و به همین دلیل در این متافیزیک، «همه وجود زنده هستند و چیز مردهای در جهان وجود ندارد» و حیات یک امر ذی مراتب میباشد، «که در بستر تکامل کل وجود، به سوی آینده باز و از پیش مقدر نشده در حال رشد میباشد.»
رابعا خصوصیت اصلی و کلیدی جهانی که در آن زندگی میکنیم این است که «هم خداوند و هم جهان زمانمند هستند» چرا که «در این متافیزیک، خداوند ساکن و ناظر و بیکار و بازنشسته، وجود ندارد.»
2 - در رابطه با سؤال دومی که علامه محمد اقبال لاهوری، در سر آغاز فصل اول کتاب بازسازی فکر دینی مطرح میکند، (ص 3 – س 2 -«آیا در ساختمان این جهان هیچ عنصر ابدی و ثابتی وجود دارد؟) باید بگوئیم که آنچنانکه در تشریح مبانی کلامی و فلسفی متافیزیک قرآن یا متافیزیک پیامبر اسلام و در ادامه آن متافیزیک اقبال لاهوری مطرح کردیم، «عنصر ابدی و ثابت در وجود، همان الله، یا خداوند تجربه کرده پیامبر اسلام در فاز 15 ساله حرائی میباشد»؛ زیرا:
اولاً این خداوند در این متافیزیک بیرون از وجود ننشسته در ماورالطبیعت (آنچنانکه فلاسفه یونانی اعم از افلاطون و ارسطو، تبیین میکردند)، بلکه برعکس، «محیط بر همین وجود میباشد و تمام این وجود، در وجود او شناور میباشند.»
ثانیاً رابطه این وجود «با وجود خداوند»، یک رابطه تنگاتنگ میباشد نه یکطرفه.
ثالثاً «ابدی و ثابت بودن وجود خداوند» مستلزم ساکن و ناظر و بیکار و بازنشسته و نشسته در جایگاه ماوراءالطبیعت خداوند - آنچنانکه فلاسفه یونانی تعریف میکردند - نیست.
رابعاً همین وجود ابدی و ثابت خداوند است که عامل «وجود بینهایت» در برابر «وجود بانهایت» هستی میشود.
چیست نشانی آنک هست جهانی دگر / نو شدن حالها رفتن این کهنههاست
روز نو و شام نو باغ نو و دام نو / هر نفس اندیشه نو نوخوشی و نو عناست
عالم چون آب جوست بسته نماید و لیک / میرود و میرسد نو نو این از کجاست
نو زکجا میرسد کهنه کجا میرود / گرنه ورای نظر عالم بیمنتهاست
مولوی – دیوان شمس تبریزی – ص 212 – غزل 362 – س – 7
این جهان جنگ است چون کل بنگری / ذره ذره همچو دین با کافری
آن یکی ذره همی پرد به چپ / وان دگر سوی یمین اندر طلب
ذرهای بالا و آن دیگر نگون / جنگ فعلیشان ببین اندر رکون
جنگ فعلی هست از جنگ جهان / زین تخالف آن تخالف را بدان
ذرهای کاو محو شد در آفتاب / جنگ او بیرون شد از وصف حساب
چون زذره محو شد نفس و نفس / جنگش اکنون جنگ خورشید است و بس
رفت از وی جنبش طبع و سکون / از چه؟ از انا الیه راجعون
مثنوی – دفتر ششم – ص 352 – س 21
گر درآید در عدم یا صد عدم / تو بخوانیش او کند از سر قدم
صد هزاران ضد، ضد را میکشد / بازشان حکم تو بیرون میکشد
از عدمها سوی هستی هر زمان / هست یا رب کاروان در کاروان
باز از هستی روان سوی عدم / میروند این کاروانها دم به دم
مثنوی – دفتر اول – ص 39 – س 14
متصل نی منفصل نی ای کمال / بلکه بیچون و چگونه زاعتدال
ماهیانیم و تو دریای حیات / زندهایم از لطفت ای نیکو صفات
تو نگنجی در کنار فکرتی / نی به معلولی قرین چون علتی
مثنوی – دفتر سوم – ص 158 – س 16
ادامه دارد