مبانی تئوریک و معرفتی «استراتژی اقدام عملی سازمانگرایانه یا تحزبگرایانه جنبشی» - قسمت دوم
به همین دلیل، شریعتی معتقد بود که «پیشگامان مستضعفین با انتقال این خودآگاهی سه مؤلفهای به متن جامعه خود، میتوانند به حرکت دینامیکی و درون جوش دست پیدا کنند» و از حرکت مکانیکی لنینیستی و مائوایستی و رژی دبرهای فاصله بگیرند، پر پیداست که در این رابطه بود که به موازات اعتلای حرکت سازمانگرایانه و تحزبگرایانه جنبشی، شریعتی (بخصوص از فروردین 50 که با خروج جناح شیخ مرتضی مطهری از حسینیه ارشاد، توانست سکاندار حرکت بشود)، جریانهای مختلف طرفدار دیسکورس چریکگرائی و ارتش خلقی و تحزبگرایانه لنینیستی به موازات جریان ارتجاع مذهبی و اسلام فقاهتی و اسلام زیارتی و اسلام روایتی و اسلام مداحیگری و اسلام ولایتی، به جان حرکت سازمانگرایانه و تحزبگرایانه جنبشی نو پای شریعتی افتادند و در پس این حرکت همه جانبه به استراتژی تحزبگرایانه و سازمانگرایانه جنبشی شریعتی بود که در تند پیچ تاریخ بحران استراتژی مبارزه در ایران که شریعتی این شعار استراتژیک سر داد که «آنهائی که رفتهاند، کار حسینی کردهاند و آنهائی که ماندهاند، باید کاری زینبی بکنند و گرنه یزیدیاند.»
در این شعار و در این موضعگیری، «شریعتی کار حسینی را همان استراتژی معتقد به انتقال حرکت از پیشگام به جامعه میداند و نفی میکند، در صورتی که کار زینبی، از نظر او، (اشاره به استراتژی خودش که) همان ایجاد حرکت در گروههای اجتماعی به صورت دینامیک از طریق ایجاد خودآگاهی در مؤلفههای مختلف آن میباشد». باری، در این رابطه بود که از بعد از تکیه شریعتی «بر استراتژی حرکت دینامیک توسط موتور خودآگاهی»، او به دنبال دستیابی این موتور خودآگاهی و ایجاد و تکوین آن در گروههای مختلف اجتماعی افتاد. چراکه شریعتی به نیکی میدانست، «که تنها آگاهیهای نظری او توسط قلم و بیان و کلاس و درسهایش در حسینیه ارشاد، نمیتواند حرکتساز و حرکتآفرین به صورت دینامیکی توسط خودآگاهی در مؤلفه مختلف آن در گروههای مختلف اجتماعی بشود.»
در نتیجه، در راستای سرپل ابزاری گم شده خود، جهت استحاله آگاهی به خودآگاهی بود که «به هنر و مذهب به عنوان این ابزار استحاله تکیه کرد» و باز در همین رابطه بود که وقتی که تئاتر ابوذر در حسینیه ارشاد برقرار گردید، شریعتی هنرمندی که نقش ابوذر در این تئاتر به عهده داشت، در آغوش کشید و به او اعلام کرد، «اگر الان بمیرم دیگر هیچ آرزوئی ندارم»؛ و شاید در اینجا بتوانیم چنین داوری بکنیم که از نظر شریعتی «هنر و مذهب در یک جامعه دینی بهترین ابزاری است که میتواند آگاهی را وارد احساس تودههای اجتماعی بکند.» البته «ضعف شریعتی، در این رابطه این بود که او نمیتوانست بین احساس تضادها با ادراک تضادها مرزبندی بکند» چرا که هر چند هنر و مذهب در یک جامعه دینی میتواند «با انتقال تضادها، از باور ذهنی و واقعیت جامعه، به احساس تودهها، خودآگاهی احساسی ایجاد نماید، اما خودآگاهی احساسی، غیر از خودآگاهی ادراکی است.»
به عبارت دیگر «ایجاد خودآگاهی احساس از طریق هنر و مذهب در یک جامعه دینی حاصل شدنی است، اما خودآگاهی ادراکی، تنها از طریق زندگی تودهها قابل دست یافتنی میباشد»؛ یعنی برای مثال طبقه زحمتکش ایران و در رأس آنها طبقه کارگر ایران، اگرچه از طریق هنر و مذهب میتوانند به احساس تضادهای اجتماعی دست پیدا کنند، ولی هرگز توسط اینها نمیتوانند «به ادراک تضادها دست پیدا کنند»؛ زیرا آنها برای ادراک تضادها مجبورند که «از طریق پراتیک صنفی و اجتماعی و سیاسی در زندگی طبقاتی خود استثمار و استبداد و استحمار را فهم کنند، نه از طریق کتاب خواندن و سینما رفتن.»
البته این موضوع به معنای نفی کتاب خواندن و سینما رفتن طبقه کارگر و زحمتکشان شهر و روستاهای ایران نیست، بلکه بالعکس فقط برای این است تا نشان دهیم «که بین احساس تضادها با ادراک تضادها تفاوت وجود دارد.» فراموش نکنیم که «هیرارشی ساحتهای خودآگاهی در هر انسانی در سه لایه:
1 - باورهای ذهنی.
2 - باورهای احساسی.
3 - باورهای ادراکی، تقسیم میشوند.»
لذا تا زمانیکه در عرصه تعیین مؤلفههای خودآگاهی به این هیرارشی توجه و تکیه نکنیم، هرگز نمیتوانیم به جایگاه این مؤلفههای مختلف خودآگاهی پی ببریم؛ و تا زمانیکه به جایگاه سه مؤلفه خودآگاهی ذهنی و خودآگاهی احساسی و خودآگاهی ادراکی پی نبریم، هرگز نمیتوانیم به تبیین مبانی تئوریک و معرفتی استراتژی اقدام عملی سازمانگرایانه و تحزبگرایانه جنبشی، دست پیدا کنیم. چراکه در تحلیل نهائی، «هدف ما دستیابی به خودآگاهی اداراکی میباشد» یعنی در این رابطه تمامی دعاها برای آمین است. در نتیجه «هم خودآگاهی ذهنی و هم خودآگاهی احساسی را برای خودآگاهی ادراکی میخواهیم»؛ و تنها «توسط خودآگاهی ادراکی است که استراتژی اقدام عملی سازمانگرایانه و تحزبگرایانه جنبشی، ممکن شدنی و دست یافتنی میشود.»
اگر تنها با خودآگاهی ذهنی و خودآگاهی احساسی ما میتوانیم شورشگر اجتماعی، جهت انجام انقلابهای زودرس بسازیم (آنچنانکه در انقلاب ضد استبدادی بهمن ماه 57 عامل اصلی و بسترساز آن همین خودآگاهی ذهنی و خودآگاهی احساسی بود و خلائی که باعث شکست انقلاب 57 گردید، هم همین خودآگاهی ادراکی بود و عامل شکست حرکت ارشاد شریعتی در عرصه استراتژی از بعد از بستن حسینیه ارشاد و در ادامه آن عامل بحران تشکیلاتی آرمان مستضعفین از نیمه دوم سال 59، باز همین خلاء خودآگاهی ادراکی و تکیه مکانیکی و یکطرفه شریعتی و آرمان مستضعفین بر خودآگاهی ذهنی و خودآگاهی احساسی بود، البته باز هم بر این نکته تاکید کنیم که طرح این موضوع در اینجا به معنای نفی یا کم بهاء دادن به باورهای ذهنی و باورهای احساسی نیست، بلکه هدف ما از طرح این موضوع برای آن است تا مشخص کنیم که لازمه کمال پروسس خودآگاهی، دستیابی به خودآگاهی ادراکی است).
یعنی ما «توسط خودآگاهی ذهنی و خودآگاهی احساسی میخواهیم به خودآگاهی ادراکی دست پیدا کنیم؛ و در عرصه خودآگاهی ادراکی به استراتژی اقدام عملی سازمانگرایانه و تحزبگرایانه جنبشی دست پیدا کنیم.» لذا اگر در پروسس خودآگاهیبخش، به دو فرایند خودآگاهی ذهنی و خودآگاهی احساسی بسنده کردیم و وارد خودآگاهی ادراکی نشدیم این پروسس سترون و عقیم میباشد. در نتیجه هرگز این مرکب نمیتواند ما را به استراتژی اقدام عملی سازمانگرایانه و تحزبگرایانه جنبشی هدایتگر و بسترساز بشود و قطعاً در این رابطه اگر تنها بر دو فرایند خودآگاهی ذهنی و خودآگاهی احساسی تکیه کنیم، در غیاب خودآگاهی ادراکی همان بلائی دستگیر ما میشود که نصیب حرکت ارشاد شریعتی بعد از بستن ارشاد و نصیب آرمان مستضعفین از نیمه دوم سال 59 شد، میشود.
ماحصل اینکه، برای آفتزدائی کردن استراتژی تحزبگرایانه و سازمانگرایانه جنبشی، «باید قبل از هر چیز بر محور خودآگاهی ادراکی که فرایند نهائی پروسس خودآگاهیساز بعد از خودآگاهی ذهنی و خودآگاهی احساسی میباشد، تکیه نمایم». علیهذا، در این رابطه است که برای دستیابی به خودآگاهی ادراکی، باید بر این باور باشیم که خودآگاهی ادراکی تنها توسط احساس تضادها در عرصه زندگی سیاسی و زندگی اقتصادی و زندگی اجتماعی حاصل میشود.
لذا در اینجا است که «پیشگام مستضعفین، به اهمیت مطالعه زندگی عینی گروههای مختلف جامعه جهت دستیابی به خودآگاهی ادراکی پی میبرد». در نتیجه به جای اینکه پیوسته به دنبال انبار کردن ذهن خود از مطالب متفرقه باشد، تنها به دنبال آن مطالبی میرود که بتواند هدایتگر او در این مسیر بشود.
به هر حال، داوری ما به اینجا ختم میشود که پیشگام مستضعفین به یک مثقال تجربه عینی و عملی در عرصه مبارزه تحزبگرایانه، بیشتر بهاء میدهد تا به یک خروار مطالعه ذهنی و مجرد، آنچنانکه قضاوت قرآن در این رابطه بر این امر قرار دارد.
«مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً... - مثل کسانی که ذهنیت آنها مشرف بر عمل آنها نمیباشد، مانند خری است که تنها کتاب حمل میکنند» (سوره جمعه آیه 5).
بنابراین، ما میتوانیم داوری نهائی خودمان را در رابطه با استراتژی اقدام عملی سازمانگرایانه و تحزبگرایانه جنبشی، بدین صورت تئوریزه کنیم که «پیشگامان مستضعفین ایران برای اینکه بتوانند به استراتژی اقدام عملی سازمانگرایانه و تحزبگرایانه جنبشی دست پیدا کنند و از آفات حرکت ارشاد شریعتی پس از بسته شدن ارشاد در آبانماه 51 و آفت حرکت آرمان مستضعفین در نیمه دوم سال 59 در امان بمانند، باید بر خودآگاهی ادراکی تکیه استراتژیک بکنند؛ و در راه دستیابی به خودآگاهی ادراکی، توسط تکیه بر زندگی اجتماعی و اقتصادی و سیاسی گروههای مختلف جامعه ایران، به پراکسیس عینی بیشتر از پراکسیس ذهنی و باطنی ارزش بدهند»؛ و این را خوب فهم کنند که «تنها با آب نبات، آب نبات کردن دهان شیرین نمیشود» و تنها با ادعای به اینکه، این تنها ما هستیم که مسلح به استراتژی اقدام عملی سازمانگرایانه و تحزبگرایانه جنبشی میباشیم، راهی به ده نمیبریم، یعنی «فقط باید به مرحلهای برسیم که به جای تکیه یکطرفه و مکانیکی بر خودآگاهی ذهنی و خودآگاهی احساسی با ورود به زندگی اجتماعی و اقتصادی گروههای مختلف اجتماعی بر خودآگاهی ادراکی تکیه بکنیم»، زیرا خودآگاهی ادراکی، یک امر مجرد و فانتزی و ذهنی نیست؛ و اصلاً ما خودآگاهی ادراکی مجرد نداریم. هر چند خودآگاهی مجرد ذهنی و احساسی داریم؛ به عبارت دیگر هر چند ما میتوانیم در چارچوب دیسیپلین و آکادمی و کلاسیک، صاحب خودآگاهی مجرد بشویم، هرگز در عرصه واقعیت و مصداق و مشخص و کنکریت، ما نمیتوانیم صاحب خودآگاهی ادراکی به صورت عام و کلی و مجرد بشویم.
البته همین تمایز بین خودآگاهی ذهنی و خودآگاهی احساسی با خودآگاهی ادراکی، بین دو نوع آگاهی مجرد و عام و کلی با آگاهی مشخص و مصداقی و کنکریت هم وجود دارد. فراموش نکنیم که باور همیشگی پیشگام به خودآگاهی، باید بر این امر قرار داشته باشد که آگاهی بسترساز تکوین خودآگاهی ذهنی، در گروههای مختلف یک جامعه،
اولاً به صورت خود به خودی به نفس آن گروههای اجتماعی منتقل نمیشوند.
ثانیاً این آگاهیهای خودآگاهیساز، از متن زندگی فردی و اجتماعی این گروهها و توسط همین زندگی به آنها انتقال پیدا میکند.
لذا در این رابطه است که نفس آگاهیهای اجتماعی و اقتصادی و طبقاتی و سیاسی در یک جامعه به صورت خود بخودی، هر چند که فراگیر و گسترده هم باشند، نمیتوانند در گروههای مختلف اجتماعی ایجاد خودآگاهی ذهنی، جهت تکوین اراده برای حرکت و بر شورانیدن عقول آنها بکند. علی ایحال به این دلیل است که «خودآگاهی که رسالت و وظیفه پیشگام مستضعفین میباشد، یک امر مجرد و عام و کلی نیست» و همین کنکریت بودن خودآگاهی حتی در شکل خودآگاهی ذهنی آن باعث میشود تا پیشگام در عرصه دستیابی به این هدف خود، بر پیوند سه مؤلفه باور و احساس و ادراک یا اراده تکیه نماید.
بدین ترتیب، پیشگام در عرصه خودآگاهیسازی گروههای اجتماعی هرگز نباید بر آگاهی مجرد و بیرونی آن گروهها تکیه نماید؛ و توسط آن آگاهیهای مجرد و مکانیکی بخواهد در آن گروههای اجتماعی ایجاد تحول نماید، بلکه بالعکس، پیشگام باید عنایت داشته باشد که «تنها آن آگاهی میتواند بدل به خودآگاهی ذهنی برای گروههای مختلف جامعه بشود که از متن زندگی همان گروهها و همان انسان گوشت و پوست استخواندار مشخص حاصل شده باشد.»
لذا همین پیوند بین آگاهی و زندگی گروههای اجتماعی جهت خودآگاهیسازی آنها است که باعث میگردد تا خودآگاهی را اینچنین تعریف بکنیم که «خودآگاهی گروههای مختلف اجتماعی، چیزی نیست جز ادراک همان آگاهیهای موجود در زندگی آن گروههای اجتماعی». برای مثال «خودآگاهی طبقاتی در طبقه کارگر ایران چیزی نیست جز ادراک تضاد طبقاتی موجود در زندگی مشخص همین طبقه کارگر ایران»؛ به عبارت دیگر، «تنها همین ادراک آگاهی کنکریت و مشخص است که میتواند خودآگاهیساز برای آن گروه مشخص اجتماعی بشود.»
بر این مطلب بیافزائیم که هر آگاهی موجود در هر جامعه مشخص، نمیتواند در گروههای مشخص اجتماعی، ایجاد خودآگاهی کنکریت و مشخص ذهنی یا احساسی و یا ادراکی بکند؛ یعنی تنها آن آگاهی میتواند در آن گروههای مشخص اجتماعی بدل به خودآگاهی بشود که به صورت کنکریت و مشخص در پیوند با آن گروههای اجتماعی باشد. پس علت اینکه میگوئیم مبارزه سیاسی و اجتماعی و طبقاتی هر گروه اجتماعی از زندگی عادی و اجتماعی و تاریخی آنها عبور مینماید، چیزی جز بیان همین موضوع نمیباشد.
بنابراین میتوانیم نتیجه بگیریم که رسالت پیشگام مستضعفین در هر جامعهای:
اولاً صورت بومی و کنکریت دارد.
ثانیاً این رسالت در راستای بر شورانیدن آنها بر زندگی فلاکت بار سیاسی و اجتماعی و طبقاتی و تاریخیشان میباشد.
ثالثاً انجام این مقصود برای پیشگام تنها از کانال استحاله همین آگاهی کنکریت و مشخص اجتماعی و طبقاتی به خودآگاهی حاصل میشود نه غیر از آن.
رابعاً پیشگام جهت انتقال این آگاهیهای کنکریت به متن جامعه، تنها بر عقلانیت نقدی نه عقلانیت ابزاری، توسط نقد قدرت سه مؤلفهای قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی و قدرت معرفتی که کشف حقیقت میباشد، تکیه میکنند؛ یعنی حرکت پیشگام مستضعفین در هر جامعه بر دو مؤلفه هماهنگ و تنگاتنگ سلبی و ایجابی استوار میباشد.
ادامه دارد