اقبال «پیام – آوری» برای عصر ما که از نو باید او را شناخت – قسمت سی و پنجم

«متافیزیک زمان محوری اقبال» در ترازوی «متافیزیک دیالکتیک محوری شریعتی»

 

«به عقیده اینشتین، فضای واقعی است، ولی به شخص ناظر بستگی و نسبت دارد. وی مفهوم نیوتونی فضای مطلق را رد می‌کند. شیء مشاهده شده متغیر است، با شخص ناظر نسبت دارد، جرم و شکل و اندازه آن با وضع و سرعت شخص ناظر تغییر می‌کند. حرکت و سکون نیز نسبی و وابسته به ناظر است؛ بنابراین چیزی به نام مادیت به خود پایدار فیزیک قدیمی وجود ندارد...من شخصاً معتقدم که صفت نهایی واقعیت نفسانی و روحانی است، ولی برای آنکه از گسترش سوء فهمی جلوگیری شود باید بگویم که نظریه اینشتین که نظریه‌ای علمی است و تنها با ساختمان اشیاء سر و کار دارد، هیچ توضیحی در باره ماهیت نهائی اشیائی که دارای چنان ساختمانی هستند به ما نمی‌دهد. ارزش فلسفی این نظریه از دو لحاظ است. نخست اینکه، عینیت طبیعت را از میان نمی‌برد، بلکه این نظر را داشتن که جوهر تنها استقراری در مکان است برمی‌اندازد و این همان نظر است که به مادی‌گری کهن می‌انجامد. جوهر در نظر عالم فیزیک نسبیتی جدید چیزی پایدار نیست که حالات متغیر داشته باشد، بلکه منظومه‌ای از حوادث به یکدیگر وابسته است. دوم آنکه این نظریه فضا را تابع و وابسته ماده می‌داند. جهان بنابر تصور اینشتین همچون جزیره‌ای نیست که در فضایی نامحدود قرار گرفته باشد، محدود ولی نابسته است، در ماورای آن فضای خالی وجود ندارد. اگر ماده نباشد، جهان منقبض می‌شود و به‌صورت یک نقطه در می‌آید. ولی چون به این نظریه از دیدگاه سخنرانی حاضر نظر بشود، یک دشواری بزرگ را در برابر ما قرار می‌دهد و آن عدم واقعیت زمان است. در نظریه اینشتین که زمان را همچون بعد چهارمی از فضا تصور می‌کند، ظاهراً باید به آینده همچون چیزی بنگرند که پیش از آن هست و بی‌شک مانند گذشته ثابت است. زمان، به‌عنوان حرکت خلاق آزاد، در این نظریه معنایی ندارد. زمان نمی‌گذرد و حوادث اتفاق نمی‌افتد، ما تنها به ملاقات آن‌ها می‌رویم. با وجود این نباید این امر فراموش شود که نظریه نسبیت از بعضی از خصوصیات زمان، به آن صورت که در معرض تجربه ما قرار می‌گیرد، غافل می‌ماند، نمی‌توان گفت که ماهیت زمان منحصر به همان چیزهاست که در نظریه اینشتین بیان می‌شود، البته این چیزها تنها آن‌ها است که این نظریه به سود خود، به شکلی انتخاب می‌کند که بتواند طبیعت را به وسیله آن‌ها مورد تفسیر و تعبیر قرار دهد. برای ما که اهل علم فیزیک نیستیم، فهم ماهیت واقعی زمان اینشتین غیر ممکن است» (ص 46 – س 9).

«اکتشاف نیوتون در محوطه ماده و اکتشاف داروین در محوطه تاریخ طبیعی یک مکانیسم را آشکار می‌سازد. این‌ها چنان تصور می‌کردند که همه مسائل واقعاً مسائل مادی و فیزیکی است. انرژی و اتومها با خواصی که خود به خود در آن‌ها موجود است، همه چیز را بیان و توضیح می‌کند که از آن جمله حیات و اندیشه و اراده و احساس است» (ص 50 - س 11).

پر پیداست که در این رابطه شریعتی از اواخر دوران اقامتش در اروپا بنا به دلایلی که هنوز برای ما روشن نیست با اندیشه‌ها و رویکرد نظری و عملی محمد اقبال آشنا می‌شود و همین آشنائی همه جانبه شریعتی با اندیشه‌ها و رویکرد نظری و عملی اقبال (در اواخر دوران اقامتش در اروپا) باعث می‌گردد تا شریعتی به موازات آن آشنائی با اندیشه‌های محمد اقبال، تولدی جدید پیدا کند و با همه گذشته‌های نظری و عملی خود برای همیشه خداحافظی کند. لذا بدین ترتیب است که حرکت نظری و عملی محمد اقبال در نیمه دوم قرن بیستم (قابل ذکر است که محمد اقبال در سال 1938 وفات می‌کند، بنابراین آشنائی شریعتی با اندیشه‌های محمد اقبال حداقل 40 سال بعد از فوت محمد اقبال بوده است) و در فرایند پسا وفات محمد اقبال توانست سنتزی جدید به وجود بیاورد که شریعتی میوه اصلی این سنتز جدید حرکت محمد اقبال در مرحله پسا وفات او در نیمه دوم قرن بیستم بود.

در این رابطه بود که شریعتی در فرایند پسا تولد جدید خود و بازگشت از اروپا به ایران، استراتژی خودش را به‌صورت صد در صد در چارچوب استراتژی نظری و عملی محمد اقبال تعریف کرد و با تمامی گذشته خود وداع کرد و حرکتی جدید در جامعه بزرگ ایران در چارچوب و ادامه حرکت محمد اقبال از سرگرفت که تا پایان عمرش ادامه داشت؛ بنابراین در این رابطه بود که حرکت شریعتی به حرکت دو مؤلفه‌ای اصلاح نظری و اصلاح عملی یا نجات اسلام و نجات مسلمین مانند محمد اقبال تقسیم شد؛ و مانند محمد اقبال به تقدم اصلاح اسلام تاریخی قبل اصلاح مسلمین معتقد گردید و در ادامه آن از نیمه دوم سال 1350 بود که شریعتی در راستای اصلاح اسلام تاریخی به پروژه بازسازی فکر دینی در اسلام محمد اقبال روی آورد؛ و از نیمه دوم سال 1350 بود که شریعتی بالاخره با تاسی از محمد اقبال و اولویت بخشیدن به اصلاح کلامی توسط پروژه توحید دستگاه متافیزیک خود را بر محور دیالکتیک در کلاس‌های اسلام‌شناسی ارشاد تبیین کرد.

نتیجه اینکه ما در اینجا می‌توانیم داوری کنیم که شریعتی در اوج اعتلای جنبش روشنگری خودش یعنی از نیمه دوم سال 1350 با شروع کلاس‌های اسلام‌شناسی ارشاد به‌صورت صد در صد در مسیر افقی حرکت تحول‌خواهانه محمد اقبال در عرصه عملی و نظری قرار گرفت؛ که البته خود شریعتی با آسیب‌شناسی حرکتش در مرحله پیشا کلاس‌های اسلام‌شناسی ارشاد یعنی سال‌های 46 تا 50 توسط ترازوی حرکت تحول‌خواهانه نظری و عملی محمد اقبال از نیمه دوم سال 1350 (پس از تولد جدید اواخر دوران اقامتش در اروپا) تولدی بازتولد جدید کرد ‌؛ و یا به عبارت دیگر شریعتی از نیمه دوم سال 1350 دومین تولد جدیدش در عرصه اندیشه‌های اقبال حاصل نمود. بدین ترتیب بود که «شریعتی کمال‌یافته نهائی» و یا «شریعتی کامل» در فرایند پسا نیمه دوم سال 1350 متولد شد.

بدون تردید این شریعتی بالغ و کمال یافته و شریعتی نهائی که از نیمه دوم سال 1350 متولد شد، کسی نیست جز شریعتی در آئینه محمد اقبال که:

اولاً مانند محمد اقبال و سید جمال معتقد به استراتژی انحطاط‌زدائی جوامع مسلمان بود.

ثانیاً مانند محمد اقبال (با نقد استراتژی تکیه بر سلاطین جبار و روحانیت مرتجع و دگماتیست حوزه‌های فقاهتی سیدجمال) معتقد به جایگزین کردن جنبش‌های اجتماعی و در رأس آن‌ها جنبش دانشجوئی به جای قدرت‌های حاکم سلاطین و روحانیت شد.

ثالثاً مانند محمد اقبال جهت حرکت تحول‌خواهانه نظری و عملی خود به استراتژی نجات اسلام قبل از مسلمین روی آورد.

رابعاً مانند محمد اقبال جهت نجات اسلام به پروژه بازسازی فکر دینی در اسلام تاریخی توسط اجتهاد در اصول و فروع کل اسلام تاریخی معتقد گردید.

خامسا مانند محمد اقبال جهت دستیابی به انسان مختار مسلمان آگاه و با اراده که توانائی تعیین سرنوشت خود را به‌صورت آگاهانه داشته باشد، خود را موظف دانست تا در عرصه اصلاح نظری اسلام تاریخی، توسط اولویت بخشیدن به اصلاح کلامی (در جهت دستیابی و جایگزین کردن خدای مختار و خدای فاعل و خدای خالق و خدای دائماً در حال خلق جدید قرآن، به جای خدای مجبور و خدای محصور در علم خودش و خدای تماشاگر و خدای صانع و ناظر و خدای بیرون از وجود و بیکار نشسته در عالم ماوراء الطبیعه و خدا علت اولی ارسطوئی) با تدوین متافیزیک خودش در درس‌های اسلام‌شناسی ارشاد حول دیالکتیک فلسفی (و استحاله توحید مجرد صفاتی و ذاتی و افعالی هزار ساله یونانی‌زده حوزه‌های فقاهتی) با توحید انسانی و توحید اجتماعی و توحید تاریخی و توحید در وجود، بابی جدید در بازسازی فکر دینی توسط اجتهاد در اصول و فروع کل اسلام و اجتهاد در کلام اسلامی باز کند.

سادساً مانند محمد اقبال جهت جبرزدائی نظری و عملی اسلام تاریخی و جوامع مسلمان هم اسلام فلسفی یونانی‌زده و هم اسلام کلامی اشعری‌گری و هم اسلام صوفیانه و عرفانی دنیاگریز و اختیارستیز 14 قرن گذشته جوامع مسلمین و هم اسلام دگماتیست فقاهتی تعبدگرا و تقلیدگرا و تکلیف‌گرای هزار ساله حوزه‌های فقهی را به چالش کشید.

سابعاً مانند محمد اقبال توسط شعار تصفیه منابع فرهنگی به اولویت «تحول فرهنگی» قبل از «تحول اجتماعی» و «تحول سیاسی» و «تحول اقتصادی» و دستیابی به عصر روشنگری در جوامع مسلمان معتقد گردید.

ثامناً مانند محمد اقبال جهت رفرم مذهبی جوامع مسلمان و پرتستانیزه کردن اسلام فقاهتی تعبدگرا و تقلیدگرا و تکلیف‌گرای دگماتیست حوزه‌های فقاهتی، با شعار اسلام منهای روحانیت و اسلام بدون قرائت واحد رسمی فقاهتی و اسلام بدون کشیش و شعار «در اسلام هر کس کشیش خود هست» و شعار «قطع واسطه‌های بین خدا و انسان در اسلام» اسلام فقاهتی و اسلام روایتی و اسلام زیارتی و اسلام ولایتی دگماتیست تکلیف‌گرا و تعبدگرا و تقلیدگرای هزار ساله حوزه‌های فقاهتی را به چالش کشید.

لذا بدین ترتیب بود که شریعتی در نیمه دوم قرن بیستم توانست در سیمای محمد اقبال جنبش روشنگری و جنبش انحطاط‌زدائی سید جمال و محمد اقبال بازتولید نماید و جنبش روشنگری محمد اقبال وارد فرایند جدیدی از تکامل خود بکند که البته جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در دو فرایند آرمان مستضعفین و نشر مستضعفین در طول 40 سال گذشته عمر حرکت برونی خود و در فرایند پسا شریعتی تلاش کرده است تا جنبش روشنگری معلمان کبیرمان در دو فرایند محمد اقبال و شریعتی (پس از آسیب‌شناسی جدی حرکت اقبال و شریعتی در دو عرصه نظری و عملی) وارد فرایند جدیدی از اعتلای حر کت آن‌ها بکند؛ که در عرصه این فرایند جدید جنبش پیشگامان مستضعفین ایران پس از 40 سال حرکت و پراکسیس نظری و عملی و تشکیلاتی بر آن بوده است تا در ادامه حرکت نظری و عملی محمد اقبال و شریعتی به‌عنوان معلمان کبیرمان:

اولاً در چارچوب حرکت تحول‌خواهانه فرهنگی و اجتماعی و سیاسی جامعه ایران همراه با اولویت بخشیدن «تحول فرهنگی» حرکت نماید

ثانیاً در راستای تحول عملی و اجتماعی جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران و دستیابی به پلورالیسم دینی به‌عنوان بستر دستیابی به پلورالیسم اجتماعی و پلورالیسم سیاسی و دموکراسی‌سازی سه مؤلفه‌ای (در چارچوب مدل دموکراسی سوسیالیستی، نه سوسیال دموکراسی سرمایه‌داری برنشتاینی انترناسیونالیسم دوم اروپا) یا اجتماعی کردن قدرت سه مؤلفه‌ای سیاسی و اقتصادی و معرفتی در جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران و دستیابی به سکولاریسم حکومتی (نه سکولاریسم سیاسی و نه سکولاریسم اجتماعی و نه سکولاریسم کلامی) بر پروژه بازسازی اسلام تاریخی و مبارزه نظری با اسلام فقاهتی تعبدگرا و تقلیدگرا و تکلیف‌گرای هزار ساله حوزه‌های فقاهتی و اسلام روایتی و اسلام زیارتی و اسلام ولایتی و اسلام فلسفی یونانی‌زده ارسطوئی و افلاطونی و اسلام تصوف‌زده دنیاگریز و اختیارستیز و اسلام کلامی جبرگرای اشعری‌گری تکیه می‌نماید.

ثالثاً در راستای بسترسازی جهت دموکراتیزه کردن جامعه بزرگ ایران با تکیه بر شعار «اسلام منهای فقاهت» در ادامه شعار «اسلام منهای روحانیت» شریعتی، جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در 40 سال گذشته عمر حرکت برونی خود در دو فرایند آرمان مستضعفین و نشر مستضعفین تلاش کرده است تا با مبارزه نظری با اسلام تعبدگرا وتقلیدگرا و تکلیف‌مدار هزار سال دگماتیست حوزه‌های فقاهتی جامعه فقه‌زده و استبدادزده و تصوف‌زده ایران را وارد فرایند دموکراتیزه کردن نظری و عملی بکند و در راستای رشد و اعتلای جنبش روشنگری محمد اقبال و شریعتی در جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران گام بردارد.

رابعاً در این شرایط خودویژه تاریخی و اجتماعی تندپیچ جامعه ایران که در طول 40 سال عمر رژیم توتالیتر مطلقه فقاهتی حاکم، این رژیم توسط رویکرد نظامی و ضد دموکراتیک خود تمامی دستاوردهای عینی و نظری و انسانی 150 ساله دموکراسی‌خواهانه جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران را به نابودی کشانیده است، جنبش پیشگامان مستضعفین ایران برعکس محمد اقبال و شریعتی با محور قرار دادن مبارزه رهائی‌بخش و آزادی‌بخش و عدالت‌طلبانه جامعه بزرگ ایران در ادامه جنبش انحطاط‌زدائی سید جمال و استمرار جنبش روشنگری اقبال و شریعتی، توسط جنبش دموکراسی‌خواهانه و جنبش برابری‌طلبانه اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران، در چارچوب استراتژی تکیه بر جامعه مدنی جنبش‌های خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و دینامیک تکوین یافته از پائین جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران فرایند جدیدی در ادامه حرکت افقی شریعتی و محمد اقبال ایجاد کرده است.

خامسا جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در طول 40 سال گذشته حرکت برونی خود در دو فرایند آرمان مستضعفین و نشر مستضعفین پیوسته تلاش کرده است تا با تکیه بر استراتژی جنبشی (به جای استراتژی حزب‌گرایانه سیاسی جهت کسب قدرت سیاسی و یا مشارکت در قدرت سیاسی حاکم) وظیفه محوری خود را در راستای بسترسازی نظری و عملی جهت اعتلا و سازمان‌گری این جنبش‌های افقی یا آزادی‌خواهانه و جنبش‌های عمودی یا برابری‌طلبانه جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران تعریف کرده است.

ادامه دارد