چرائی ختم نبوت پیامبر اسلام– قسمت 16

1 - علامه محمد اقبال لاهوری و پروژه ختم نبوت: پیچیده‌ترین موضوع در خصوص پروسس 23 ساله بعثت پیامبر اسلام، موضوع ختم نبوت پیامبر اسلام است که گرچه برای اولین بار به صورت حاشیه‌ائی عبدالرحمن بن خلدون تونسی در قرن هشتم هجری در کتاب گرانسنگ «مقدمه تاریخ» خود به تبیین آن پرداخت، اما قهرمان تبیین کننده این موضوع حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری می‌باشد که برای اولین بار از زاویه ختم نبوت بعثت پیامبر اسلام و بازسازی اسلام و فهم قرآن و اجتهاد در اصول کلامی و فروع فقهی و فهم تجربه دینی نبوی و تجربه باطنی صوفیانه مورد مطالعه قرار داد. به عبارت دیگر در طول چهارده قرن تاریخ اسلام، تاریخی قبل از اقبال متدولوژی متفکرین اسلام جهت مطالعه ختم نبوت به این ترتیب بود که پس از مطالعه پروسس تاریخی بعثت به ختم نبوت پیامبر اسلام هم به عنوان یک موضوع فرعی و حاشیه‌ائی نگاه می‌کردند و بعضی مانند شیخ مرتضی مطهری این موضوع حاشیه‌ائی و فرعی محدود به شریعت و فقه می‌کردند و بدین ترتیب موضوع ختمیت نبوت پیامبر اسلام که یک موضوع صد در صد کلامی می‌باشد، با عینک فقاهتی به صورت حاشیه‌ائی مطالعه می‌کردند، یعنی با فقه و روایت نگاه می‌کردند و با فقه و روایت تبیین می‌کردند و با فقه و روایت تمام می‌کردند و بدین ترتیب بود که بزرگ‌ترین جفا در حق ختمیت نبوت پیامبر اسلام می‌کردند.

البته علت اینکه حوزه‌های فقاهتی شیعه و سنی در طول بیش از هزار سال گذشته ختمیت پیامبر اسلام را از منظر فقهی و روایتی مطالعه و تبیین می‌کردند، این بود که در چارچوب فقهی و روایتی این پیشفرض ذهنی - که قبلا به صورت دستوری و تکلیفی در حوزه‌های فقاهتی آموخته بودند - که فقه حوزه در چارچوب اجتهاد فقاهتی برنامه جامع و کامل برای همه تاریخ بشر از لحظه تولد تا وفات و از فرد تا اجتماع دارد؛ لذا علت ختم نبوت پیامبر اسلام را در کانتکس همین فقه، شریعت، اسلام فقاهتی و اجتهاد در فروع فقهی تبیین می‌کردند، اما انقلابی که علامه محمد اقبال لاهوری در متدلوژی مطالعه بعثت پیامبر اسلام بوجود آورد این بود که:

اولا اعلام کرد که ختم نبوت پیامبر اسلام را نباید در چارچوب بعثت پیامبر اسلام مطالعه کنیم بلکه بالعکس، از نظر اقبال بعثت پیامبر اسلام را باید در کانتکس ختم نبوت مورد مطالعه قرار گیرد چراکه از نظر اقبال «تعرف الاشجار بالاثمارها - درخت را از روی میوه‌اش می‌توان شناخت، نه میوه از روی درختش.» اقبال معتقد بود که ختم نبوت میوه درخت بعثت پیامبر اسلام می‌باشد. بنابراین برای اینکه به انحراف نیافتیم تنها متدولوژی فهم بعثت پیامبر اسلام در این است که ما تمام پروسس 23 ساله بعثت پیامبر اسلام را از کانال و زاویه ختم نبوت مورد مطالعه قرار دهیم و به این ترتیب بود که اقبال پس از اینکه مخروط معرفت‌شناسی بعثت پیامبر اسلام را که از راس بر زمین گذاشته شده بود، بر روی قاعده خود قرار داد و در کتاب گرانسنگ «بازسازی فکر دینی» ابتدا به تبیین مقوله فربه ختم نبوت پرداخت و سپس از زاویه و در چارچوب آن به مطالعه بعثت پیامبر اسلام، تجربه نبوی، وحی، قرآن و اصل اجتهاد پرداخت و به همین دلیل است که اقبال معتقد گردید که بدون فهم عمیق موضوع بسیار پیچیده ختم نبوت، ما هرگز نمی‌توانیم به فهم همه جانبه بعثت پیامبر اسلام و قرآن دست پیدا کنیم.

ثانیا در این رابطه بود که اقبال معتقد شد که ختم نبوت پیامبر اسلام یک موضوع کلامی است نه یک موضوع فقهی، آنچنانکه اسلام فقاهتی حوزه در تشیع و تسنن به آن اعتقاد داشتند. هر چند اقبال لاهوری در کانتکس منظومه معرفتی ولی الله دهلوی در کتاب «حجه الله بالغه» یک وجه ختم نبوت را هم فقهی می‌دانست البته آن هم به شکل فقه الگوئه‌ائی ولی الله دهلوی، نه فقه دستوری و تکلیفی و برنامه‌ائی حوزه‌های فقاهتی و به همین دلیل بود که اقبال برای تبیین موضوع ختم نبوت در ادامه راه ولی الله دهلوی معتقد به زنده کردن علم کلام پس از هزار سال تعطیلی در قبرستان اسلام فقاهتی و اسلام روایتی شد و در همین رابطه بود که اقبال در کتاب «بازسازی فکر دینی در فصل روح فرهنگ و تمدن اسلامی» قصه ختمیت نبوت پیامبر اسلام را برای اولین بار در تاریخ اسلام از زاویه کلامی مورد مطالعه داد و موضوع ختم نبوت پیامبر اسلام را برای اولین بار در تاریخ اسلام مورد تبیین علمی و کلامی قرار داد و از زاویه تبیین کلامی ختم نبوت نه تبیین فقهی و روایتی آن بود که اقبال در این کتاب به تولد عقل برهانی و استقرائی بشر در زمان پیامبر اسلام و جایگزین شدن این عقل برهانی استقرائی به جای غریزه دوران کودکی بشر رسید که تولد عقل برهانی و استقرائی بشر توسط قرآن با ایجاد کثرت منابع معرفتی از نظر اقبال بستر ختم نبوت پیامبر اسلام آماده گردید و در این رابطه بود که اقبال فونکسیون تمامی بعثت پیامبر و وحی نبوی پیامبر اسلام را در همین بسترسازی جهت تولد عقل برهانی استقرائی در بشر می‌داند و باز در چارچوب همین تبیین کلامی ختم نبوت است که اقبال در ص 204 س 15 فصل «اصل حرکت در ساختمان اسلام کتاب بازی سازی فکر دینی» خود مدعی می‌شود که «ما مسلمانان در چارچوب اصل خاتمیت نبوت آزادترین مردمان روی زمین هستیم»، زیرا اقبال وقتی که در فصل «در ساختمان اسلام» موضوع ختمیت پیامبر اسلام را از زاویه کلامی، نه فقهی مورد مطالعه قرار می‌دهد به گوهر ختمیت نبوت پیامبر اسلام می‌رسد و در آنجا است که گوهر ختمیت نبوت پیامبر اسلام را اصل ولایت می‌داند.

اقبال از آنجائیکه اصل ولایت پیامبر اسلام را یک موضوع کلامی می‌داند، لذا ختمیت نبوت پیامبر اسلام را ختمیت ولایت هم می‌داند و از آنجائیکه از نظر اقبال ولایت پیامبر اسلام یعنی جایگزین کردن شخصیت شخص خود پیامبر اسلام به جای دلیل و حجت سخن و مدعایش، اقبال معتقد است که با خاتمیت پیامبر اسلام ختم ولایت نیز به انجام رسیده و بعد از پیامبر اسلام هیچ شخصیتی دیگر نمی‌تواند ادعای ولایت بر مسلمانان داشته باشد و شخصیت شخص خودش را دلیل سخن و ادعای خود بکند. از نظر اقبال با ختم نبوت و ختم ولایت پیامبر اسلام عقل و حجت و دلیل جایگزین شخص و شخصیت می‌شود لذا به این دلیل است که اقبال در ص 204 س 15 مدعی می‌شود که «ما مسلمانان آزادترین مردمان روی زمین هستیم» زیرا دیگر با ختم ولایت سایه هیچ شخصیتی نمی‌تواند بر سر ما سنگینی کند، تنها عقل و شناخت و معرفت است که در دوران ختم نبوت می‌تواند بر مسلمانان حکومت کند نه شخص و کاریزما و شخصیت و فرد.

در همین رابطه بزرگ‌ترین بُعد ختم نبوت پیامبر اسلام از نظر اقبال بُعد ختم ولایت است چرا که از نظر اقبال این فقط پیامبر اسلام بود که می‌توانست با تکیه بر شخصیت خودش، شخصیت شخص خودش را دلیل و حجت سخن خود قرار دهد و در همین رابطه با قطع ختم نبوت، ختم ولایت پیامبر اسلام نیز تحقق پیدا کرد؛ لذا در این رابطه است که اقبال در تبیین کلامی ختم نبوت می‌گوید

پس خدا بر ما شریعت ختم کرد / بر رسول ما رسالت ختم کرد

رونق از ما محفل ایام را / او رسل را ختم و ما اقوام را

خدمت ساقی گری با ما گذاشت /داد ما را اخرین جامی که داشت

لا نبی بعدی زاحسان خدا ست /پرده ناموس دین مصطفی است

قوم را سرمایه قوت از او / حفظ سر وحدت ملت از او

حق تعالی نقش هر دعوی شکست /تا ابد اسلام را شیرازه بست

دل زغیر اله مسلمان بر کند / نعره لاقوم بعدی می‌زند

کلیات اقبال - رمز بیخودی - ص 70 - س 1

بنابراین ماحصل آنچه که تا اینجا مطرح کردیم عبارت است از:

1 - بعثت پیامبر اسلام را نباید فقط به صورت یک واقعه زمانی که در یک تاریخ معین مثل 24 رمضان یا 27 رجب صورت گرفته است تعریف کرد بلکه بالعکس، بعثت پیامبر اسلام یک پروسس 23 ساله بوده که هدف آن عبارت بوده از:

الف – شورانیدن مردم بر نظام ظالمانه اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه خود «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ... - هدف ارسال پیامبران و انزال کتاب و بینه و میزان آن‌ها این بود تا آن‌ها مردم جهت برپائی قسط در جامعه خودشان بر نظام ظالمانه خود برشورانند» (سوره حدید - آیه 25).

ب – شورانیدن عقول مردم بود «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیینَ رَسُولًا مِنْهُمْ یتْلُو عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَیزَکِّیهِمْ وَیعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ - او آنکه مبعوث کرد در جامعه‌ائی و مردمی که در مرحله خواندن و نوشتن نبودند پیامبری تا با تلاوت آیات و تزکیه اخلاقی و تعلیم کتاب و حکمت عقول مردم را برشورانند چراکه آن‌ها پیش از بعثت پیامبران در ضلالت آشکار بودند» (سوره جمعه - آیه 2).

ج – شورانیدن مردم بر خود و بر نظام‌های استبدادی، استثماری و استحماری «وَیضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیهِمْ... - هدف بعثت پیامبران این بود تا فشارها و زنجیرهای حاکم بر آن‌ها را ضایع کنند» (سوره اعراف - آیه 157).

2 - بنابراین بعثت پیامبر اسلام یک پروسس 23 ساله بود نه یک واقعه یک روزه تاریخی.

3 - به مصداق «تعرف الاشجار بالاثمارها - درخت‌ها را از میوه‌هایشان باید شناخت» بعثت پیامبر اسلام شجره و درختی است که میوه آن ختم نبوت می‌باشد.

4 - برای شناخت همه جانبه بعثت پیامبر اسلام باید کل بعثت را از زاویه و منظر ختم نبوت پیامبر اسلام مورد مطالعه قرارگیرد.

5 - ختمیت نبوت پیامبر اسلام یک موضوع صد در صد کلامی است نه فقهی، بزرگ‌ترین جفائی که اسلام فقاهتی و اسلام روایتی بر ختمیت نبوت پیامبر اسلام کرده است این که، ختمیت نبوت پیامبر اسلام را محدود و محصور به فقه و فقاهت می‌کند و بر پایه فقه دستوری، روایتی، برنامه‌ائی، دگماتیسم و محدود کردن اجتهاد در چارچوب اجتهاد در فروع آن هم فروعات فقهی، تلاش می‌کنند تا ختمیت پیامبر اسلام را تبیین فقهی و روایتی نمایند.

6 - بنیانگذار فقه الگوئی در جهان اسلام ولی الله دهلوی بود که اهل تسنن بود و در قرن هیجدهم در هند زندگی می‌کرد و به عنوان بزرگ‌ترین متکلم و متفکر و مفسر و قرآن شناس عصر خود بود. او در کتاب «حجه الله بالغه» خود برای اولین بار در تاریخ اسلام، آیات فقهی قرآن را که کمتر از 5% آیات قرآن می‌باشد (منهای قسمت عبادی آن که در خصوص نماز و روزه و حج و غیره می‌باشد، بخش احکام فقهی معاملات به جای تکیه اجرائی و دگماتیسم کردن بر آن آنچنانکه اسلام حوزه یا اسلام فقاهتی و اسلام روایتی بیش از هزار سال معتقد بودند و الان هم معتقد هستند که آیات فقهی قرآن در چارچوب روایات باید در هر زمانی طابق النعل بالنعل پیاده شود) اعلام کرد که جنبه الگوئی دارند نه جنبه اجرائی یعنی هدف قرآن و پیامبر اسلام از این آیات آن نبوده که این آیات در هر زمانی طابق النعل بالنعل پیاده و اجرا شود، بلکه پیامبر اسلام و قرآن توسط این آیات می‌خواهد تنها یک متدلوژی کشف قوانین حقوقی یا فقهی به مردم مسلمان بعد خود بدهد تا آن‌ها بیاموزند تا چگونه خود به صورت مشخص قوانین حقوقی جامعه خود که امروز علم حقوق می‌باشد خود کشف کنند.

7 - علامه محمد اقبال لاهوری در کتاب «بازسازی فکر دینی در اسلام فصل اصل حرکت در ساختمان اسلام ص 196 سطر 4» در خصوص کشف فقه الگوئی ولی الله دهلوی که مورد تائید و قبول خود او می‌باشد می‌گوید «شاه ولی الله دهلوی تحقیقی در این باره دارد که مطلب را روشن می‌کند و من در اینجا روح نظر او را بیان می‌کنم. روش آموزش پیغمبرانه به عقیده شاه ولی الله عبارت از این است که به صورت کلی در شریعتی که به وسیله پیغمبری وضع می‌شود توجه خاصی به عادات و آداب و خصوصیات مردم زمان و عصر و جامعه خود داشت که بر آنان مبعوث شده بود که این موضوع در آیات فقهی قرآن مشهود می‌باشد ولی پیغمبری که برای آوردن اصول کلی و جهانگیر فرستاده شده است، نمی‌تواند برای همه جوامع بشریت یک سلسله احکام ثابت فقهی وضع کند و نه می‌تواند همه مردم و جوامع مسلمان را به خود واگذارد تا بدون قانون و ضابطه زندگی کنند. روش پیامبر اسلام به این ترتیب بود که قوم خاص جامعه‌ائی که بر آن مبعوث شده بود تربیت کند و تعلیم دهد تا آن قوم همچون هسته‌ائی برای بنای یک شریعت و فقه الگوئی بشود و با این عمل وی اصولی را که شالوده زندگی اجتماعی تشکیل می‌دهند برجسته کند تا هر جامعه‌ائی بعد از پیامبر اسلام با در نظر گرفتن رسم و عادت خاص قومی خودشان بتواند شیوه کشف احکام فقهی جامعه خودش فقط به صورت روشی از پیامبر و آیات فقهی بیاموزد؛ لذا احکام فقهی قرآن مثل حدود شرعی که در مقابل جرائم معین می‌شود به لحاظ ارزشی فقط مخصوص آن قوم مشخص در آن زمان تاریخی می‌باشد و مراعات آن برای مسلمانان زمان دیگر تکلیف نیست و جوامع دیگر نباید منحصرا این احکام فقهی را عینا در نسل‌های آینده مورد عمل قرار دهند.»

ادامه دارد