«پوپولیسم یا عوامگرائی» در اشکال «حکومتی» و «جنبشی» و «حزبی» در چرخه حرکت تحولخواهانه 150 ساله جامعه بزرگ ایران – قسمت دوم
باری اگر پوپولیسم را در 150 سال گذشته عمر حرکت تحولخواهانه جامعه ایران، به عنوان یک «پدیده تاریخی» نه «امر مجرد ذهنی و نظری» تعریف بکنیم، در چارچوب این رویکرد به پوپولیسم، میتوانیم به آسیبشناسی جنبشهای اجتماعی جامعه ایران در 150 سال گذشته عمر جنبشهای اجتماعی ایران بپردازیم. نکتهای که در این رابطه نباید از نظر دور بداریم اینکه، تنها در کادر پیوند بین پوپولیسم و جنبشهای اجتماعی در جامعه ایران است که «پوپولیسم به عنوان یک پدیده تاریخی» در جامعه ایران میتواند صورت تاریخی پیدا بکند؛ و فقط مشمول برههای از زمان نشود.
گرچه در یک قرن و نیم گذشته جنبشهای اجتماعی ایران در اشکال مختلف اعتقادی و سیاسی و نظامی به صورت اگراندیسمان شده گرفتار آفت پوپولیسم شدهاند و همین امر باعث گردیده است تا در این رابطه پوپولیسم به عنوان خطرناکترین آفت مطرح شود، چراکه برای مثال اگر مانند احسان طبری جنبش بابیه در قرن نوزدهم (و در دوران محمد شاه و ناصرالدین شاه قاجار در فرایند پسا جنگهای ایران با روسیه) یک جنبش اجتماعی بدانیم نه جنبش اعتقادی (هر چند که از فرایند پسا سرکوب این جنبش، میرزا حسینعلی - معروف به صبح ازل یا بهاء الله - این جنبش را از شکل جهادی به شکل اعتقادی صرف در آورد) اما نکتهای که در این رابطه نباید از نظر دور بداریم اینکه:
اولاً این جنبش یک جنبش عوامگرا و پوپولیستی بود، چراکه از همان آغاز که توسط علی محمد شیرازی (معرف به باب در ادامه حرکت کاظم رشتی و احمد احسائی) در سال 1260 ظهور پیدا کرد، این جنبش در چارچوب رویکرد اعتقادی خودویژه خود اقدام به حرکت اجتماعی کردند. مبانی رویکرد اعتقادی بابیه که جوهر پوپولیستی داشت عبارت بودند از:
الف - امام زمان یا امام غائب در دوران غیبت کبری در این عالم و در جامعه ما حضور دارد که این حضور مانند دوران غیبت صغری صورت بابی دارد نه صورت نائیبی (آنچنانکه روحانیت حوزههای فقاهتی از زمان شیخ طوسی و شیخ مرتضی انصاری و یا اصولیون معتقد بودند).
ب – علی محمد شیرازی در آغاز خودش را «باب امام زمان» مطرح میکرد اما رفته رفته گفت «من خود امام زمان هستم» و بدین ترتیب شرایط برای جنگ بیپایان بین روحانیت حوزههای فقاهتی شیعه با این جریان فراهم کرد، چراکه علی محمد شیرازی یا باب توسط پروژه باب و امام زمان به انکار موجودیت روحانیت حوزههای فقاهتی پرداخت. یادمان باشد که اساس نظری و عملی تکوین تشکیلات روحانیت حوزههای فقاهتی توسط شیخ طوسی و شیخ مفید و شیخ صدوق در ادامه شیخ کلینی از قرن چهارم در چارچوب تبیین کلامی غیبت کبری امام زمان و نائب امام زمانی روحانیت حوزههای فقاهتی شکل گرفت؛ به عبارت دیگر روحانیت حوزههای فقاهتی شیعه در چارچوب نائب امام زمان بودن خود بود که توانستند مشروعیت کلامی و مذهبی خود را تبیین نمایند.
پر واضح است که پروژه استحاله نائب امام زمانی روحانیت حوزههای فقاهتی به باب امام زمانی علی محمد شیرازی، کل پروژه روحانیت از ریشه نظری و کلامی به چالش کشیده شد؛ و جنبش بابیه به صورت آلترناتیوی به انکار کل موجودیت تاریخی و کلامی و اعتقادی روحانیت پرداختند. فراموش نکنیم که عین این پروژه توسط محمود احمدینژاد و اسفندیار رحیم مشائی در دولت نهم و دهم هم به شکل دیگری مطرح شد، چراکه محمود احمدینژاد و اسفندیار رحیم مشائی توسط پروژه ارتباط مستقیم با امام زمان، خود به نفی نیاز به نائب امام زمانی روحانیت حوزههای فقاهتی پرداختند؛ که البته پروژه نفی نیاز به نائب امام زمانی محمود احمدینژاد و اسفندیار رحیم مشائی خود به خود، باعث شکلگیری پروژه انکار روحانیت یا تعیین آلترناتیو برای روحانیت نیز میشد که در تحلیل نهائی این به معنای نفی کلی روحانیت شیعه در چارچوب پروژه مهدویت و ارتباط مستقیم با امام زمان بود.
البته این مهم را قبل از همه هاشمی رفسنجانی توانست فهم کند آنچنانکه خطر آن در نامه علنی خرداد ماه 88 به خامنهای اعلام کرد. ولی خامنهای جهت رد این ادعای هاشمی رفسنجانی در دفاع از محمود احمدینژاد در نماز جمعه 29/3/88 در دانشگاه تهران موضوع اختلاف بین هاشمی رفسنجانی و محمود احمدینژاد را سیاسی و شخصی تفسیر کرد؛ و در همین نماز جمعه بود که او در تضاد بین هاشمی رفسنجانی و محمود احمدینژاد، رویکرد احمدینژاد را نزدیک به رویکرد خودش دانست؛ و هاشمی رفسنجانی را در پای محمود احمدینژاد ذبح کرد. هر چند که به مرور زمان و به موازات اینکه پروژه مهدویت و ارتباط با امام زمان اسفندیار رحیم مشائی و محمود احمدینژاد آفتابیتر میشد، روحانیت حوزههای فقاهتی شیعه دریافتند که در تحلیل نهائی فونکسیون پروژه مهدویت و ارتباط با امام زمان محمود احمدینژاد و اسفندیار رحیم مشائی انکار کل روحانیت حوزههای فقاهتی میباشد، لذا به همین دلیل بود که روحانیت حوزه فقاهتی شیعه به نفی پروژه محمود احمدینژاد و اسفندیار رحیم مشائی پرداختند.
بنابراین، بدین ترتیب بود که پروژه مهدویت محمود احمدینژاد – اسفندیار رحیم مشائی، مانند پروژه مهدویت علی محمد شیرازی (با جایگزین کردن پروژه مهدویت به جای پروژه انتظار روحانیت حوزههای فقاهتی شیعه که تبیین کننده کلامی هویت روحانیت فقاهتی بود)، به انکار کلی تاریخی و کلامی و تشکیلاتی روحانیت حوزههای فقاهتی شیعه پرداختند. جا دارد که در همین اینجا اشارهای هم به پروژه «انتظار مکتب اعتراض» شریعتی هم بکنیم که (مانند پروژه «شهادتش» و پروژه «امت و امامتش») به علت اینکه شریعتی با رویکرد انطباقی (نه تطبیقی) به طرح این پروژه مهم پرداخت، باعث گردید تا پروژه انتظار او دقیقاً مخالف پروژه اصلاح دینی او که بر پایه اسلام منهای روحانیت شکل بگیرد، چرا که پروژه اصلاح دینی شریعتی بر پایه چهار اصل:
1 - اسلام منهای روحانیت.
2 - پروتستانیسم اسلامی.
3 - بازسازی اسلام محمد اقبال.
4 - تصفیه منابع فرهنگی استوار بود، طبیعی است که در چارچوب پروژه انتظار او، پروژه اصلاح دینی او عقیم و سترون میشود. بر این مطلب بیافزائیم که پروژه بازسازی دینی محمد اقبال لاهوری بری و فارغ از این پارادوکس میباشد.
باری بدین ترتیب بود که پروژه جنبش اجتماعی بابیه در عرصه جنبش اعتقادی او ذبح گردید و نابود شد و لذا قبل از اینکه جنبش بابیه توسط میرزاتقی خان امیرکبیر سرکوب بشود و سیدعلی محمد شیرازی به تحریک مادر ناصرالدین شاه به دست میرزاتقی خان امیرکبیر اعدام بشود، همین رویکرد پوپولیستی مهدویت سیدعلی محمد شیرازی - معروف به باب - که در اوایل زندگیاش ازطلبههای حوزههای فقاهتی بود (در چارچوب جایگزین کردن «مهدویت» به جای «انتظار» و جایگزین کردن «ظهور باب» به جای «نائب امام زمان حوزههای فقاهتی شیعه» و معرفی خود به عنوان «باب امام زمان» و بعد «خود امام زمان» و بالاخره در ادامه آن «ادعای دین جدید» توسط میرزا حسینعلی معروف به صبح ازل یا بهاء الله) جنبش اجتماعی بابیه را نابود کرد؛ و هزینهای که این رویکرد در طول 150 سال گذشته حیات خود پرداخت کرده است، بیش از آنکه مولود جنبش اجتماعی آنها باشد، متعلق به جنبش اعتقادی آنها بوده است.
البته دلیل اصلی راه اشتباه رفتن جنبش بابیه و سیدعلی محمد شیرازی در این بود که با رویکرد عوامگرایانه یا پوپولیستی میخواستند جنبش اجتماعی خود را از کانال جنبش اعتقادی عوامانه مردم عبور دهند. در نتیجه همین امر باعث گردید تا جنبش اجتماعی بابیه که نظریهپردازانی چون میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و ملک المتکلمین و میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی و سیدجمال واعظ اصفهانی و غیره داشتند، در بستر جنبش اعتقادی بابیه و مهدویت و ادعای امام زمانی و بالاخره ادعای دین جدید توسط میرزا حسینعلی معروف به صبح «ازل یا بهاء الله» نابود بشود.
قابل ذکر است که تا نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی تمامی جنبشهای اجتماعی در جوامع مذهبی – مسلمان در لباس جنبشهای اعتقادی جدید هویت پیدا میکردند و اعتقاد به مهدویت در جوامع شیعی بستری برای این جریانها بوده است. به طوری که حتی شاه اسماعیل صفوی هم ادعای مهدویت میکرد. البته از نیمه دوم قرن نوزدهم بود که با ظهور حرکت سیدجمال الدین اسدآبادی پروژه اصلاح دینی در جوامع مسلمان به صورت آلترناتیو پروژههای اعتقاد جدید یا دین جدید یا ادعای امام زمان کردن در آمد. هر چند که خود پروژه نوگرائی سیدجمال الدین اسدآبادی هم به نحوی دیگر گرفتار ورطه پوپولیسم یا عوامگرائی گردید که در ادامه به ذکر آن خواهیم پرداخت. بدین ترتیب بود که رفته رفته جنبش اجتماعی بابیه با مطلق شدن جنبش اعتقادی او در چارچوب پوپولیسم نظری صرف، شرایط برای کشتار بابیان تا به امروز توسط روحانیت حوزههای فقاهتی فراهم شد؛ و یا آنچنانکه فریدون آدمیت میگوید «شرایط برای قیام مسلحانه بابیان بر علیه جنبش میرزاتقی خان امیرکبیر و امنیتی کردن فضای کشور توسط رژیم قاجار و ناصرالدین شاه، همچنین شرایط برای استحاله محافظهکارانه این رویکرد توسط میرزا حسینعلی نوری یا بهاء الله آماده گردید.»
فراموش نکنیم که رویکرد بابیه سیدعلی محمد شیرازی معروف به باب در دو دهه بعد توسط میرزا حسینعلی بهاء الله، اعلام دین جدید کرد و بهائیت امروز که در جهان حدود دو میلیون نفر پیرو دارد، همان دین جدید میرزا حسینعلی نوری معروف به بهاء الله میباشد که در ادامه جنبش اعتقادی مهدویت سیدعلی محمد شیرازی تکوین پیدا کرده است؛ بنابراین در یک نگاه کلی میتوان نتیجهگیری کرد که عامل اصلی شکست اولین جنبش اجتماعی قرن نوزدهم جامعه ایران همین رویکرد پوپولیستی بوده است که در تحلیل نهائی به صورت جنبش اعتقادی بابیه و بهائیان در آمد. آنچنانکه همین عامل عیناً در شکست آخرین رویکرد پوپولیستی جامعه ایران، یعنی رویه پوپولیستی احمدینژاد – اسفندیار رحیم مشائی نقش محوری داشت، چرا که رویه پوپولیستی محمود احمدینژاد یا دولت نهم و دهم هم از زمانی شکست خورد که این رویه مانند رویکرد بابیه توسط جایگزین پروژه مهدویت به جای پروژه انتظار حوزههای فقاهتی، میخواستند به رویه پوپولیستی خود، لباس اعتقادی و ایدئولوژیک بپوشانند که البته شکست خوردند، چرا که دیگر خاک جامعه ایران استعداد رویش اینگونه علفهای هرز را ندارد.
باری، دومین جنبش اجتماعی که به علت آفتزدگی پوپولیستی شکست خورد، جنبش روشنگری پیشا انقلاب مشروطیت بود که توسط پیشکسوتانی چون میرزا یوسف خان مستشارالدوله و طالبوف و میرزا ملکم خان و غیره شکل گرفتند. هر چند که پیشکسوتان این جنبش به علت پیوند نظریشان با انقلاب کبیر فرانسه مانند جنبش بابیه گرفتار پوپولیسم اعتقادی و دینسازی و شریعتسازی و امام زمانسازی و غیره نشدند، ولی از آنجائیکه شاه بیت رویکرد نظری آنها «روشنگری بر پایه قانونگرائی» بود، عوامگرائی یا پوپولیست باعث گردید تا آنها به جای گرایش به «قانونگرائی سکولار در چارچوب حق و حقوق فردی و اجتماعی» مانند انقلاب کبیر فرانسه به «قانونگرائی فقهی در چارچوب تکلیف و تقلید و تعبد اسلام فقاهتی حوزههای فقهی» روی بیاورند. لذا در این رابطه بود که همه این پیشکسوتان جوهر اسلام را فقه حوزههای فقاهتی تعریف میکردند و جوهر فقه را قانون میدانستند؛ و لذا بدین ترتیب بود که آنها معتقد بودند که شعار قانونگرائی آنها همان شعار فقهگرائی حوزههای فقاهتی است. در نتیجه بدین ترتیب بود که از طالبوف تا میرزا ملکم خان و میرزا فتحعلی خان آخوند زاده شعار قانونگرائی خودشان را با شعار فقهگرائی حوزههای فقاهتی یکی میدانستند.
از نظر میرزا ملکم خان هدف رسالت تمام انبیاء اجرای قانون بوده است، همچنین از نظر او ریشه تمامی مشکلات مملکت قانون است. پر واضح است که از آنجائیکه همه این پیشکسوتان جنبش روشنگری از کانال علوم ساینس و سکولار مغرب زمین به قانونگرائی و دموکراسی و لیبرالیسم آشنا شده بودند، در نتیجه فقهگرائی آنها در کادر قانونگرائی آنها مولود عوامگرائی یا گرایش پوپولیستی آنها بود نه سنتز اعتقاد ایمانی آنها به اسلام فقاهتی حوزههای فقهی؛ و به همین دلیل بود که اولین کسی که به دوگانگی رویکرد پیشکسوتان جنبش روشنگری پی برد شیخ فضل الله نوری بود، چرا که در پاسخ ادعای پیشکسوتان روشنگری گفت «اگر منظور و مقصود اینها اجرای قوانین الهی و حفظ احکام اسلام است پس چرا اینها از حریت و مساوات سخن میگویند. اینها فراموش کردهاند که بنای اسلام بر عبودیت است نه بر آزادی و مساوات، با وجود احکام فقهی ما نیاز به قانون نداریم.»
فراموش نکنیم که بزرگترین دستاورد انقلاب مشروطیت (نخستین انقلاب دموکراتیک قاره آسیا) برای جامعه ایران عبارت بود از استحاله جامعه ایران از صورت رعیتی به صورت شهروندی و جایگزین کردن حق و حقوق انسانی و بشری به جای تکلیف و تعبد و تقلید اسلام فقاهتی، بدین خاطر همین عدم مرزبندی بین رویکرد آنها با اسلام فقاهتی که مولود همان عوامگرائی و پوپولیسم بود، باعث گردید تا جنبش روشنگری شکست بخورد.
ادامه دارد