اقبال «پیام – آوری» برای عصر ما که از نو باید او را شناخت – قسمت چهل و چهار
اصول «رئالیسم دینی» در منظومه معرفتی محمد اقبال
بدین ترتیب بوده است که محمد اقبال در چارچوب پروژه بازسازی عملی و نظری خود برای رهائی جوامع بشری و جوامع مسلمان، بزرگترین رسالت خود را غبارزدائی صوفیانه و عارفانه و فیلسوفانه و فقیهانه از «خودی»های انسانی و اجتماعی و تاریخی آنها میدانسته است؛ و او بر این باور بوده است که تا زمانی که «خودی»های انسانی و اجتماعی و تاریخی جوامع انسان را از عرفان و فلسفه و فقه و خرافات گذشته صیقلزدائی نکنیم، امکان ظهور خودآگاهی انسانی و اجتماعی و تاریخی در جوامع انسانی و جوامع مسلمانان وجود ندارد، چراکه از نظر اقبال فراموشی «خودی» در جوامع مسلمان در 14 قرن گذشته باعث فراموشی قدرت اختیار و انتخابگری مسلمانان و پناه بردن به جبر و اعتقاد به شعار:
چو قسمت ازلی بیحضور ما ساختند / گر اندکی نه به وفق رضا است خرده مگیر
حافظ
میشود؛ و لذا به همین دلیل است محمد اقبال میگوید:
حدیث بیخبران است با زمانه بساز / زمانه با تو نسازد تو با زمانه ستیز
مسلمانی که داند رمز دین را / نساید پیش غیر اله جبین را
اگر گردون به کام او نه گردد / بکام خود به گرداند زمین را
نهنگی بچهٔ خود را چه خوش گفت / به دین ما حرام آمد کرانه
به موج آویز و از ساحل به پرهیز / همه دریاست ما را آشیانه
به آن مؤمن خدا کاری ندارد / که در تن جان بیداری ندارد
«خودی» تا گشت مهجور خدائی / به فقر آموخت آداب گدائی
خدا آن ملتی را سروری داد / که تقدیرش بدست خویش بنوشت
به آن ملت سر و کاری ندارد / که دهقانش برای دیگران کشت
زرازی حکمت قرآن بیاموز / چراغی از چراغ او بر افروز
ولی این نکته را از من فراگیر / که نتوان زیستن بیمستی و سوز
طلسم علم حاضر را شکستم / ربودم دانه و دامش گسستم
خدا داند که مانند براهیم / به نار او چه بیپروا نشستم
دل ملأ گرفتار غمی نیست / نگاهی هست در چشمش نمینی است
از آن بگریختم از مکتب او / که در ریگ حجازش زمزمی نیست
سر منبر کلامش نیشدار است / که او را صد کتاب اندر کنار است
حضور تو من از خجلت نگفتم / زخود پنهان و بر ما آشکار است
نه با ملأ نه با صوفی نشینم / تو میدانی نهانم من نه اینم
شبی پیش خدا بگریستم زار / مسلمانان چرا زارند و خوارند
ندا آمد نمیدانی که این قوم / دلی دارند و محبوبی ندارند
باری، از نظر اقبال «نفس» در قرآن به معنای «خودی» است و «نفس» در قرآن حتی شامل خود خداوند هم میشود و «نفس» در قرآن به معنای «روح» نیست آنچنانکه فلاسفه یونانی مطرح میکردند. همچنین در دیسکورس محمد اقبال «نفس آنچنانکه در قرآن آمده است در برابر بدن نیست» به عبارت دیگر از نظر اقبال «خودی» تنها در چارچوب ترم «نفس» در قرآن قابل تعریف میباشد؛ و تا زمانیکه «نفس» در قرآن فهم نکنیم، امکان فهم «خودی» اقبال نیست و لذا محمد اقبال بر پایه این هسته زیرساخت «خودی» یا «نفس در قرآن است» که «رئالیسم دینی» خود را بنا میکند، چراکه توسط «هسته خودی» است که اقبال دوگانگی بین روح و بدن (که محصول بازتولید فلسفه یونانیزده افلاطونی و ارسطوئی در فلسفه و عرفان و کلام مسلمانان بوده است) نفی میکند؛ و هر دو را همان مادیت نفس قرآن (خودی) میداند، بنابراین او در تبیین وحدت دوگانگی روح و بدن در خودی (نفس) میگوید:
تن و جان را دو تا گفتن کلام است / تن و جان را دو تا دیدن حرام است
بجان پوشیده رمز کائنات است / بدن حالی زاحوال حیات است
عروس معنی از صورت حنا بست / نمود خویش را پیرایهها بست
حقیقت روی خود را پرده باف است / که او را لذتی در انکشاف است
بدن را تا فرنگ از جان جدا دید / نگاهش ملک و دین را هم دو تا دید
کلیات اشعار اقبال – گلشن راز جدید – ص 165 – سطر 16 به بعد
باری، اگر بخواهیم نظریه رئالیسم دینی محمد اقبال لاهوری را به صورت تئوریک فرموله نمائیم، باید بگوئیم که آنچنانکه در قرآن مبانی تمامی نظریههای انسانی و اجتماعی و تاریخی بر «نفس» استوار میباشد و بدون فهم «نفس» در رویکرد قرآن امکان تئوریزه کردن نظریات انسانی و اجتماعی و تاریخی قرآن وجود ندارد، در منظومه معرفتی محمد اقبال هم رئالیسم دینی او تنها بر پایه نظریه «خودی» او قابل فرموله شدن و فهم میباشد و بدون فهم نظریه «خودی» محمد اقبال امکان فهم منظومه معرفتی اقبال و رئالیسم دینی او وجود ندارد.
البته ترم «نفس» در قرآن با اصطلاحات مشابه فلسفه یونانی مثل روح و حتی خودترم «نفس» در دیسکورس صوفیان تشابهی ندارد و تنهاترمی که میتواند با نفس در قرآن تشابه داشته باشد همین ترم «خودی» محمد اقبال میباشد و به همین دلیل است که ما بر این باوریم که محمد اقبال ترم «خودی» که سنگ زیربنای رئالیسم دینی او میباشد از قرآن کشف کرده است و اختراع او نمیباشد. تشابه بین دو ترم «نفس» در قرآن و «خودی» دردیسکورس محمد اقبال عبارتند از اینکه:
1 - هم «نفس» در قرآن و هم «خودی» در منظومه معرفتی محمد اقبال دلالت بر شخصیت هر انسانی میکند که بر پایه شکلگیری و تکوین «نفس» و «خودی» او قابل تعریف میباشد.
«کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ» (سوره مدثر – آیه 38).
2 - هم «نفس» در قرآن و هم «خودی» در منظومه معرفتی محمد اقبال، «همان امانتی است که خداوند در وجود انسان نهاده است» و عامل انتخابگری و اراده و آزادی و خلیفه الهی انسان میباشد؛ و تنها انسان از این نعمت بزرگ برخوردار میباشد.
«اِنّا عَرَضنا الاَمانَةَ علی السَّمواتِ و الارْضِ و الجبالِ فَاَبَیْنَ اَنْ یَحْمِلْنَها وَ اَشْفَقْنَ مِنها وَ حَمَلَها الاِنسانُ اِنَّهُ کانَ ظلُوما جَهولاً - ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم که از بردن آن سر باز زدند و از آن ترسیدند و انسان آن را برداشت که او بسیار ستمگر و نادان است» (سوره احزاب – آیه 72).
3 - هم «نفس» در قرآن و هم «خودی» در منظومه معرفتی محمد اقبال همان عاملی است که باعث میگردد تا انسان در زمین جانشین خداوند بشود.
«وَإِذْ قَالَ رَبُّک لِلْمَلَائِکةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فیها مَنْ یفْسِدُ فیها وَیسْفِک الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِک وَنُقَدِّسُ لَک قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ - و چون پروردگارت گفت که میخواهم خلیفهای در زمین قرار دهم ملائکه گفتند: آیا میخواهی کسی را در زمین قرار دهی که در آن تباهی کند و خونها بریزد و حال آنکه ما به ستایش تو تسبیح میکنیم و به پاکیت میستائیم؟ خداوند به آنها گفت: من چیزی میدانم که شما نمیدانید» (سوره بقره – آیه 30).
4 - هم «نفس» در قرآن و هم «خودی» در منظومه معرفتی محمد اقبال همان عاملی است که باعث گردیده است تا انسان برگزیده خداوند بشود.
«ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَیهِ وَ هَدی» (سوره طه – آیه 121).
5 - هم «نفس» در قرآن و هم «خودی» در منظومه معرفتی محمد اقبال همان عاملی است که با تکامل آن در انسانها شرایط برای تغییر تکاملی جامعه انسانی فراهم میشود.
«إِنَّ اللَّهَ لَا یغَیرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّیٰ یغَیرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ - خداوند اوضاع و احوال جامعهای را تغییر نمیدهد مگر آنگاه که خود ایشان آنچه را که در خود دارند تغییر داده باشند» (سوره رعد – آیه 11).
6 - هم «نفس» در قرآن و هم «خودی» در منظومه معرفتی محمد اقبال همان عاملی است که باعث گردید تا خداوند ملائکه را مجبور به سجده در پای انسان بکند.
«وَلَقَدْ خَلَقْنَاکمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاکمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلائِکةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ - و شما را آفریدیم و به شما صورت بخشیدیم و آنگاه به فرشتگان گفتیم که به آدم سجده کنید» (سوره اعراف – آیه 11).
7 - هم «نفس» در قرآن و هم «خودی» در منظومه معرفتی محمد اقبال همان «روح» خداوند است که در انسان دمیده شده است.
«الَّذِی أَحْسَنَ کلَّ شَیءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الإِنسَانِ مِن طِینٍ - ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلالَةٍ مِّن مَّاء مَّهِینٍ - ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِیهِ مِن رُّوحِهِ وَجَعَلَ لَکمُ السَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ قَلِیلا مَّا تَشْکرُونَ - آنکه همه چیز را نیکو آفرید و آغاز آفرینش آدمی از گل کرد، سپس نسل او را از آب مهین برقرار ساخت آنگاه او را بیاراست و از روح خویش در آن دمید و برای شما گوش و چشم و دل آفرید، چه کم سپاس میگزارید» (سوره سجده – آیات 7 و 8 و 9).
8 - هم «نفس» در قرآن و هم «خودی» در منظومه معرفتی محمد اقبال همان ترم «روح» در آیه 78 سوره اسری میباشد.
«وَ یسْئَلُونَک عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا - و از تو در باره روح میپرسند، بگو روح از امر پروردگار من است و از علم جز کمی به شما داده نشده است.»
ادامه دارد