انتخابات «چهل و پنجمین رئیس جمهوری در آمریکا» - قسمت اول
«پوپولیسم ساختاری» یا «پوپولیسم سیاسی؟»
قبل از اینکه وارد بحث و موضوع بشویم، بهتر است مقدمتا دیدگاه خودمان در خصوص دو ترم «پوپولیسم ساختاری و پوپولیسم سیاسی» روشن کنیم. اگر پوپولیسم را به صورت تحت لفظی به عوامگرائی و عوامپسندی ترجمه کنیم، خود این ترم نشان دهنده آن است که پوپولیسم یک برنامه و پروژه علمی و کلاسیک و دیسیپلین نیست که بخواهد یا بتواند، در یک چارچوب مشخص و علمی از قبل پیشبینی و طراحی و مشخص شده، اهداف مورد نظر خود را به صورت ساختاری و مرحلهای و ارگانیک پیش ببرد، بلکه برعکس پوپولیسم، یک رویکرد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی است که مطابق آن در یک شرایطی بحرانی که جامعه دو قطبی شده باشد و جریانی یا افرادی یا فردی در چارچوب اهداف مشخص از پیش تعیین شده برای خود، «جهت تصاحب قدرت و بر خر مراد قدرت سوار شدن» پس از شناسائی نقاط ضعف جامعه بحرانزده و دو قطبی شده، برای موج سواری بر نارضایتی قطب فرودست جامعه بحران زده، میکوشند با طرح معایب و ضعفهای موجود جامعه بحرانزده، به صورت مکانیکی و خارج از مناسبات و ساختار اقتصادی و سیاسی حاکم بر جامعه، سلاحی علیه رقیب خود بسازد؛ و توسط برخوردهای موضعی و درمان تسکینی و حمایتهای غیر ساختاری، در عرصه تبیین درد و تجویز درمان، هژمونی خودش را بر قطب فرودست جامعه تثبیت نماید.
به عنوان مثال، از آنجائیکه جامعه خودمان، در سالهای 84 تا 92 وحشیترین نوع پوپولیسم 200 سال گذشته تاریخ بشر را آزمایش کرده است، میتواند در این رابطه نمونه گویائی باشد. چرا که از بعد از جنگ 8 ساله بین رژیم مطلقه فقاهتی و صدام حسین یا حزب بعث عراق، به علت اینکه در دوران دولت پنجم و ششم هاشمی رفسنجانی، رفته رفته رژیم مطلقه فقاهتی دریافت که برعکس دیدگاه دهه 60 خود «دیگر اقتصاد مال خرها نیست»، در نتیجه از دهه 70 در برابر سیل تورم و بیکاری و فقر و رکود و بحران اقتصادی و سیاسی و اجتماعی جامعه ایران که در طول 12 سال بعد از انقلاب فقاهتی 57 تنها دستاورد رژیم مطلقه فقاهتی برای مردم ایران «ویرانی شهرها و آبادانی قبرستانها بود» تلاش کرد تا در چارچوب همان نظام سرمایهداری وابسته به ارث رسیده از رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی و سیاست تعدیل اقتصادی و برنامه بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول، به جنگ رکود و فقر و ویرانیها برود.
لذا به این ترتیب بود که هاشمی رفسنجانی به عنوان رئیس جمهور رسماً اعلام کرد: «که مردم باید کمربندها را محکمتر کنند و خود را آماده خرید مرغ کیلوئی 1000 تومان بکنند» (در آن زمان مرغ کیلوئی 250 تومان بود). اما سیاست تعدیل اقتصادی هاشمی رفسنجانی در چارچوب سیاست بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول در هشت ساله دولت پنجم و ششم شکست خورد؛ و در خرداد سال 76 با بدهی 50 میلیارد دلاری و تغییر نرخ دلار از 100 تومان به 400 تومان و نرخ تورم 55 درصدی، ماشین اقتصاد بحرانزده ایران را تحویل سید محمد خاتمی و دولت هفتم و هشتم داد.
در دولت هفتم و هشتم سید محمد خاتمی هم به علت اینکه او تلاش میکرد «تا اقتصاد در چاله افتاده دوران هاشمی رفسنجانی را بدون توجه به سیاستهای ناظری و ساختاری اقتصادی در رژیم مطلقه فقاهتی حاکم» (که همه چیزش در خدمت شعار «جنگ، جنگ تا پیروزی» و «صدور انقلاب فقاهتی به همه جهان» قرار داشت و برای جامعه ایران «اقتصاد مال خرها» میدانستند، اما برای خود به صورت ملوک الطوایفی هر جناح و جریانی از حکومت میکوشید تا از این خر مرده اقتصاد ایران، که در میان افتاده بود، جهت تأمین منافع خود نعلی بکنند، آنچنانکه طبق گفته عزت سحابی رئیس سازمان برنامه و بودجه دولت موقت، «مقدار سودی که بخش خصوصی از راه رسیده توسط انقلاب فقاهتی 57 در شش ماه اول سال 58 از اقتصاد ایران غارت کردند، بیش از دو برابر کل سودی بوده است که در 50 سال حکومت کودتائی و توتالیتر پهلوی توسط بخش خصوصی غارت شده است.») با برخوردهای مکانیکی، جدای از سیاست رژیم مطلقه فقاهتی، توسط مناسبات سرمایهداری وابسته به ارث رسیده که در زمان هاشمی رفسنجانی در کام جریان راست پادگانی تحت لوای سپاه فر رفته بود، نجات دهد.
همین امر باعث گردید تا پس از 8 سال - یعنی در پایان دو دولت هفتم و هشتم سید محمد خاتمی - هم اعلام شکست بکند و آنچنان شکست او فراگیرتر از شکست هاشمی رفسنجانی بود که با «گفتن اینکه من در 8 سال دولت هفتم و هشتم جز یک تدارکاتچی بیشتر نبودم» با قدرت و پاستور وداع کرد و رفت و قدرت را در خرداد 84 تحویل پوپولیسم ستیزهگر و غارتگر داد.
آنچه که در دوران سید محمد خاتمی یا دولت هفتم و هشتم «بسترساز ظهور پوپولیسم ستیزهگر و غارتگر گردید، رشد سونامیوار فیزیک و فقر و اعتراض و نارضایتی حاشیهنشینان شهری بود» زیرا دولت هفتم و هشتم سید محمد خاتمی، «به خاطر اینکه میخواست تنها طبقه متوسط شهری را راضی نگه دارد و تنها رضایت طبقه متوسط شهری برایش مهم بود، چراکه آنها را تنها حامی خود میدانست، نسبت به سونامی فیزیک و فقر و نارضایتی حاشیهنشینان شهری حتی در حد سیاستهای موضعی حمایتی و خدماتی هم بیتفاوت بود».
همین امر باعث گردید تا سونامی حاشیهنشینان شهری، گور دولت هفتم و هشتم یا جریان به اصطلاح اصلاحطلب بکَند؛ و بدین ترتیب بود که پوپولیسم ستیزهگر و غارتگر در خرداد 84 بر دوش حاشیهنشینان شهری سوار شد و با حمایت راست پادگانی که بیش از 50 درصد کل قدرت اقتصادی و سیاسی و نظامی و تقیننی و قضائی و انتظامی مملکت در دست داشتند، برای هشت سال همان ساختمان پاستور شد که در این مدت، منهای 700 میلیارد دلاریهائی که دولت نهم و دهم، از فروش نفت نصیب و اعوان و انصار خود کرد، توانست صدها میلیارد دلار و یورو و پوند و یوان و درهم و شمش طلا و غیره تحت عناوین مختلف از جمله دور زدن تحریمها و کارآفرینی به غارت ببرنند که بابک زنجانی تنها مشتی نمونه، از این خروار بود؛ و آنچنان اعوان و انصار این پوپولیسم غارتگر غرق در معاملات و غارت شدند که سیل غارت حتی رحیمی معاون اول رئیس جمهور را هم با خود برد.
البته به این غارت سرمایههای مردم نگونبخت ایران، حقوقهای نجومی مدیران و نور چشمیها تحت عناوین مختلف از حق مأموریت گرفته تا حق تحصیل فرزندان در خارج تحت نام بورس هم باید اضافه کنیم که طبق اعلام دیوان محاسبات خود رژیم مطلقه فقاهتی، بیش از 950 مورد از آنها، تفاوت حقوق ماهانه در یک اداره بین یک کارمند با یک مدیر از 812000 تومان تا 257 میلیون تومان میباشد (نقل قول از دهقان – نماینده مجلس دهم – در گفتگوی ویژه برنامه دوم سیما مورخ 24/8/95 ساعت 11 شب) فبای الاء ربکما تکذبان.
علی ایحال، به این ترتیب است که اگر «پوپولیسم با یک نگاه تاریخی نه ذاتگرایانه، به عنوان یک رویکرد بدانیم نه یک دیسپلین» دیگر نمیتوانیم در شرایط مختلف زمانی و مکانی، برای پوپولیسم یک تعریف واحدی قائل بشویم، بلکه بالعکس مجبوریم برحسب شرایط مختلف زمانی و مکانی، برای رویکرد پوپولیسم تعریفی کنکریت و مشخص بکنیم.
علی هذا بدین ترتیب است که ما در این نوشتار، در مقایسه بین رویکرد «ظهور پوپولیسم در انتخابات چهل و پنجم رئیس جمهوری آمریکا، با ظهور پوپولیسم ستیزهگر و غارتگر در جامعه خودمان در 8 سال دولت نهم و دهم رژیم مطلقه فقاهتی، به لحاظ ترمولوژی تفاوتی قائل شدیم.» در نتیجه، برای تعیین «عنوان این نوشتار، دو ترم پوپولیسم سیاسی و پوپولیسم ساختاری انتخاب کردیم و آنها را از هم تفکیک کردیم.»
پر واضح است که در این جا مقصود ما از کاربرد «ترم پوپولیسم ساختاری» اشاره به آن پوپولیستی است «که در عرصه بحران ساختار طبقاتی یک جامعه در مناسبات سرمایهداری جهت موج سواری تکوین پیدا میکند» در صورتی که، «پوپولیسم سیاسی» مختص زمانی است که «به علت دو قطبی شدن جامعه، پوپولیسم سیاسی با شناخت نقاط ضعف جامعه برای اینکه در عرصه رقابت بهتر بتواند شعار بدهد و بهتر بتواند معایب موجود در جامعه را بر گردن رقیب خود بیاندازد و حریف را مقصر تام مشکلات موجود معرفی نماید، جهت به میدان انتخابات آوردن فرودستان با پرچم کردن خواستههای فرودستان جامعه لباس پوپولیسم به تن میکند.»
باری به این ترتیب است که ما پوپولیسم نوظهور در انتخابات چهل و پنجم آمریکا را «پوپولیسم سیاسی» تعریف کردیم، اما پوپولیسم ستیزهگر و غارتگری مثل پوپولیسم دولت نهم و دهم رژیم مطلقه فقاهتی حاکم را «پوپولیسم ساختاری» میخوانیم. به عبارت دیگر ظهور پوپولیسم در کشورهای متروپل و پیشرفته سرمایهداری را پوپولیسم سیاسی مینامیم، اما پوپولیسم تکوین یافته در کشورهای پیرامونی را پوپولیسم ساختاری میخوانیم.
چهل و پنجمین انتخابات رئیس جمهوری کشور آمریکا و مراحل انتقال قدرت کاخ سفید از دموکراتها به جمهوریخواهان (که اکثریت نمایندگان مجلسین آمریکا را حزب جمهوریخواه در اختیار دارند) در شرایطی در حال انجام است که با اینکه پوپولیسم ظاهر شده از ابتدای قرن بیست و یکم در آمریکای مرکزی و لاتین و آسیا، شکست خورده است و دوران احتضار خود در ونزوئلا طی میکند، این پوپولیسم این بار در یک کشور پیشرفته سرمایهداری که در چارچوب نظام کاپیتالیسم حیاتی دویست ساله دارد و از بعد از دو جنگ امپریالیستی بینالملل اول و دوم و حضور همه جانبه نظامی و سیاسی و اقتصادی در این دو جنگ امپریالیستی، به عنوان فاتح اصلی این دو جنگ امپریالیستی و بخصوص سرازیر کردن سرمایههای مازاد غیر قابل انباشت در مرکز، به کشورهای درگیر در جنگ مغرب زمین و بعداً در کشورهای پیرامونی، اعم از سرمایههای مالی و صنعتی و بانکی و نظامی، بخصوص در چارچوب طرح چهارم ترومن، توانست در نوک پیکان قدرتهای امپریالیستی جهان سرمایهداری قرار بگیرد و با یک سوم تولید ناخالص کره زمین به خود، صاحب اقتصاد اول کشورهای سرمایهداری جهانی بشود؛ و از بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در دهه آخر قرن بیستم، به عنوان قدرت بلامنازع، در هژمونی نظام مدیریت بینالمللی قرار گیرد، «هیولای پوپولیسم ستیزهگر، توسط یک میلیاردر آمریکائی که لباس رابین هود پوشیده است سر برآورده است.»
البته فراموش نکنیم که هیولای قدرت امپریالیستی آمریکا از آغاز قرن بیست و یکم الی زماننا هذا، به موازات بحران اقتصاد جهانی 2008 که از آمریکا سر بر آورد و ظهور قدرتهای اقتصادی و سیاسی و نظامی در آسیای جنوب شرقی و شبه جزیره هند و روسیه و آمریکای لاتین اعم از چین و هندوستان و روسیه و برزیل و آرژانتین و آفریقای جنوبی و غیره و شکست نظامی آمریکا در تجاوز امپریالیستی به افغانستان و عراق و لیبی و سوریه، باعث گردیده است تا این غول اقتصادی و سیاسی و نظامی روندی نزولی در عرصه قدرت سه گانه جهانی طی کند که خروجی نهائی این امر باعث گردیده است تا از آغاز دهه دوم قرن بیست و یکم، قدرت اقتصادی و سیاسی و نظامی بلامنازع دهه آخر قرن بیستم امپریالیسم آمریکا بر جهان به چالش کشیده شود و پروژه پُلی پل، از طرف این قدرتهای جدید سیاسی و اقتصادی و نظامی به عنوان آلترناتیو پروژه منوپل قبلی در عرصه مدیریت نظام بینالمللی مطرح گردد؛ و این چالش در دهه دوم قرن بیست و یکم، زمانی به اوج خود میرسد که طبق پیشبینی اکثریت اقتصاددانان جهان سرمایهداری، «اقتصاد چین تا سال 2020 به عنوان اقتصاد اول جهان، جانشین اقتصاد آمریکا خواهد شد.
البته در همین زمان و در همین شرایط، باید در کنار ظهور هیولای اقتصادی چین، از هیولای سیاسی نظامی روسیه هم اشاره کنیم که از آغاز دهه دوم قرن بیست و یکم، توانسته است مانند دوران جنگ سرد، به عنوان یک رقیب سیاسی و نظامی، قدرت بلامنازع نظامی و سیاسی امپریالیسم آمریکا را بر جهان به چالش بکشد؛ که اشغال کریمه اوکراین و حضور تمام قد در جنگ داخلی سوریه، نوک کوه یخی است که از دور در حال پیدا شدن میباشد.
البته بر این مطلب بیافزائیم که حضور قدرتهای اقتصادی در آسیای جنوب شرقی و تلاش چین در کنار روسیه، جهت ظهور به عنوان یک قدرت سیاسی و نظامی در عرصه بینالمللی و شورای امنیت در راستای تقسیم باز تقسیم بازارهای جهانی و مدیریت پُلی پُلی نظم جهانی، باعث گردیده است تا به موازات نزول قدرت بلامنازع اقتصادی و سیاسی و نظامی امپریالیسم آمریکا از زمان باراک اوباما - چهل و چهارمین رئیس جمهور این کشور - استراتژیستهای آمریکائی تلاش کنند تا با تغییر استراتژی جهانی این کشور، کلیت ساختار استراتژی نظامی و تجاوزطلبانه و هژمونیطلبانه گذشته آمریکا مورد بازسازی مجدد قرار گیرد.
چراکه آنچنانکه دونالد ترامپ در مبارزه انتخاباتی خود در برابر هیلاری کلینتون مطرح میکرد، استراتژی تجاوزطلبانه و هژمونیطلبانه قبلی و نظامی امپریالیسم آمریکا باعث گردیده است که تنها در دولت اوباما، شش تریلیون دلار از مالیاتهای اخذ شده از مردم آمریکا، در باتلاق خاورمیانه دود بشود و به هوا برود و این در حالی است که طبق گفته دونالد ترامپ، 46 میلیون نفر از مردم آمریکا محروم از امکانات تأمین اجتماعی و بیمه میباشند.
ادامه دارد