سلسله مقالاتی در باب مبانی تئوریک استراتژی ما
جایگاه «انقلاب اجتماعی» در استراتژی پیشگام – قسمت نوزدهم
باری اگر تا اینجا به این حقیقت واقف شده باشیم که «بدون تحول و انقلاب اجتماعی هر گونه تحول و انقلاب سیاسی و اقتصادی و غیره محکوم به شکست میباشند و تا زمانیکه تحول و انقلاب اجتماعی در یک جامعه حاصل نشود، همبستگی و پیوستگی دیالکتیکی مبارزه گروههای مختلف اردوگاه بزرگ مستضعفین یک جامعه حاصل نمیشود» و این موضوع را دریافته باشیم که «علت و دلیل شکست سه تحول بزرگ یک قرن گذشته جامعه ایران تقدم انقلاب سیاسی بر انقلاب اجتماعی بوده است» آنچنانکه علت و دلیل موفقیت انقلاب کبیر فرانسه «تقدم انقلاب اجتماعی بر انقلاب سیاسی بوده است»؛
و باز دریافته باشیم که «هیچ گروه اجتماعی و یا طبقه خاص اجتماعی جدای از دیگر گروهای اجتماعی اردوگاه بزرگ مستضعفین (هر قدر هم که گسترده و فراگیر باشند) نمیتوانند انقلاب کنند و انقلاب در هر جامعهای تنها کار مستضعفین آن جامعه میباشد نه کار طبقه خاص و گروه خاصی و تا زمانیکه گروههای مختلف اردوگاه بزرگ مستضعفین یک جامعه بالنده نشوند، امکان تحقق انقلاب و حرکت عمیق اجتماعی – سیاسی در یک جامعه وجو د ندارد» و بر این باور باشیم که «در یک جامعه انقلاب نمیکنند بلکه انقلاب میشود» و برای اینکه در یک جامعه انقلاب بشود باید تمامی گروههای اجتماعی اردوگاه بزرگ مستضعفین آن جامعه به حرکت درآیند و برای اینکه تمامی گروههای اجتماعی اردوگاه بزرگ مستضعفین در هر جامعهای به حرکت درآیند، باید تنها و تنها توسط انقلاب اجتماعی آن گروههای مختلف اردوگاه بزرگ مستضعفین آن جامعه بالنده بشوند و بدون انقلاب اجتماعی که باعث میگردد تا به صورت دینامیک (نه مکانیکی) جامعه را بالنده کند، هر گونه تلاش مکانیکی جهت بالنده کردن جامعه، آب در هاون کوفتن میباشد و دریافته باشیم که «تنها توسط انقلاب اجتماعی است که امکان تحقق تحول دینامیک و درازمدت و سازماندهی و رهبری خودجوش ممکن میگردد و بدون انقلاب اجتماعی نه تنها امکان مشارکت همه گروههای اجتماعی اردوگاه بزرگ مستضعفین آن جامعه در مبارزه دینامیک رهائیبخش و آزادیخواهانه و برابریطلبانه وجود ندارد، بلکه مهمتر از آن اینکه امکان تکوین مبارزه درازمدت و جنبش و سازماندهی و رهبری درونجوش دینامیکی در آن جامعه وجود نخواهد داشت و هر گونه تحول تودهای صورت اتمی خواهد داشت که در کوتاهمدت سرکوب میگردد.»
حال سؤال سومی که در این رابطه در اینجا قابل طرح است اینکه انقلاب اجتماعی در یک جامعه چگونه حاصل میشود؟
در پاسخ به این سؤال باید مطرح کنیم که قبل از هر چیز باید «رویکرد خودمان نسبت به انقلاب اجتماعی مشخص کنیم» چراکه اگر انقلاب سیاسی، فروپاشی ماشین قدرت حاکمیت تعریف کنیم و اگر انقلاب اقتصادی جایگزینی مناسبات نوین اقتصادی به جای مناسبات قبلی اقتصادی تعریف نمائیم، تنها تعریفی که میتوانیم برای انقلاب اجتماعی مطرح کنیم عبارت است از «بالندگی گروههای مختلف اردوگاه بزرگ مستضعفین جامعه میباشد». در این چارچوب است که میتوانیم به طرح سؤال چهارم هم بپردازیم و آن اینکه چگونه انقلاب اجتماعی در یک جامعه و یا در اردوگاه بزرگ مستضعفین آن جامعه تکوین پیدا میکند؟
در پاسخ به سؤال چهارم باید نخست مطرح کنیم که برعکس انقلاب سیاسی که صورت دفعی دارد، انقلاب اجتماعی صورت درازمدت دارد و هرگز امکان تحقق انقلاب اجتماعی به صورت فوری و دفعی در هیچ جامعهای وجود ندارد مضافاً اینکه برعکس انقلاب سیاسی، انقلاب اجتماعی صورت دینامیک دارد و از پائین جامعه تکوین پیدا میکند. البته ذکر این موضوع در اینجا خالی از عریضه نمیباشد که عنایت داشته باشیم که در دیسکورس ما تکیه بر کاربرد انقلاب درترم انقلاب اجتماعی، به خاطر تکیه بر تحول دینامیک فراگیر و همه جانبه جامعه در انقلاب اجتماعی میباشد، نه شورش و کشت و کشتار و کسب قدرت سیاسی و غیره که اصلاً در چارچوب انقلاب اجتماعی قابل تعریف نمیباشد.
فراموش نکنیم که در خصوص «انقلاب سیاسی یا کسب قدرت سیاسی» در طول 230 سالی که از انقلاب کبیر فرانسه میگذرد تئوریهای مختلفی مطرح گردیده است از جمله کارل مارکس در کتاب «مانیفست کمونیست» خود بر انقلاب جهانی پرولتاریا تکیه دارد و در «نقد برنامه گوتا» بر دیکتاتوری پرولتاریا جهت کسب قدرت سیاسی تکیه میکند و لنین جهت کسب قدرت سیاسی بر حزب طراز نوین کمونیستی پیشاهنگ نه پرولتاریا تکیه دارد و مائو جهت کسب قدرت سیاسی از آنجائیکه معتقد است که قدرت از لوله تفنگ بیرون میآید، بر ارتش خلقی و محاصره شهرها از طریق روستاها تکیه مینماید و رژی دبره و کاسترو و چهگوارا جهت کسب قدرت سیاسی بر حرکت چریکی پیشاهنگ تکیه میکند و در خصوص «انقلاب اقتصادی» هم استراتژیها و مکانیزمهای مختلفی مثل انقلاب اقتصادی توسط جایگزین کردن مناسبات سرمایهداری به جای مناسبات زمینداری و فئودالیته آنچنانکه در انقلاب اقتصادی فرانسه و انگلیس و آلمان و ژاپن از قرن هفدهم الی الان شاهد بودهایم؛ و انقلاب اقتصادی توسط مناسبات سوسیالیستی در چارچوب انقلاب سوسیالیستی و کسب قدرت سیاسی و روش تحول اقتصادی از طریق راه رشد غیر سرمایهداری توسط تکیه کردن بر اردوگاه شرق و اتحاد جماهیر شوروی سابق در قرن بیستم و قبل از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و روش دولت رفاه برنشتاینی از طریق حفظ سرمایهداری و مالکیت خصوصی توسط رشد پروژههای تأمین اجتماعی توسط بورژوازی میباشند.
البته در خصوص انقلاب اجتماعی هم موضوع به همین ترتیب میباشد. برای تبیین این موضوع نخست باید عنایت داشته باشیم که از انقلاب فرانسه در سال 1789 بود که مفهوم مدرن انقلاب اجتماعی و انقلاب سیاسی و انقلاب اقتصادی وارد دیسکورس بشر گردید، چرا که تا پیش از انقلاب 1789 فرانسه انقلاب در دیسکورس بشر به معنای «بازگشت به اوضاع پیشین و ماقبل بود»؛ اما از انقلاب فرانسه «انقلاب عبارت شد از فرایند تغییر چشمگیر و پر دامنه توسط انهدام نظام قدیم و جایگزینی نظام جدید» و در چارچوب این تعریف از انقلاب است که انقلاب به چهار مؤلفه انقلاب سیاسی، انقلاب اجتماعی، انقلاب اقتصادی، انقلاب فرهنگی تقسیم میشوند.
البته در تئوریهای کارل مارکس در نیمه دوم قرن نوزدهم دو «انقلاب اجتماعی و انقلاب اقتصادی» در پیوند با یکدیگر قرار گرفتند، چرا که کارل مارکس برای اولین بار «انقلاب اجتماعی را توسط تغییراتی در سیستم مالکیت یا سیستم اقتصادی یا تغییر در شیوه تولید توضیح داد». برای کارل مارکس تنها چنین انقلاب اجتماعی است که زیربنای انقلاب سیاسی میباشد. البته کارل مارکس خود انقلاب سیاسی را تجلی مبارزه طبقاتی تعریف میکرد و انقلاب فرهنگی در رویکرد او عبارت بودند از ریشهکنی ارزشها، آموزهها و عقاید حامی نظام قدیم و جایگزین کردن مجموعه جدیدی از ارزشها. البته بدون تردید از آنجائیکه موضوع مشترک تمامی انقلابهای چهارگانه اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی خود «جامعه» میباشد، همین امر باعث گردیده تا چهار مؤلفه انقلاب فوق در تحلیل نهائی دارای «پیوند دیالکتیکی در عرصه تکوین» بشوند.
البته این امر به معنای آن نیست که مثلاً با وقوع انقلاب سیاسی در یک جامعه قطعاً انقلاب اجتماعی یا انقلاب فرهنگی یا انقلاب اقتصادی هم به صورت خود به خودی صورت میگیرد، بلکه پیوند دیالکتیکی چهار مؤلفه فوق تنها در راستای موضوع مشترک آنها قابل تعریف میباشد؛ وگرنه در واقعیت امر بسیار اتفاق افتاده است که در یک جامعه انقلاب اقتصادی بدون تغییر در بالائیهای قدرت یا بدون انقلاب سیاسی صورت گرفته است (مثل انقلاب اقتصادی در انگلستان که گرامشی در وصف آن میگوید: «تمامی آنچه که فرانسه توسط انقلابهای مختلف به انجام رسانید، انگلستان توسط تحول اقتصادی به آن دست پیدا کرد») و یا انقلاب سیاسی بدون انجام انقلاب اقتصادی صورت گرفته است (مثل انقلاب ضد استبدادی 57 مردم ایران) البته داوری ما در این جا بر این امر قرار دارد که «اگر انقلاب اقتصادی و انقلاب سیاسی در فرایند انقلاب اجتماعی صورت بگیرد، دیگر امکان وقوع مکانیکی این انقلابها و شکست این انقلابها و بازگشت به گذشته - آنچنانکه در انقلاب ضد استبدادی 57 ایران شاهد بودیم - وجود ندارد». به طوری که در این رابطه میتوانیم این شاخص را ارائه دهیم که «انقلاب سیاسی در یک جامعه در صورتی انقلاب سیاسی میباشد که علاوه بر اینکه محصول و سنتز انقلاب اجتماعی میباشد، خود باعث اعتلای جنبش اجتماعی نیز بشود.»
فراموش نکنیم که انقلاب اجتماعی برعکس انقلاب سیاسی یک رویداد نیست، بلکه یک فرایند میباشد که به صورت متداوم و مستمر تکامل پیدا میکند و هر گز متوقف نمیشود، بطوریکه هرگز نمیتوانیم بگوئیم که انقلاب اجتماعی در یک جامعه به پایان رسیده است؛ و شاید بهتر باشد که اینچنین مطرح کنیم که انقلابهای سیاسی و انقلاب اقتصادی، مولودهایی هستند که در گهواره انقلاب مداوم اجتماعی تکوین پیدا میکنند و البته این مولودها در عرصه رابطه دیالکتیکی خود تأثیر تکاملی بر مادر خود یعنی انقلاب اجتماعی میگذارند.
بنابراین، بدین ترتیب است که انقلاب اجتماعی اگر به صورت دیالکتیکی نه دستوری و مکانیکی در یک جامعه تکوین و اعتلا پیدا کند، نه تنها خود تضمین کننده انقلاب و تحولات دینامیک سیاسی و اقتصادی میباشد، تضمین کننده اعتلای همین انقلابها در پروسس درازمدت تکوینی خود نیز میباشند. آنچنانکه حتی در این رابطه میتوانیم نتیجهگیری کنیم که انقلاب اقتصادی یا انقلاب در شیوه تولید، زمانی به انقلاب اقتصادی در یک جامعه میانجامد که علاوه بر اینکه آن انقلاب اقتصادی باید مولود انقلاب اجتماعی در آن جامعه باشد. خود آن انقلاب اقتصادی بتواند در مرتبه دیگر بسترساز اعتلای انقلاب اجتماعی در آن جامعه بشود. معنای «انقلاب مداوم» در رویکرد ما تنها در فرایند انقلاب اجتماعی در همان جامعه معنا پیدا میکند، نه آنچنانکه نظریهپردازان انقلاب اکتبر بر صدور انقلاب به کشورهای دیگر تعریف میکردند.
باری، در ادامه همین «نظریه ضرورت تداوم انقلاب اجتماعی» در رویکرد ما است که «ضرورت انقلاب فرهنگی» در عرصه پروسس تکوین و اعتلای انقلاب اجتماعی مطرح میگردد، چراکه هرگز و هرگز چه با رویکردی ماکس وبری به انقلاب اجتماعی در یک جامعه بنگریم و چه با رویکرد کارل مارکسی و چه آنچنانکه معلم کبیرمان شریعتی میگفت با رویکرد مارکس وبری بخواهیم انقلاب اجتماعی در یک جامعه، به خصوص در چارچوب مناسبات سرمایهداری تعریف کنیم، «انقلاب فرهنگی» میتواند به عنوان بسترساز انقلاب اجتماعی در تکوین و اعتلا مطرح گردد.
حال در چارچوب این رویکرد ما به انقلاب اجتماعی و انقلاب فرهنگی و انقلاب سیاسی و انقلاب اقتصادی و طرح جایگاه انقلاب اجتماعی به عنوان عمود خیمه دینامیک انقلابهای دیگر، سؤال دیگری که در اینجا قابل طرح است اینکه، چه تعریفی ما از انقلاب اجتماعی داریم که توسط آن تعریف میتوانیم انقلاب اجتماعی را در عرصه کالبد شکافی نظری از دیگر انقلابهای فرهنگی و سیاسی و اقتصادی جدا نمائیم؟
پاسخ کپسولی و اجمالی که در اینجا و در این رابطه میتوانیم به سؤال فوق بدهیم اینکه، «انقلاب اجتماعی در رویکرد ما، فرایند تغییر بنیادی در عرصه سه مؤلفه قدرت معرفتی و قدرت اقتصادی و قدرت سیاسی در هر جامعه میباشد». در چارچوب این تعریف از انقلاب اجتماعی در رویکرد ما:
اولاً انقلاب اجتماعی باید به صورت دینامیک و از پائین به بالا در جامعه تکوین و اعتلا پیدا کند، نه به صورت مکانیکی و تزریقی و دستوری از بالا به پائین.
ثانیاً در انقلاب اجتماعی، به عنوان یک فرایند دینامیک نه رویداد اجتماعی – تاریخی، باید تمامی گروههای اجتماعی پائینیهای جامعه که تحت تأثیر سه مؤلفه قدرت اقتصادی و قدرت سیاسی و قدرت معرفتی حاکم، به استضعاف کشیده شدهاند، بالنده شوند و به حرکت درآیند.
ثالثاً در انقلاب اجتماعی، باید حتماً سه مؤلفه قدرت حاکم یعنی قدرت اقتصادی و قدرت معرفتی و قدرت سیاسی، به صورت آرایش یافته در عرصه استراتژی درازمدت به چالش کشیده شوند.
رابعاً در انقلاب اجتماعی مداوم و دینامیک و تکوین یافته از پائین، پیشگامان و نظریهپردازان نباید نقش پیشاهنگی یا نقش پیشروئی داشته باشند، بلکه فقط و فقط باید نقش پیشگامی داشته باشند. در این رابطه نقش پیشاهنگی چه به صورت حزب طراز نوین لنینیستی باشد و چه به صورت چریک حزب شده چریکگرائی مدرن باشد و چه به صورت ارتش خلقی موتور کوچکی باشد (که بخواهد موتور بزرگ جامعه را از طریق لوله تفنگ به حرکت در آورد)، محکوم به شکست استراتژیک خواهند بود.
خامسا در انقلاب اجتماعی حرکت و اعتلا باید به صورت دینامیک و درونجوش به صورت سنتز دیالکتیکی «عین و ذهن» تکوین و اعتلا پیدا کند.
سادساً در انقلاب اجتماعی سازماندهی و رهبری انقلاب باید به صورت درونجوش و دینامیک توسط خود جامعه صورت بگیرد، نه به صورت از پیش تعیین شده و تزریقی و تحمیلی و دستوری توسط جریانهای سیاسی خارجنشین بیگانه از جامعه.
سابعاً انقلاب اجتماعی باید فرایندی و درازمدت و دینامیک و آگاهانه و سازمانیافته باشد، نه رویدادی و کوتاهمدت و دفعی و مکانیکی و موقت و موضعی.
ثامناً انقلاب اجتماعی جدای از اینکه در پیوند دیالکتیکی با انقلاب فرهنگی به عنوان یک سنتز دینامیک تکوین و اعتلا پیدا میکند، خود باید بسترساز انقلاب سیاسی و انقلاب اقتصادی در جامعه بشود.
ادامه دارد