سلسله درسهای بعثتشناسی پیامبر اسلام – قسمت بیستم
چرائی ختم نبوت پیامبر اسلام
به عبارت دیگر امر غیر تجربی و مجرد و مکانیکی اصلا تکامل پذیر نمیباشد لذا در این رابطه است که اقبال در بستر پروسس تکامل هدفدار وجود به وحی نبوی پیامبر اسلام و تجربی بودن میرسد نه بالعکس، یعنی از پروسس تکامل وجود و هدفداری آن به اصل تجربی بودن وحی نبوی پیامبر اسلام و قرآن میرسد و در چارچوب این تجربی دیدن وحی نبوی پیامبر اسلام است که اقبال موضوع تکامل قرآن و تجربه نبوی برایش مطرح میشود، چراکه اقبال به این اصل ایمان دارد که در عرصه حیات اجتماعی و انسانی و تاریخی تنها آنچه که تجربی باشد تکامل پذیر است و از اینجا است که اقبال به موتور این تکامل تجربه نبوی پیامبر اسلام که همان تولد عقل برهانی استقرائی میباشد، دست پیدا میکند و در چارچوب عقل استدلالگر است که برای اقبال موضوع تکامل اسلام تاریخی و قرآن و تجربه نبوی پیامبر قابل تبیین میباشد و از اینجا است که اقبال بین تجربه دینی پیامبر اسلام و تجربه باطنی صوفیه و عرفا فرق میگذارد، چراکه اقبال از تجربه درونی و باطنی پیامبر اسلام که همان وحی نبوی یا قرآن است به تجربه بیرونی پیامبر میرسد که همان جامعه سازی و تکوین مدینه النبی توسط پیامبر اسلام میباشد.
اقبال هر دو مؤلفه تجربه درونی و تجربه برونی پیامبر اسلام را در پیوند تنگاتنگ با یکدیگر مشاهده و مطالعه میکند و هر دو را هم تکامل پذیر میداند در صورتی که از نظر اقبال برعکس تجربه نبوی پیامبر، تجربه فردی و باطنی عرفا هرگز به تجربه اجتماعی و برونی منتهی نمیشود، در نتیجه تکامل پذیر و تاریخی نیستند؛ لذا در این رابطه است که گرچه بیش از 800 سال است که از تدوین اندیشه و تجربه باطنی مولوی میگذرد ولی در طول این 800 سال نکتهائی بر این تجربه مولوی اضافه نشده است برعکس تجربه برونی و درونی پیامبر اسلام که به موازات هر گونه مفسری این تجربه از نو بازتولید و تکامل یافته است و این موضوعی است که عبدالکریم سروش به آن توجه ندارد که تکامل تجربه نبوی پیامبر اسلام در آینه تجربه عشقی مولوی به نمایش در نمیآید، بلکه در خود تجربه مکرر و تفسیر مکرر از تجربه نبوی پیامبر حاصل میشود. به عبارت دیگر تجربه باطنی و فردی و صوفیانه مولوی یک تجربه عرضی نسبت به تجربه نبوی پیامبر اسلام در عرصه درونی و برونی قرآن میباشد، در صورتی که تجربه دینی افرادی چون اقبال و شریعتی از وحی برونی و درونی پیامبر اسلام یک تجربه یا تکامل طولی میباشد.
8 - آنچنانکه وایتهد میگوید با رفتن پیامبران پروفسورها که همان متکلمین بودند جای آنها نشستند که البته این جایگزینی متکلمین به جای پیامبر اسلام باعث انحراف اسلام تاریخی شد، چراکه چه متکلمین اشعری مذهب و چه متکلمین اعتزالی هر دو تجربه دو مؤلفه درونی و برونی پیامبر اسلام را بدل به یک بعدی مجرد نظری کردند و این امر عامل شکست آنها بود.
9 - علت اینکه کانت میگوید این کشف پیامبران بود که فهمیدند که کارهائی که خوب است مرضی خداوند هم است، این بود که پیامبران موضوع حسن و قبح اخلاقی را با وجود خود تجربه میکردند نه مانند علمای اخلاق حوزههای فقاهتی به صورت مجرد و تعریف از پیش تعیین شده فیلسوفان یونانی به تبیین آن میپرداختند، تفاوت حکمت از نظر قرآن با اخلاق مجرد علمای اخلاقی در همین امر میباشد که حکمت پیامبران الهی دستاورد تجربی آنها در پراکسیس درونی و برونی خود بوده است نه تاسی کرده از اندیشه مجرد فلاسفه یونان، به همین دلیل است که میبینیم که با علم اخلاق مجرد حوزههای فقاهتی در طول بیش از هزار سال حتی نتوانستند یک نیمچه ابوذر هم بسازند، برعکس حکمت پیامبر اسلام که هر جا نفوذ میکرد مانند یک سونامی تحول ساز نو و ویرانگر گذشته بود و به همین دلیل است که اقبال میگوید:
به ملک جم ندهم مصرع نظیری را /هر آنکه که کشته نشد از قبیله ما نیست
اگرچه عقل فسون کار لشکر انگیزد /تو دل گرفته نباشی که عشق تنها نیست
از من ای باد صبا گوی بدانای فرنگ /عقل تا بال گشودست گرفتارتر است
عجب آن نیست که اعجاز مسیحا داری /عجب آن است که بیمار تو بیمارتر است
کلیات اقبال – فصل پیام مشرق – ص 258 – س 1
10 - از نظر محمد اقبال لاهوری بزرگترین فونکسیون اصل ختمیت نبوت پیامبر اسلام، ختمیت ولایت آن حضرت میباشد چراکه آنچنانکه مطرح کردیم از نظر اقبال گوهر ختمیت نبوت پیامبر اسلام در ولادت عقل برهانی استقرائی در زمان پیامبر به علت چند منبعی کردن شناخت توسط قرآن بود. از نظر اقبال ولادت عقل برهانی استقرائی نخستین موضوعی که به چالش کشید اصل ولایت پیامبر اسلام بود چراکه تعریف اقبال از اصل ولایت تکیه پیامبر اسلام بر شخصیت و تجربه دینی خودش به عنوان دلیل و حجت پیام و ادعایش بود که به نظر اقبال با تولد عقل برهانی استقرائی بشر در عصر پیامبر اسلام خودبخود پروژه ختم ولایت در ادامه پروژه ختم نبوت پیامبر اسلام تثبیت گردید و بدین ترتیب است که با اعلام پروژه ختم ولایت پیامبر اسلام بعد از وفات پیامبر اسلام، هیچ کس نمیتواند ولایت را یا شخصیت شخص خودش را جایگزین دلیل پیام یا تجربه شخصی بکند، به عبارت دیگر از نظر اقبال با ختم ولایت پیامبر اسلام، دلیل جایگزین شخصیت شخص شد و خرد جمعی، جایگزین تجربه فردی گردید.
«ارزش عقلانی اندیشه خاتمیت در آن است که در برابر تجربه باطنی وضع مستقل نقادنهائی ایجاد میکند و این امر با تولد این اعتقاد حاصل میشود که حجیت و اعتبار ادعای اشخاص به پیوستگی با فوق طبیعت داشتن با ختم نبوت به پایان رسیده است و این نوع اعتقاد نیروی روانشناختی است که رشد و نمو چنین شخصیتها را متوقف میکند» (بازسازی فکر دینی - فصل روح فرهنگ و تمدن اسلامی - ص 146- س 18).
11 - دومین فونکسیون اصل و پروژه ختم نبوت از نظر محمد اقبال لاهوری موضوع بشری و زمینی شدن معرفت دینی و معرفت عرفانی. زیرا آنچنانکه قبلا از قول اقبال مطرح کردیم گوهر پروژه ختم نبوت از نظر اقبال تولد عقل برهانی استقرائی بشر در عصر پیامبر توسط بسترسازی تکثر منابع معرفتی قرآن بود. تولد عقل برهانی استقرائی بشر توسط قرآن عاملی گردید تا بسترساز ختم نبوت و قطع ارسال پیامبران بشود اما با ختم نبوت و تولد عقل برهانی استقرائی بشر و ختم ولایت و جایگزین شدن دلیل به جای شخصیت، آنچنانکه اقبال میگوید چشم اندازه تازهائی از معرفت در میدان تجربه درونی و برونی بر بشریت باز شد و از این مرحله بود که به تجربه دینی و تجربه عرفانی به صورت زمینی و بشری برخورد شد و بشریت با چراغ عقل برهانی استقرائی به حفاری اینها پرداخت، یعنی تمامی معرفتها بشری و زمینی شد و تمامی موضوعات از خداوند تا انسان به عنوان موضوع زمینی در برابر عقل برهانی بشریت قرار گرفت تا به کندوکاو و حفاری آنها بپردازد.
هیچ معرفتی از بعد از ختم نبوت برای عقل بشریت مقدس و دست یافتنی نیست در همه چیز حتی وجود خداوند میتواند بیاندیشد و طرح اندیشه نماید و بدین وسیله هر روز و هر عصر و زمانی باید تحلیلی نو از دین و تجربه دینی پیامبران و اسلام تاریخی عرضه نماید و صد البته این تفسیر نو و تحلیل نو و تئوری جدید و تبیین تازه از دین و دیانت و قرآن و وجود همه دلالت بر همان تکامل پذیری اسلام تاریخی پس از ختم نبوت و ختم ولایت و وفات پیامبر اسلام میکند و دیگر اندیشمندان اسلام تاریخی در هر عصری و قرنی حق ندارند پاسخ کهنه به سوال جدید بدهند و معتقد به احیاء اسلام در زمان پیامبر اسلام بشوند بلکه برعکس پیوسته باید شعار بازسازی اسلام تاریخی را جایگزین شعار احیاء تفکر دینی و تفکر اسلامی بکنند و به جای شعار بازگشت شعار بازسازی بدهند و به همین علت است که از نظر اقبال با ختم نبوت پیامبر اسلام و زنده شدن اجتهاد کلامی و جایگزینی اجتهاد کلامی به جای اجتهاد فقهی یا اجتهاد در اصول به جای اجتهاد در فروع، شعار بازسازی پیوسته اسلام تاریخی جایگزین شعار بازگشت به اسلام اولیه میشود. به عبارت دیگر پیشگام اسلام تاریخی پیوسته باید اقدام به بازسازی اسلام تاریخی بکند و هر زمان تفسیری نو و تبیینی جدید و تحلیلی تازه در عرصه علم کلام تطبیقی نه فقهی، پیامی تازه برای بشریت توسط اسلام تاریخی بیاورد و پاسخی نو به سوال نو زمان بدهد، تفسیری جدید از قرآن بکند و با بازسازی پیوسته اسلام تاریخی به اسلام تاریخی حیات و زندگی ببخشد.
«کار اندیشه ختم نبوت آن است که در برابر ما چشم انداز تازهای از معرفت در میدان تجربه درونی میگشاید این کار نیمی از شعار مسلمانی است و به کار نیم دیگر آن میماند که با برهنه کردن نیروهای طبیعی از لباس خالقیتی که فرهنگهای کهن بر آنها پوشانده بودند اسلام روح مشاهده از روی نقادی در تجربه خارجی را ایجاد کرده و آن را پرورش داده است. بنابراین به تجربه باطنی و عارفانه هر اندازه هم که غیر عادی و غیر متعارفی باشد اکنون باید به چشم یک تجربه کاملا طبیعی نظر شود و مانند سیماهای دیگر تجربه بشری نقادانه مورد بحث و تحلیل قرار گیرد» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل روح فرهنگ و تمدن اسلامی - ص 147 – س 1).
12 - سومین فونکسیون پروژه ختمیت نبوت پیامبر اسلام از نظر اقبال لاهوری با زنده شدن عقل برهانی استقرائی بشر و جایگزین شدن دلیل به جای شخصیت پیامبر اسلام به عنوان حجیت پیام اسلام تاریخی اینکه در چارچوب شعار بازسازی اسلام تاریخی در هر زمانی ما باید اصول اساسی اسلام را در پرتو تجربه خود و شرایط جدید زمان از نو تفسیر کنیم و در هر عصری و زمانی قرآن را تفسیری تازه کنیم تا آنچنانکه امام علی میگوید بتوانیم این قرآن صامت را به حرف در بیاوریم تا با انسان نو در عصر نو بتواند این قرآن، حرفی نو بزند. هرگز نباید آنچنانکه محمد عبده تحت لوای شعار سلفیه مطرح میکرد با احیاء گذشته به گذشته برویم بلکه بالعکس آنچنانکه محمد اقبال میگفت ما باید با بازسازی گذشته در حال، به سوی آینده برویم و معنی اسلام تاریخی چیزی جز این نیست.
13 – چهارمین فونکسیون پروژه ختمیت نبوت پیامبر اسلام از نظر علامه محمد اقبال لاهوری اینکه در هر عصر و زمانی از بعد از وفات پیامبر اسلام، مسلمانان باید اسلام فقاهتی را در طول اسلام کلامی قرار دهند نه بالعکس. اسلام کلامی را در طول اسلام فقاهتی آنچنانکه در هزار سال گذشته ما در عرصههای حوزه فقه و فقاهت شیعه و سنی با تعطیلی علم کلام و سیطره فقه و فقاهت بر همه چیز شاهد آن بودیم و اگر میخواهیم تحولی آنچنانکه افرادی مثل محمد باقر صدر و شیخ مرتضی مطهری و کدیور و غیره ادعا کردهاند در عرصه اسلام فقاهتی ایجاد کنیم برعکس آنچه که آنها کردند هرگز نباید از عرصه فقه به عرصه کلام برویم و کلام را در طول فقه قرار دهیم بلکه بالعکس، آنچنانکه اقبال و ولی الله دهلوی میگویند باید این تحول را از کلام شروع کنیم تا به فقه برسیم.
به عبارت دیگر در خصوص موضوع اجتهاد در اصول کلامی یا در فروع فقهی هرگز نباید با محصور کردن اصل اجتهاد در زندان اسلام فقاهتی تنها به اجتهاد در فروع فقهی بسنده کنیم بلکه بالعکس آنچنانکه اقبال و ولی الله دهلوی منادی آن بودند این تحول فقاهتی حتما باید از کلام شروع بکنیم و بعدا به فقه برسیم چرا که اگر از فقه به کلام برویم گرفتار همان بحرانی میشویم که در جریان تز ولایت فقیه شدیم و امروز ملت ما نزدیک به 36 سال است که دارند هزینه و تاوان این بحران را میپردازند و دلیل این امر هم این است که تز ولایت فقیه یک تز فقهائی است که این تز برای اولین بار در عصر فتحعلی شاه قاجار توسط ملا احمد نراقی مطرح شد و از بعد از او هم این تز در حوزههای فقاهتی شیعه طرفداران چندانی نداشت. البته خود ملا احمد نراقی هم که اولین بار این تز را به صورت فقهی و در چارچوب دیسکورس فقه فقاهت مطرح کرد، اما نوبت به خمینی که رسید در کتاب «ولایت فقیه» او تز فقهائی ولایت فقیه ملا احمد نراقی که اصلا در حوزه فقاهتی شیعه نه در پائین و نه در بالا طرفداران چندانی نداشت، گرفت و برای آن بسترهای کلامی ایجاد کرد و در عرصه این بسترهای کلامی بود که خمینی اصل ولایت پیامبر اسلام را که از نظر اقبال با وفات پیامبر اسلام در کانتکس اصل ختم نبوت پیامبر اسلام خاتمه یافته بود و از نظر اقبال بعد از وفات پیامبر اسلام لازمه اعتقاد به ختم نبوت اعتقاد به ختم ولایت پیامبر اسلام نیز میباشد و در همین رابطه از بعد از وفات پیامبر اسلام از نظر اقبال با جایگزین شدن اصل دلیل و معرفت و عقلانیت بشر به جای اصل شخص شخصیت هیچکس حق ندارد ادعای ولایت بر مسلمین بکند.
خمینی با بسترسازی کلامی کردن برای تز فقهی ولایت فقیه اصل ولایت پیامبر برای فقیه لازم و جاری و ساری دانست و همین ریشه کلامی دادن به تز فقهی ولایت فقیه بود که این تز فقهی به صورت خطرناکترین تئوری سیاسی و حکومتی تاریخ بشر درآورد و این خطر زمانی اگراندیسمان شد و به صورت یک سونامی سیاسی درآمد که در چارچوب انقلاب بهمن 57 ضد استبدادی ملت ایران تحت هدایتگری نظری و عملی شیخ حسینعلی منتظری در خبرگان قانون اساسی به صورت نظام حکومتی و نظام سیاسی درآمد.
در همین رابطه است که علت اصلی بحران تئوری حکومتی و سیاسی ولایت فقیه در این میباشد که این تز فقهی توسط خمینی از بستر فقهی خود به بستر کلامی حرکت کرد و در عرصه بستر کلامی بود که خمینی این تز فقهی را به ولایت پیامبر - که از نظر اقبال خاتمه پیدا کرد بود - پیوند داد و در نتیجه تمامی اختیاراتی که پیامبر صاحب بود، خمینی برای فقیه قائل شد و از اینجا بود که شد آنچه که نمیبایست بشود. البته هزینه این تئوری 36 سال است که ملت ایران در حال پرداختن آن میباشند علی ایحاله برعکس راه خمینی راهی است که اقبال و ولی الله دهلوی منادی آن میباشند و آن اینکه به جای اینکه از فقه به کلام برویم از کلام باید به فقه بیائیم تا توسط اصل اجتهاد در اصول و فروع بتوانیم جهت تحول فقهی گام برداریم.
«ادعای نسل جدید مسلمانان پیرو آزادیگری به اینکه میخواهند اصول اساسی اسلام را در پرتو تجربه خود و اوضاع جدید زندگی از نو تفسیر کنند، به عقیده من ادعای کاملا بر حقی است. تعلیم قرآن به اینکه زندگی فرایند آفرینش تدریجی است بالضروره مستلزم آن است که هر نسل به راهنمائی و نه در زیر قید و بند کارهای گذشتگان مجاز باشد که مسائل و دشواریهای مخصوص به خود را حل کند» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل اصل حرکت در ساختمان اسلام – ص 192 – س 15).
ادامه دارد