پالتاکی نهم – قسمت چهارم

 

«توحید تاریخی و زمینی»، «اجتهاد در اصول» اسلام بازسازی شریعتی:

شریعتی از جمله اولین نظریه‌پردازان پیشگام مسلمانی می‌باشد که توانست، «در چارچوب اجتهاد در اصول، اصل اساسی توحید در اسلام را مورد بازخوانی و بازسازی قرار دهد و توحید قبلی متکلمین مسلمان که بیش از هزار سال مورد اعتقاد مسلمانان اعم از شیعه و سنی بود، از عرصه محدود کلامی خارج نماید و وارد عرصه‌های تاریخی و اجتماعی و انسانی و طبیعی بکند، به عبارت دیگر شریعتی با اجتهاد در اصل توحید توانست توحید را از آسمان به زمین بیاورد و آن را زمینی بکند» برعکس اقبال که با اجتهاد در «اصل نبوت» توانست، وحی نبوی پیامبر اسلام را:

اولا از صورت مکانیکی به صورت دینامیکی درآورد و آن را «در چارچوب تجربه‌های باطنی و اگزیستانسی پیامبر اسلام تبیین نماید» و پیامبر اسلام را فاعل و قابل وحی نبوی اعلام کند.

ثانیا توسط تبیین تاریخی وحی نبوی پیامبر اسلام، «در چارچوب پروسس تکاملی وجود - از آغاز تا قرن هفتم میلادی - و تبیین تولد عقل برهانی استقرایی بشر در زمان حیات نبوی پیامبر اسلام توسط وحی نبوی، همین تولد عقل برهانی استقرایی بشر در زمان پیامبر اسلام را بسترساز و آبشخور و عامل تحقق ختم نبوت پیامبر اسلام تبیین نماید

ثالثا «در چارچوب تبیین ختم نبوت پیامبر اسلام در بستر تولد عقل برهانی استقرائی بشر - در قرن هفتم میلادی - علاوه بر اینکه ختم نبوت پیامبر بسترساز ختم ولایت پیامبر و قطع شدن رابطه آسمان و زمین می‌داند، خود ختم نبوت و ختم ولایت پیامبر اسلام، عاملی می‌داند جهت اینکه بشریت در زمان بعد از پیامبر اسلام بتواند در چارچوب عقل برهانی و استقرائی خود، به صورت آزاد به مدیریت اجتماعی و انسانی خود بپردازد، تا آنجائیکه اقبال معتقد است که ما مسلمانان در دوران ختم نبوت پیامبر اسلام آزادترین مردمان تاریخ هستیم»، چراکه در چارچوب عقل خودبنیاد و مستقل بشری و خرد جمعی، انسانی مامور به هدایت خود و جامعه و تاریخ خود می‌باشیم.

لذا در این رابطه است که، «آنچنانکه علامه محمد اقبال لاهوری قهرمان اجتهاد در اصل نبوت می‌باشد و با اجتهاد در اصل نبوت توانست به بازسازی اسلام مسلمانان در قرن بیستم بپردازد و اسلام هدایت‌گر و تغییرساز اجتماعی و انسانی و تاریخی جانشین اسلام فقاهتی و اسلام صوفیانه و اسلام متکلمانه جزمی و دگماتیسم مسلمانان بکند و توسط اجتهاد در اصل نبوت، نگاهی نو به مسلمانان جهت فهم اسلام تطبیقی جامعه‌ساز ببخشد، شریعتی در ادامه راه حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری کوشید تا با اجتهاد در اصل توحید پروژه بازسازی اسلام را تکمیل نماید؛ و توسط اجتهاد در اصل توحید، شریعتی وحی نبوی پیامبر اسلام را که اقبال توسط اجتهاد در اصل نبوت آن را از آسمان به زمین آورده بود، وارد جرگه تاریخ و انسان و اجتماع انسانی و حتی طبیعت و کل وجود کرد

اما سوال کلیدی که در این رابطه مطرح می‌شود اینکه، آیا شریعتی اجتهاد در اصل توحید خود را در بستر دستیابی به فهم تاریخ به عنوان علم شدن انسان و جامعه و طبیعت حاصل کرد، یا اینکه شریعتی قبل از دستیابی به تاریخ به عنوان علم شدن انسان و جامعه و جهان که از نیمه دوم سال 48 برای او حاصل شد، او توانسته بود به اجتهاد در اصل توحید در ادامه اجتهاد در اصل نبوت اقبال لاهوری دست پیدا کند؟

برای پاسخ به این سوال فربه باید نخست به مقایسه دو اسلام‌شناسی مشهد و ارشاد شریعتی بپردازیم، چراکه گرچه شریعتی هم در اسلام‌شناسی مشهد و هم در اسلام‌شناسی ارشاد تلاش می‌کند تا پروژه اسلام بازسازی شده تطبیقی علامه محمد اقبال لاهوری را به انجام برساند، اما بین این دو پروژه اسلام بازسازی شده شریعتی، یعنی اسلام‌شناسی مشهد با اسلام‌شناسی ارشاد، از فرش تا عرش تفاوت وجود دارد. مقدمتا در این رابطه توجه داشته باشیم، که اسلام‌شناسی مشهد شریعتی که معلول درس‌های شفاهی او در دانشگاه فردوسی مشهد بوده است، قبل از سال 48 یعنی قبل از دستیابی شریعتی به آبشخور تاریخ به عنوان علم شدن انسان و جامعه و طبیعت منتشر شده است، در صورتی که اسلام‌شناسی ارشاد، که شریعتی از مرحله بعد از ترک حسینیه ارشاد، جناح شیخ مرتضی مطهری و حاکمیت هژمونی تمام عیار شریعتی بر حسینیه ارشاد در نیمه دوم سال 50 بیان کرده است، معلول اوج شکوفائی نظری شریعتی در مرحله بعد از سال 48 و دستیابی او «به فهم تاریخ نه به عنوان علم به حوادث گذشته یا علم به قانونبندی حرکت جوامع - آنچنانکه عبدالرحمن ابن خلدون تونسی در قرن هشتم هجری اعلام می‌کرد - می‌باشد، بلکه بالعکس تاریخ به عنوان علم شدن انسان و جامعه انسانی و طبیعت می‌باشد.»

لذا در این رابطه است که گرچه تمام اسلام‌شناسی مشهد شریعتی نقل تاریخ اسلام از بدو تکوین تا وفات پیامبر اسلام می‌باشد، با همه این احوال اسلام‌شناسی مشهد شریعتی، اسلام‌شناسی تاریخی به معنای علم شدن انسان و جامعه و طبیعت نیست، بلکه برعکس اسلام‌شناسی ارشاد شریعتی، با اینکه در آن سخن از نقل تاریخ اسلام نیست، اما یک اسلام‌شناسی صد در صد تاریخی به معنای علم شدن انسان و جامعه و طبیعت می‌باشد. البته «تمایز کیفی بین این دو اسلام‌شناسی شریعتی، فقط و فقط در رابطه با اجتهاد در اصل توحید می‌باشد» چراکه در اسلام‌شناسی مشهد شریعتی، گرچه او از توحید در چارچوب اندیشه فرید وجدی سخن می‌گوید، اما توحید شریعتی در اسلام‌شناسی مشهد همان توحید غیر اجتهادی و کلامی اقبال می‌باشد، حداکثر کاری که شریعتی در اسلام‌شناسی مشهد در رابطه با توحید کلامی اقبال می‌کند، آن است که این توحید را به صورت پلاتفرم فردی و اخلاقی در می‌آورد نه بیشتر از آن، در صورتی که در اسلام‌شناسی ارشاد، «شریعتی با فرایند کلامی توحید اقبال وداع می‌کند، و توحید را وارد جرگه تاریخ به معنای علم شدن انسان و طبیعت و جامعه انسانی می‌نماید.»

لذا در این رابطه است که، «شریعتی در اسلام‌شناسی ارشاد کار بزرگی که در بستر اجتهاد در اصل توحید می‌کند، این است که توحید را وارد عرصه تاریخ به معنای علم شدن انسان و جامعه و طبیعت می‌نماید»؛ و شاید بهتر باشد که اینچنین مطرح کنیم که «تفاوت اسلام‌شناسی مشهد و اسلام‌شناسی ارشاد شریعتی در این است که، در اسلام‌شناسی مشهد شریعتی با قلم علم کلام گذشته به تبیین اسلام بازسازی شده خود به صورت انطباقی، نه تطبیقی می‌پردازد در صورتی که در اسلام‌شناسی ارشاد، شریعتی با قلم تاریخ به عنوان علم شدن انسان و جامعه و طبیعت - که از نیمه دوم سال 48 به آن دست پیدا کرده بود-، به تبیین اسلام بازسازی شده خود در ادامه اقبال به صورت تطبیقی نه انطباقی می‌پردازد

در همین رابطه است که سوال فوق دارای جواب می‌شود، چراکه می‌توانیم به صراحت بگوئیم، «حتی اجتهاد در اصل توحید که کلید واژه اسلام تطبیقی شریعتی می‌باشد، او همین اجتهاد در اصل توحید را هم، پس از فهم تاریخ به عنوان علم شدن انسان و جامعه و طبیعت حاصل کرده است» و قطعا و جزما اگر شریعتی در نیمه دوم سال 48 نمی‌توانست به فهم تاریخ به عنوان علم شدن انسان و جامعه انسانی و طبیعت و هستی و وجود دست پیدا کند، اصلا و ابدا امکان اجتهاد در اصل توحید و ورود توحید به دایره انسان و طبیعت و جامعه و تاریخ پیدا نمی‌کرد و لذا در همین رابطه است که می‌بینیم که از بعد از نیمه دوم سال 48 پس از بازگشت شریعتی از نخستین سفر حجش در اسفندماه 48 که با کنفرانس سه گانه میعاد با ابراهیم، فرایند شریعتی تاریخی به عنوان علم شدن انسان و جامعه و طبیعت استارت می‌خورد.

شریعتی تمامی دستاوردهای کویری و اجتماعی و اسلام گذشته خود را، مورد بازخوانی مجدد قرار می‌دهد؛ و باز در همین رابطه است که، تمامی اندیشه‌های شریعتی در دو فرایند قبل از تاریخی و بعد از تاریخی، در دو کهکشان بیگانه از هم می‌باشند. آنچنانکه با صراحت در این رابطه می‌توانیم ادعا کنیم که کسی که این رمز و کلید واژه فهم اندیشه شریعتی در دو فرایند فوق درک نکند اصلا و ابدا اندیشه شریعتی را نشناخته است و صلاحیت ابراز نظر در باب اندیشه شریعتی ندارد.

در همین رابطه است که از نیمه دوم سال 48 پس از بازگشت شریعتی از نخستین سفر حجش، او می‌کوشد تا در چارچوب آن فهم جدیدش از تاریخ، تمامی مسائل دینی و کویری و عرفانی و اجتماعی را با فهم جدید تاریخی‌اش بازخوانی و بازسازی و بازتولید مجدد کند تا آنجا که، حسین شریعتی بعد از سال 48 با حسین شریعتی قبل از سال 48 متفاوت می‌باشد و در ادامه آن حج شریعتی و امامت شریعتی و نبوت شریعتی و توحید شریعتی و عدالت شریعتی و انتظار و مهدویت شریعتی و امام علی شریعتی و پیامبر اسلام شریعتی و آزادی و سوسیالیسم و دموکراسی شریعتی و شیعه شریعتی و قس علی هذا، قبل از 48 و بعد از 48 از فرش تا عرش متفاوت از هم می‌باشند، چراکه در همه این عرصه شریعتی از نیمه دوم سال 48 می‌کوشد تا توسط آب تاریخ به عنوان علم شدن انسان و جامعه و طبیعت چشم‌های خود را آنچنانکه سهراب سپهری می‌گوید بشوید و جور دیگر به انسان و اسلام و عرفان و آزادی و برابری و توحید و نبوت و معاد و عدالت نگاه کند.

به همین دلیل است که می‌توانیم اینچنین نتیجه‌گیری کنیم که تمامی دستاوردهای اسلام‌شناسی تطبیقی و کویریات تطبیقی و جامعه‌شناسی تطبیقی شریعتی در فرایند دوم بازسازی خود در ادامه راه علامه محمد اقبال معلول همان عینک تاریخی‌اش به عنوان علم شدن انسان و اجتماع و طبیعت می‌باشد؛ و صد البته در همین رابطه است که، کثرت‌گرائی یا پلورالیزم شریعتی، در دو فرایند شریعتی تاریخی و شریعتی غیر تاریخی به عنوان علم شدن انسان و جامعه و طبیعت متفاوت می‌باشد. چرا که در شریعتی سال‌های قبل از 48 به علت اینکه شریعتی صاحب عینک و نگاه تاریخی به عنوان علم شدن انسان و جامعه و طبیعت نشده است، هر چند شریعتی به دموکراسی و سوسیالیسم و کثرت‌گرائی اعتقاد دارد، اما به علت نگاه و منظر غیر تاریخی او، این مؤلفه‌های مختلف سوسیالیسم و دموکراسی و کثرت‌گرائی در اندیشه شریعتی، دارای پیوند دیالکتیکی نمی‌باشند و طرح مکانیکی و غیر تاریخ این ایده‌ها و مفاهیم توسط شریعتی در سال‌های قبل از 48 باعث شده تا شریعتی نتواند به صورت سنتزی بین این ایده‌ها به بازسازی تئوری خود در این رابطه بپردازد، در نتیجه کثرت‌گرائی شریعتی در سال‌های قبل از 48 با کثرت‌گرائی شریعتی در سال‌های بعد از 48 از زمین تا آسمان متفاوت می‌باشد.

به این ترتیب که در کثرت‌گرائی مکانیکی و غیر دیالکتیکی و غیر تاریخی شریعتی در سال‌های قبل از 48 شریعتی:

اولا آن کثرت‌گرائی را به صورت یک امر اخلاقی نه تئوریک مطرح می‌کند.

ثانیا آن کثرت‌گرائی به علت توجیه وضعیت موجود مسلمانان تبیین می‌نماید.

ثالثا آن کثرت‌گرائی به صورت یک امر صرف انسانی و اجتماعی تبیین می‌نماید.

رابعا آن کثرت‌گرائی به صورت درون دینی و احیاگرانه دینی و استشهادی نه استدلالی توسط طرح چند حدیث از پیامبر و چند آیه از قرآن تشریح می‌نماید.

به همین ترتیب من حیث المجموع کثرت‌گرائی شریعتی در فرایند قبل از سال 48 و قبل از دستیابی به تاریخ به عنوان علم شدن انسان و جامعه و طبیعت یک کثرت‌گرائی اخلاقی و تئوریک می‌باشد نه بیشتر از آن، در صورتی که کثرت و پلورالیزم شریعتی در فرایند دوم حیات خود به علت فهم تاریخ به صورت علم شدن انسان و جامعه و طبیعت که از نیمه دوم سال 48 برای او حاصل شد، یک کثرت‌گرائی سنتزی و دیالکتیکی و دینامیکی و تاریخی می‌باشد چراکه شریعتی در فرایند دوم حیات خود توانست این کثرت‌گرائی را از صورت اخلاقی قبلی خود خارج نماید و به جای تبیین اخلاقی آن با قلم تاریخی به معنای علم شدن انسان و جامعه و طبیعت به تبیین آن بپردازد؛ لذا در این رابطه است که در فرایند دوم، شریعتی ایده پلورالیزم و کثرت‌گرائی مورد نظر خود را در چارچوب سوسیالیسم تاریخی تبیین می‌نماید. یعنی آنچنانکه، سوسیالیسم شریعتی در فرایند دوم، دارای مضمون تاریخی، به معنای علم شدن انسان و جامعه و طبیعت می‌شود، آزادی و دموکراسی و عدالت و انسانیت و در اوج آن‌ها کثرت‌گرائی و پلورالیزم هم در اندیشه شریعتی در فرایند دوم نیز، مضمون تاریخی پیدا می‌کند.

ادامه دارد