در آستانه انتخابات دولت دوازدهم:
انتخابات مهملی 38 سال گذشته رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، با کدامین رویکرد انجام گرفته است؟
«انتخابات حقی؟» یا «انتخابات تکلیفی؟» - قسمت چهارم
ماحصل اینکه:
الف – انتخابات در «رویکرد لیبرالیزاسیون» با انتخابات در رویکرد «سوسیا لیزاسیون» متفاوت میباشد. چراکه در رویکرد لیبرالیزاسیون به خاطر اینکه لیبرالیسم سیاسی که انتخابات در چارچوب آن معنی پیدا میکند، در خدمت لیبرالیسم اقتصادی یا همان سرمایهداری رقابتی آدام اسمیتی و سرمایه انحصاری کینزی میباشد. لذا به همین دلیل در انتخابات لیبرالیزاسیون حتماً انتخابات در خدمت دموکراسی و مردم سالاری نیست. از فاشیسیم هیتلری تا هیولای ترامپیسم، «مولود انتخابات لیبرالیستی میباشد»؛ اما برعکس انتخابات لیبرالیزاسیونی در انتخابات سوسیالیزاسیونی از آنجائی که انتخابات یکی از میوههای جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین جامعه میباشد، لذا انتخابات در رویکرد سوسیالیزاسیون وسیلهای در دست پائینیهای جامعه که اکثریت قریب به اتفاق جامعه هستند، میباشد تا توسط آن بتوانند «هم حاکمین بر خود را انتخاب کنند و هم هر زمانی که خواستند، حاکمیت منتخب خود را تغییر دهند». به عبارت دیگر، در رویکرد سوسیالیزاسیون انتخابات بسترساز «حکومت مردم بر مردم، توسط مردم میباشد.»
بنابراین برای اینکه انتخابات بتواند در خدمت دموکراسی باشد، باید انتخابات میوهای از درخت جامعه مدنی باشد. لذا تا زمانیکه انتخابات در یک جامعه در چارچوب جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین حاصل نشود، از آنجائیکه تودهها یا پائینیهای جامعه که اکثریت قریب به اتفاق افراد جامعه را تشکیل میدهند، دارای سازمان و تشکیلات سیاسی همگرا کننده قدرت پراکنده مردم نیستند، در نتیجه «انتخابات آنها در خدمت حاکمیت غیر دموکراتیک حاکم بر آنها میشود»، فراموش نکنیم که در رویکرد سوسیالیزاسیون به علت اینکه «آزادی انتخاب کردن، همراه با آزادی انتخاب شدن میباشد» همین امر باعث میگردد تا انتخابات در رویکرد سوسیالیزاسیون در چارچوب دو مؤلفه «آزادی در انتخاب کردن» و «آزادی در انتخاب شدن» در خدمت تعیین سرنوشت مردم به دست خودشان باشد.
خدا آن ملتی را سروری داد / که تقدیرش بدست خویش بنوشت
به آن ملت سر و کاری ندارد/ که دهقانش برای دیگری کشت
علامه محمد اقبال لاهوری
ب – انتخاب ترامپ و ظهور هیولای ترامپیسم در آمریکا، نباید در قرن بیست و یکم به صورت فردی یا موردی یا تصادفی تبیین و تحلیل کنیم، چراکه ترامپ منتخب مردم آمریکا است و ترامپیسم یا پوپولیسیم ستیزهگر، توسط انتخاب مردم آمریکا وارد کاخ سفید شده است، لذا برای تحلیل ظهور هیولای ترامپیسیم، علاوه بر «نقد لیبرالیسم» باید «بحرانهای موجود جامعه آمریکا و سرمایهداری جهانی» را هم مورد تحلیل و آنالیز قرار دهیم؛ زیرا همیشه و در هر جامعهای، «ظهور پوپولیسیم، مولود بن بست بحرانهای آن جامعه میباشد.»
آنچنانکه در جامعه خودمان، انتخابات دولت نهم در سال 84 در شرایطی انجام گرفت که دولت هفتم و هشتم تحت شعار اصلاحات، نه تنها نتوانست به توسعه سیاسی که وعده آن را به مردم داده بود، دست پیدا کند بلکه در عرصه توسعه اقتصادی هم شکست خورد، همین شکست توسعه اقتصادی دولت هفتم و هشتم، باعث رشد و هجوم و نارضایتی سونامی 15 میلیون نفری حاشیهنشینان شهری ایران گردید؛ که بالاخره با بسترسازی راست پادگانی تحت هژمونی سپاه، پوپولیسیم ستیزهگر تحت هژمونی محمود احمدی نژاد، توانست بر دوش این سونامی 15 میلیون نفری حاشیهنشینان سوار بشود و وارد ساختمان پاستور گردد.
باز در همین رابطه بود که از بعد فروپاشی سوسیالیسم دولتی و بلوک شرق و اتحاد جماهیر شوروی و حاکمیت سرمایهداری جهانی تحت پوشش لیبرال دموکراسی بر همه جهان، از آغاز قرن بیست و یکم به موازات اینکه بحرانهای سرمایهداری اعم از بحران اقتصادی و بحران طبقاتی و بحران سیاسی و بحران اجتماعی کشورهای آمریکای لاتین را در برگرفت، «رویکرد پوپولیستی، تحت عنوان سوسیالیسم قرن بیست و یکم، پدیدهای بود که در کشورهای آمریکای لاتین رشد کرد که مهمترین آنها در ونزوئلا، تحت هژمونی هوگو چاوز بود که مانند احمدی نژاد و ترامپ توسط نردبان انتخابات مردم توانست بر اریکه قدرت سوار بشوند.
باری، به این ترتیب است که به لحاظ تئوریک ما حق نداریم که ظهور پدیده هیولای ترامپیسم را به صورت تصادفی و فردی و موردی در آمریکا تبیین و تحلیل کنیم. به عبارت دیگر، ترامپ و ترامیسیم و ظهور و پیروزی جریانهای راست در کشورهای اتحادیه اروپا و رشد ناسیونالی است و جدا شدن انگلیس از اتحادیه اروپا و قرار گرفتن اتحادیه اروپا در آستانه فروپاشی همه و همه میبایست در چارچوب بحران رویکرد لیبرالیسم ستیزهگر (در مؤلفههای مختلف لیبرالیسم اقتصادی و لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم اجتماعی و اخلاقی) همراه با بحران نظام عامل سرمایهداری جهانی، در دو شکل رقابتی آدام اسمیتی و انحصاری کینزی آن تحلیل بکنیم.
یادمان باشد که فوکویاما، تئوریسین بزرگ جهان سرمایهداری در پایان قرن بیستم و در آستانه قرن بیست و یکم و از بعد از فروپاشی سوسیالیسم دولتی و بلوک شرق، در تقریر «پایان تاریخ» خود ادعا کرد که «لیبرال دموکراسی، جهان سرمایهداری، به عنوان آخرین دستاورد رهائیبخش و آزادیخواه انسان تا پایان تاریخ بشر میباشد». لذا آنچنانکه ظهور هیولای پوپولیسیم دولت نهم و دهم ایران، معلول بحران اقتصادی دولت هشتم و هفتم و سونامی حاشیهنشینان 15 میلیون نفری ایران میباشد، ترامپ و ترامیسیم، مولود بحران مزمن و فراگیر اقتصادی جهان سرمایهداری، از بعد از بحران فراگیر سال 2007 میباشد که باعث گردید تا تمامی موجودیت جهان سرمایهداری را از غرب تا شرق و از شمال تا جنوب به چالش بکشد؛ و ترامپ و ترامپیسم نوک کوه یخی است که اینک نمودار گردیده است.
این هنوز از نتایج سحر است / باش تا صبح دولتش بدمد
ج – بحران امروز منطقه ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک خاورمیانه (که اگرچه خاورمیانه در عرصه تاریخ سیاسی گذشته بشر پیوسته محل بحرانها و تصادم قدرتهای بزرگ جهانی بوده است، اما به ضرس قاطع میتوان داوری کرد که بحران امروز خاورمیانه در تاریخ گذشته این منطقه بیرقیب و بیمثال میباشد)، «مولود و سنتز جنبش آزادیخواهانه شکست بهار عربی میباشد»، بنابراین اگر بپذیریم که بحران امروز خاورمیانه و هفت جنگ خانمانسوز نیابتی حاکم بر این منطقه از لیبی در شمال آفریقا گرفته تا یمن در خلیج فارس، مولود شکست جنبش آزادیخواهانه و دموکراسیطلبانه بهار عربی میباشد، سؤال کلیدی که در این رابطه مطرح میشود اینکه «چه شد که جنبش آزادیخواهانه و دموکراسیطلبانه بهار عربی شکست خورد؟»
در پاسخ به این سؤال کلیدی، فراموش نکنیم که نظریهپردازان جنبش بهار عربی (که از سال 89 در کشور تونس استارت خورد) معتقدند که «جنبش بهار عربی، کپیبرداری از جنبش سبز ایران در سال 88 بوده است». فراموش نکنیم که در راهپیمائی روز 23 بهمن 89 مردم تهران که عامل شروع حصر خانگی سران جنبش سبز توسط حزب پادگانی خامنهای گردید، شعار مردم تهران در این راهپیمائی این بود که: «تونس تونست، ایران نتونست» که خود این شعار مردم تهران در سال 89 در آستانه اعتلای جنبش بهاری نشان دهنده امضائی است، بر حکم فوق نظریهپردازان عرب که معتقدند که جنبش بهار عربی با تاسی از جنبش سبز ایران تکوین پیدا کرده است.
از آنجائیکه هم جنبش سبز و هم جنبش بهار عربی در تحلیل نهائی شکست خوردهاند و هم بحران فراگیر امروز سیاسی حاکم بر رژیم مطلقه فقاهتی در عرصه صفحه شطرنج تقسیم باز تقسیم قدرت (و طرح شعار مرده متولد شده جریان به اصطلاح اصلاحطلبان تحت هژمونی سید محمد خاتمی، با عنوان «آشتی ملی» البته بخوانید «آشتی بین جناحهای درونی قدرت رژیم مطلقه فقاهتی، نه آشتی ملی») و هم بحران خانمانسوز امروز حاکم بر منطقه خاورمیانه، «مولود و سنتز همین شکست جنبش سبز و در ادامه آن جنبش بهار عربی میباشد»، لذا با نگاهی واکاوانه و آسیبشناسانه به این دو جنبش آزادیخواهانه و دموکراسیطلبانه میتوانیم به این داوری بپردازیم که «ریشه شکست هر دو جنبش فوق، یک ریشه تئوریک میباشد»، چراکه نه جنبش سبز و نه جنبش بهار عربی در عرصه تئوریک، در راستای مبارزه آزادیخواهانه و دموکراسیطلبانه خود «دارای تئوری مدون برای دستیابی به آزادی و دموکراسی نبودند» در نتیجه هم جنبش سبز و هم جنبش بهار عربی در عرصه تئوریک، «راهی جز گرفتار شدن در تله لیبرالیسم، با مؤلفههای مختلف سیاسی و اقتصادی و اجتماعی آن نداشتند» لذا در این رابطه است که اگر داوری کنیم که «عامل تئوریک شکست جنبشهای سبز و بهار عربی ریشه در رویکرد لیبرالیسم و مؤلفههای مختلف آن دارد، داوری دور از ذهنی نمیباشد.»
یادمان باشد که هر چند پیشکسوتان جنبش سبز و جنبش بهار عربی از همان آغاز حرکت خود میکوشیدند تا استبداد و اختناق حاکم را به چالش بکشند، ولی از آنجائیکه سردمداران این دو جنبش «تئوری در باب استبداد حاکم بر کشور و جامعه خود نداشتند، لذا هر چند آنها بر علیه مستبد حاکم بر جامعه خود مبارزه میکردند، اما نمیتوانستند استبداد حاکم بر تاریخ و جامعه خود را به چالش بکشند». همین امر باعث گردید که سردمداران هر دو جنبش فوق در تحلیل نهائی، هم در عرصه عمل و هم در عرصه نظر، «هر چند با دست بر سر مستبد میکوبیدند، اما با پا خود را محصور همان استبداد گذشته حاکم بر جامعه و تاریخ خود میکردند.»
برای داوری در باب صحت و سقم این آسیبشناسی تئوریک ما، تنها کافی است که به اعلامیه سال 88 میرحسین موسوی که مانیفست و برنامه و تئوری او جهت هدایت جنبش سبز در سال 88 بود، عنایت کنیم. بیشک مدینه فاضله میرحسین موسوی در این اعلامیهها، جامعه دهه 60 ایران، تحت هژمونی خمینی بود. بطوریکه باور ما در این رابطه بر این امر قرار دارد که نه میرحسین موسوی و نه شیخ مهدی کروبی، اصلاً و ابداً کوچکترین نقد و انتقادی در باب عملکرد خمینی در دهه 60 در رابطه با جامعه فلاکت زده ایران نداشتهاند و ندارند و نه خواهند داشت، از نظر اینها «هر چه آن خسرو (خمینی) در دهه 60 در جامعه ایران کرده است شیرین بوده است، چون درخت تین که جمله تین کند.»
علی ایحال، آبشخور تئوریک این بنبست نظری جنبش سبز و جنبش بهار عربی (اگر هزار بار دیگر هم در کشور ایران و منطقه خاورمیانه بازتولید بشوند) همین «فقدان تئوری در باب استبداد تاریخی حاکم بر جامعه خودشان است» آنچنانکه در سال 57 جامعه ایران، این آفت باعث شد تا مردم مستبد را به جای استبداد به زیر بکشند، در نتیجه مستبدی مهیبتر بر آنها حاکم شد. بنابراین به زیر کشیدن مستبد تنها هنر نیست، هنر بزرگتر آن است که جنبش پیشگامان مستضعفین ایران بتواند قبل از به زیر کشیدن مستبد در عرصه تئوری، «استبداد تاریخی حاکم بر جامعه فقهزده و تصوفزده و استبدادزده ایران را به نقد بکشد و آن را به زیر آورد.»
باری: تا زمانیکه در عرصه نظری و تئوریک نتوانیم استبداد را به سلاخی و نقد بکشیم و صاحب تئوری استبدادستیزی بشویم، در چارچوب مبارزه آزادیخواهانه و دموکراسیطلبانه:
اولاً مبارزه ما محدود به «مستبدستیزی» میشود، نه «استبداد ستیزی.»
ثانیاً آنچنانکه از مشروطیت تا کنون مردم ایران در عرصه مبارزه تحولخواهانه خود، در طول بیش از یک قرن گذشته تجربه کردهاند بدون دستیابی به تئوری استبداد، «با رفتن هر مستبدی، مستبدی مهیبتر و خونخوارتر از گذشته مانند بختک بر سرنوشت مردم فلاکت ایران خواهد افتاد» بطوریکه شعار امروز مردم فلاکتزده ایران پس از یک قرن مبارزه با مستبدین (نه مبارزه با استبداد) این شده است که «سال به سال، دریغ از پارسال.»
د – از آنجائیکه در 38 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر جامعه ایران، «موضوع انتخابات میوه و نتیجه جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین نبوده است»، همین فقدان جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین (در طول بیش از یک قرن گذشته به خصوص در 38 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی) باعث گردیده است تا موضوع انتخابات رژیم مطلقه فقاهتی:
اولاً محدود به انتخاب کردن (نه انتخاب شدن) انتخاب شدههای رژیم مطلقه فقاهتی بشود.
ثانیاً فقدان جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین در جامعه ایران باعث گردیده است تا در 38 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی، «انتخابات به عنوان مهمل و ابزاری در دست رژیم مطلقه فقاهتی بشود» تا توسط آن بتوانند هم در برابر جامعه جهانی مدعی مشروعیت سیاسی بکنند و هم در داخل ایران توسط این انتخابات ابزاری و مهملی بتوانند روپوشی بر روی استبداد مطلقه فقاهتی خود بکشند.
ثالثاً رژیم مطلقه فقاهتی در طول 38 ساله گذشته عمر خود تلاش کرده است تا توسط این انتخابات ابزاری و مهملی، «بستری جهت تقسیم قدرت بین جناحهای درونی حکومت فراهم نماید». لذا در این رابطه بوده است که در غیبت بزرگ جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین در جامعه ایران، در طول 38 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی این رژیم جهت تمویه مردم ایران و جهت دستیابی به اهداف سه گانه فوق مجبور بوده است تا برای کشانیدن مردم فلاکتزده و نگونبخت ایران به پای صندوقهای رأی، علاوه بر تکلیفی کردن انتخابات توسط فتوا و سوء استفاده از ذهنیت تاریخی فقهزده و استبدادزده مردم ایران، انتخابات را توسط مهندسی کردن از پیش و مهره چینی از پیش مشخص شده خود، «از صورت انتخابات غیر قطبی و تک قطبی خارج نماید»، چراکه رژیم مطلقه فقاهتی دریافته است که «تنها با تکلیفی کردن انتخابات، توسط فتوای فقهی حوزههای فقاهتی، نمیتواند مردم فلاکتزده و فقهزده و استبدادزده و تصوفزده ایران را به پای صندوقهای رأی بکشاند». لذا در راستای پر کردن این خلاء میباشد که رژیم مطلقه فقاهتی در چارچوب تکلیفی کردن حضور مردم فلاکتزده و فقهزده ایران به پای صندوقهای رأی کوشیده است تا در 38 سال گذشته «انتخابات تکلیفی و غیر حقی را به صورت قطبی از پیش مهندسی شده درآورد.»
ادامه دارد