14 مرداد سالروز انقلاب مشروطیت را گرامی می‌داریم

بازشناسی «انقلاب مشروطیت» در عرصه پیدایش و دستاورد آن در ترازوی پیدایش و دستاورد «انقلاب ضد استبدادی سال 57» - قسمت دوم

 

به عبارت دیگر رابطه بین پائینی‌های جامعه با بالائی‌های قدرت سه مولفه‌ای «زر و زور و تزویر» حاکم بر پایه «تکلیف» تعیین می‌شده است نه بر پایه «حق و حقوق شهروندی» چراکه اصحاب سه مؤلفه‌ای قدرت اعم از قدرت سیاسی حاکم و قدرت اقتصادی حاکم و قدرت مذهبی حاکم برای توده‌های جامعه ایران «حق و حقوقی قائل نبودند» و لذا در این رابطه بود که روحانیت (به عنوان یک قطب قدرت در کنار دو قطب قدرت زر و زور حاکم) از بدو تکوین خود (در دوران آل بویه الی الان) رابطه خود را با توده‌های جامعه ایران در چارچوب سه اصل «تقلید و تعبد و تکلیف» تعیین کرده است؛ و هرگز و هرگز و هرگز در دیسکورس نظری و عملی هزار ساله روحانیت حوزه‌های فقاهتی «حق و حقوق» مردم جایگاهی نداشته است، چراکه روحانیت حوزه‌های فقاهتی اصلاً و ابداً برای توده‌های جامعه معتقد به حق و حقوقی نبوده‌اند؛ و توده‌های جامعه در رویکرد روحانیت مولود اسلام فقاهتی و اسلام روایتی و اسلام ولایتی و اسلام زیارتی تنها وظیفه‌ای که دارند اینکه هر گونه دستاورد و دستپخت روحانیت باید به صورت یکطرفه و «بدون اینکه جرات اندیشیدن داشته باشند» به صورت «تقلیدی و تعبدی و تکلیفی» بپذیرند.

پر واضح است که با ظهور انقلاب مشروطیت برای اولین بار در تاریخ هزاران ساله جامعه ایران، سه اصطلاح در جامعه ایران باز تعریف گردید که همین باز تعریف این سه اصطلاح بود که باعث گردید تا زلزله فرهنگی و اجتماعی و سیاسی جامعه ایران را به حرکت در آورد. این سه ترم یا سه اصطلاح باز تعریف شده توسط انقلاب مشروطیت عبارت بودند از: مردم، حق و حقوق، قانون.

تا قبل از مشروطیت، «مردم» ایران عبارت بودند از «رعیت» و «حق و حقوق» هم عبارت بودند از «تکلیف و تعبد و تقلید» و «قانون» هم عبارت بود از «احکام دگماتیست فقهی» آشپزی شده حوزه‌های فقاهتی توسط اسلام دگماتیست روایتی (نه اسلام تطبیقی قرآنی پیامبر اسلام). با طلوع انقلاب مشروطیت بود که توسط باز تعریف «مردم» توده‌های جامعه ایران از شکل «رعیت» به صورت «شهروند» (که دارای حق و حقوق می‌باشند) درآمدند؛ که البته و البته و البته این «حق و حقوق شهروندی» در تعارض آشکار و همه جانبه با سه اصل زیربنائی رویکرد حوزه‌های فقاهتی به جامعه ایران یعنی «تقلید و تعبد و تکلیف» قرار داشت. در نتیجه همین «اصل شهروندی» و «اصل حق و حقوق» باعث گردید تا اولین موضوعی که در عرصه جامعه ایران باز تعریف بشود، رابطه پائینی‌های جامعه ایران با بالائی‌های قدرت سه مؤلفه‌ای سیاسی و اقتصادی و مذهبی بود؛ که حاصل آن طرح یک سؤال کلیدی در برابر ملت تازه متولد شده ایرانی بود؛ و همین سؤال کلیدی بود که عامل اعتلای همه جانبه انقلاب مشروطیت به خصوص در عرصه سیاسی در جامعه ایران شد؛ و آن سؤال سترگ و دوران‌ساز این بود که حقانیت و مشروعیت و مقبولیت اصحاب سه مؤلفه‌ای قدرت زر و زور و تزویر حاکم بر جامعه ایران چگونه تعیین می‌شده است؟ و اکنون در دوران جدید چگونه باید تعیین بشود؟

بدون تردید در آن زمان واضح بود که تا قبل از انقلاب مشروطیت، پاسخ به این سؤال کلیدی و سترگ و دوران‌ساز عبارت بوده است. از اینکه «عامل تعیین کننده حقانیت و مشروعیت و مقبولیت بالائی‌های قدرت سه مؤلفه‌ای سیاسی و اقتصادی و مذهبی، از طرف آسمان مشخص می‌شده است نه از طرف زمین و مردم و توده‌های قاعده هرم جامعه ایران»؛ بنابراین با طلوع انقلاب مشروطیت بود که به یکباره بین زمین و آسمان شکاف و خندق ایجاد گردید، چراکه تا قبل از انقلاب مشروطیت در چارچوب دیسکورس دگماتیست روحانیت حوزه‌های فقاهتی (که سنتز اسلام دگماتیست روایتی بوده است) رابطه آسمان و زمین یکطرفه و از آسمان به زمین بود؛ و در نتیجه همین دوگانگی و بیگانگی و خندق بین زمین و آسمان در رویکرد دگماتیست اسلام فقاهتی و اسلام روایتی بود که باعث شده بود تا روحانیت حوزه‌های فقاهتی، خود را به عنوان «واسطه بین زمین و آسمان» یا «واسطه بین مردم و خدا» معرفی نمایند؛ و توسط این تبیین و تعریف کاذب وجودی بود که باعث گردید تا روحانیت حوزه‌های فقاهتی خود را به عنوان جانشین پیامبر اسلام و جانشین امام زمان در جامعه و زمین مطرح نمایند.

بد نیست در این رابطه در اینجا به این موضوع اشاره‌ای هر چند مختصر داشته باشیم که «بزرگ‌ترین هدف رسالت انبیاء ابراهیمی به خصوص پیامبر اسلام مبارزه با همین واسطه‌های بین خدا و مردم یا بین زمین و آسمان بوده است». موضوع مبارزه با «بت‌پرستی» که سرلوحه مبارزه انبیاء ابراهیمی و به خصوص پیامبر اسلام بوده است، تنها در این رابطه قابل تعریف و تفسیر می‌باشد، چراکه «بت» چه در عرصه «بت عینی و بیرونی» و چه در عرصه «بت ذهنی و درونی» چیزی جز همان واسطه‌های خودتراش «بین آسمان و زمین» یا «بین خدا و مردم» نمی‌باشد؛ بنابراین اگر «بت» را به چند مجسمه گلی و یا سنگی و یا خرمائی دست‌ساز توده‌ها جهت پرستش فردی تعریف نکنیم و تمامی رسالت انبیاء ابراهیمی را محدود به امر مبارزه با چند تا مجسمه (گلی یا سنگی و یا خرمائی مورد پرستش فردی) نسازیم، طبیعی است که اگر هدف رسالت انبیاء ابراهیمی «بی‌واسطه کردن رابطه بین خدا و توده‌ها تعریف نمائیم و خدای قرآن را همان خدائی بدانیم که از رگ گردن مردم به خود آنها نزدیک‌تر می‌باشد و خدای قرآن را همان خدائی بدانیم که اراده کرده است تا مستضعفین زمین بر جوامع خود امام و وارث بشوند و خدای قرآن را همان خدائی بدانیم که هدف رسالت انبیاءابراهیمی را شورانیدن عقول توده‌ها و شورانیدن توده‌ها جهت استقرار قسط و عدالت تعریف می‌کند و خدای قرآن را همان خدائی بدانیم که واسطه‌های دست‌ساز بین خدا و مردم به صورت حمار و کلب و خورندگان اموال توده‌ها به باطل توصیف می‌نماید، بدون تردید در رویکرد اسلام تطبیقی قرآن و پیامبر اسلام، پیوند تنگاتنگ و همه جانبه و دو طرفه و دیالکتیکی، بین مردم و خداوند وجود دارد؛ و حتی قرآن این حق برای توده‌های قائل می‌باشد تا افعال خود خداوند را هم به نقد بکشند و خداوند را هم مسئول افعال خود بدانند تا در این رابطه خود خداوند پاسخگوی افعال خود بشود؛ و در رویکرد قرآن یکی از اهداف رسالت انبیاء ابراهیمی پاسخگوئی خداوند به مردم می‌باشد.»

باری، بدین ترتیب بود که از آنجائیکه قبل از مشروطیت در جامعه ایران اصحاب سه مؤلفه‌ای قدرت زر و زور و تزویر در چارچوب تعریف «رعیت» از «مردم» حقانیت و مشروعیت و مقبولیت خودشان را از طرف آسمان تعریف می‌کردند، همین امر باعث گردید تا با طلوع انقلاب مشروطیت و جایگزینی‌ترم «شهروندی» به جای ترم «رعیت»، «حق و حقوق» جایگزین «تقلید و تعبد و تکلیف» تزریقی هزار ساله حوزه‌های فقاهتی بشود؛ که در نهایت حاصل این شد که جنگ مشروعیت و مشروطیت در انقلاب مشروطیت ظهور پیدا کند؛ و تضاد جناح‌های درونی روحانیت به عرصه سیاسی کشیده بشود و به صورت جنگ بین مشروطه‌خواهان و مشروعه‌خواهان درآید.

خلاصه اینکه با انقلاب مشروطیت، برای تعیین منشاء قدرت آبشخور منشاء قدرت از آسمان به زمین آمد و برعکس دوران پیشا انقلاب مشروطیت که منشاء قدرت و مشروعیت را بر مقبولیت مقدم زمانی و ارزشی می‌دادند و مقبولیت را در طول مشروعیت و مولود آن می‌دانستند و منشاء مشروعیت را در آسمان تعریف می‌کردند، با طلوع انقلاب مشروطیت معادله فوق بکلی زیر و زبر گردید، زیرا مشروعیت در ادامه مقبولیت قرار گرفت و «عامل مقبولیت رأی و انتخابات مردم شد» و «قانون» مصوبه نمایندگان مردم جایگزین «احکام دگماتیست فقهی» دستپخت حوزه‌های فقاهتی شد و «حق و حقوق» مردم جایگزین «تکلیف و تعبد و تقلید» شد؛ و ماحصل همه این مؤلفه‌ها اینکه باعث گردید تا «مشروعه‌خواهی و مشروطه‌خواهی» در عرصه نظری و عملی حوزه‌های فقاهتی از هم تفکیک بشوند؛ و بدین ترتیب بود که شیخ فضل الله نوری نماینده مشروعه‌خواهی دوران تکوین مشروطیت اعلام می‌کرد که «با وجود احکام فقهی نیاز به قانون نداریم، وضع قانون عمل کفرآمیز است.»

قابل ذکر است که طرح خودویژگی‌های فونکسیون انقلاب مشروطیت در جامعه ایران در چارچوب اصول «حق و حقوق» و «قانون» و «شهروندی» و در ادامه آن طرح جناح بندی روحانیت به دو جناح مشروطه‌خواهی (تحت هژمونی آخوند خراسانی و نائینی در نجف و بهبهانی و طباطبائی در تهران) و جناح مشروعه‌خواهان تحت هژمونی شیخ فضل الله نوری و کاظم یزدی به معنای این نیست که سردمداران هژمونی مشروطه‌خواهی چه در نجف و چه در تهران به رویکرد همه جانبه مشروطیت اعتقاد داشته‌اند بلکه برعکس روحانیت طرفدار مشروطه‌خواهی هم در چارچوب شعار «سیاست عین دیانت ماست» و در چارچوب اینکه «قدرت سیاسی حق مسلم فقیهان و روحانیت حوزه‌های فقهی می‌باشد»، مانند شیخ فضل الله نوری و خمینی معتقد بودند که حکومت و سیاست و قدرت حق روحانیت حوزه‌های فقاهتی می‌باشد و تنها عامل حمایت آنها از مشروطیت این بوده است که معتقد بودند که مشروطه در مقایسه با استبداد قاجار بهتر است، یعنی «انتخاب بین بد و بدتر بوده است نه انتخاب بین بد و بهتر.»

بدین خاطر چه آخوند خراسانی و چه نائینی که از مشروطه‌خواهی دفاع می‌کردند و بر علیه شیخ فضل الله نوری بودند و چه شیخ فضل الله نوری و کاظم یزدی در تحلیل نهائی «حکومت و قدرت را حق روحانیت می‌دانستند نه حق مردم». لذا به همین دلیل بود که دیدیم نائینی در اواخر عمر دستور داد که کتاب «تنبیه الامه و تنزیه المله» خود را جمع کنند و به دجله بریزند؛ و از گذشته خود توبه کرد. البته آخوند خراسانی مانند موضع امروز سیستانی در عراق (برعکس شیخ فضل الله نوری و خمینی) معتقد بود که تشکیل حکومت اسلامی جزء مسئولیت روحانیت حوزه‌های فقاهتی در دوران غیبت امام زمان نیست لذا مانند میرزا حسن شیرازی که معتقد بود «اذا رایتم العلما علی ابواب الملکوک فقولوا لست العلما و لست الملوک و اذا رایتم الملوک علی ابواب العلما فقولوا نعم العلما و نعم الملوک – هنگامی که علما در دربار ملوک دیدید نه علما و نه ملکوک بر حق نمی‌باشند، ولی برعکس اگر ملوک را در کنار علما دیدید هم علما و هم ملوک بر حق می‌باشند.»

بنابراین در باور ما علت گرایش بخشی از روحانیت نجف و تهران به مشروطه‌خواهی (در برابر مشروعه‌خواهی شیخ فضل الله نوری و کاظم یزدی) منهای تضاد با دربار قاجار و حمایت بازاریان از مشروطه‌خواهان و مخالفت زمینداران با مشروطه‌خواهان، مهم‌ترین علت حمایت آنها توجه آنها به رویکرد جمعی جامعه ایران بوده است که توسط شعار «مشروطیت» هم استبداد سیاسی دربار قاجار را به چالش می‌کشیدند و هم توسط شعار «عدلیه» معتقد به مبارزه با بی‌عدالتی‌های قضائی و حقوقی و اقتصادی و سیاسی بودند.

لذا به همین دلیل طرح جناح‌بندی فوق بین مشروطه‌خواهی و مشروعه‌خواهی در مشروطیت، هرگز و هرگز دفاع از رویکرد مشروطه‌خواهی روحانیت حوزه‌های فقاهتی نیست، چراکه بر این باوریم که هرگز و هرگز در طول هزار سال عمر حوزه‌های فقاهتی شیعه حتی برای یک بار هم در تاریخ حرکت تحول‌خواهانه جامعه ایران، روحانیت به عنوان پیشکسوت و پیشگام و طلیعه‌دار حرکت نوین در جامعه ایران دست به کار نشده است؛ و در طول هزار سال گذشته (از آل بویه الی الان) اگر روحانیت در دفاع از حرکت تحول‌خواهانه مردم ایران وارد میدان شده است:

اولاً مؤخر بر حرکت توده‌ها و پیشگامان و پیشاهنگان و پیشقراولان اجتماعی جامعه ایران بوده است.

ثانیاً جهت موج‌سواری و کسب هژمونی بوده است.

ثالثاً جهت حفظ موقعیت اجتماعی خود بوده است.

رابعاً به علت بالا بردن قدرت چانه‌زنی خودشان در مشارکت قدرت با دربارها بوده است.

خامسا صورتی فردی داشته است.

سادساً جهت کسب هویت و مبارزه با جناح رقیب در تضاد داخلی حوزه‌های فقاهتی بوده است.

بنابراین بدین ترتیب بود که آنچنانکه طبق اصل هشتم متمم قانون اساسی مشروطیت «اهالی مملکت ایران در برابر قانون و دولت متساوی الحقوق می‌باشند»، بزرگ‌ترین و مهمترین سنتز انقلاب مشروطیت برای جامعه ایران «حق شهروندی و استحاله جایگاه قبلی رعیت جامعه ایران بود ه است». بی تردید اگر انقلاب مشروطیت تنها همین یک دستاورد مهم هم می‌داشت، کافی بود تا برای همیشه مدافع انقلاب مشروطیت به عنوان یک فرایند از حرکت تحول‌خواهانه جامعه ایران باشیم. البته جا دارد در همین جا در چارچوب آسیب‌شناسی انقلاب مشروطیت مطرح کنیم که مهمترین عاملی که اصل حقوق شهروندی جامعه ایران مولود انقلاب مشروطیت تهدید و نابود کرد، این بود که در انقلاب مشروطیت و حتی در دوران دولت مصدق که فرایند بازتولید مشروطیت نیز بود، حق و حقوق شهروندی زنان ایران به رسمیت شناخته نشد و تا سال 1341 زنان ایران حتی از حق رأی دادن هم محروم بودند و به عنوان شهروند درجه دوم جامعه ایران شناخته می‌شدند و یا آنچنانکه ملاصدرا و حاجی ملاهادی سبزواری معتقد بودند، «زنان ایران حیوان‌هائی هستند که تنها به شکل آدمی برای تولید نسل در خدمت مردان آفریده شده‌اند» و یا آنچنانکه مدرس چهره شاخص و مدافع انقلاب مشروطیت در مجلس مولود همان انقلاب مشروطیت در برابر درخواست نمایندگان مجلس جهت طرح حق انتخاب زنان ایران اعلام می‌کرد «طرح حق انتخابات زنان ایران بزرگترین گناه و انحراف و خطای مجلس شورای ملی مشروطیت می‌باشد»؛ یعنی مدرس رأی دادن در مجلس در باب حق انتخاب زنان ایران را بزرگترین منکر و بزرگترین خطا تعریف می‌کرد؛ و اوج فاجعه آنجاست که مهندس مهدی بازرگان در مجلس اول رژیم مطلقه فقاهتی در حال جمع‌آوری امضاء جهت تصویب طرحی در مجلس رژیم مطلقه فقاهتی برای خانه‌نشین کردن زنان ایران بود؛ که البته با دخالت جناح راست رژیم در مجلس اول، این طرح بازرگان و طرفدارانشان مسکوت ماند؛ زیرا هنوز خمینی و هسته سخت رژیم مطلقه فقاهتی، اسب خود را کامل زین نکرده بودند و در آن شرایط هنوز به حمایت زنان ایران نیازمند بودند؛ و لذا از بعد از آن بود که جهت هم نوائی با شعار مهندس مهدی بازرگان در هسته سخت رژیم مطلقه فقاهتی، شیخ حسن روحانی اداره به اداره می‌چرخید و با طرح شعار «حجاب اجباری برای زنان کارمند ایران» شرایط برای فقهی کردن حق درجه دوم شهروندی برای زنان ایران در دوران حاکمیت رژیم مطلقه فقاهتی هموار می‌کرد.

ادامه دارد