«جنبش روشنگری» ایران در 150 سال گذشته حرکت تحول‏خواهانه جامعه ایران، از کدامین مسیر و منازل عبور کرده است؟ - قسمت دوم

 

باری، بدین ترتیب است که می‌توانیم با یک نگاه کلی چنین داوری کنیم که تمامی سه شاخه جریان‌های جنبش روشنگری ایران در فرایند پسا ظهور انقلاب کبیر فرانسه در سال 1789 و انقلاب کبیر اکتبر 1917 روسیه به لحاظ نظری تحت تأثیر روایت‌های بزرگ سه گانه «لیبرالیستی و مارکسیستی و اسلام سیاسی – اجتماعی انطباقی و تطبیقی» بوده‌اند، به عبارت دیگر از فرایند پسا شکست ایران در جنگ‌های با روسیه که جامعه ایران دوران خودآگاهی بخش سیاسی و اجتماعی خود را آغاز کرده است الی الان در طول 150 سال گذشته حرکت تحول جامعه بزرگ ایران عامل رادیکالیزه شدن جنبش و جامعه و جریان‌های سیاسی جامعه ایران روایت‌های بزرگ سه گانه «لیبرالیستی و مارکسیستی و اسلام سیاسی انطباقی و تطبیقی» بوده است؛ و شاید بهتر باشد که این موضوع را اینچنین مطرح کنیم که تنها آبشخور تحول و حرکت اجتماعی و سیاسی جامعه ایران در طول 150 سال گذشته، «روایت‌های بزرگ بوده است، نه آگاهی مستقیم طبقاتی و یا پراتیک مشخص اجتماعی.»

شاید این موضوع به عنوان یکی از آسیب‌های بزرگ جنبش روشنگری جامعه ایران بوده است که به جای پراتیک اجتماعی و خودآگاهی طبقاتی و سیاسی، از «کانال روایت‌های بزرگ به خودآگاهی اجتماعی و سیاسی دست پیدا کرده‌اند» چراکه اگر به جای روایت‌های بزرگ سه گانه فوق، جامعه ایران می‌توانست مانند جامعه مغرب زمین در فرایند پست مدرنیسم، توسط پراتیک اجتماعی و اقتصادی و سیاسی به خودآگاهی طبقاتی و سیاسی – اجتماعی دست پیدا کند و توسط این خودآگاهی طبقاتی و سیاسی و اجتماعی به حرکت درآید، بدون تردید اینگونه پروسس حرکت می‌توانست علاوه بر «تحقق تقدم پروسس جنبشی بر پروسس حزبی» در چارچوب «تقدم پروسس جنبش بر پروسس حزبی» به شرایط برای ظهور جنبش‌های دینامیک خودسازمان‌گر همراه با رهبری درون جوش دست پیدا کنند.

فراموش نکنیم که جایگزین شدن روایت‌های بزرگ به جای پراتیک اجتماعی و خودآگاهی سیاسی و طبقاتی به عنوان آبشخور تکوین حرکت تحول‌خواهانه طبقاتی و سیاسی و اجتماعی بزرگترین عارضه‌ای و فونکسیونی که به بار می‌آورد اینکه باعث می‌گردد تا رهبری فردی و کاریزمای ایدئولوگ‌های برون جنبشی همراه با رویکرد تقدم احزاب بر جنبش‌های اجتماعی و سیاسی و طبقاتی ظهور پیدا کنند؛ که همین سنتز کاریزما و رهبری برون از جنبش و تقدم جنبش بر احزاب بزرگترین آفت جنبش‌های 150 ساله گذشته حرکت تحول‌خواهانه جامعه بزرگ ایران بوده است؛ زیرا در تحلیل نهائی دستاورد این رویکرد آن بوده است که آنچنانکه فروغ فرخ زاد می‌گوید «پیوسته خواب بینیم که یکی می‌آید» و البته تا زمانیکه آن یکی نیامده است، کاری نمی‌شود کرد؛ و تازه وقتی هم که آن یکی می‌آید، باید او را بر گرده خود سوار بکنیم و عکس او را بر کره ماه قرار بدهیم؛ و حاصل همه آنها آن شده است که در 150 سال گذشته شاهد بوده‌ایم که یک دیکتاتور می‌رود و دیکتاتوری هولناک‌تر از قبلی جایگزین او می‌شود تا آنجا که شعار مردم ایران آن می‌گردد که «سال به سال دریغ از پارسال» یا گفته می‌شود که «کی بد رفته است که جانشینش بدتر نشده باشد»؛ و شعار مردم ایران در عرصه تحول سیاسی و اجتماعی این می‌شود که «کی می‌خواهد برود و کی می‌خواهد جانشین او بشود» به جای اینکه بدانند که «چه می‌خواهد برود و چه می‌خواهد جایگزین آن بشود.»

آنچنانکه در جریان جنبش ضد استبدادی سال 57 مردم ایران شاهد بود که جنبش روشنگری ایران کوچکترین فهم آگاهی نسبت به جوهر حرکت خمینی و روحانیت وابسته به او نداشتند؛ و برای یکبار هم کتاب «ولایت فقیه» خمینی نخوانده بودند و تنها دلبسته شعار «شاه باید برود» خمینی شده بودند و همین امر باعث گردید تا جنبش روشنگری ایران در جریان جنبش ضد استبدادی ایران همراه با حاشیه‌نشینان کلان‌شهرهای ایران زیر بیرق خمینی رفتند و با شعار «حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله خمینی» و شعار خمینی که می‌گفت «اگر به جای شاه یزید و عبیدالله زیاد هم بیاید بهتر از شاه خواهد بود» همراه و هم جنس شدند و حاصل آن شد که در نهایت کوه موش بزاید و هولناک‌ترین استبداد تاریخ بشر مدت 40 سال است که مانند بختک بر روی جامعه نگون‌بخت ایران افتاده است.

به هر حال ظهور روایت‌های بزرگ به عنوان آبشخور حرکت تحول‌خواهانه 150 سال گذشته جامعه بزرگ ایران باعث گردیده است تا تمامی جریان‌های جنبش روشنگری جامعه بزرگ ایران در 150 سال گذشته جهت ایجاد و تحول و خودآگاهی اجتماعی و طبقاتی در جامعه بزرگ ایران از «کانال تکیه بر روایت‌های بزرگ» شروع بکنند. آنچنانکه در این رابطه می‌توانیم داوری کنیم که حتی یک نمونه از حرکت آگاهی‌بخش و تحول‌آفرین و دوران‌ساز جنبش روشنگری ایران در 150 سال گذشته حرکت تحول‌خواهانه جامعه ایران نبوده است که خارج از چارچوب «روایت‌های بزرگ» توانسته باشد در جامعه بزرگ ایران ایجاد تحول فراگیری بکند. در نتیجه همین امر باعث گردیده است تا هر گونه دستیابی به «ره‌اوردهای نظری نو در جامعه بزرگ و رنگین کمان اعتقادی و قومیتی و فرهنگی ایران، تنها در چارچوب تحول و بازسازی روایت‌های بزرگ سه مؤلفه‌ای فوق امکان‌پذیر باشد.»

بر این مطلب بیافزائیم که در 150 سال گذشته حرکت تحول‌خواهانه جامعه بزرگ ایران، تنها روایت‌های بزرگ «لیبرالیستی و مارکسیستی و اسلام سیاسی انطباقی و تطبیقی» همه و همه به صورت یک ایدئولوژی توانسته‌اند جامعه بزرگ ایران را به عنوان کنش‌گران اصلی عرصه تحول مخاطب خود قرار دهند؛ یعنی تا زمانیکه این رویکردهای سه مؤلفه‌ای نتوانسته‌اند به صورت ایدئولوژی درآیند، توان مخاطب قرار دادن جامعه بزرگ ایران به عنوان کنش‌گر اصلی پیدا نکرده‌اند. بهترین مثال برای فهم این حقیقت مهم رویکرد خود معلم کبیرمان شریعتی می‌باشد که به تاسی از اقبال لاهوری:

اولاً معتقد بود که (برعکس صاحب‌نظران جنبش روشنگری ایران) اصلاح تحول‌خواهانه اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی جامعه بزرگ ایران در گرو اصلاح دینی در جامعه ایران می‌باشد.

ثانیاً شریعتی معتقد بود که اصلاح دینی در جامعه بزرگ ایران در گرو:

الف – بازسازی تطبیقی اسلام می‌باشد (نه به‌سازی انطباقی مانند رویکردهای مهدی بازرگان و سید محمود طالقانی و محمد حنیف‌نژاد).

ب – از نظر شریعتی اصلاح دینی در جامعه بزرگ ایران در گرو دستیابی به اسلام منهای روحانیت (آنچنانکه مصدق معتقد به اقتصاد بدون نفت بود) و اسلام منهای فقاهت و اسلام منهای حکومت و قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی و قدرت تزویر معرفتی (نفی زر و زور و تزویر که شعار همیشگی شریعتی بود) می‌باشد.

ج – در رویکرد شریعتی اصلاح دینی در جامعه بزرگ ایران در گرو نجات اسلام قرآن و اسلام نهج‌البلاغه از اسلام روایتی، اسلام فقاهتی، اسلام تصوف‌زده خانقاهی، اسلام کلامی اشعری‌گری و اعتزالی، اسلام مداحی‌گری، اسلام زیارتی، اسلام ولایتی و اسلام خرافاتی سنت زده می‌باشد.

د - اصلاح دینی در جامعه بزرگ ایران از نظر شریعتی مولود مبارزه با اسلام فلسفه‌زده یونانی ارسطوئی و افلاطونی و اسلام تصوف‌زده مولوی و حافظ و اسلام زهدزده امام محمد غزالی و اسلام علم‌زده مهدی بازرگان و سید محمود طالقانی و محمد حنیف‌نژاد و اسلام فقه‌زده حوزه‌های هزار ساله فقاهتی و اسلام روایت‌زده دگماتیست شیعه و سنی می‌باشد.

ه – برای تغییر از مسیر اصلاح دینی در جامعه ایران، شریعتی معتقد بود که باید با تکوین عصر روشنگری یا دوران روشنگری توسط پروتستانیسم اسلامی یا رنسانس اسلامی در جامعه بزرگ ایران (و در چارچوب خودآگاهی اجتماعی و سیاسی و مدنی و طبقاتی درازمدت مولود آن که باعث می‌شود تا به جای اینکه روحانیت حوزه‌های فقاهتی را از مردم بگیریم، مردم را از آنها بگیریم و به انقلاب بزرگ اجتماعی در جامعه بزرگ ایران که بسترساز اصلاح همه جانبه سیاسی و اقتصادی در جامعه ایران می‌شود) به آن دست پیدا کنیم.

ز - شریعتی بر این باور بود که در راستای اصلاح تطبیقی اسلام و دین در جامعه بزرگ ایران، باید این اصلاح دینی از مسیر بازسازی تطبیقی (نه به‌سازی انطباقی) فهم ما از قرآن و نهج‌البلاغه و بازسازی خداشناسی ما و بازسازی شخصیت‌های دینی از پیامبر اسلام تا امام علی و امام حسین و فاطمه زهرا و زینب کبری صورت پذیرد.

باری بدین ترتیب بود که در رویکرد محمد اقبال و شریعتی هر گونه اصلاح اجتماعی و اصلاح فرهنگی و اصلاح سیاسی و اصلاح اقتصادی (در جامعه دینی به صورت فراگیر و همه جانبه و زیرساختی) در گرو اصلاح دینی به صورت تطبیقی (نه انطباقی علمی و نه انطباقی فقهی و نه انطباقی سیاسی) می‌باشد و لذا در همین رابطه بود که هم محمد اقبال و هم شریعتی معتقد بودند که اصلاحات سیاسی و اجتماعی در جوامع مسلمان و جامعه بزرگ ایران تنها از طریق بازسازی تطبیقی روایت‌های بزرگ دینی امکان‌پذیر می‌باشد؛ و بدون دستیابی به بازسازی تطبیقی روایت‌های بزرگ اسلامی امکان دستیابی به عصر و دوران و فرایند روشنگری توسط جنبش روشنگری جوامع دینی و اسلامی وجود ندارد؛ به عبارت دیگر در رویکرد محمد اقبال و شریعتی تنها عاملی که می‌تواند خلاء عصر و دوره و فرایند روشنگری یا رنسانس در جوامع مسلمانان (مانند جامعه بزرگ ایران) پر کند، بازسازی تطبیقی روایت‌های بزرگ دینی یا اسلام تطبیقی می‌باشد، چراکه در رویکرد اقبال و شریعتی اسلام تطبیقی از آنچنان پتانسیلی برخوردار می‌باشد که در این عصر و در این نسل و در این قرن (حتی در دوران پست مدرنیسم که مخالف عملکرد روایت‌های بزرگ در تکوین تحول اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی می‌باشند) می‌تواند در جامعه بزرگ ایران ایجاد تحول فراگیر و همه جانبه و زیرساختی اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی در چارچوب دموکراسی سوسیالیستی بکند.

لذا بدین ترتیب بود که هم اقبال و م شریعتی در دوران خود معتقد به بازسازی خود جنبش روشنگری در جوامع مسلمان و جامعه بزرگ ایران بودند و در راستای بازسازی خود جنبش روشنگری ایران بود که شریعتی در پنج سال حرکت جنبش ارشاد خود، تمام تلاشش در جهت بازسازی تطبیقی روایت‌های بزرگ اسلامی به کار گرفت و آنچنان در این رابطه شریعتی تکیه محوری می‌کرد که حتی می‌توان داوری کرد که شریعتی تا آخر عمر در همان چارچوب روایت‌های بزرگ دینی از خداشناسی تا قرآن‌شناسی تا اسلام‌شناسی تا پیامبرشناسی و علی‌شناسی و حسین‌شناسی و غیره باقی ماند و در 37 جلد مجموعه آثار موجود او هرگز و هرگز شریعتی نتوانسته است از دایره «روایت‌های بزرگ» وارد «روایت‌های کنکرت و مشخص» بشود.

شاید ذکر این مطلب در اینجا خالی از عریضه نباشد که بگوئیم که حتی شریعتی و محمد اقبال هر جا هم که به صورت حاشیه‌ای پای خود را از دایره تفسیر و تبیین روایت‌های بزرگ بیرون گذاشته‌اند، گرفتار اشتباه و ذهن‌گرائی و پراگماتیست شده‌اند؛ که برای فهم این موضوع کافی است که به پروژه دموکراسی متعهد شریعتی در کنفرانس‌های «امت و امامت» سال 1348 و پروژه «ساختار پاکستان تجزیه شده از هندوستان» محمد اقبال در سال‌های 1930 تا 1938 که 10 سال بعد از وفات محمد اقبال به انجام رسید، مورد مطالعه مجدد قرار دهیم؛ که البته هر دو پروژه در بستر زمان عقیم و سترون شده‌اند. لذا بدین ترتیب است که در اینجا می‌توانیم داوری کنیم که هم اقبال و هم شریعتی تا آنجا که در مسیر تحول فرهنگی و اجتماعی و سیاسی جامعه حرکت خود را محدود به تفسیر و تبیین روایت‌های اسلامی و دینی به صورت تطبیقی کرده بودند، موفق شدند و از آنجا که پای خود را از گلیم تفسیر و تبیین تطبیقی دین و اسلام بیرون گذاشتند و وارد دروازه‌های کنکرت و مشخص شدند شکست خوردند.

در اینجا برای آن به آسیب‌شناسی حرکت اقبال و شریعتی پرداختیم تا بتوانیم توسط تبیین جایگاه بازسازی روایت‌های بزرگ، به موضوع ضرورت‌های بازسازی جنبش روشنگری 150 ساله حرکت تحول‌خواهانه جامعه بزرگ ایران بپردازیم و به این حقیقت دست پیدا کنیم که اگرچه جنبش روشنگری جامعه بزرگ ایران در 150 سال گذشته از طریق روایت‌های بزرگ در سه عرصه «مارکسیستی و لیبرالیستی و اسلام تطبیقی و انطباقی» در تلاش بوده است تا جامعه بزرگ ایران را گرفتار تحول فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی بکنند و خلاء عصر روشنگری تاریخ تحول‌خواهانه جامعه ایران را توسط این روایت‌های بزرگ سه مؤلفه‌ای «مارکسیستی و لیبرالیستی و اسلام انطباقی و تطبیقی» بر طرف سازند، تلاشی بدون شرایط تاریخی و اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران نبوده است. هر چند که تا کنون سه جریان «لیبرالیستی و مارکسیستی و اسلام انطباقی و تطبیقی» جنبش روشنگری جامعه بزرگ ایران شکست خورده‌اند، ولی بدون تردید در این رابطه می‌توان به ضرس قاطع نتیجه‌گیری کرد که بر خلاف رویکرد پست مدرنیست‌ها در این زمان هم برای ایجاد تحول فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در جامعه بزرگ ایران، باز باید از کانال بازسازی تطبیقی (نه مانند گذشته انطباقی و تقلیدی و وارداتی) روایت‌های بزرگ سه مؤلفه‌ای «اسلامی و لیبرالیستی و مارکسیستی» وارد بشویم؛ یعنی هر گونه تلاش جنبش روشنگری جامعه ایران توسط سه جریان اسلامی و لیبرالیستی و مارکسیستی جنبش روشنگری جامعه ایران خارج از این بازسازی تطبیقی قطعاً و جزما مانند 150 سال گذشته عمر حرکت خود محکوم به شکست خواهد بود.

ادامه دارد