«جنبش روشنگری» ایران در 150 سال گذشته حرکت تحولخواهانه جامعه ایران، از کدامین مسیر و منازل عبور کرده است؟ - قسمت سوم
البته باز هم تاکید میکنیم که موفقیت این امر در گرو آسیبشناسی مستمر جنبش روشنگری ایران میباشد. باری، همین عامل باعث گردیده است تا تمامی پیشگامان و پیشاهنگان و پیشروان جامعه بزرگ ایران در 150 سال گذشته حرکت تحولخواهانه جامعه ایران برای اینکه بتوانند «استراتژی و تاکتیک عملی خود را تودهای بکنند، مجبور بودهاند که استراتژی خود را در چارچوب روایتهای بزرگ لیبرالیستی و مارکسیستی و اسلام انطباقی و تطبیقی تبیین و تعریف نمایند» که برای فهم بیشتر این مهم تنها کافی است که رویکرد پیشاهنگی در سه مؤلفه تحزبگرایانه لنینیستی و چریکگرایانه رژی دبرهای و ارتش خلقی مائوئیستی در فرایند پسا انقلاب مشروطیت الی الان مورد مطالعه مجدد قرار دهیم؛
زیرا همه این جریانها در طول بیش از یک قرن گذشته در جامعه بزرگ ایران جهت تودهای کردن حرکت خود بدون استثناء رویکردهای گوناگون استراتژی خود را در چارچوب روایتهای بزرگ مارکسیستی و لنینیستی و اسلام انطباقی بر جامعه ایران از بالا به صورت عمودی و یکطرفه تزریق کردهاند؛ که به عنوان یک مصداق تنها میتوانیم تبیینهای مختلف انطباقی که در یک قرن گذشته از عاشورای امام حسین صورت گرفته است، مورد کالبد شکافی نظری قرار دهیم تا دریابیم که عامل اصلی تعدد تبیین عاشورای امام حسین در یک قرن گذشته در جامعه ایران تلاش در جهت تبیین انطباقی استراتژی این جریانها در لباس عاشورای امام حسین بوده است تا توسط آن بتوانند «شرایط برای تودهای کردن حرکت خود فراهم سازند.»
در این رابطه است که در یک نگاه کلی میتوانیم در 150 سال گذشته در خصوص حرکت تحولخواهانه جامعه ایران چنین نتیجهگیری کنیم که این روایتهای بزرگی بودهاند که بسترساز ذهنی و نظری حرکتهای تحولخواهانه در جامعه بزرگ ایران شدهاند و باز در همین عرصه است که میتوانیم روایتهای بزرگ فوق را به سه دسته تقسیم کنیم که عبارتند از:
1 - روایتهای بزرگ انطباقی و تطبیقی اسلامی.
2 - روایتهای بزرگ مارکسیستی در اشکال مختلف مارکسی و لنینستی و مائوئیستی و رژی دبرهای و تروتسکیستی و غیره.
3 - روایتهای لیبرالیستی در اشکال مختلف آن لیبرالیسم کلاسیک وحشی اولیه و نئولیبرالیسم ثانویه.
یادمان باشد که حتی در فرایند پست مدرنیسم که بخشی از جامعه بزرگ مغرب زمین به این حقیقت دست پیدا کردهاند (که برعکس فرایند مدرنیسم و پیشامدرن که جامعه مغرب زمین تنها در چارچوب روایتهای بزرگ مذهبی و لیبرالیستی و مارکسیستی حرکت میکردند) برای رادیکالیزه کردن حرکت جنبشها، دیگر نیازمند به تکیه کردن به روایتهای بزرگ نیست، چراکه در فرایند پست مدرنیسم تنها توسط پراتیک اجتماعی و استراتژی تقدم جنبش بر احزاب، جامعه میتواند به خودآگاهی طبقاتی و سازماندهی خودجوش و رهبری درونجوش در چارچوب جنبشهای دینامیک و خودسازمانده دست پیدا کند. البته برعکس رویکرد پست مدرنیسم مغرب زمین باید در چارچوب خودویژگیهای فرهنگی و تاریخی و اجتماعی و سیاسی و طبقاتی و اقتصادی جامعه ایران چنین داوری کنیم که حتی در جامعه امروز ایران هر گونه حرکت تحولخواهانه باید همچنان مانند گذشته در چارچوب روایتهای بزرگ به انجام برسد، به عبارت دیگر هر گونه حرکت جهت رادیکالیزه کردن جنبشهای اجتماعی و سیاسی و طبقاتی در جامعه امروز ایران باید از کانال رادیکالیزه کردن روایتهای بزرگ موجود در اذهان تاریخی جامعه ایران به انجام برسد. آنچنانکه میتوانیم بگوئیم که بدون رادیکالیزه کردن روایتهای بزرگ موجود در اذهان تودههای جامعه بزرگ ایران امکان رادیکالیزه کردن پراتیک اجتماعی جامعه ایران وجود ندارد.
اما در خصوص مکانیزم رادیکالیزه کردن روایتهای بزرگ موجود در اذهان تاریخی تودههای جامعه بزرگ ایران باید بگوئیم که تا زمانیکه این مهم توسط رویکرد تطبیقی در چارچوب فهم دیالکتیک اجتماعی جامعه ایران به انجام نرسد، پروژه روایتهای بزرگ در چارچوب رویکرد انطباقی چه در عرصه اسلام سیاسی و چه در عرصه روایتهای بزرگ مارکسیستی و چه در کادر روایتهای بزرگ لیبرالیستی آن چنانکه در 150 سال گذشته حرکت تحولخواهانه جامعه ایران شاهد بودهایم نمیتواند به صورت عمودی و افقی جامعه بزرگ ایران و جنبشهای پیشرو اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران را رادیکالیزه نماید. لذا در همین رابطه بود که معلم کبیرمان شریعتی در کنفرانس «از کجا آغاز کنیم؟» در سال 1350 در دانشگاه آریامهر (شریف واقفی فعلی) اعلام کرد که «باید از مذهب آغاز بکنیم»، چراکه در رویکرد شریعتی تنها در چارچوب اسلام تطبیقی است که میتوان تضادهای اجتماعی و طبقاتی و سیاسی وارد خودآگاهی جامعه بزرگ ایران کرد و بدون انجام این مهم انجام تحول فراگیر عمودی و افقی در جامعه بزرگ ایران وجود ندارد.
اما در باب اینکه آیا آینده شرایطی ایجاد میشود تا در جامعه بزرگ ایران در فرایند پست مدرنیسم جهت ایجاد تحول اجتماعی و سیاسی و طبقاتی و جهت رادیکالیزه کردن جنبشهای سیاسی و اجتماعی و طبقاتی به جای روایتهای بزرگ اسلام سیاسی و مارکسیستی و لیبرالیستی بتوانیم بر پراتیک اجتماعی تکیه بکنیم و تودههای جامعه ایران بتوانند در عرصه پراتیک سه لایهای «اقتصادی و سیاسی و نظری» خودشان به خودآگاهی رادیکال دست پیدا کنند؟
بدون تردید پاسخ کوتاهمدت به این سؤال فربه از نظر ما منفی خواهد بود. در نتیجه همین امر باعث میگردد تا در این شرایط جنبش پیشگامان مستضعفین ایران به حساسیت جایگاه حرکت خود در جهت رادیکالیزه کردن جنبشهای پیشرو افقی جامعه ایران تنها در چارچوب بدیل دموکراتیک عنایت ویژهای داشته باشند؛ بنابراین در این رابطه است که میتوانیم این مطالب را اینچنین فرموله بکنیم که:
الف – مکانیزم و موتور جنبش روشنگری ایران در 150 سال گذشته حرکت تحولخواهانه جامعه ایران بر روایتهای بزرگ (سه مؤلفهای اسلام سیاسی انطباقی و تطبیقی، مارکسیست انطباقی در مؤلفههای مختلف حزب – دولت لنینیستی و مائوئیستی و رژی دبرهای آن، لیبرالیسم در اشکال مختلف آن) استوار بوده است؛ یعنی تا زمانیکه این موتور تحول جامعه ایران توسط روایتهای بزرگ روشن نمیشد، امکان روشن شدن موتور تحول حرکت جامعه ایران توسط پراتیک صرف اقتصادی و اجتماعی و یا سیاسی و طبقاتی وجود نداشته است.
ب - در خصوص خودویژگی موتور حرکت تحول جامعه بزرگ ایران در 150 سال گذشته (از مرحله پسا شکست ایران در جنگهای روسیه یا پیشا انقلاب مشروطیت الی الان) بر پایه نقش محوری روایتهای بزرگ بوده است که در 150 سال گذشته موتور حرکت گروههای مختلف اجتماعی ایران در چارچوب سه روایت بزرگ:
1 - اسلام سیاسی انطباقی و تطبیقی.
2 - مارکسیست در مؤلفههای مختلف مارکسی و لنینیستی و مائوئیستی و رژی دبرهای و تروتسکیستی و غیره.
3 - لیبرالیستی در اشکال مختلف آن از لیبرالیسم وحشی قرن هیجدهم تا نئولیبرالیسم تاچری و ریگانی و غیره به انجام رسیده است.
ج – به دلیل همین جایگاه روایتهای بزرگ در تکوین حرکت تحولخواهانه جامعه ایران بوده است که به خصوص در طول یک قرن گذشته (از کودتای 1299 رضاخان – سیدضیا – انگلیس و شکست کامل سیاسی انقلاب مشروطیت توسط توافق وثوق الدوله با امپریالیسم انگلیس) تمامی پیشگامان و پیشاهنگان و پیشروان نظری و عملی جامعه بزرگ ایران جهت ایجاد تحول رادیکال در جامعه ایران مجبور بودهاند تا رویکرد نظری خود را در چارچوب روایتهای بزرگ سه گانه فوق به جامعه ایران تزریق نمایند. لذا در این رابطه بوده است که هر گونه حرکتی در جامعه بزرگ ایران در یک قرن گذشته چه در سطح اقتصادی و چه در سطح سیاسی و چه در سطح نظری و فرهنگی که خارج از روایتهای بزرگ سه گانه فوق صورت گرفته است منتهی به شکست شده است.
د - اولین حرکت تحولخواهانه سیستماتیک در ایران در چارچوب روایتهای بزرگ در یک قرن گذشته گروه تقی ارانی یا همان گروه 53 نفری معروف بودند که از سال 1309 توانستند هویت سیاسی – اجتماعی همراه با هویت نظری و فکری خود توسط مجله دنیا (که به وسیله ایرج اسکندری و تقی ارانی و بزرگ علوی در سالهای 1309 تا 1316 نوشته میشد) تثبیت کنند. هر چند که در ادامه این جریان از شهریور 20 پس از تبعید رضاخان به آفریقای جنوبی توسط امپریالیسم انگلیس (و به قول بیژن جزنی در دوران تنفس سیاسی جامعه ایران) به صورت حزب توده بازتولید شدند. ولی مهمترین خودویژگی این جریان (که الی الان در لباس حزب توده و جریانهای راست مارکسیستی تابع حزب توده در جامعه ایران به حیات سیاسی و اجتماعی خود ادامه میدهند) این میباشد که این جریان برای اولین بار دریافت که تحول اجتماعی در جامعه ایران تنها توسط روایت بزرگ امکانپذیر میباشد؛ اما مشکل کلیدی این جریان آنجا بود که این جریان با رویکرد انطباقی از «حزب – دولت» لنینیستی میخواست به این روایت بزرگ در رابطه با جامعه ایران دست پیدا کند. در نتیجه همین رویکرد انطباقی آنها باعث گردیده تا در طول بیش از هشتاد سال گذشته حزب توده گرفتار ورطه «مارکسیست دولتی» یا «حزب – دولت» لنینیستی بشوند. همان رویکردی که در چارچوب استراتژی لنین (در عرصه کسب قدرت سیاسی و رویکرد دیکتاتوری پرولتاریا به عنوان شکل و مدل حکومت و رویکرد تک حزبی و رویکرد جایگزین کردن حزب طراز نوین پیشاهنگ به جای طبقه کارگر و رویکرد خورد کردن ماشین دولتی به عنوان تئوری انقلاب طبقه کارگر و رویکرد محدود کردن همه زحمتکشان جامعه به طبقه کارگر و رویکرد مطلق کردن مبارزه طبقاتی و همراه با نادیده کردن دیگر مبارزات اجتماعی) قرن بیستم میلادی را بدل به قرن فاجعه بشریت کردند.
البته انحراف توسط رویکرد انطباقی فقط نصیب این جریان نشد، چرا که همزمان با پارادایم مارکسیستی به عنوان روایت بزرگ، پارادایم لیبرالیستی در اشکال مختلف آن و پارادایم اسلام سیاسی توسط مهندس مهدی بازرگان به عنوان سه روایت بزرگ در جامعه ایران جهت ایجاد تحول اجتماعی و فرهنگی و سیاسی دست به کار شدند که مشکل مشترک این سه پارادایم مارکسیستی و اسلام سیاسی و لیبرالیستی حداقل در 80 سال گذشته این بوده است که همگی آنها در فرایند اولیه تکوین خود در جامعه بزرگ ایران دارای رویکرد انطباقی بودهاند. در نتیجه همین رویکرد انطباقی آنها باعث گردید تا سه پارادایم مختلف فوق نتوانند به صورت دینامیک تحول اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی در جامعه ایران ایجاد نمایند.
ه – با عنایت به اینکه جنبش تحولخواهانه جامعه ایران در 150 سال گذشته برعکس جنبش تحولخواهانه جوامع مغرب زمین «فاقد عصر روشنگری بوده است» همین «خلاء عصر روشنگری» باعث گردید تا در 150 سال گذشته عمر حرکت تحول جامعه ایران، «جنبش روشنگری ایران» در چارچوب سه پارادایم روایتهای بزرگ یعنی پارادایم مارکسیستی و پارادایم لیبرالیستی و پارادایم اسلام اجتماعی و سیاسی انطباقی و تطبیقی در جهت پر کردن این خلاء مطرح گردد. مشکل بزرگ و عمده جنبش روشنگری جامعه ایران حداقل در 81 سال گذشته این بوده است که جنبش روشنگری ایران در 81 سال گذشته نتوانسته است «به صورت رابط اجتماعی در جامعه بزرگ و رنگین کمان عقیدتی و قومیتی و فرهنگی درآید»؛ که البته همین ناتوانی جنبش روشنگری ایران به عنوان سرپل و رابط اجتماعی باعث گردیده است تا این روایتهای بزرگ سه پارادایم مارکسیستی و لیبرالیستی و اسلام سیاسی انطباقی و تطبیقی «بدل به سه ایدئولوژی بشوند» که فونکسیون این استحاله به ایدئولوژی شدن سه پارادایم فوق عبارت است از «جایگزین شدن احزاب به جای جنبشها و جایگزینی نهادهای کسب قدرت سیاسی به جای پراتیک اجتماعی و سیاسی و طبقاتی گروههای مختلف اجتماعی در جامعه بزرگ ایران»؛ و در نتیجه همین امر باعث گردیده است تا این ایدئولوژیها برای جریانهای جنبش روشنگری ایران مقدس بشوند تا آنجا که جنبش روشنگری ایران محصور صرف این ایدئولوژیها بشود.
و – مشکل عمده جنبش روشنگری ایران در حداقل 81 سال گذشته عمر خودش این بوده است که به علت آفت رویکرد انطباقی و بیگانگی با جنبشهای دینامیک جامعه ایران نه تنها جریانهای جنبش روشنگری ایران نتوانستهاند دیدگاههای خود را بدل به رابطه اجتماعی در جامعه ایران بکنند، بلکه مهمتر از آن اینکه این جریانها نسبت به جنبشهای خودسازمانگر و دینامیک جامعه بزرگ ایران (که تنها جنبشهای رادیکال تکوین یافته از پائین میباشند و تنها عامل تکوین دهنده جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین در جامعه بزرگ ایران هستند) بیتفاوت باشند. در نتیجه همین بیتفاوتی نسبت به جنبشهای دینامیک و خودسازمانگر و خودرهبر درونجوش باعث شده است تا در طول 81 سال گذشته جریانهای جنبش روشنگری ایران در راستای «استراتژی تقدم حزب بر جنبش و کسب قدرت سیاسی یا مشارکت در قدرت سیاسی حاکم حرکت کنند» و البته جنبشهای دینامیک و درونجوش و خودسازمانگر و خودرهبر راهی جز ذبح شدن در پای جریانهای جنبش روشنگری ایران نداشتهاند.
پر پیداست که حاصل نهائی این ذبح شدن به خصوص از بعد از شهریور 20 تا بهمن 57 باعث فراهم شدن بسترها جهت ظهور هیولای رژیم مطلقه فقاهتی در سالهای 56 و 57 گردید؛ زیرا رهبری از راه رسیده و موجسوار در سال 57 توانست در خلاء حضور رهبری جنبش روشنگری ایران، بر جنبش خودجوش ضد استبدادی مردم ایران سوار بشوند و با شعار «شاه باید برود» خمینی بتوانند به راحتی بر هژمونی جنبش ضد استبدادی مردم ایران در سال 57 دست پیدا کند.
ادامه دارد