درسهائی که باید از انتخابات دولت دوازدهم بیاموزیم – قسمت ششم
ولی به هر حال، اگر «جنبش مطالباتی سیاسی» هواداران میرحسین موسوی از بعد از انتخابات 22 خرداد 88 تکوین پیدا نمیکرد، جنبش سبز میرحسین موسوی متولد نمیشد؛ زیرا کلاً «تکوین هر جنبش گروه اجتماعی، مؤخر بر تکوین جنبش مطالباتی آن جنبش است». به عبارت دیگر تا زمانیکه «جنبش مطالباتی یک گروه اجتماعی شکل نگیرد، جنبش صنفی یا سیاسی آن گروه اجتماعی مادیت پیدا نمیکند؛ و شاید صحیحتر آن باشد که اینچنین مطرح کنیم که بن مایه و اس اساس هر جنبش صنفی یا سیاسی در گرو «ماهیت مطالبات آنها است»؛ یعنی اگر یک گروه اجتماعی «مطالباتی» حال یا صنفی و یا سیاسی نداشته باشند، هرگز آن گروه اجتماعی نمیتوانند «ادعای جنبش شدن، یا جنبش داشتن داشته باشند» و باز در همین رابطه است که برای بسترسازی اعتلای هر جنبشی در اردوگاه بزرگ جنبشهای مستضعفین ایران، جنبش پیشگامان مستضعفین ایران باید به «اعتلای جنبش مطالباتی» آن شاخه از جنبش بپردازد، وهکذا.
در همین رابطه است که «حرکت تحولخواهانه سراسری در یک جامعه، در شرایطی اتفاق می افتد که شاخههای مختلف جنبشهای مطالباتی گروههای مختلف اجتماعی بر پایه محورهای مشترک مطالباتیشان به صورت غیر قابل پیشبینی شده با هم متحد شوند و توسط این اتحاد است که در یک جامعه تحول یا انقلاب، میشود، نه اینکه انقلاب میکنند». به همین دلیل در پروسس اعتلای جنبش سبز در سال 88 شعار «انتخابات بهانه است، اصل نظام نشانه است» یا شعار «نفی اصل ولایت فقیه، نشان دهنده همان پروسس کمال جنبش مطالباتی سیاسی بسترساز اعتلای جنبش سبز میباشد»؛ و علیهذا، در این رابطه است که میتوانیم داوری کنیم که جنبش سبز در سال 88 به موازات تکوین و اعتلای «جنبش مطالباتی» هواداران میرحسین موسوی، جنبشتر شد؛ و این دیالکتیکی بود که حزب پادگانی خامنهای در رابطه با جنبش سبز میرحسین موسوی، توان فهم آن را نداشت، چراکه خامنهای چنین میپنداشت که با سرکوب خونین تابستان 88 و روز عاشورای 88 و بگیر و بند بعد از آن و حصر خانگی سران جنبش سبز و میتینگ دولتی روز 9 دی ماه 88 در میدان فردوسی توسط مداحان و هیئتهای سنتی و سازماندهی سپاه و بسیج و لباس شخصی و اجبار اداری نهادهای حکومتی، «کار جنبش سبز به پایان رسیده است» (آنچنانکه حزب پادگانی خامنهای عین همین تحلیل پس از سرکوب جنبش دانشجوئی در تیرماه 78 نسبت به جنبش دانشجویی ایران داشت).
علی ایحال، به همین دلیل بود که او از روز 30 خرداد 88 به صورت عریان توسط تیغ و داغ و درفش و کشتار و زندان و شکنجه و کهریزک و اوین و حمله مغولی به خوابگاه دانشجویان و غیره جهت سرکوب جنبش سبز وارد کارزار شد؛ و باز در راستای همین تعریف خامنهای از جنبش سبز بود که از بعد از فراخوانی میرحسین موسوی در روز 24 بهمن ماه 88 جهت حمایت از انقلاب مصر، او این فراخوانی میرحسین موسوی را که دو روز بعد از راهپیمائی 22 بهمن 88 حزب پادگانی خامنهای صورت گرفت، حمل بر آلترناتیوی جنبش سبز نسبت به کل نظام کرد؛ و از فردای آن روز بود که فرمان مهندسی شده حصر خانگی سران جنبش سبز توسط شورای امنیت ملی کشور تحت سکانداری شیخ حسن روحانی صادر کرد؛ و الی زماننا هذا پافشاری شش دانگ خامنهای بر ادامه حصر سران جنبش سبز، در راستای همان «تحلیل آلترناتیوی» جنبش سبز میباشد، باری، در همین رابطه است که خامنهای تا زمانی که نسبت به جنبش سبز احساس آلترناتیوی در رابطه با رژیم مطلقه فقاهتی داشته باشد، حاضر به رفع حصر سران جنبش سبز نمیشود، چراکه معتقد است که با تجربهای که از مراسم تشییع جنازه هاشمی رفسنجانی دارد «جنبش سبز هنوز نمرده است». لذا با شکست حصر خانگی سران جنبش سبز، شرایط جامعه ایران برای بازتولید دوباره جنبش سبز فراهم میشود.
پر پیداست که از نظر خامنهای به موازات اعتلای جنبش سبز مانند سال 88 جریان به اصطلاح اصلاحات سیدمحمد خاتمی و تشکیلات روحانیون هم به حمایت از این جنبش خواهند پرداخت. در نتیجه، از آن مرحله است که دوباره جنبش سبز مانند سال 88 به صورت آلترناتیو حزب پادگانی خامنهای قد علم خواهد کرد؛ و «هسته سخت رژیم مطلقه فقاهتی که همان قدرت متمرکز مقام عظمای فقیه میباشد، به چالش خواهد کشید». علیهذا، در مقایسه با انتخابات دولت هفتم خرداد 76 و دولت دهم خرداد 88 انتخابات دولت دوازدهم از خودویژگیهای خاصی برخوردار بوده است، چراکه در انتخابات دولت دوازدهم در اردیبهشت ماه 96 به علت اینکه خامنهای و حزب پادگانی او، اعم از سپاه و بسیج و تشکیلات امنیتی و لباس شخصیها و مداحان و غیره به صورت عریان در کنار جناح راست هزار تکه قرار گرفتند و کوشیدند با معرفی «کاندیدای واحد» که همان سیدابراهیم رئیسی بود، مستقیم به رویاروئی با حسن روحانی بپردازند.
لذا همین «اشتباه خامنهای» باعث گردید تا از همان مرحله آغازین پروسس انتخابات دولت دوازدهم برای اولین بار در تاریخ نزدیک به چهل سال عمر رژیم مطلقه فقاهتی، «پروژه دو قطبی کردن به جای اینکه بین جناحهای درونی حکومت جهت تقسیم باز تقسیم قدرت شکل گیرد، بین اردوگاه روحانی از یکطرف و کل حزب پادگانی خامنهای از طرف دیگر شکل گرفت». در نتیجه، در همین راستا بود که «تمامی جریانهای خارج از حزب پادگانی خامنهای حتی جناح بوروکرات راست تحت هژمونی علی لاریجانی و علی مطهری و اکبر ناطق نوری، به حمایت شش دانگ از کاندیداتوری شیخ حسن روحانی پرداختند»؛ و از اینجا بود که جریان بنفش اعتدالی شیخ حسن روحانی، در جریان انتخابات دولت دوازدهم در اردیبهشت ماه سال 96 بدل به یک اردوگاه علیه حزب پادگانی خامنهای شد؛ که در این اردوگاه از جنبش سبز با حمایت مستقیم میرحسین موسوی و شیخ مهدی کروبی از شیخ حسن روحانی تا جریان به اصطلاح اصلاحطلب سیدمحمد خاتمی و تشکیلات روحانیون موسوی خوئینیها و جنبش دانشجوئی و جنبش زنان و غیره، حضور داشتند؛ و بدین ترتیب بود که طبق آمار خود رژیم مطلقه فقاهتی بر فرض صحت آنها، این اردوگاه توانست با 24 میلیون رأی، «پروژه دو مرحلهای کردن انتخابات دولت دوازدهم خامنهای را به شکست بکشانند»؛ و این بزرگترین دستاوردی بود که نصیب اردوگاه فوق، در انتخابات دولت دوازدهم در 29 اردیبهشت 96 شد. چراکه حزب پادگانی خامنهای با تجربه که از انتخابات دولت نهم در خرداد 84 داشتند، بر این امر پای می فشردند «که تنها با دو مرحلهای کردن انتخابات دولت دوازدهم، شرایط برای مهندسی کردن صندوقهای رأی توسط حزب پادگانی خامنهای در مرحله دوم انتخابات فراهم میگردد.» لذا بدین ترتیب بود که انتخابات دولت دوازدهم برای اولین بار در عرصه مرحله اول انتخابات، علاوه بر اینکه به صورت دو قطبی بین حزب پادگانی خامنهای و اردوگاه رقیب شکل گرفت در همان مرحله اول حزب پادگانی خامنهای شکست خورد.
حال سؤال فربه و سترگی که در این رابطه مطرح میشود اینکه، چرا حزب پادگانی خامنهای از بعد از تشییع جنازه هاشمی رفسنجانی تصمیم به انجام چنین پروژه کودکانهای که صد درصد محتوم به شکست بود، در برابر دولت یازدهم شیخ حسن روحانی گرفت؟
در پاسخ به این سؤال است که باید به کالبد شکافی چهل ساله رژیم مطلقه فقاهتی در سه فرایند:
الف – فرایند اول دوران یازده ساله 57 تا خرداد 68 که همان فرایند خمینی میباشد.
ب – فرایند دوم که همان فرایند حزب پادگانی خامنهای است و از خرداد 68 تا خرداد 96 ادامه یافته است.
ج – فرایند سوم: که فرایند پساخامنهای میباشد و اکنون در حال زایش و رویش است، بپردازیم؛ زیرا در فرایند یازده ساله اول که همان فرایند خمینی میباشد (و از سال 57 تا خرداد 68 ادامه پیدا کرد)، به علت جایگاه «کاریزماتیک خمینی» مدیریت او در جهت ایجاد توازن بین جناحهای درونی قدرت «از کانال همان جایگاه کاریزماتیک مشارالیه صورت میگرفت»؛ و لذا در این رابطه بود که خمینی در سال 64 با انحلال حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی (توسط شیخ مهدی کروبی و با هزینه خود خمینی) تلاش کرد تا روحانیت طرفدار خودش و یا طرفدار رژیم مطلقه فقاهتی را به دو شاخه «روحانیون و روحانیت» تقسیم نماید؛ که مشخصه اصلی تمایز این دو جناح، حمایت روحانیت از اقتصاد بازاری در برابر روحانیون که (با تاسی از خط مشی میرحسین موسوی نخست وزیر وقت) از اقتصاد دولتی پشتیبانی میکردند، بود.
البته خود خمینی از آنجائیکه در چارچوب تئوری ولایت مطلقه فقاهتی معتقد به اقتصاد دولتی میرحسین موسوی بود تا آخرین لحظه حیات خود، شش دانگ و تمام قد در برابر مخالفت سیدعلی خامنهای رئیس جمهور وقت و جناح روحانیت طرفدار اقتصاد بازار، از میرحسین موسوی نخست وزیر حمایت میکرد؛ و در ادامه آن در حمایت از جناح روحانیون در برابر جناح روحانیت گام برمیداشت؛ و لذا در همین رابطه بود که در فرایند یازده سال اول رژیم مطلقه فقاهتی که همان فرایند خمینی میباشد، جناح روحانیون (که از دوم خرداد 76 در لباس عوامفریبانه جریان به اصطلاح اصلاحطلب ظاهر شدهاند) بر همه ارگانهای قضائی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و تقیننی و نظامی و انتظامی دوران خمینی حکومت میکردند؛ و تمامی جنایتهای فرایند اول رژیم مطلقه فقاهتی توسط همین جناح روحانیونی که امروزه بدل به جناح اصلاحطلب تحت مدیریت سیدمحمد خاتمی شدهاند، صورت گرفته است.
یادمان باشد که در فرایند اول خمینی، جریانهای حامی رژیم مطلقه فقاهتی به چهار جریان تقسیم میشدند که این چهار جریان عبارت بودند از:
خط یک که همان جناح روحانیت بازاری و سنتی یا راست بودند که آنچنانکه مطرح کردیم طرفدار اقتصاد بازاری بودند. البته نماینده سیاسی خط یک از همان آغاز سیدعلی خامنهای یا ریاست جمهور وقت بود که با دولت میرحسین موسوی که نماینده خط سه بود، پیوسته در مخالفت و مبارزه بود؛ و حتی در برابر حمایت خمینی از میرحسین موسوی مقاومت میکردند و اوامر و فتواهای او را به چالش میکشیدند.
خط دوم که خط واسطه یا اعتدال بود، مربوط به هاشمی رفسنجانی و هوادارانش میشد که هر چند در برابر اقتصاد دولتی میرحسین موسوی و خط سه و خمینی، هاشمی رفسنجانی معتقد به اقتصاد آزاد یا نئولیبرالیسم بود (نه اقتصاد کلاسیک و سنتی بازاری خط یک) اما به علت اینکه او اقتصاد آزاد یا نئولیبرالیسم در چارچوب تکنوکراسی و بوروکراسی تعریف میکرد (نه در چارچوب اقتصاد بیدر پیکر آدام اسمیتی کلاسیک بازار خط یک) لذا بین خط یک خامنهای و خط دو هاشمی رفسنجانی از همان آغاز تکوین حزب جمهوری اسلامی تمایز و تفاوت وجود داشت.
خط سه که همان روحانیون یا جریان به اصطلاح اصلاحطلبان فعلی میباشد و مورد حمایت شش دانگ و تمام قد و صد در صد خمینی قرار داشتند، معتقد به ولایت مطلقه خمینی و اقتصاد دولتی میرحسین موسوی بودند؛ و در دهه اول عمر رژیم مطلقه فقاهتی تمامی نهادهای قدرت در اختیار همین خط سه یا روحانیون بود.
خط چهارم خط حسنعلی منتظری (و هوادارانش و بخصوص سیدمهدی هاشمی برادر داماد او) قبل از خروج از نظام در سال 67 بود که منهای اینکه با اقتصاد آزاد بازار خط یک و اقتصاد دولتی خط سه و اقتصاد تکنوکراتها و بوروکراتهای خط دو هاشمی رفسنجانی فاصله داشت، به لحاظ سیاسی هم معتقد به تمرکز مطلق قدرت سیاسی و اقتصادی و معرفتی در دست خمینی نبود. البته این جریان از بعد از افشاگری مک فارلین توسط سیدمهدی هاشمی و بخصوص از سال 67 از نظام مطلقه فقاهتی جدا شد و به صورت اپوزیسیون حکومتی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم درآمد.
باری، در فرایند اول یازده ساله عمر رژیم مطلقه فقاهتی در چارچوب مدیریت کاریزماتیک خمینی، جناح روحانیون حاکمیت مطلق العنان بر نهادهای قدرت داشتند؛ اما از بعد از فوت خمینی در خرداد 68 و تثبیت حاکمیت حزب پادگانی خامنهای بر کرسی ولایت مطلقه فقاهتی شرایط عوض شد، چراکه خامنهای نه قدرت کاریزمات خمینی داشت تا توسط آن مدیریت کاریزماتیک بکند و نه جزء روحانیون سوار بر قدرت بود، فراموش نکنیم که خامنهای حتی در دوران 8 ساله ریاست جمهوریاش جزء لیدرهای خط یک بود؛ و از این بابت در طول 8 سال ریاست جمهوریاش پیوسته در کشاکش قدرت با میرحسین موسوی قرار داشت؛ و اگر حمایت تمام قد خمینی از میرحسین موسوی نبود حتی برای یکساعت هم خامنهای حاضر به تحمل میر حسین موسوی نمیشد. لذا در همین رابطه بود که به موازات تثبیت قدرت ولایت مطلقه خامنهای، شرایط مدیریت تقسیم قدرت بین جناحهای درون حکومت تغییر کرد. زیرا برعکس خمینی، خامنهای معتقد به حاکمیت یکپارچه جریانهای خط یک بر ارگانهای قدرت بود. هر چند که خامنهای در اوایل رهبریاش بعد از فوت خمینی و بعد از پایان جنگ رژیم مطلقه فقاهتی با حزب بعث صدام حسین، تلاش میکرد تا قبل از تثبیت مطلق قدرت خود، از خط دو هاشمی رفسنجانی به عنوان سر پل انتقال قدرت به خود، در برابر خط سه استفاده نماید و لذا تا زمانیکه هاشمی رفسنجانی (از بعد از انتخابات خرداد 76) به طرف خط سه یا روحانیون سمتگیری نکرده بود، خامنهای بر پیوند استراتژیک خود با هاشمی رفسنجانی اعتقاد داشت.
فراموش نکنیم که استحاله خط سه زمان خمینی به جریان به اصطلاح اصلاحطلبان از انتخابات خرداد 76 دولت هفتم به بعد، پروژهای بود که از طرف روحانیون خط سه بر حزب پادگانی خامنهای تحمیل شد؛ و خامنهای از اول با این استحاله مخالف بود، چراکه «خط سه از همه جا رانده و از همه جا مانده، از بعد از یک دهه حاکمیت مطلق و یکپارچه حزب پادگانی خامنهای دریافتند که دیگر نمیتوانند جز از طریق بالا قدرت چانهزنی خود در برابر حزب پادگانی خامنهای به قدرت در صفحه شطرنج تقسیم باز تقسیم قدرت دست پیدا کنند». به همین دلیل این جناح کوشیدند تا از خرداد 76 از طریق صندوقهای رأی قدرت چانهزنی خود را در عرصه صفحه شطرنج تقسیم باز تقسیم قدرت درون رژیم مطلقه فقاهتی بالا ببرند.
در نتیجه شعار «توسعه سیاسی و اصلاحات» که واکنشی بر علیه اختناق و سرکوب دوران 8 ساله شیخ اکبر هاشمی رفسنجانی در دولت پنج و ششم بود، بهترین سکوی برای روحانیون و جریان خط سه دوران خمینی جهت پرش به سوی قدرت و فشار بر حزب پادگانی خامنهای بود. علیهذا، به این ترتیب بود که از خرداد 76 فرایند دوم رژیم مطلقه فقاهتی در چارچوب کشاکش قدرت مطلقه فقاهتی و صندوقهای رأی جهت تقسیم باز تقسیم قدرت شکل گرفت؛ که در این چارچوب جناح راست از قدرت مطلقه فقاهتی حزب پادگانی خامنهای حمایت میکرد اما جناح رقیب از صندوقهای رأی، جهت بالا بردن قدرت چانه خود دفاع مینمود.
ادامه دارد