سنگهائی از فلاخن - سلسله بحثهای تئوریک در باب آزادی و دموکراسی – قسمت شصت و شش
«رابطهٔ دیالکتیکی میان دموکراسی و سوسیالیسم» با سه رویکرد مختلف «انطباقی، تطبیقی و دگماتیستی» در بستر سه مدل مختلف «سوسیالیسم مارکسی»، «سوسیال، دموکراسی برنشتاینی» و «دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای جنبش پیشگامان مستضعفین ایران»
اگرچه نظریهپردازان در این رابطه بر این باورند که در تحلیل نهائی، «رهائی بشر از شر مناسبات سرمایهداری تنها و تنها در گرو پیوند دو مؤلفه دموکراسی و سوسیالی است، میباشد» ولی پیچیدگی موضوع در این رابطه مربوط به «پیوند این دو مؤلفه در بستر کشف رابطه دیالکتیکی بین دموکراسی و سوسیالیسم آن هم به صورت کنکرت و مشخص میباشد». در خصوص پروسه کشف رابطه دیالکتیکی بین دو مؤلفه دموکراسی و سوسیالیسم بوده است که زمانی نظریهپردازان از «مسیر دموکراسی به صورت تک مؤلفهای در چارچوب مناسبات سرمایهداری میخواستند به رهائی از شر مناسبات سرمایهداری دست پیدا کنند که متاسفانه سر از لیبرالیسم وحشی و لیبرال دموکراسی سرمایهداری درآوردند» که علی الدوام آن دسته از نظریهپردازان تک ساحتی در این چاه هولناک سرمایهداری در راستای دستیابی به رهائی بشر دست پا میزنند؛ و آنچنان در این چاه غرق شدهاند که با فروپاشی شوروی و سوسیالیسم حزب – دولت بلشویکی، اینها شعار «پایان تاریخ سر دادند و لیبرال دموکراسی سرمایهداری را به عنوان آخرین تئوری بشری و آخرین جاده رهائی انسان تعریف نمودند.»
دسته دیگر که شامل سوسیالستهای مارکسی و یا سوسیالیسم مارکسیستی و یا سوسیالیستهای حزب – دولت لنینیستی میشوند، از نیمه دوم قرن نوزدهم تا به امروز تلاش کردهاند تا به صورت تک مؤلفهای (مانند دسته اول ولی با این تفاوت که اینها با عصای سوسیالیسم از بالا توسط دیکتاتوری پرولتاریا یا دیکتاتوری تک حزبی نخبگان) به جنگ تمام عیار با سرمایهداری بروند که اینها هم در رویکردهای مختلف خود، در تحلیل نهائی مانند دسته اول «سر از سرمایهداری دولتی درآوردند». بطوریکه امروز «استثمار طبقاتی و استثمار انسان از انسان حتی در کشورهای با حزب کمونیستی مثل چین بیرحمانهتر از کشورهای سرمایهداری متروپل امپریالیستی ادامه دارد». بدین خاطر، در این رابطه است که باید داوری کنیم که همچنان «رابطه بین دموکراسی و سوسیالیسم به عنوان یک معمای لاینحل وجود دارد و هنوز دیالکتیک میان دموکراسی و سوسیالیسم به صورت کنکرت و مشخص برای بشر کشف نشده است». پر واضح است که تا زمانیکه به لحاظ نظری و عملی این معما در عرصه پراکسیس سیاسی – اجتماعی جامعهسازانه بشر حل نشود، امکان دستیابی به تئوری مشخص و مدون برای تبیین مسیر رهائی بشر از شر نظام سرمایهداری وجود ندارد. هر چند که ممکن است بر روی کاغذ (آنچنانکه در اثر گرانسنگ کاپیتال کارل مارکس هم شاهدیم) بتوانیم فرمول رهائی بشر از شر نظام سرمایهداری نسخهپیچی کنیم، اما تجربه میدانی در طول 150 سال گذشته نشان داده است که هنوز این معما برای بشر در عرصه میدانی لاینحل باقی مانده است.
ولی صد البته «این خلاء تئوری مدون نظری – عملی هرگز نباید زمینهساز تعطیلی پراکسیس رهائیبخش و جامعهسازانه بشر در راستای مبارزه ساختاری و آلترناتیوی و ایجابی با نظام سرمایهداری در چارچوب دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای بشود». چراکه تعطیلی پراکسیس رهائیبخش و جامعهسازانه به معنای تسلیم شدن در برابر هیولای ضد انسانی مناسبات سرمایهداری میباشد. معنای دیگر این حرف این است که در تحلیل نهائی آبشخور تمامی تئوریهای تطبیقی (نه تئوریهای انطباقی و نه تئوریهای دگماتیستی که صورت انتزاعی و مجرد دارند) «بازگشت پیدا میکنند به همان پراکسیس رهائیبخش سیاسی – اجتماعی و جامعهسازانه بشر در مبارزه آلترناتیوی و ایجابی با مناسبات سرمایهداری.»
البته نکتهای که طرح آن در اینجا خالی از عریضه نمیباشد اینکه هر چند نظریهپردازان به صورت جدای از هم برای مدت بیش از دو قرن در این رابطه حرکت کردهاند ولی در تحلیل نهائی اکنون به این مرحله مشترک رسیدهاند که «بدون سوسیالیسم امکان رادیکالیزه کردن دموکراسی در جامعه وجود ندارد، آنچنانکه بدون دموکراسی اجتماعی کردن سوسیالیسم ممکن نمیباشد» و به این ترتیب است که دیدیم که در حرف و سخن و ذهن و روی کاغذ «هم انگلس، هم کائوتسکی، پلخانف، لوکزامبورک و لنین همگی معتقد بودند که گسترش آزادیهای دموکراتیک به کارگران و پرولتاریا این امکان میدهد تا مبارزه طبقاتی را تا نتیجه موفقیتآمیز پیش ببرند». البته در باب «رابطه دیالکتیکی میان دموکراسی و سوسیالیسم اگرچه تنها عدهٔ اندکی تردید داشتند که دموکراسی برای هموار کردن مسیر سوسیالیسم ضروری است، اما آنها اتفاق نظر کمی در باره دموکراسی به مثابه شکل سازمانیابی سوسیالیسم در فرایند نهادینه شدن دارد»، بنابراین از اینجا است که میتوان داوری کرد که «قفل اصلی تبیین رابطه دیالکتیکی بین دموکراسی و سوسیالیسم بازگشت پیدا میکند، به آنجا که نظریهپردازان میخواهند در عرصه سوسیالیسم به دموکراسی به مثابه شکل سازمانیابی سوسیالیسم تکیه نمایند نه به دموکراسی به عنوان هموار کردن مسیر سوسیالیسم و مسیر رهائی جوامع از شر نظام استثمارگرانه و استحمارگرانه سرمایهداری.»
یادمان باشد که از آغاز تکوین سوسیالیسم مارکسی یا سوسیالیسم مارکسیستی، «گرچه خودکارل مارکس بر امر دموکراسی جهت هموار کردن مسیر سوسیالیسم تکیه میورزید، ولی درنهایت در طول 150 سال گذشته برای همه مارکسیستها دولتگرا در چارچوب دیکتاتوری پرولتاریا، دموکراسی به مثابه شکل سازمانیابی سوسیالیسم مکانیزمی دست و پا گیر بوده است که در گذار به سوسیالیسم میتوان آن را کنار نهاد و شاید حتی به طور کامل آنچنانکه استالین و مائو و رژیمهای حزب – دولتی در قرن بیستم نشان دادند در جهان در حال توسعه این دموکراسی را سرکوب کرد». باری، همین امر باعث گردید که در قرن بیستم «تلاش مارکسیستهای حزب – دولت بلشویکی و لنینیستی از ارائه بدیل برای سرمایهداری سترون و عقیم بشود که خروجی نهائی آن ظهور هیولای رژیمهای سرمایهداری دولتی بودند که نه سوسیالیستی بودند و نه دموکراتیک.»
ششم - در یک نگاه کلی رویکرد نظریهپردازان در کشف رابطه دیالکتیکی بین دموکراسی و سوسیالیسم را میتوان به سه قسمت تقسیم کرد:
1 - طرفداران پیوند دگماتیستی بین دموکراسی با سوسیالیسم.
2 - طرفداران پیوند انطباقی بین دموکراسی با سوسیالیسم.
3 - طرفداران پیوند تطبیقی بین دموکراسی با سوسیالیسم.
در خصوص پیوند دگماتیستی بین دموکراسی با سوسیالیسم، اشاره به سوسیالیستهای دولتی یا سوسیالیستهای حزب - دولت لنینیستی است که در قرن بیستم و در فرایند پسا انقلاب اکتبر 1917 روسیه با رویکرد اقتدارگرایانه و دولتگرایانه و جایگزین کردن حزب نخبگان به جای طبقه و به جای مردم و جامعه در نهایت نه تنها نتوانستند بدیلی برای سرمایهداری جهانی بشوند، بلکه به رژیمهای سرمایهداری دولتی تبدیل شدند که نه سوسیالیستی بودند و نه دموکراتیک.
در خصوص پیوند انطباقی بین دموکراسی و سوسیالیسم اشاره به سوسیال دموکراتهای انترناسیونال دوم است که اگرچه در آغاز از دموکراسی سیاسی حمایت میکردند، ولی در سالهای پسا جنگ بینالملل رفته رفته مبارزه برای سوسیالیسم را کنار نهادند و کنشگری خودرا به اقدامات کینزی بر سر توزیع درآمد در چارچوب سرمایهداری محدود کردند.
در خصوص پیوند تطبیقی بین دموکراسی و سوسیالیسم اشاره به دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای (اجتماعی کردن سه مؤلفه قدرت سیاسی، اقتصادی و معرفتی حاکم) شریعتی و اقبال و جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در 44 سال گذشته (از سال 55 الی الآن، چه در فاز عمودی و سازمانی آرمان مستضعفین و چه در فاز افقی و جنبشی نشر مستضعفین) میباشد که مطابق آن در این رویکرد (به جای حزب – دولت لنینیستی دگماتیستی و به جای دولت مقتدر کینزی انطباقی) «جامعه از طریق جامعه مدنی جنبشی خودبنیاد و خودجوش و خودرهبر و خودسازمانده تکوین یافته از پائین و یا شوراهای خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر تکوین یافته از پائین میتوانند (در برابر دولت سرمایهداری و یا دولت سوسیالیستهای حزب – دولت دگماتیستی لنینیستی) خودرا به کرسی تعیین سرنوشت سیاسی و اقتصادی به دست خودشان بنشانند» بنابراین در پیوند تطبیقی دیالکتیک میان دموکراسی و سوسیالیسم یا دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای یا اجتماعی کردن سه مؤلفه قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی و قدرت معرفتی شریعتی و اقبال و جنبش پیشگامان مستضعفین ایران:
اولاً «قدرت دولت» توسط جامعه و یا جامعه مدنی جنبشی خودبنیاد و خودسازمانده و خودرهبر تکوین یافته از پائین و یا شوراهای سراسری خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر تکوین یافته از پائین «بدل به یک رهبری جمعی دموکراتیک تکوین یافته از پائین میشود که این رهبری جمعی صد در صد هم آلترناتیو و بدیل دولت سرمایهداری است و هم آلترناتیو و بدیل دیکتاتوری پرولتاریا یا دولت طبقهای مورد ادعای کارل مارکس در نقد برنامه گوتا میباشد»؛ به عبارت دیگر در کادر دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای، اقبال و شریعتی و جنبش پیشگامان مستضعفین ایران با پیوند تطبیقی در دیالکتیک میان دموکراسی و سوسیالیسم، منهای اینکه «دموکراسی برای تعمیق سوسیالیسم در جامعه میباشد و سوسیالیسم برای رادیکالیزه کردن دموکراسی است» از همه مهمتر اینکه «زیربنای گذار از دموکراسی به سوسیالیسم منوط به فائق آمدن قدرت تکوین یافته از پائین مردم و جامعه (نه طبقه و حزب نخبگان) بر قدرت دولت و طبقه حاکمه در عرصه اقتصادی و سیاسی و معرفتی میباشد.»
ثانیاً در پیوند تطبیقی دیالکتیک میان دموکراسی و سوسیالیسم یا دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای در راستای اجتماعی کردن سه مؤلفهای قدرت اقتصادی و سیاسی و معرفتی (برعکس رویکرد هگل به دولت که او بر این باور بود که دولت در سرمایهداری نسبت به طبقه حاکمه از استقلال و خودمختاری برخوردار است) علاوه بر اینکه «دولت در خدمت پائینیهای قدرت میباشد» و دولت پیوسته یک متغیر وابسته به قدرت پائینیهای جامعه (برعکس مناسبات سرمایهداری) است، با شکل رهبری جمعی توسط شوراهای تکوین یافته خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر همراه شرایط برای فروپاشی مناسبات سرمایهداری در جامعه فراهم میسازد.
ثالثاً در پیوند تطبیقی دیالکتیک میان دموکراسی و سوسیالیسم یا دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای در راستای اجتماعی کردن قدرت سه مؤلفهای حاکم، پیوسته نقد سیاسی قدرت همراه با نقد اقتصادی قدرت حاکم توسط جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین به انجام میرسد. بدین دلیل در این رابطه است که میتوان نتیجهگیری کرد که «عاملیت کنشگری» در جنبش دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای تطبیقی (اقبال و شریعتی و جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در 44 سال گذشته) «دولت و طبقه نیست، بلکه جامعه مدنی جنبشی خودبنیاد تکوین یافته از پائین و یا شوراهای خودجوش تکوین یافته از پائین میباشند.»
رابعاً در دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای (اقبال و شریعتی و جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در 44 سال گذشته) خودترم «آزادی با ترم دموکراسی تفاوت دارد» زیرا «ترم دموکراسی در این رویکرد تنها در عرصه اجتماعی کردن قدرت سه مؤلفهای اقتصادی و سیاسی و معرفتی حاکم قابل تعریف میباشد»، در صورتی که «ترم آزادی در این رویکرد یک امر اگزیستانسی میباشد که در جامعه انسانی جاری میگردد و در فرایند بعدی است که اجتماعی میشود». به همین دلیل است که (در رویکرد اقبال و شریعتی و جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در 44 سال گذشته) «آزادی به قدری ذات انسان است که حتی مخالفان آزادی نیز هنگامی که با واقعیت آن میجنگند، به کارش میگیرند، یعنی هیچ انسانی نمیتواند علیه آزادی بجنگد، حداکثر میتوان علیه آزادی دیگران جنگید.»
خامسا دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای به عنوان یک جنبش «دارای نقشه راه یکسان در جوامع مختلف نیست» به عبارت دیگر دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای یک نسخه جهان شمول ندارد، بلکه «در چارچوب تحلیل مشخص از شرایط مشخص اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و تاریخی و حتی فرهنگیان جامعه است که دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای اقبال و شریعتی و جنبش پیشگامان مستضعفین ایران، نقشه راه به صورت کنکرت و مشخص تعریف میکنند».
ادامه دارد