جلسه پنجم پالتاکی – قسمت سوم
لذا نشر در تحلیل فوق از اینجا شروع کرده است:
گه درون را بنگرند حال را /نی برون را بنگرند و قال را
گه برون را بنگرند و قال را / نی درون را بنگرند و حال را
ما برون را بنگریم و قال را / هم درون را بنگریم و حال را
و البته در این رابطه طرح این موضوع در اینجا خالی از عریضه نمیباشد که این متد نشر مستضعفین متاثر از دیالکتیک مارکس وبر معلم کبیرمان شریعتی میباشد که در درس 12 اسلامشناسی ارشاد با بیان «من نه مارکسم و نه ماکس وبر، من مارکس وبر هستم» مطرح میکند. چرا که هدف شریعتی از طرح این دیالکتیک در عرصه معرفتشناسی آن است که برای تبیین و شناخت مسائل اجتماعی و انسانی نباید خود را محدود و محصور به دیالکتیک فلسفی یکطرفه از درون به برون بکنیم و رابطه درون و برون را به صورت یکطرفه از درون به سمت برون بدانیم و همیشه درون را اصل بدانیم و برون را فرع و یا همیشه درون را اساس بدانیم و برون را شرط، برعکس در چارچوب دیالکتیک معرفت شناسانه شریعتی درون و برون امری سیال هستند نه ثابت، به همین دلیل گاها مثلا جنگ صدام و حزب بعث عراق با رژیم مطلقه فقاهتی که یک امر برونی میباشد برای مدت 8 سال میتواند تمامی تضادهای درونی جامعه ایران را اعم از تضاد طبقاتی و تضاد اجتماعی و سیاسی تحت الشعاع خود قرار دهد و قطعا عدم توجه به این مساله آن خواهد شد، که در سال 60 به خصوص از بعد از 30 خرداد جنبش سیاسی ایران در مولفههای مختلف مذهبی و ملی و غیر مذهبی آن از سازمان مجاهدین خلق گرفته تا فدائیان و جبهه ملی گرفتار آن شدند.
به این ترتیب که آنها چنین فکر میکردند که تنها میتوانند با اعتلای تضادهای درونی در اشکال مختلف آن تضاد برونی رژیم با حزب بعث را تحت تاثیر خود قرار دهند و در نتیجه آنچنانکه لنین در جنگ اول بینالملل در روسیه توانست جنگ برونی را بدل به جنگ درونی بکند و توسط آن توانست رژیم تزار را از پای درآورند، اینها هم میتوانند. غافل از اینکه شرایط اجتماعی و تاریخی و بینالمللی ایران در سالهای 59 تا 67 غیر از روسیه سالهای 1914 تا 917 1 میلادی بود؛ و به همین دلیل است که در همین نشست پنجم پالتاکی منتقد پنجم اعلام میکند که توافق هستهای رژیم مطلقه فقاهتی با گروه 1+5 به ضرر جامعه ایران میباشد چراکه اگر جنگ میشد و جامعه سرمایهداری جهانی تحت رهبری ناتو و امپریالیسم آمریکا مانند افغانستان و عراق و لیبی به ایران حمله میکردند، این حمله نظامی آنها باعث فروپاشی نظام اجتماعی ایران میگردید، در نتیجه همین فروپاشی اجتماعی باعث گرایش مردم ایران به جنبشهای اجتماعی میشد.
البته این منتقد برای طرح دلیل بر مدعای خود به طرح چند نمونه پرداخته است که از جمله آنها انقلاب اکتبر روسیه و ژاپن و فرانسه میباشد، غافل از اینکه تمامی مصداقهای مطرح شده از طرف این منتقد، جنگ بین قدرتهای امپریالیستی است نه مانند شرایط فعلی جنگ کلاسیک بین کشورهای امپریالیستی از یکطرف با کشورهای پیرامونی از طرف دیگر، که حتی یک نمونه هم وجود ندارد که فروپاشی نظام اجتماعی در کشورهای پیرامونی توسط جنگ کلاسیک بین ارتشهای دو طرف بتواند باعث گرایش تودهها به جنبشهای اجتماعی در کشورهای پیرامونی بشود. البته دلیل آن این است که در جنگهای کلاسیکی امپریالیستها به کشورهای پیرامونی، متروپلها از استراتژی بیابانهای سوخته استفاده میکنند و تمامی زیرساختهای اقتصادی آن جوامع را نابود میکند و آنچنانکه در عراق و افغانستان و لیبی شاهد آن بودیم و شاهد آن هستیم با نابود کردن زیرساختهای اقتصادی این کشورها، آنها را برگرداند به دوران ماقبل مدرنیته، بطوریکه مثلا با اینکه بیش از 12 سال است که از تجاوز نظامی امپریالیسم آمریکا به عراق میگذرد امروز دولتهای بعد از تجاوز حتی توان پاسخگوی نیازمندیهای اولیه مردم مثل آب و برق هم ندارند.
به همین دلیل همه این کشورها به جای دموکراسیهای وارداتی وعده داده شده امروز گرفتار حکومتهای ملوک الطوایفی و سیاست بالکانیزه امپریالیستی شدهاند البته در این رابطه نباید مبارزه مسلحانه جنبشهای متشکل اجتماعی مثل چین، ویتنام، الجزائر و غیره را به عنوان دلیل و مصداق ذکر کنیم چراکه جنگ بین «جنبشهای اجتماعی متشکل سازماندهی شده» با «قدرتهای امپریالیستی» با جنگ بین «ارتشهای کلاسیک» در شرایطی که «جنبشهای اجتماعی از حداقل سازماندهی محروم میباشند» یکی نیست، به همین دلیل از آنجائیکه کشور ایران تحت ظلل پروژه هستهای رژیم مطلقه فقاهتی جزء فصل هفتم منشور سازمان ملل قرار گرفته بود لذا هر گونه حمله نظامی امپریالیستی به کشور ایران در چارچوب استراتژی بیابانهای سوخته به انجام میرسید که باعث نابودی تمامی زیرساختهای اقتصادی کشور میشد و در شرایطی که جنبشهای اجتماعی جامعه ایران از حداقل سازماندهی برخوردار نمیباشند قطعا و جزما چه در کوتاه مدت و چه در درازمدت اینگونه اشغال و تجاوز نظامی به ضرر مردم ایران تمام میشود و در نهایت خاک آن به چشم مردم ایران میرود.
لذا در این رابطه نشر مستضعفین در تحلیل خود از «توافق برجام» با عنایت به اینکه این توافق باعث شده تا رژیم مطلقه فقاهتی (گرچه تا کنون صدها میلیارد دلار از سرمایههای نفتی این ملت نگون بخت در طول 20 سال گذشته از دولت پنجم و ششم تا پایان دولت دهم خرج این پروژه خانمانسوز و بی حاصل کرده است) با عقب نشینی از استفاده نظامی از انرژی هستهای کشور ایران را از فصل هفتم منشور سازمان ملل (که باعث بسط ید قدرتهای امپریالیستی جهت حمله نظامی به ایران میشود) خارج کند فقط در این رابطه مثبت ارزیابی کرده است. چراکه دستیابی رژیم مطلقه فقاهتی به استفاده نظامی از انرژی هستهای تنها دور نمایش برای جامعه ایران حداکثر کره شمالی امروز به لحاظ سیاسی و اقتصادی میبود و حمله نظامی امپریالیستها به ایران تنها دستاوردش حداکثر لیبی و عراق و افغانستان امروز میبود که همه این کشورها گرچه بیش از یک دهه از تجاوز نظامی کشورهای سرمایهداری جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا میگذرد، امروز صد سال عقبتر از زمانی هستند که آمریکا به این کشورها حمله نظامی کرد.
البته در خصوص دستاوردهای سیاسی و اقتصادی این توافق نسبت به جنبشها و مردم ایران آنچنانکه قبلا در تحلیلهای متعدد نشر مستضعفین مطرح کردیم به علت اینکه رژیم مطلقه فقاهتی در استراتژی آینده امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا در منطقه خاورمیانه با هژمونی پلی پولی ایران و ترکیه و عربستان و اسرائیل به عنوان هژمونی هلال شیعه و رهبری جنگهای نیابتی منطقه جناح شیعه در برابر جناح سنیها قرار میگیرد، این امر بسترساز حاکمیت دوباره جنگ سالاران و جناح راستگرا و محافظه کار در ایران تحت هژمونی اولترا هیولای اقتصادی و سیاسی و اداری سپاه در عرصههای سیاسی و اقتصادی و نظامی میشود و همین موضوع باعث میگردد تا توافق فوق دستاوردی مستقیم سیاسی و اقتصادی در مرحله پساتوافق برای جنبشهای اجتماعی ایران نداشته باشد.
لذا در این رابطه است که در سرمقاله پساتوافق موضوع جلسه پنجم پالتاکی نشر مستضعفین در عرصه تاثیر این توافق بر جنبشهای اجتماعی مردم ایران تنها به تاثیرات غیر مستقیم آن مثل خروج از فصل هفتم و خوردن جام زهر دوم به علت عقب نشینی رژیم مطلقه فقاهتی از استفاده نظامی از انرژی هسته بسنده کردهایم و در رابطه با تاثیرات مستقیم این توافق در مرحله پساتوافق بر مردم ایران و جنبشهای اجتماعی چه به لحاظ سیاسی و اجتماعی و چه به لحاظ اقتصادی نشر مستضعفین در تحلیل فوق به صورت بدبینانه برخورد کرده است و تنها دستاورد مستقیم سیاسی این توافق از نظر نشر مستضعفین در مرحله پساتوافق برمیگردد به تاثیرات این توافق بر جنگ جناحهای داخلی قدرت حاکم و ریزش این تضادها به عرصه پائینیهای جامعه، به خصوص در انتخابات مهم دو قلوی 7 اسفندماه 94 یعنی انتخابات مجلس دهم و خبرگان رهبری که موضوع توافق هستهای در مرحله پساتوافق باعث شده تا این تضادها برای سومین بار در عمر 37 ساله رژیم مطلقه فقاهتی به راس هرم قدرت صعود کند.
البته آنچنانکه لنین در «چه باید کرد؟» خود میگوید حاصل نهائی این امر آن خواهد شد که رژیم مطلقه فقاهتی به علت رشد تضادهای درونی خود «توان حکومت کردن بر تودههای مردم ایران» را از دست بدهد چراکه آنچنانکه لنین میگوید وضعیت تحول اجتماعی و اعتلای مبارزه جنبشهای اجتماعی در یک جامعه تنها زمانی حاصل میشود که «حاکمیت در اثر رشد تضادهای درونی خود توان حکومت کردن بر مردم را از دست بدهد» یعنی تنها با نفرت مردم از حکومت و قدرت حاکمه همراه با فقر و رکود و تورم و بیکاری و بحرانهای مختلف اقتصادی و سیاسی و اجتماعی، جنبشهای اجتماعی در شرایطی که هنوز حاکمان میتوانند حکومت کند، نمیتوانند به مرحله رشد و اعتلا دست پیدا کنند، برعکس تنها زمانی جنبشهای اجتماعی میتوانند وارد فاز رشد و اعتلای خود بشوند که حاکمان و صاحبان قدرت بر اثر رشد تضادهای داخلیشان توان حکومت کردن را از دست بدهند.
در همین راستا است که تنها تاثیر سیاسی توافق هستهای رژیم مطلقه فقاهتی با 1+5 به رهبری امپریالیسم آمریکا بعد از خارج شدن ایران از فصل هفتم منشور سازمان ملل متحد، همین «گاز گرفتن اسبهای درشکه در سربالائی تقسیم باز تقسیم قدرت» بین خودشان میباشد، که با ریزش این تضادهای اوج گرفته به پائینیهای جامعه رفته رفته شرایط جهت اعتلای جنبشهای اجتماعی مردم ایران فراهم میشود و به همین دلیل نشر مستضعفین در این مرحله جهت افشای ناتوانی رژیم در حکومت کردن بر تودهها بزرگترین رسالت سیاسی خود را پس از توافق انتقال تضادهای بالائیهای قدرت به درون خودآگاهی سیاسی مردم ایران میداند و در چارچوب همین امر نشر معتقد است که تودههای مردم ایران در مرحله پساتوافق (به علت پیوند تنگاتنگ و دیالوگ آزاد بین خودشان توسط شبکههای اجتماعی از قبیل فیسبوک یا اینستاگرام و یا توئیتر و تلگرام و وایبر و غیره) تنها در مدرسه و پراتیک برخورد با تضادهای درونی قدرت حاکم میتوانند رشد کنند، و در این کانتکس است که «احساس فقر و اعتراضات صنفی میتواند در راستای نتوانستن حاکمیت در حکومت کردن بر تودهها تاثیرگذار باشد» و برعکس آنچه که منتقد پنجم جلسه پنجم پالتاکی مطرح میکند، نشر مستضعفین در طی تحلیلهای ماهانه خود در راستای انتقال تضاد بین بالائیهای قدرت به پائینیهای جامعه معتقد است که قانون اساسی اعتلای جنبشهای اجتماعی ایران در این امر نهفته است و هر گونه سازماندهی و حرکت هدایتگرانه پیشگام مستضعفین میبایست در ادامه طولی این امر انجام گیرد نه در ادامه عرضی آن.
مهمتر از آن اینکه، نشر مستضعفین معتقد است مشکل امروز جنبشهای اجتماعی جامعه ایران برعکس آنچه که منتقد پنجم جلسه پنجم پالتاکی مطرح کرد، مشکل رهبری نیست بلکه بالعکس آنچنانکه معلم کبیرمان شریعتی در کنفرانس «از کجا آغاز کنیم؟» اعلام کرد، مشکل امروز جنبشهای اجتماعی گرفتار رکود شده ایران «مشکل تئوریک» است. که مطابق منظومه معرفتی شریعتی به موازات اعتلای همین جنبش اجتماعی، خود این جنبشها رهبری خود را، خود از درون زایش میکنند. آنچنانکه در طول بیش از 150 سالی که از عمر جنبشهای اجتماعی ایران میگذرد هر زمانیکه که ما رهبری از بیرون به درون جنبشهای اجتماعی تزریق کردهایم، زیان کار شدهایم و ضرر کردهایم، بالعکس هر زمانی که خود جنبش در پروسه اعتلای حرکتش از درون خود رهبری خود را جوشانیده است، ما حداقل در کوتاه مدت پیروز شدهایم.
چرا در سه مرحله انقلاب مشروطیت اول و دوم و نهضت مقاومت ملی ما پیروز شدیم ولی در انقلاب بهمن 57 و جنبش اصلاحات 76 و جنبش سبز 88 شکست خوردیم؟ با اینکه همه اینها رهبری داشتند اما به دو شکل، علت اصلی آن این بوده است که در سه حرکت اول رهبری از درون جنبش جوشیده است، در نتیجه حداقل در کوتاه مدت پیروز شدیم. اما در سه حرکت دوم به علت اینکه رهبری از بیرون شسته و رفته با نمادسازی به جنبشهای اجتماعی تزریق کردیم، شکست خوردیم و قطعا و جزما اگر صد بار دیگر هم بخواهیم با تبیین خلاء رهبری به عنوان مشکل جنبشهای اجتماعی ایران توسط نمادسازی از بیرون برای این جنبشها رهبری سازی بکنیم و عکس آنها را در قرص ماه بیندازیم، شکست خواهیم خورد و آنچنانکه معلم کبیرمان شریعتی میگوید «وظیفه پیشگام مستضعفین رهبری کردن تودهها در عرصه جنبشهای اجتماعی نیست. بلکه تنها بر افروختن خودآگاهی طبقاتی و سیاسی و اجتماعی و ایدئولوژیک در وجدان تودهها است» که به موازات تکوین و اعتلای این خوداگاهیها در وجدان تودههاست که جنبش وارد فاز اعتلایی خود میشود و بدین وسیله شرایط جهت سازماندهی و هدایتگری سیستماتیک مبارزه تودهها توسط پیشگام فراهم میگردد.
به همین دلیل است که معلم کبیرمان شریعتی میگوید «من در عرصه رهبری جنبشهای اجتماعی ستارخان و باقرخان بی سواد خرفروش را روشنفکر میدانم اما علامه دهخدا را روشنفکر نمیدانم» و اصلا تفاوت اصلی استراتژی اقدام عملی سازمانگرایانه حزبی شریعتی و آرمان و نشر مستضعفین با استراتژی چریکگرایانه و ارتش خلقی که از دهه 40 به عنوان استراتژی مسلط بر جنبش سیاسی ایران حکومت میکند در همین اصل نهفته است. چراکه استراتژی چریکگرایانه مدرن که از بعد از جنگ بینالملل دوم متولد شد در چارچوب شعار «چریک یک حزب است یا حرکت موتور بزرگ در گرو حرکت موتور کوچک میباشد» تنها عامل انقلاب در جامعه تکوین و ورود سازمان چریکی و ارتش خلقی میداند، البته همه این تئوریها مولود این اصل است که اینها معتقدند که «چریکها و سازمانهای چریکی و ارتش خلقی باید تودهها و جنبشهای اجتماعی را از بیرون رهبری کنند» و تئوری حزب طراز نوین کمونیست لنین در «چه باید کرد؟» هم مولود همین تئوری رهبری از بیرون جنبش میباشد، چرا که او معتقد است که خود جنبشها نمیتوانند خودشان را رهبری کنند لذا ما از برون باید اول رهبری سازی بکنیم و این رهبری را بر جنبشهای مختلف اجتماعی تزریق نمائیم.
در همین رابطه بود که تمامی ضربات و شکست جنبشهای جهانی قرن بیستم که در نهایت به فروپاشی نظامهای سوسیالیسم دولتی انجامید در آسیبشناسی نهائی علتالعلل همه اینها همین تئوری غلط لنین بود، زیرا اینها در تحلیل رکود جنبشهای اجتماعی جامعه خود معتقد بودند که فقدان رهبری باعث رکود جنبشها میشود و در همین رابطه وظیفه اصلی خود را جهت اعتلای جنبش در رهبری سازی از برون و تزریق آن به جنبشها میدانستند، حال یا به صورت فردی و یا به صورت جمعی و تشکیلاتی و باز در همین رابطه بود که دیدیم که تمامی جنبشهای اجتماعی ایران که در سالهای 57 تا 60 در ایران به اعتلای فراگیر دست یافتند از آنجائیکه رهبری این جنبشهای توسط جریانهای چریکی از بیرون به آنها تزریق شد، همگی شکست خوردند و به بن بست رسیدند.
ادامه دارد