«جنبش روشنگری» ایران در 150 سال گذشته حرکت تحول‌خواهانه جامعه ایران، از کدامین مسیر و منازل عبور کرده است؟ - قسمت چهارم

 

ز – هر چند جنبش روشنگری ایران در ایستگاه جنبش روشنگری ارشاد شریعتی در سال‌های 47 - 51 (دوران پیشا بسته شدن ارشاد شریعتی توسط ساواک رژیم توتالیتر و کودتائی پهلوی) توانست «توسط استحاله رویکرد انطباقی به رویکرد تطبیقی» پارادایم اسلام سیاسی در ادامه راه علامه محمد اقبال لاهوری وارد فرایند جدید بکند و جنبش روشنگری ارشاد شریعتی توسط این استحاله رویکردی توانست برعکس گذشته جنبش روشنگری ایران را از عرصه مجرد ایدئولوژیک به صورت رابطه اجتماعی در آورد، ولی با همه این احوال از مرحله دستگیری شریعتی توسط ساواک رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی، از آنجائیکه نیروهای اجتماعی آزاد شده توسط جنبش روشنگری ارشاد شریعتی نتوانستند در پیوند جنبش‌های پیشرو اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران قرار بگیرند، همین امر بسترساز آن گردید تا حتی نیروهای اجتماعی آزاد شده توسط جنبش روشنگری ارشاد شریعتی در غیبت فیزیکی و رهبری شریعتی به صورت لقمه آماده در حلقوم موج‌سوران بر جنبش ضد استبدادی مردم ایران در سال‌های 56 و 57 قرار بگیرند.

ح – جنبش روشنگری جامعه ایران در فرایند پسا انقلاب ضد استبدادی بهمن ماه 57 مردم ایران به علت حاکمیت رژیم مطلقه فقاهتی و شکست انقلاب ضد استبدادی مردم ایران نتوانست به صورت یک جنبش فراگیر اجتماعی در جامعه بزرگ ایران درآید. لذا به موازات سرکوب جریان‌های جنبش روشنگری ایران توسط رژیم مطلقه فقاهتی و هجرت بخشی از این جنبش روشنگری ایران به خارج از کشور باعث گردید که در 40 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم جنبش روشنگری ایران جدای از پراتیک اجتماعی گروه‌های مختلف اجتماعی جامعه ایران به صورت مجرد در خارج از کشور در چارچوب همان سه پارادایم گذشته «مارکسیستی و لیبرالیستی و اسلام سیاسی انطباقی» جاری و ساری بشوند که حاصل این امر آن گردیده است که با فراهم شدن شرایط دوباره با مقدس شدن ایدئولوژی‌ها، این جریان‌ها جایگزین پراتیک اجتماعی جامعه ایران بشوند.

ط - آنچنانکه قبلاً هم به اشاره مطرح کردیم جنبش روشنگری 150 ساله گذشته ایران با عصر روشنگری 300 ساله مغرب زمین که بسترساز ظهور دوران رنسانس اروپا بوده است متفاوت می‌باشد، چرا که:

اولاً عصر روشنگری اروپا یک پروژه از پیش تعریف شده و مشخص توسط نظریه‌پردازان جوامع مختلف اروپا نبود، بلکه برعکس یک پازلی از حرکت دانشمندان و اندیشمندان و متفکرین جوامع مختلف اروپا بود که به صورت اتفاقی و تصادفی ظهور و تکوین پیدا کردند. هر چند که تاریکی قرون وسطی و مبارزه کلیسا با روشنگری و تفکر و علم و حاکمیت رویکرد فلسفی و منطقی انتزاعی ارسطو بر جوامع مغرب زمین به صورت غیر مستقیم انگیزه مشترک مبارزه همه اندیشمندان و متفکرین مغرب زمین بر علیه شرایط حاکم فراهم ساخت. یادمان باشد که برتراند راسل فیلسوف بزرگ قرن بیستم انگلستان می‌گفت «هر پیشرفت علمی که در مغرب زمین در طول سه قرن عصر روشنگری صورت گرفته است محصول لگدی بود که متفکرین مغرب زمین در طول 300 سال فوق (از قرن 14 تا قرن 17 میلادی) به اندیشه انتزاعی فلسفی و منطقی ارسطو می‌زدند» و هایدگر بزرگ‌ترین متفکر قرن بیستم می‌گوید «تفکر بشر از ارسطو و افلاطون تا کنون روند رو به انحطاطی داشته است» و کانت بزرگترین فیلسوف قرن هیجدهم می‌گوید «دوران روشنگری مغرب زمین از زمانی شروع شد که شعار جرات دانستن داشته باش در میان متفکرین مغرب زمین به عنوان یک نرم درآمد» البته ضربه اول در مغرب زمین در عصر روشنگری کپلر به ارسطو زد، چراکه کپلر زمین را از مرکزیت انداخت؛ و ضربه دوم به ارسطو داروین زد که از سال 1859 توسط کتاب «تکامل» خود انسان را از مرکزیت انداخت.

به هر حال عصر سیصد ساله روشنگری اروپا یک پروژه از پیش مشخص شده نبود و به صورت تصادفی توسط متفکران و عالمان و دانشمندان مغرب زمین این پروژه بزرگ ظهور پیدا کرد و لذا به همین دلیل است که تا به امروز بشریت هنوز نتوانسته است گره پیچیده علل و دلایل تکوین و ظهور عصر روشنگری و دوران رنسانس اروپا را فرموله تئوریک نماید؛ اما برعکس عصر روشنگری اروپا، جنبش 150 ساله روشنگری جامعه ایران که از قرن نوزدهم و از فرایند پسا شکست ایران در جنگ‌های با روسیه آغاز شد، پروژه‌ای بوده است که در عرصه انحطاط‌زدائی جامعه ایران تکوین پیدا کرده است؛ بنابراین چه نسل اول پیشکسوتان جنبش روشنگری جامعه ایران یعنی میرزا آقاخان کرمانی و فتحعلی خان آخوندزاده و میرزا جعفرخان مشیرالدوله و میرزا یوسف خان مستشارالدوله و طالبوف و سیدجمال الدین اسدآبادی و غیره و چه نسل دوم جنبش روشنگری ایران از ملک المتکمین یا صور اسرافیل تا میرزا ملکم خان و غیره و چه نسل سوم جنبش روشنگری از حیدر عمواوغلی تا شیخ محمد خیابانی کوچک خان و غیره و چه نسل چهارم جنبش روشنگری از تقی ارانی و گروه 53 نفری تا جمال زاده و صادق هدایت و احمد کسروی و غیره و چه نسل پنجم جنبش روشنگری از کانون نویسندگان و حزب توده تا مصدق و جبهه ملی و تا مهندس مهدی بازرگان و طالقانی و محمدتقی شریعتی و محمد نخشب و غیره و چه نسل ششم جنبش روشنگری از نهضت مقاومت ملی تا جلال آل احمد و خلیل ملکی و تا شریعتی و تا جنبش چریکی دهه 40 و 50 و چه نسل هفتم جنبش روشنگری در فرایند پسا انقلاب ضد استبدادی 57 که از شکل فردی خارج شد و صورت جریان‌ها سیاسی و اجتماعی و فرهنگی پیدا کرد و الی الان در طول 40 سال گذشته ادامه داشته است، وجه مشترک خودویژگی هفت نسل جنبش روشنگری (در 150 سال گذشته حرکت تحول جامعه ایران) را می‌توان اینچنین فرموله کرد:

1 - مبارزه با انحطاط و عقب‌ماندگی فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی جامعه ایران.

2 - مبارزه با دولت‌ها و رژیم‌های اقتدارگرا و توتالیتر نفتی و رانتی حاکم.

3 - مبارزه در جهت استقرار قانون و آزادی و عدالت در جامعه ایران.

4 - مبارزه با سنت‌زدگی اندیشه و فرهنگ و مذهب و ایمان مردم (منهای جریان جلال آل احمد).

5 - اعتقاد بر اعتلای خودآگاهی رادیکال جامعه ایران از طریق روایت‌های بزرگ سه مؤلفه‌ای مذهبی و مارکسیستی و لیبرالیستی.

6 - اعتقاد به ایجاد تحول و تغییر رادیکال در جامعه ایران، در چارچوب بدیل دموکراتیک و بدیل عدالت‌خواهانه و بدیل انقلابی‌گری و کسب قدرت سیاسی و تقدم احزاب بر جنبش‌های خودجوش و خودسازمان‌گر و خودرهبری.

7 - تکیه بر رویکرد هویت‌گرایانه برای جامعه بزرگ و رنگین کمان عقیدتی و فرهنگی و قومیتی ایران، در سه شکل هویت سیاسی و هویت ملی و هویت مذهبی.

8 - اعتقاد به رویکرد جنبشی در چارچوب استراتژی حزبی و کسب و مشارکت در قدرت سیاسی در سه شکل «جنبش توده‌ای و جنبش اجتماعی و جنبش مدنی تزریق شده از بالا» به جای «استراتژی جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین.»

البته به استثنای «جنبش روشنگری ارشاد شریعتی» که (در طول پنج سال حیات اجتماعی – سیاسی خود سال‌های 47 - 51) در چارچوب «استراتژی حرکت تحزب‌گرایانه جنبشی تکوین یافته از پائین» بر پایه خودآگاهی‌بخشی اجتماعی و طبقاتی و سیاسی و مذهبی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران منهای اینکه معتقد به «استراتژی حزب – جنبش قبلی جنبش روشنگری ایران» نبود برعکس بر «استراتژی جنبش – حزب» تکیه می‌کرد و در این رابطه هر گونه «حرکت حزبی جهت قالب‌ریزی جنبش‌های مدنی و اجتماعی و سیاسی و صنفی از بالا را نفی می‌کرد» و وظیفه جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در رابطه با جنبش‌های دینامیک و خودجوش و خودرهبر و خودسازمانده تکوین یافته از پائین جامعه ایران در اشکال مختلف جنبش‌های مدنی و اجتماعی و سیاسی و حتی صنفی، نه رهبری این جنبش‌ها می‌دانست بلکه برعکس فقط تعیین مسیر راه‌پیمائی ماراتن آنها تعریف می‌کرد.

لذا در این رابطه بود که شریعتی برعکس استراتژی حزب – دولت لنین و تمامی جریان‌های تشکیلاتی حزبی و چریکی و ارتش خلقی جنبش روشنگری ایران در 150 سال گذشته علاوه بر اینکه معتقد به «استراتژی تقدم حزب بر جنبش نبود» و علاوه بر اینکه معتقد به «جایگزینی رهبری حزب و چریک و ارتش خلقی به جای رهبری جنبش‌های خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر تکوین یافته از پائین نبود» و علاوه بر اینکه برعکس کارل مارکس در کتاب «هیجدهم لوئی بناپارت» معتقد به «درهم شکستن ماشین دولت در عرصه حاکمیت جنبش‌های خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر تکوین یافته از پائین به عنوان بدیل انقلابی‌گری به جای بدیل دموکراتیک نبود» و علاوه بر اینکه «وظیفه جنبش روشنگری ارشاد تنها پیشگامی می‌دانست نه پیشاهنگی و نه پیشروئی» و علاوه بر اینکه برعکس کارل مارکس در «مانیفست کمونیست»، «مبارزات تاریخ‌ساز جامعه بشری محدود به مبارزه صرف طبقاتی نمی‌کرد» و علاوه بر اینکه در عرصه استراتژی «دستیابی به دموکراسی سوسیالیستی» معتقد به «بدیل دموکراتیک به جای بدیل انقلابی‌گری لنینیستی و مارکسی و مائوئیستی و رژی دبره‌ای بود» و علاوه بر اینکه «مبارزه دموکراسی‌خواهانه بدون مبارزه عدالت‌طلبانه و برابری‌خواهانه سترون و عقیم می‌دانست و سوسیالیسم را شکل کامل دموکراسی می‌دانست» آنچنانکه «دموکراسی سه مؤلفه‌ای اقتصادی و سیاسی و معرفتی در چارچوب مبارزه با سه قدرت زر و زور و تزویر همان سوسیالیسم تعریف می‌کرد» و علاوه بر اینکه شریعتی «هم دموکراسی و هم سوسیالیسم به صورت امر فرایندی و تاریخی در جامعه و تاریخ بشر از آغاز تا به امروز تبیین و تعریف می‌کرد»، از همه مهمتر اینکه بزرگترین کشف شریعتی این بود که «موتور حرکت تاریخ و جامعه بشری در هر شرایطی مستضعفین به عنوان تنها نیروی بالنده و رهبری کننده می‌دانست» که البته در رویکرد دیالکتیک تاریخی او مصداق گروه اجتماعی مستضعفین در فرایندهای مختلف اجتماعی متفاوت می‌باشند.

9 - اعتقاد به دو رویکرد عدالت‌طلبانه و آزادی‌خواهانه به صورت منفرد و مکانیکی از جمله مهمترین مشخصه جریان‌های جنبش روشنگری جامعه بزرگ ایران در 150 سال گذشته بوده است. البته به استثنای جنبش روشنگری پنج ساله ارشاد شریعتی که (برای اولین بار در تاریخ 150 ساله حرکت جنبش روشنگری جامعه ایران) توسط مطرح کردن تز و دکترین «دموکراسی – سوسیالیستی» (نه سوسیال دموکراسی انترناسیونال دوم برنشتاینی) معتقد به «پیوند ارگانیک بین دو مؤلفه سوسیالیسم و دموکراسی گردید». آنچنانکه او در این رابطه بر این باور بود که «بدون دموکراسی نمی‌توان به سوسیالیسم دست پیدا کرد» و «بدون سوسیالیسم امکان دستیابی به دموکراسی در جوامع مختلف بشری وجود ندارد». جوهر تمامی اندیشه‌های شریعتی در طول حیات سیاسی – اجتماعی‌اش (که در 37 جلد مجموعه آثار امروز او مدون شده است) به قول خودش تنها «در شعار مبارزه با سه مؤلفه قدرت زر و زور و تزویر خلاصه می‌شود» و به قول خودش «در طول عمرش هر چه جز این شعار مطرح کرده است اضافی بوده است» جز این نمی‌باشد که شریعتی آنچنانکه «دموکراسی را تقسیم اجتماعی سه مؤلفه‌ای قدرت سیاسی و اقتصادی و معرفتی تعریف می‌کند، سوسیالیسم را اجتماعی کردن سه مؤلفه قدرت اقتصادی و قدرت سیاسی و قدرت معرفتی می‌داند.»

ادامه دارد