درسهائی که باید از انتخابات دولت دوازدهم بیاموزیم – قسمت اول
بهتر ان است که نخست به طرح «خودویژگیهای انتخابات دولت دوازدهم نسبت به یازده انتخابات دولتهای گذشته عمر 39 ساله رژیم مطلقه فقاهتی بپردازیم. چراکه تا زمانیکه نتوانیم به خودویژگیهای انتخابات دولت دوازدهم نسبت به یازده دولت قبلی دست پیدا کنیم، نمیتوانیم به تحلیلی مشخصی نسبت به انتخابات دولت دوازدهم که در اردیبهشت ماه سال 96 صورت گرفت دست پیدا کنیم. فراموش نکنیم که «خود انتخابات ریاست جمهوری» در میان انتخابات شهر فرنگ رژیم مطلقه فقاهتی، فی نفسه از جایگاه خاص و خودویژهای برخوردار میباشد؛ زیرا انتخابات ریاست جمهوری (رئیس قوه مجریه) در نظام مطلقه فقاهتی ایران (برعکس انتخابات دیگر این رژیم که تقسیم قدرت در بدنه نظام میباشند) باعث «تقسیم قدرت در رأس هرم نظام مطلقه فقاهتی میشود»؛ که البته پارادوکس بین «مشروعیت آسمانی مقام عظمای ولایت (که در رأس هرم نظام مطلقه فقاهتی قرار دارد و طبق قانون اساسی رژیم مطلقه فقاهتی بیش از 80% قدرت نظامی و انتظامی و اجرائی و قضائی و تقنینی و اقتصادی و سیاسی و اداری و تبلیغاتی و مذهبی و اجتماعی و غیره در اختیار دارد و در برابر هیچ نهادی هم پاسخگو نیست) و مقبولیت انتخاباتی ریاست جمهوری، به عنوان دومین مقام در نظام مطلقه فقاهتی در تعیین خودویژگی انتخابات ریاست جمهوری در نظام مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران بی تأثیر نمیباشد.»
در نتیجه همین موضوع (جایگاه خودویژه رئیس قوه مجریه یا رئیس جمهوری در نظام مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران) باعث گردیده است تا در 39 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی، پیوسته بین دو مقام اول و دوم رأس هرم نظام مطلقه فقاهتی تنش و درگیری وجود داشته باشد؛ چراکه «ادعای تمامیتخواهی قدرت مقام اول نظام که به صورت فراقانونی از طرف آسمان به او تفویض شده است، با ادعای قدرتخواهی محدود رئیس جمهوری انتخاب شده نمیتواند تجانس پیدا کند». آنچنانکه سعدی میگوید، «ده درویش در گلیمی بخسبند، اما دو پادشاه در اقلیمی نگنجند»، علیهذا به همین دلیل انتخابات رئیس جمهوری در 39 سال عمر گذشته این رژیم، در عرصه صفحه شطرنج تقسیم باز تقسیم قدرت بین جناحهای درونی حکومت، از جایگاه خاصی برخوردار بوده است.
البته از بعد از انتخاب شدن رئیس جمهوری این تنش از عرصه تقسیم باز تقسیم قدرت بین جناحهای درونی حکومت بدل به تنش چهار ساله بین رهبری و رئیس جمهوری در نوک پیکان هرم نظام میگردد؛ که این امر در دوران رئیس جمهوری بنی صدر، بین او و خمینی و بعد از آن در دو دوره رئیس جمهوری خود خامنهای و تضادی که پیوسته بین او و خمینی بر سر انتخاب دولت میرحسین موسوی وجود داشت و در ادامه تضاد نهائی بین هاشمی رفسنجانی و خامنهای و همچنین تضاد بین سیدمحمد خاتمی با خامنهای و تضاد بین محمود احمدی نژاد و خامنهای بخصوص در دولت دهم و در ادامه تضاد بین روحانی و خامنهای قابل مطالعه میباشد. شعار محمد علی رجائی اولین نخست وزیر رژیم مطلقه فقاهتی که در برابر بنی صدر اولین رئیس جمهور این رژیم میگفت: «من مقلد امام، فرزند مجلس و برادر رئیس جمهور هستم» در این رابطه قابل تفسیر میباشد.
باری این همه باعث گردیده است تا در 39 سال گذشته حتی برای یک دوره هم تقسیم قدرت بین رهبری و رئیس جمهوری در نوک پیکان هرم قدرت به صورت مسالمتآمیز انجام نگیرد؛ و دلیل این امر هم این است که در چارچوب قانون اساسی رژیم مطلقه فقاهتی جائی برای حضور رقیب با قدرت نیمه خدائی مقام عظمای ولایت وجود ندارد.
پر واضح است که «پارادوکس انتصاب و انتخاب» یا «مشروعیت آسمانی و مقبولیت انتخاباتی» بین دو قطب قدرت در رأس هرم نظام مطلقه فقاهتی پیوسته در 39 سال گذشته به عنوان پاشنه آشیل و چشم اسفندیار این رژیم باقی مانده است؛ چراکه یکی از این دو قطب مشروعیت جایگاه خود را از آسمان و امام زمان میگیرد، دیگری میخواهد، مقبولیت خود را از صندوقهای رأی مهندسی شده بگیرد. لاکن با همه این تعاریف، در انتخابات دولت دوازدهم در اردیبهشت ماه 96 حوادثی به وقوع پیوست که این انتخابات با یازده انتخابات قبلی ریاست جمهوری عمر رژیم مطلقه فقاهتی متفاوت گردانید. چراکه:
اولاً در انتخابات دولت دوازدهم (برعکس یازده انتخابات قبلی) صفبندی بین رهبری و کاندیدای ریاست جمهوری (شیخ حسن روحانی) از همان مرحله مبارزه انتخاباتی شکل گرفت (برعکس انتخابات یازده گانه قبلی که گرچه در عرصه مبارزه انتخاباتی تضاد بین جناحهای درونی حکومت جهت تقسیم باز تقسیم قدرت بین خویش جاری و ساری میشد، اما تضاد بین رهبری و رئیس جمهوری از بعد از انتخابات در عرصه عملیاتی شدن تقسیم قدرت در رأس هرم مادیت پیدا میکرد)، در نتیجه همین امر باعث گردید تا در مبارزه انتخاباتی کاندیداهای دولت دوازدهم (در اردیبهشت ماه سال 96) با دو قطبی شدن مهندسی شده قبلی مبارزه کاندیداها بدل به اردوکشی و صفبندی بین دو قطب «رهبری و ریاست جمهوری» یا «خامنهای و شیخ حسن روحانی» بشود؛ که از یکطرف سیدابراهیم رئیسی نماینده تمام اختیار حزب پادگانی خامنهای قرار داشت که از طرف تمامی نهادهای رسمی و غیر رسمی زیرمجموعه حزب پادگانی خامنهای اعم از سپاه و بسیج و نیروهای امنیتی و لباس شخصیها، مداحان و هیئتهای سنتی مذهبی و ائمههای جمعه و جماعت و غیره حمایت میشد و از طرف دیگر شیخ حسن روحانی قرار داشت که از منهای نهادهای زیرمجموعه دولت یازدهم از طرف رهبری جنبش سبز یعنی میرحسین موسوی و کروبی و رهبری جریان به اصطلاح اصلاحات (و تشکیلات وابسته به آن) یعنی سیدمحمد خاتمی و تشکیلات روحانیون و تشکیلات کارگزاران و غیره از او حمایت میگردید.
در نتیجه همین صفبندی بین خامنهای و شیخ حسن روحانی از همان آغاز انتخابات باعث گردید تا در جریان مبارزه انتخاباتی و مناظره کاندیداها به شدت تضادهای کل رژیم مطلقه فقاهتی (نه مانند گذشته تضادهای جناحهای درونی حاکمیت) از بالائیهای رأس هرم قدرت به طرف قاعده و مردم ریزش کند و کل نظام مطلقه فقاهتی از آغاز تکوین الی الان از زبان متولیان امر به زیر ساطور افشاگری قرارگیرد، آنچنانکه شیخ حسن روحانی در این افشاگریها در همدان، از 38 سال اختناق و اعدام و شکنجه سخن گفت؛ که همین امر باعث گردید تا به جای صفبندی بین دو جناح درونی حکومت (مانند گذشته) توسط مبارزه انتخاباتی سیدابراهیم رئیسی و شیخ حسن روحانی، صفبندی بین حزب پادگانی خامنهای و اردوگاه جناح رقیب از میرحسین موسوی تا شیخ حسن روحانی بوجود آید؛ یعنی رأی دهندگان در جریان این انتخابات بیش از آنکه به انتخاب ابراهیم رئیسی و حسن روحانی فکر کنند، در انتخابات دولت دوازدهم به صفبندی بین حزب پادگانی خامنهای و اردوگاه رقیب میاندیشیدند، تا با انتخاب یکی از آنها مخالفت خود را با صف مقابله اعلام نمایند.
فراموش نکنیم که در 39 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، رأی دهندگان توسط شرکت در انتخابات با رأی خود «اعلام اعتراض و نخواستن میکردند، نه انتخاب خواستنها»، توضیح آنکه مثلاً در انتخابات دولت هفتم در دوم خرداد 76 رأی دهندگان با رأی دادن به سیدمحمد خاتمی میخواستند «مخالفت خودشان را با انتخاب اکبر ناطق نوری (که میدانستند منتخب رهبری و حزب پادگانی خامنهای است،) اعلام کنند» وگرنه مردم ایران در دوم خرداد 76 نه شخص سیدمحمد خاتمی میشناختند و نه به برنامه او اطلاعی داشتند؛ و به همین ترتیب در انتخابات سال 84 مردم ایران با رائی که به محمود احمدی نژاد دادند، میخواستند مخالفت خودشان را با انتخاب اکبر هاشمی رفسنجانی اعلام کنند و اگر نه مردم ایران اصلاً و ابداً حتی نام محمود احمدی نژاد هم نشنیده بودند (بگذریم از مردم تهران که بی لیاقتی او در دوران شهرداری تهران تجربه کرده بودند).
علی ایحال، به همین دلیل در انتخابات رئیس جمهوری از آنجائیکه صحنه تقسیم قدرت بین جناحهای درونی حکومت صورت عریانتری به خود میگیرد، رأی دهندگان با مشارکت در این انتخابات تلاش میکنند تا مخالفت خودشان به صورت عریانتری به نمایش بگذارند. در همین رابطه مهمترین سوالی که در اینجا مطرح میشود اینکه، چه شد که در انتخابات دولت دوازدهم در اردیبهشت 96 از همان آغاز شروع مبارزه کاندیداها، به جای صفبندی بین جناحهای درونی حکومت، صفبندی بین رئیس جمهور و رهبری شکل گرفت؟
پر پیداست که تا زمانیکه برای این سؤال پاسخی قانع کننده پیدا نکنیم هرگز نمیتوانیم در باب انتخابات دولت دوازدهم تحلیلی مشخص ارائه بدهیم. لذا برای پاسخ به این سؤال باید توجه داشته باشیم که تقریباً خامنهای از بعد از مراسم تشییع جنازه اکبر هاشمی رفسنجانی و مشاهده حمایت میلیونی مردم تهران از جنبش سبز در آن مراسم و دریافت این حقیقت که جنبش سبز هنوز نمرده است و توان بازتولید مجدد دارد و استنباط اینکه حسن روحانی با حمایت از پروژه آشتی ملی سیدمحمد خاتمی میکوشد تا به حصر سران جنبش سبز پایان دهد، تصمیم به حذف حسن روحانی در دولت دوازدهم گرفت که این امر در سخنرانی مشهد در دوم فروردین سال 96 توسط او علنی شد؛ چراکه در آن سخنرانی خامنهای به صورت اپوزیسیون دولت یازدهم ظاهر شد و با دفاع از محرومین به انتقاد از دولت یازدهم پرداخت؛ و از بعد از آن بود که از کانال خبرگان رهبری، رفته رفته موضوع کاندیداتوری ابراهیم رئیسی به صورت مهندسی شده مطرح گردید و آنچنان این موضوع برای حزب پادگانی خامنهای مهم بود که نه تنها در جریان تائید صلاحیت شورای نگهبان، این پروژه به صورت قطبی شدن مهندسی شده تکمیل گردید.
از بعد از آن، تمامی جریانهای جناح راست هزار تکه اعم از راست پادگانی تحت مدیریت سپاه و بسیج و نیروهای امنیتی و لباس شخصی و راست سنتی از شورای نگهبان و خبرگان رهبری گرفته تا جامعه روحانیت و راست داعشی تحت هژمونی مصباح یزدی و راست بازاری تحت هژمونی مؤتلفه و حتی راست پوپولیستی، همه یکدست برای اولین بار با تشکیل مهندسی شده «جمنا» به حمایت از کاندیداتوری ابراهیم رئیسی پرداختند.
فراموش نکنیم که مکانیزم تائید صلاحیت نامزدها در شورای نگهبان در این زمان قابل توجه بود. چراکه بر خلاف آنچه که خامنهای قبلاً در پاسخ به احمدی نژاد جهت عدم مشارکت در انتخابات دولت دوازدهم مطرح کرده بود، نمیخواست تا انتخابات دولت دوازدهم قطبی بشود ولی از بعد از تصمیم جدید خامنهای نسبت به پروژه حذف حسن روحانی، دیدیم که پروژه قطبی کردن انتخابات در دولت دوازدهم توسط مهندسی شورای نگهبان، در دستور کار خامنهای قرار گرفته است. چرا که شش نامزد تعیین صلاحیت شده در دو قطب قرار داشتند، سه نفر قطب راست بودند و سه نفر از جناح رقیب یعنی، ابراهیم رئیسی و محمدباقر قالیباف و مصطفی میرسلیم از جناح راست بودند و روحانی و جهانگیری و هاشمی طبا هم از جناح رقیب بودند.
آنچه در عرصه مهندسی شورای نگهبان در این رابطه قابل توجه بود، یکی فیلترینگ کردن جناح احمدی نژاد و دیگری فیلترینگ نامزدهای به ظاهر مستقل بود و البته برعکس انتخابات دولت یازدهم در خرداد 92 از محدود کردن نامزدهای راست هزار تکه، به همین سه نفر هم باید در این رابطه اشاره کنیم. قابل توجه است که بدانیم که هدف خامنهای از قطبی کردن انتخابات دولت دوازدهم، بسترسازی برای دو مرحلهای کردن انتخابات دولت دوازدهم بود؛ زیرا با تجربهای که او از انتخابات دولت نهم در خرداد 84 داشت، حذف هاشمی رفسنجانی تنها توسط دو مرحلهای شدن انتخابات ممکن گردید؛ و دلیل این امر همان است که در مرحله دوم انتخابات دیگر رأیهای خاکستری مانند مرحله اول به حمایت از جناح رقیب به پای صندوقهای رأی نمیآیند. این است که همیشه دو مرحلهای شدن انتخابات به سود جناح راست و حزب پادگانی خامنهای میباشد.
ماحصل اینکه آنچه میتوان در خصوص تصمیم حزب پادگانی خامنهای نسبت به حذف روحانی و آچمز کردن او در عرصه صفحه شطرنج تقسیم باز تقسیم قدرت مطرح کرد، اینکه خامنهای دریافت که حسن روحانی از بعد از فوت هاشمی رفسنجانی جهت کسب جایگاه او و لیدر شدن برای اردوگاه رقیب، در صدد جذب حمایت سران جنبش سبز و جنبش به اصطلاح اصلاحات و جنبش دانشجوئی است. همین تحلیل و آگاهی حزب پادگانی خامنهای به سمتگیری حسن روحانی نسبت به جنبش سبز و اصلاحات سیدمحمد خاتمی باعث گردید تا خامنهای در برابر روحانی شمشیر را از رو ببندد.
یادمان باشد که خامنهای در 28 سال گذشته عمر رهبری خود در خصوص دولتها و انتخابات رئیس جمهوری معتقد به دو دورهای بودن هر رئیس جمهور بود (چراکه نقل و انتقال قدرت در عرصه ریاست جمهوری برای مدت چهار سال برای حاکمیت و نظام هزینه بردار میباشد). اما این بار سمتگیری حسن روحانی به سمت جنبش سبز و جریان به اصطلاح اصلاحات سیدمحمد خاتمی، آنچنان برای حزب پادگانی خامنهای سنگین بود که دیگر از زمستان 95 مصمم به حذف حسن روحانی شد. چرا که اعتقاد داشت که پیروزی حسن روحانی در دولت دوازدهم بسترساز بازتولید جنبش سبز میشود. البته دلیل این امر همان بود که خامنهای از همان خرداد 88 علی الدوام پیوسته در برابر جنبش سبز و حامیان آن احساس آلترناتیوی نظام میکرد نه تضاد درونی حکومت.
بنابراین، برعکس هاشمی رفسنجانی از آنجائی که حسن روحانی یک شخصیت کهنه کار امنیتی است و برای 18 سال مدیریت شورای امنیت ملی رژیم در دست داشته است، به همین دلیل (برعکس هاشمی رفسنجانی و برعکس دوران دولت یازدهم) حاضر به عقب نشینی در برابر خامنهای در این رابطه نخواهد شد؛ و همین کشاکش بود که باعث گردید تا صفبندی بین روحانی و خامنهای در جریان انتخابات و مبارزه و مناظره نامزدهای دولت دوازدهم در اردیبهشت ماه 96 هر روز عریانتر بشود، بطوریکه هر چه به روز 29 اردیبهشت 96 نزدیکتر میشدیم این صفبندی داغتر و عریانتر از گذشته میشد.
شاید دلیل اصلی عدم عقبنشینی حسن روحانی در این رابطه آن بود که او دریافته بود که مخالفت خامنهای با او خود باعث گرایش رأیهای خاکستری به او میشود. همچنین حسن روحانی با توجه به جریان تشییع جنازه هاشمی رفسنجانی دریافته بود که جامعه ایران و بخصوص جنبش دانشجوئی «از جنبش سبز عبور نکرده است» و لذا جذب حمایت جنبش سبز میتواند بستر پیروزی او در انتخابات دولت دوازدهم فراهم کند.
باری، همین رویکرد حسن روحانی به جنبش سبز و اصلاحات سید محمدخاتمی باعث گردید تا خامنهای و راست هزار تکه در تصمیم قبلی خود جهت حذف او مصممتر گردانند؛ اما آنچه در این رابطه مهم بود و نشان میدهد که خامنهای از قبل پیشبینی آن را نکرده بود اینکه، آیا واقعاً حسن روحانی در این رویاروئی و نبرد میتواند با جذب آراء خاکستری به سود خود، انتخابات دولت دوازدهم در مرحله اول با کسب اکثریت آراء برنده نهایی بشود و پروژه دو مرحلهای کردن خامنهای نقش بر آب سازد؟
ادامه دارد