«پوپولیسم یا عوام‌گرائی» در اشکال «حکومتی» و «جنبشی» و «حزبی» در چرخه حرکت تحول‌خواهانه 150 ساله جامعه بزرگ ایران – قسمت چهارم

 

نکته‌ای که در اینجا لازم است تا بر آن تاکید بکنیم اینکه اگرچه روحانیت در مرحله پسا تکوین جنبش مشروطیت وارد این عرصه شد، ولی از پس از ورود روحانیت به جنبش مشروطیت تضاد و شکاف به وجود آمده در روحانیت باعث گردید تا سرنوشت فرایند اول انقلاب مشروطیت در دایره این شکاف تعیین بشود، چراکه جوهر دینی جامعه ایران شرایط برای فرصت‌طلبی روحانیت و کسب هژمونی آن‌ها بر جنبش مشروطیت اول فراهم سازد. لذا به همین دلیل در آسیب‌شناسی انقلاب مشروطیت و برای فهم عمق آفت عوام‌گرائی و پوپولیسم در انقلاب مشروطیت تنها عرصه‌ای که در انقلاب مشروطیت در این رابطه وجود دارد همین شکاف درون روحانیت می‌باشد.

بدین خاطر در این رابطه است که می‌توانیم موضوع فوق با طرح این سؤال‌ها استارت بزنیم.

چرا در عرصه انقلاب مشروطیت شکاف درون روحانیت با این وسعت و عمق و به صورت افقی به عرصه جنبش اجتماعی و فرهنگی و سیاسی جامعه ایران سرریز کرد؟

سؤال دوم اینکه چرا جنبش مشروطیت توانست تضادهای هزار ساله طبقاتی و فقهی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی حوزه‌های فقاهتی را آفتابی بکند؟

برای پاسخ به دو سؤال فوق، باید نخست به این حقیقت عنایت داشته باشیم که بزرگترین فونکسیون اجتماعی و سیاسی و فرهنگی انقلاب مشروطیت این بود که این انقلاب توانست جامعه یکدست ایلیاتی پیشا انقلاب مشروطیت ایران را پلاریزاسیون و اجتماعی بکند؛ به عبارت دیگر فونکسیون اصلی انقلاب مشروطیت تحول در نظام اجتماعی ایران بود. عنایت داشته باشیم که تا قبل از انقلاب مشروطیت جامعه ایران، حدود ده میلیون نفر جمعیت داشت و بیش از نصف جمعیت ایران یعنی حدود شش میلیون نفر از جمعیت ایران به صورت ایلی زندگی می‌کردند و کمتر از 20% جمعیت ایران یعنی حدود دو میلیون نفر زندگی شهری داشتند و بقیه در روستاها زندگی می‌کردند؛ و به همین دلیل کار بزرگی که انقلاب مشروطیت کرد این بود که توانست بافت اجتماعی جامعه ایلیاتی ایران را تغییر بدهد.

البته انقلاب مشروطیت در راستای تغییر بافت اجتماعی، جامعه ایلیاتی ایران از مسیر پلورا لیزم اجتماعی عبور کرد. توضیح آنکه تا قبل از انقلاب مشروطیت به لحاظ نظام اجتماعی و بافتی، جامعه ایران تک بافتی (و آن هم جامعه سنتی و مذهبی) بود؛ اما در بستر پروسس انقلاب مشروطیت آن جامعه منوپل سنتی و مذهبی، به سه جامعه منفک از همدیگر تقسیم شدند؛ که عبارت بودند از جامعه مدنی، جامعه سیاسی و جامعه دینی و سنتی، بدون تردید در بستر پروسس تکوین چهار فرایند انقلاب مشروطیت، سه جامعه مدنی و سیاسی و سنتی در کشاکش و چالش با یکدیگر قرار داشتند؛ اما از آنجائیکه هر کدام از این سه جامعه مدنی و سیاسی و سنتی‌ها دارای چهره کاریزمات و نخبه خاص خود به عنوان رهبر بودند، همین امر باعث گردید که جدال سه جامعه مدنی و سیاسی و سنتی (به خصوص در فرایند اول انقلاب مشروطیت که از سال 1285 تا 1288 یعنی زمان به توپ بستن مجلس توسط محمدعلی شاه قاجار و شروع دوران استبداد صغیر ادامه داشت) به صورت جدال بین چهره‌های رهبری کننده این جوامع درآیند.

نکته‌ای که در این رابطه باید به آن توجه ویژه بشود اینکه از آنجائیکه خود روحانیت حوزه‌های فقاهتی توسط همین پروسس انقلاب مشروطیت دچار تحول شده بودند و حوزه‌های فقاهتی شیعه به تاسی از پروسس تکوین انقلاب مشروطیت بود که سیاسی شده بودند و به پروسس انقلاب مشروطیت ورود پیدا کرده بودند، در نتیجه همین تحول درونی روحانیت حوزه‌های فقاهتی باعث گردید تا روحانیت حوزه‌های فقاهتی در چارچوب همان رویکرد عوام‌گرایانه و پوپولیستی که داشتند، برحسب خواستگاه طبقاتی و رویکرد طبقاتی و منافع طبقاتی خودشان در بستر این جوامع سه گانه سیاسی و مدنی و سنتی حرکت کنند. لذا بدین ترتیب بود که شکاف طبقاتی و اجتماعی روحانیت حوزه‌های فقاهتی توانست در عرصه جامعه ایران ساری و جاری بشود؛ و بدین ترتیب بود که بالاخره در فرایند اول انقلاب مشروطیت رهبری جامعه سنتی در دست شیخ فضل الله نوری و سیدکاظم یزدی قرار گرفت (که شعار اصلی اینها این بود که «ما شرع نبی خواهیم / مشروطه نمی‌خواهیم») و رهبری جامعه سیاسی (که همان مشروطه‌خواهان بودند) در دست امثال آخوند خراسانی و محمدحسین نائینی و عبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبائی قرار گرفت و رهبری جامعه مدنی انقلاب مشروطیت که با شعار قانون و قانون‌گرائی و آزادی و برابری هویت پیدا کرده بودند، در دست افرادی چون میرزاملکم خان و میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل و ملک المتکلمین و سیدجمال واعظ قرار داشت. شعار «ایجاد عدالت‌خانه» که شعار محوری کنشگران اصلی فرایند اول انقلاب مشروطیت بود در چارچوب همان توده‌ای شدن گفتمان قانوگرائی نظریه‌پردازان جامعه مدنی ایران تکوین پیدا کرد.

البته همین شعار ایجاد عدالت‌خانه در عرصه فرایند اول مشروطیت بالاخره به ایجاد مجلس شورای ملی انجامید که به عنوان نماد فرایند اول انقلاب مشروطیت می‌باشد و در سال 1288 توسط محمدعلی شاه به توپ بسته شد. با این همه آنچه در این رابطه حائز اهمیت می‌باشد اینکه در بستر پروسس فرایند اول انقلاب مشروطیت سه گفتمان ظهور پیدا کرد گفتمان اول، گفتمان سیاسی یا مشروطه‌خواهی بود که متعلق به جامعه سیاسی ایران بود. گفتمان دوم گفتمان قانون‌گرائی یا عدالت‌خواهانه بود که متعلق به جامعه مدنی ایران بود و گفتمان سوم، گفتمان مشروعه‌خواهی یا سنت‌گرائی بود که متعلق به جامعه سنتی جامعه ایران بود. نتیجه اینکه جامعه ایران در آن شرایط خودویژه تکوین انقلاب مشروطیت:

اولاً در دوران مناسبات پیشا سرمایه‌داری به سر می‌برد.

ثانیاً یک جامعه ایلاتی بود که بیش از 50% از جمعیت ده میلیون نفری آن روز زندگی ایلی داشتند و تنها کمتر از 20% (حدود دو میلیون نفر) شهرنشین بودند و 90% جمعیت ایران بی‌سواد بودند.

ثالثاً در جامعه آن روز ایران گفتمان سنتی با گفتمان مذهبی (به علت حاکمیت گفتمان اسلام فقاهتی حوزه‌های فقهی) در هم تنیده بودند.

رابعاً استبداد سیاسی و استبداد مذهبی حداقل از دوران ساسانیان در جامعه ایران نهادینه شده بودند و این وضعیت تا انقلاب مشروطیت ادامه داشت.

بنابراین، این همه باعث گردید تا نظریه‌پردازان سه گفتمان مشروطه‌خواهی و مشروعه‌خواهی و قانون‌گرائی جهت اجتماعی و فراگیر یا توده‌ای کردن گفتمان خود بر عوام‌گرائی یا پوپولیسم تکیه نمایند (قابل ذکر است که آنچنانکه قبلاً هم مطرح کردیم پوپولیسم به معنای عوام‌فریبی نیست بلکه به معنای عوام‌گرائی است، عوام‌فریبی ابزاری در دست پوپولیست‌ها می‌باشد) پر پیداست که وقتی که پوپولیسم ضرورت حرکت در یک جامعه عقب مانده ذهنی – عینی – تاریخی - اجتماعی می‌شود، آن گفتمانی برنده اصلی میدان خواهد شد که شرایط ذهنی اجتماعی بیشتری داشته باشد که در این عرصه بدون تردید آن گفتمان سنتی – فقهی بود که در لوای شعار مشروعه‌خواهی، زمینه بیشتری برای توده‌ای کردن حرکت خود داشت؛ و لذا توانست با قدرت بیشتری به جنگ مشروطه‌خواهان و عدالت‌خواهان برود که شیخ فضل الله نوری و سیدکاظم یزدی رهبری این جریان را در دست داشتند (بنابراین در این رابطه بود که عارف شاعر ایرانی می‌گفت: سر افعی و سر شیخ بکوبید به سنگ / که در آن زهر و در این وسوسه اوهام است - اشاره عارف در این بیت با بیان وسوسه اوهام همین پوپولیسم و عوام‌گرائی و عوام‌فریبی و فریفته عوام بودن روحانیت را مطرح می‌کند؛ و یا این بیت نسیم شمال شاعر ایرانی که می‌گوید: لال شوم، کور شوم، کر شوم / لیک محال است که من خر شوم - باز اشاره به همین عوام‌گرائی یا پوپولیسم و یا عوام‌فریبی و یا فریفته عوام بودن روحانیت حوزه‌های فقاهتی می‌کند).

جنگ آخوند خراسانی با شیخ فضل الله نوری که بالاخره منجر به فتوای مرگ شیخ فضل الله نوری توسط آخوند خراسانی گردید (البته مجری این فتوا شیخ ابراهیم زنجانی نماینده مجلس شورای ملی بود) نماد فقهی این نبرد دو جامعه سنتی و جامعه سیاسی بوده است. آنچنانکه کتاب «تنبیه الامه و تنزیه المله» سیدمحمد حسین نائینی نماد نظری و سیاسی نبرد بین مشروطه‌خواهان و مشروعه‌خواهان بود. البته نکته‌ای که در خصوص دو دسته روحانیت حوزه‌های فقاهتی نباید از نظر دور بداریم اینکه زیرساخت فقهی این دو رویکرد یکی بود، چراکه هم روحانیون مشروعه‌خواه وهم روحانیون مشروطه‌خواه بر این باور بودند که حکومت و قدرت سیاسی حق مسلم روحانیون حوزه‌های فقهی شیعه می‌باشد. البته دسته مشروعه‌خواه معتقد بودند که روحانیت این حق خود را به نیابت (آنچنانکه ملأ احمد نراقی در زمان فتحعلی شاه قاجار با شاه قاجار کرد) به شاه واگذار می‌کند.

فراموش نکنیم که از قرن چهارم یعنی در زمان آل بویه توسط شیخ طوسی و شیخ مفید و شیخ صدوق در ادامه راه شیخ کلینی که روحانیت شیعه یا حوزه‌های فقاهتی شیعه نهادینه شدند، دو رویکرد در باب غیبت امام زمان جاری شد یکی «رویکرد نوابی» بود و دیگر «رویکرد نائبی».

«رویکرد نوابی» معتقد به ارتباط مستقیم با امام زمان بودند. مثل رویکرد محمود احمدی‌نژاد و اسفندیار رحیم مشائی که در دولت نهم و دهم اعتقاد به ارتباط مستقیم با امام زمان داشتند و حتی آنچنانکه محمود احمدی‌نژاد می‌گفت «در زمان سخنرانی در جلسه سالانه او در سازمان ملل خود امام زمان هم حضور داشته است»؛ و گفته شده است که «موقعی هم که سفره غذا می‌گذاشتند محمود احمدی‌نژاد یک بشقاب و قاشق چنگال برای امام زمان می‌گذاشته است». البته رویکرد شیخ احمد احسائی و سیدکاظم رشتی و سیدعلی محمد شیرازی معروف به باب هم در این چارچوب شکل گرفته بود. قابل ذکر است که زیرساخت اعتقادی این دسته موضوع «مهدویت» است، در صورتی که رویکرد بنیانگذاران روحانیون در قرن چهارم هجری در چارچوب «رویکرد نائبی»، به جای زیرساخت «مهدویت»، بر زیرساخت «انتظار» استوار بود.

شیخ طوسی در قرن چهارم در دوران آل بویه اولین کسی بود که از مهدویت تفسیر کلامی کرد و در چارچوب نهادینه کردن مهدودیت توسط شیخ طوسی و شیخ مفید بود که پروژه نهادینه شدن روحانیت و حوزه‌های فقهی در شیعه استارت خورد و البته در این پروژه روحانیت بر «رویکرد نائبی» امام زمان تکیه داشت، نه بر «رویکرد نوابی» امام زمان. بر این مطلب بیافزائیم که در رویکرد شیخ طوسی و شیخ صدوق، «غیبت و انتظار امام زمان بحث کلامی هستند نه بحث تاریخی، آنچنانکه محمد اقبال لاهوری در کتاب گران‌سنگ بازسازی فکر دینی در اسلام خود مطرح می‌کند.»

باری، بدین ترتیب بود که روحانیت حوزه‌های فقاهتی از بدو تکوین خود در قرن چهارم و در دوران آل بویه می‌گفتند «ما نائب امام زمان هستیم، نه نواب امام زمان». جنبش بابیه هم اول یک جنبش اعتقادی بود بعداً بدل به یک جنبش اجتماعی شد. حرف اول باب یا سیدعلی محمد شیرازی این بود که می‌گفت «ما می‌توانیم با امام زمان رابطه مستقیم برقرار کنیم»؛ و از این کانال بود که سیدعلی محمد شیرازی یا باب به انکار موجودیت روحانیت حوزه‌های فقاهتی (که بر پروژه نائبی به جای نوابی استوار بودند) پرداخت. البته در اینجا صحبت بر سر نواب اربعه دوران غیبت صغری نیست، بلکه نواب در عرصه غیبت کبری می‌باشد.

به هر حال در این رابطه بود که دو رویکرد مشروعه‌خواه و مشروطه‌خواه فرایند اول مشروطیت دارای آبشخور مشترک کلامی و فقهی بودند و هر دو دسته روحانیت چه شیخ فضل الله نوری و چه آخوند خراسانی یا نائینی قدرت سیاسی (آنچنانکه خمینی در کتاب ولایت فقیه خود تشریح می‌کند) حق روحانیت می‌دانستند، اما عده‌ای مانند شیخ فضل الله نوری و خمینی بر این حق روحانیت بر کسب قدرت سیاسی به صورت بالفعل و بالقوه تکیه می‌کردند، در صورتی که عده‌ای دیگر مانند ملأ احمد نراقی آنچنانکه در نامه‌اش به فتحعلی شاه قاجار نوشت معتقد به واگذاری نیابتی این حق به سلطان بودند. آنچه در این رابطه حائز اهمیت بود اینکه شکاف روحانیت در عرصه پروسس مشروطیت تحت دو شعار مشروعه‌خواهی و مشروطه‌خواهی متأثر از گفتمان سه گانه سه جامعه سنتی و مدنی و سیاسی ایران بود نه ریشه‌های کلامی و فقهی اسلام فقاهتی حوزه‌های فقهی شیعه؛ و همین آبشخور اجتماعی سه گفتمان قانون‌گرائی و مشروعه‌طلبی و مشروطه‌خواهی بود که بیانگر جایگاه اپیدمی پوپولیسم یا عوام‌گرائی در انقلاب مشروطیت می‌باشد.

باری، پنجمین جنبش اجتماعی که در جامعه ایران گرفتار عوام‌گرائی یا پوپولیسم شد جنبش اجتماعی ملی کردن صنعت نفت ایران تحت رهبری دکتر محمد مصدق بود که برای فهم این موضوع نخست باید به این حقیقت عنایت بکنیم که خود جنبش ملی کردن صنعت نفت دارای دو فرایند بود فرایند اول، فرایند ضد استعماری این جنبش بود که به صورت مشخص در مبارزه با امپریالیسم انگلیس شکل گرفت و در نهایت به علت اینکه مصدق توانست شعار ملی کردن صنعت نفت ایران (در مبارزه ضد استعماری با امپریالیسم انگلیس) را به عنوان یک گفتمان مسلط درآورد و به علت اینکه مصدق توانست این گفتمان مسلط خودش را توده‌ای و مردمی و فراگیر بکند و به علت اینکه استراتژی و راهبرد مصدق در این عرصه «بسیج مردمی بود»، او توانست در فرایند ضد استعماری جنبش ملی کردن صنعت نفت ایران پیروز بشود؛ اما در فرایند دوم جنبش رهائی‌بخش دکتر محمد مصدق که فرایند «ضد استبدادی بود» به علت آفت پوپولیسم یا عوام‌گرائی جریان‌های همراه با مصدق، او در فرایند دوم شکست خورد و کودتای 28 مرداد 32 مولود و سنتز همین شکست مصدق در فرایند ضد استبدادی بود (هر چند که این کودتا هزینه‌ای بود که مصدق در برابر شکست امپریالیسم انگلیس در جریان ملی کردن صنعت نفت ایران مجبور شد به امپریالیسم تازه نفس آمریکا پرداخت کند).

ادامه دارد