جنبشهای «خودجوش پیشرو» در مسیر «خودسازمانیابی» - قسمت سوم
پر واضح است که در این رابطه فرضاً اگر به جای «گفتمانسازی» در چارچوب استراتژی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران بر «آلترناتیوسازی» و یا بر «مشارکت در قدرت از کانال جنگ جناحهای درونی قدرت» تکیه میکردیم، در آن شرایط وضعیت فرق میکرد، چراکه برای تدوین رویکرد «آلترناتیوسازی» میبایست:
الف - شعار سرنگونی حاکمیت مطلقه فقاهتی از هر طریق و روشی به صورت محوری در دستور کار جنبش پیشگامان مستضعفین قرار میگرفت.
ب - کسب قدرت سیاسی به صورت برنامهای جزء وظایف کوتاهمدت یا درازمدت جنبش پیشگامان مستضعفین ایران میشد.
ج - تکیه بر مسیر و نقشه راه «دموکراتیک» جهت نیل به اهداف «دموکراسیخواهانه» سه مؤلفهای که جزء اصول اولیه مورد اعتقاد جنبش پیشگامان مستضعفین ایران میباشد جنبه فرعی و حاشیهای پیدا میکند.
د - در آن صورت راهی جز تکیه بر رویکردهای غیر دینامیک و غیر دموکراتیک و مکانیستی یا تکیه بر قدرتهای نظامی و تبلیغاتی و سیاسی سرمایهداری جهانی تحت هژمونی امپریالیسم آمریکا و امپریالیسم اروپا و قدرتهای ارتجاعی منطقه در دستور کار قرار میگیرد، در صورتی که در عرصه «استراتژی محوری گفتمانی» شرایط کاملاً متفاوت با «استراتژی آلترناتیوسازی» میباشد.
بنابراین جنبش پیشگامان مستضعفین ایران میبایست در این شرایط جهت گفتمانسازی در جامعه ایران:
اولاً به جای تکیه بر مثلث شوم ترامپ – نتانیاهو – بن سلمان جهت سرنگونی حاکمیت (مانند آنچه که در دهه اول قرن بیست و یکم در افغانستان و عراق و سوریه و لیبی و غیره اتفاق افتاد و این جوامع توسط حمله و اشغال نظامی، نه تنها به دموکراسی مورد ادعای امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا نرسیدند، برعکس به بربریت تاریخی و اقتصادی و اجتماعی همراه با فروپاشی نظام اقتصاددی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی برگشتند) باید بر پراتیک اجتماعی مشخص و کنکریت امروز جامعه ایران تکیه بکنند.
ثانیاً در عرصه «گفتمانسازی» برعکس «آلترناتیوسازی» به هیچ وجه نباید استراتژی کسب قدرت سیاسی یا مشارکت در قدرت سیاسی در دستور کار جنبش پیشگامان مستضعفین ایران قرار بگیرد، چرا که آبشخور و محور تمامی انحرافات جنبش پیشگامان مستضعفین ایران از اینجا تکوین پیدا میکند و البته اگر قرن بیستم را قرن فاجعه بشریت تعریف نمائیم و اگر معتقد باشیم که تمامی انقلابات قرن بیستم بشریت بدون استثناء شکست خوردند، بدون تردید باید شاه کلید تمامی شکست انقلابهای قرن بیستم در «انحراف استراتژی کسب قدرت سیاسی و حزب – دولت لنین» تعریف نمائیم، چرا که بدون استثناء تمامی انقلابات قرن بیستم در چارچوب «همین استراتژی کسب قدرت سیاسی و حزب – دولت لنین تکوین پیدا کردند» و در رأس همه آنها فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق در دهه آخر قرن بیستم قرار دارد که بدون تردید مولود و سنتز همین «استراتژی انحرافی کسب قدرت سیاسی و حزب دولت و حزب طراز نوین لنین بود»، به عبارت دیگر در تحلیل نهائی ریشه شکست سوسیالیسم دولتی لنینیستی و سوسیالیسم کلاسیک نیمه دوم قرن نوزدهم اروپا معلول همین استراتژی کسب قدرت سیاسی و حزب – دولت و حزب طراز نوین و جانشین کردن حزب به جای جنبشهای دینامیک و قبول دیکتاتوری پرولتاریا به عنوان شکل دولت بوده است.
فراموش نکنیم که حتی ریشه اصلی انحراف لنین (آنچنانکه در کنگره دوم سوسیال دموکراتهای روسیه در پیشنهاد پلخانف و لنین نسبت به تکیه بر تئوری دیکتاتوری پرولتاریا به عنوان شکلبندی دولت شاهد بودیم) همان تئوری دیکتاتوری پرولتاریای و مطلق کردن جایگاه طبقه کارگر و نادیده گرفتن نقش و جایگاه دیگر زحمتکشان شهر و روستای کارل مارکس بوده است؛ یعنی همان عاملی که باعث گردید تا در جریان کمون پاریس کارل مارکس دچار حرکت زیگزاگی بشود، چرا که زمانی کارل مارکس حاضر شد تا کمون پاریس را تائید نماید که او کنشگری کل جامعه را جایگزین کنشگری صرف طبقه واحد پرولتاریای صنعتی کرد.
البته بر ما روشن است که کارل مارکس در مانیفست کمونیست خود بر دموکراسی کارگری توسط حاکمیت جنبش عظیم به دست جنبش عظیم و برای جنبش عظیم تاکید میکند؛ اما سؤال مهمی که در این رابطه مطرح میشود اینکه چرا کارل مارکس در عرصه گفتمانسازی دموکراسی شکست خورد و نتوانست (آنچنانکه لنین میگوید که «هر تلاشی برای سوسیالیسم غیر از مسیر دموکراتیک به ارتجاع میانجامد») در چارچوب گفتمان دموکراتیک استراتژی دستیابی به سوسیالیسم مورد ادعای خود را تبیین و تعریف نماید. تکیه کارل مارکس در «نقد برنامه گوتا» به دیکتاتوری پرولتاریا به عنوان شکلبندی دولت، برای مارکسیسم کلاسیک راهی جز بنبست سوسیالیسم دولتی قرن بیستم باقی نمیگذاشت. اشکال عمده تئوریک کارل مارکس در این بود که به دموکراسی به عنوان آزادی جهت اعتلای مبارزه سوسیالیستی پرولتاریای صنعتی نگاه میکرد، در صورتی که اگر کارل مارکس (مانند اقبال و شریعتی) سوسیالیسم را در چارچوب دموکراسی سه مؤلفهای اقتصادی و سیاسی و معرفتی تئوریزه میکرد و به جای تکیه ابزاری بر دموکراسی، تکیه محوری بر دموکراسی میکرد و مانند اقبال و شریعتی سوسیالیسم را در عرصه دموکراسی معنی میکرد (نه دموکراسی را در عرصه سوسیالیسم) و در عرصه گفتمانسازی سوسیالیستی، اگر کارل مارکس میتوانست مانند شریعتی توسط محور قرار دادن دموکراسی (علاوه بر مرزبندی بین دموکراسی سوسیالیستی با لیبرال دموکراسی سرمایهداری) دموکراسی را به عنوان «نظام اجتماعی، نه شکل صرف حکومت و دولت» در سه مؤلفه دموکراسی سیاسی و دموکراسی اقتصادی و دموکراسی معرفتی تبیین نماید و اگر کارل مارکس (مانند اقبال و شریعتی) میتوانست در عرصه گفتمانسازی سوسیالیستی خود (در نیمه دوم قرن نوزدهم) به جای «مطلق کردن جایگاه پرولتاریای صنعتی، بر کنشگری کل جامعه تکیه بکند» بدون تردید او میتوانست به دموکراسی مورد آرزوی خود که در مانیفست کمونیستی (حاکمیت جنبش عظیم بر جنبش عظیم توسط جنبش عظیم) تعریف میکند، دست پیدا کند.
بنابراین جنبش پیشگامان مستضعفین ایران (در این شرایط تندپیچ تاریخی جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران) در راستای تکیه محوری بر گفتمانسازی دموکراتیک (به جای آلترناتیوسازی جهت کسب قدرت سیاسی یا مشارکت در قدرت سیاسی حاکم) مورد اعتقاد خود، گفتمانسازی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در این زمان و در این شرایط خودویژه جامعه ایران باید:
الف – جنبشمحور باشد، نه حزب محور.
ب – تکیه بر رویکرد جنبشی دینامیک تکوین یافته از پائین بشود، نه جنبشهای دستوری و تزریقی از بالا.
ج – در عرصه رویکرد جنبشی، باید تکیه بر جنبشهای خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و خودمدیریتی و مستقل از حکومت و مستقل از جناح راست و چپ جامعه سیاسی داخل و خارج از کشور بشود.
د - همچنین جنبشهای دینامیک تکوین یافته از پائین باید مستقل از جنگ جناحهای درونی قدرت و جریانهای داخل و خارج از حاکمیت و کشور که تحت عنوان اصلاحطلب (در رنگها مختلف سفید و سبز و بنفش و غیره عمل میکنند) باشند.
ه - همچنین گفتمان جنبش پیشگامان مستضعفین امروز جامعه ایران باید سرمایهداری (بیش از 50 ساله گذشته) رانتی و نفتی و غارتگر و وابسته حاکم بر جامعه ایران را در نوک پیکان گفتمان امروز خود به چالش بکشد، زیرا عامل تمامی تبعیضهای طبقاتی و تبعیضهای آموزشی و غیره و عامل کالائی شدن نیروی کار و کار مزدوری و کالائی شدن آموزش و مسکن و بهداشت و محیط زیست و غیره در جامعه امروز ایران، نظام سرمایهداری نفتی و رانتی و غارتگر و وابسته حاکم میباشد.
بنابراین بدون تردید اگر جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در عرصه گفتمانسازی خود نتواند به صورت ایجابی (نه سلبی) مناسبات سرمایهداری رانتی و نفتی و غارتگر و وابسته حاکم را به چالش بکشد، بدون تردید حرکت جنبش پیشگامان مستضعفین ایران سترون و به بنبست و شکست گرفتار خواهد شد.
و - همچنین جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در عرصه گفتمانسازی به عنوان استراتژی محوری خود در این شرایط تندپیچ امروز جامعه ایران، باید عنایت داشته باشند که قدرت سیاسی و قدرت اجتماعی و قدرت اقتصادی از آن جامعه ایران (از طبقه کارگر تا اقشار میانی متوسط شهر و روستا و تا حاشیه تولید و قاعده جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران، به عنوان کنشگران اصلی تغییرساز و تحولآفرین امروز جامعه ایران در دو جبهه آزادیخواهانه و برابریطلبانه) میباشند، نه نیروهای مدعی جامعه سیاسی و یا پیشاهنگ و یا جناحهای درونی قدرت در رنگهای مختلف سفید و سبز و بنفش و غیره، لذا جنبش پیشگامان مستضعفین ایران برای اینکه بتوانند در عرصه گفتمانسازی، «اجتماعی شدن قدرت سیاسی و اجتماعی شدن قدرت اقتصادی و اجتماعی شدن قدرت معرفتی» در دستور کار خود قرار دهند، باید علاوه بر «تکیه محوری بر دموکراسی سه مؤلفهای سیاسی و اقتصادی و معرفتی شریعتی و اقبال» و علاوه بر «تکیه بر جامعه ایران به عنوان کنشگران اصلی و نیروی عامل دموکراسی سه مؤلفهای» و علاوه بر «تکیه بر جامعه مدنی جنبشی خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و خودمدیریتی مستقل از حاکمیت و جامعه سیاسی ایران به عنوان تنها عامل دستیابی به گفتمان دموکراسی سوسیالیستی محمد اقبال و شریعتی» و علاوه بر «تکیه بر استراتژی جنبش – حزبی به جای استراتژی حزبی – جنبشی» و علاوه بر «تکیه استراتژی بر رویکرد پیشگامی به جای رویکرد پیشاهنگی سه مؤلفهای تحزبگرایانه لنینیستی و ارتش خلقی و چریکگرائی گفتمانسازی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران» در این شرایط باید «فاعلمحور باشند» و در عرصه تعریف این «فاعل» باید «جنبشمحور» باشند و در عرصه «جنبشمحوری» باید جنبشها را به صورت «طیفی در دو جبهه آزادیخواهانه و برابریطلبانه» تعریف نماید و «پیوند» دو جبهه بزرگ آزادیخواهانه و برابریطلبانه اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران را در این شرایط تندپیچ تاریخ جامعه ایران باید در اولویت کار خود قرار دهند.
ز - گفتمانسازی دموکراتیک جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران اگر چه باید بر محور «فدراتیو» استوار باشد، ولی باید عنایت شود که جنبش پیشگامان مستضعفین ایران بر رویکرد «فدراتیو کشوری» برای همه جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران اعتقاد دارد نه رویکرد «فدراتیو قومی» (که بسترساز تجزیه ملت بزرگ ایران میشود) و لذا در این رابطه است که جنبش پیشگامان مستضعفین ایران هر گونه «رویکرد فدراتیو قومی جدای از فدراتیو کشوری» (که از طرف جریانهای سیاسی تجزیهطلب قومی – منطقهای داخل و خارج از کشور و پروژه تجزیهطلبانه ترامپ – نتانیاهو - بن سلمان دنبال میشود) حرکتی ارتجاعی و تجزیهطلبانه و عامل فروپاشی جامعه بزرگ یا ملت بزرگ و رنگین کمان ایران میداند.
ادامه دارد