اقبال «پیام – آوری» برای عصر ما که از نو باید او را شناخت – قسمت سی و شش
«متافیزیک زمان محوری اقبال» در ترازوی «متافیزیک دیالکتیک محوری شریعتی»
سادساً جنبش پیشگام مستضعفین ایران در طول 40 سال گذشته عمر حرکت برونی خود در دو فرایند آرمان مستضعفین و نشر مستضعفین بهصورت مستمر تلاش کرده است تا در چارچوب استراتژی تحزبگرایانه خود، حزبی جدای از جنبشهای خودجوش و خودسازمانده و دینامیک و مستقل (از جریانهای راست و چپ سیاسی داخل و خارج از کشور) ایجاد نکند؛ و همچنین تلاش کرده است (تا برعکس حزب توده در فرایند پسا شهریور 20 و یا جنبش چریکگرائی دهه 40 و 50) جنبشهای خودجوش و خودسازمانده بر پایه حزب سیاسی قالبریزی نکند؛ و یا در راستای کسب قدرت سیاسی و یا مشارکت در قدرت سیاسی و یا استراتژی فشار از پائین جهت چانهزنی در بالا گام برندارد؛ و در تعیین استراتژی گذار در 40 سال گذشته به جای تکیه بر استراتژی اصلاحات از درون نظام (توسط جناحهای درونی قدرت و در چارچوب قانون اساسی ولایتمدار فقاهتی حاکم و صندوقهای رأی مهندسی شده رژیم مطلقه فقاهتی) و به جای تکیه بر استراتژی انقلابیگری و براندازی رژیم مطلقه فقاهتی با هر روش و تاکتیکی (از تکیه بر خیزشهای ویرانگر تودههای بیشکل حاشیه تولید جامعه بزرگ ایران گرفته تا تکیه بر استراتژی رژیم چنج امپریالیسم جهانی تحت هژمونی امپریالیسم آمریکا) بر استراتژی تحولخواهانه فرهنگی و اجتماعی و سیاسی (توسط جامعه مدنی جنبشهای خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و دینامیک و مستقل در دو جبهه آزادیخواهانه و برابریطلبانه دینامیک تکوین یافته از پائین) تکیه بکند؛ به عبارت دیگر به جای تکیه بر استراتژی استحاله از مسیر دیکتاتوری توسط کسب قدرت سیاسی یا مشارکت در قدرت سیاسی، جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در 40 سال گذشته معتقد به مسیر دموکراسی سه مؤلفهای با مدل دموکراسی سوسیالیستی از طریق دموکراتیزه جامعه ایران و اعتلای جامعه مدنی جنبشی خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر در دو جبهه آزادیخواهانه وبرابریطلبانه دینامیک بوده است.
سابعاً در راستای دستیابی به دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای یا اجتماعی کردن قدرت سه مؤلفهای سیاسی و اقتصادی و معرفتی از آنجائیکه جنبش پیشگامان مستضعفین ایران (در 40 سال گذشته حرکت برونی خود در دو فرایند آرمان مستضعفین و نشر مستضعفین) در چارچوب رویکرد محمد اقبال و شریعتی (برعکس کارل مارکس) سوسیالیسم و دموکراسی سه مؤلفهای مال یک طبقه نمیداند، بلکه برعکس مال جامعه میداند، لذا در این رابطه جهت تحقق دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای در جامعه ایران معتقد به کنشگری کل جامعه ایران در دو جبهه بزرگ آزادیخواهانه و برابریطلبانه هست؛ و در این رابطه بوده است که جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در 40 سال گذشته هر گونه تکیه مکانیکی کردن بر حرکت تک مؤلفهای دموکراسیخواهانه بدون حرکت عدالتطلبانه و یا تکیه کردن بر حرکت برابریطلبانه بدون حرکت آزادیخواهانه یا دموکراسیطلبانه حرکت سکتاریستی محکوم به شکست و بن بست تعریف کرده است. بر این مطلب بیافزائیم که از نظر جنبش پیشگامان مستضعفین ایران پیوند دو جبهه مبارزه دموکراتیک و مبارزه سوسیالیستی جهت کنشگری کل جامعه ایران توسط مطلق کرده مبارزه طبقاتی غیره ممکن هست.
ثامناً از آنجائیکه در رویکرد جنبش پیشگامان مستضعفین ایران پایههای مدل دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای، بر برابری شهروندها و آزادی شهروندهای ایرانی استوار هست، بنابراین در این رابطه بر این باوریم که برای دستیابی دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای در جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران باید در بستر دموکراتیزه کردن جامعه به دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای دست پیدا کنیم؛ که البته این مهم آن زمانی قابل تحقق هست که جنبش پیشگامان مستضعفین ایران بتواند با گفتمانسازی، گفتمان دموکراسی سوسیالیستی در جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران بهعنوان گفتمان مسلط درآورد.
باری، در این رابطه است که جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در این شرایط به جای تکیه بر حرکت و شعار آلترناتیوسازی بر شعار محوری گفتمانسازی تکیه میکند.
ماحصل آنچه که در این قسمت گفته شد:
1 - در دستگاه متافیزیک محمد اقبال لاهوری آنچنانکه در عرصه کلان وجود، ماده آلت حیات هست، در فرد آدمی بدن هم آلت حیات است. بنابراین در متافیزیک اقبال آنچه در وجود اصالت دارد، حیات است نه ماده و خود ماده در وجود، صورت رقیق شده حیات است؛ به عبارت دیگر در متافیزیک اقبال در عرصه کلان وجود ماده سنتز حیات هست، نه حیات سنتز ماده و در این رابطه است که در متافیزیک اقبال، حیات در بطن وجود پنهان است و خداوند در این متافیزیک خودش را بهصورت حیات متجلی مینماید ؛ و شاید بهتر باشد که اینچنین مطرح کنیم که در چارچوب فرمول «لا تکرار فی التجلی» خداوند خودش را در متافیزیک اقبال، در حیات کلان وجود تجلی داده است ؛ و لذا بدین ترتیب است که در متافیزیک اقبال در هستی جز حیات چیزی دیگر وجود ندارد؛ و یا اینکه بگوئیم در این متافیزیک هر چه در هستی هست، فقط و فقط حیات است. البته حیات در این متافیزیک امری ذومراتب و حقیقتی مشککه هست که بر حسب ظرف مشخص وجود، خود حیات در آن ظرف مادیت پیدا میکند.
«أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِیةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیلُ زَبَدًا رَابِیا وَمِمَّا یوقِدُونَ عَلَیهِ فِی النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْیةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ کذَلِک یضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا ینْفَعُ النَّاسَ فَیمْکثُ فِی الْأَرْضِ کذَلِک یضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ» (سوره رعد – آیه 17).
لذا در متافیزیک اقبال آنچنانکه حیات بن مایه همه وجود هست و آنچنانکه در تحلیل نهائی همه وجود در حیات قرار دارند و آنچنانکه حیات تجلی خداوند در جهان هست، پس تمام وجود در خداوند قرار دارند نه اینکه خداوند در وجود قرار داشته باشد. همچنین آنچنانکه حیات در بطن وجود مخفی هست، خداوند هم در بطن این وجود قرار دارد و محیط بر این وجود هست نه محاط بر وجود.
«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ» (سوره حدید – آیه 3).
باری، در این چارچوب است که اقبال میگوید: «ما یک موجود حی در کلان وجود بیشتر نداریم و آن فقط وجود خداوند است». دلیل این ادعای اقبال آن است که او خداوند را در کلیت حیات در وجود تعریف میکند، نه بیگانه با وجود و بیکار نشسته در ماوراء الطبیعه آنچنانکه ارسطو (خداوند بهعنوان علت اولی) و نیوتن (خداوند بهعنوان صانع اولیه) تعریف میکنند. همین رویکرد اقبال به خداوند بهعنوان کلیت حیات در وجود است که او در متافیزیک خودش:
اولاً خداوند فاعل و خالق و دائماً در حال خلق جدید را جایگزین خداوند تماشاگر و ناظر و صانع و بیکار نشسته در خارج از وجود عالم ماوراء الطبیعه میکند.
ثانیاً خداوند بیرون از وجود و بیگانه از وجود را در پیوند با تمامی وجود و دست به کار و در حال داد ستد مستمر با وجود میشناسد.
ثالثاً همین خداوند متجلی شده در کلان حیات در عرصه وجود توسط تکامل مستمر وجود خود نیز به موازات تکامل وجود، زمانپذیر و مشمول صفت زمان میشود. البته این رویکرد محمد اقبال با رویکرد حلولی هگل و اتحادی اسپینوزا و اهل تصوف متفاوت هست، چراکه در متافیزیک اقبال حیات در کلان خودش اگر چه در نماد وجود مادیت پیدا میکند اما با خود وجود متفاوت هست، در صورتی که در رویکرد هگل و اسپینوزا و اهل تصوف و طرفداران رویکرد حلولی و اتحادی، خود جهان خداوند هست.
رابعاً در متافیزیک اقبال توحید در کادر پیوند وجود در اشکال مختلف آن با حیات معنی پیدا میکند، چراکه آنچنانکه مطرح کردیم در این متافیزیک حیات هر چند در کلیت خودش صورت بسیط و واحد دارد، ولی تعدد و تکثر و تفاوت موجود در هستی، مولود پیوند وجود با حیات ذومراتب و مشککه هست، نه خود حیات منفک از وجود. بدین خاطر از آنجائیکه حیات در متافیزیک اقبال امری ذومراتب و مشککه هست تفسیر وجود تعدد و تکثر یافته در عرصه حیات واحد و بسیط در این متافیزیک توحید نامیده میشود.
«ما رَأَیتُ شَیئاً اِلاّ وَ رَأَیتُ اللهَ قَبلَهُ وَ بَعدَهُ وَ مَعَهُ» (امام علی).
خامسا در این متافیزیک ماده و وجود و بدن و غیره تنها تا زمانیکه در اقیانوس بینهایت حیات در هستی شناور باشند میتوانند تکامل و حرکت و شدن و صیرورت داشته باشند به مجرد جدائی آنها مرگ و نابودی و فنا حاصل آنها خواهد شد.
«...کلُّ شَیءٍ هَالِک إِلَّا وَجْهَهُ...» (سوره قصص – آیه 88).
سادساً اقبال با رد ترمهای روح و نفس در انسان که محصول رواج متافیزیک ارسطوئی و افلاطونی در میان مسلمانان هست، خود ظهور حیات در انسان و رشد این حیات چه در عرصه عمودی تکامل بیولوژی وجود و خلقت و چه در عرصه افقی جنین در رحم مادر همین تکامل حیات در مراتب مختلف خودش باعث ظهور نمادهای مختلفی در انسان میشود که اقبال با طرح ترمهای «من» و خود ترمهای روح و نفس ارسطوئی و افلاطونی فرهنگ مسلمانان را به چالش میکشد. بنابراین در متافیزیک اقبال روح در انسان وجود ندارد و اعتقاد به ترم روح در انسان مولود رواج فرهنگ یونانی ارسطوئی و افلاطونی در میان مسلمانان هست. لذا در این رابطه است که اقبال تضاد روح و بدن فرهنگ یونانی را توسط تکامل حیات ذومراتب به چالش میکشد؛ و توحید روح و بدن و توحید دل و دماغ و توحید دنیا و آخرت و توحید ایده و ماده همگی در عرصه همین حیات ذومراتب در وجود و انسان تعریف میکند.
«وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِینٍ - ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَکینٍ - ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَکسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَک اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ» (سوره مومنون – آیات 12 تا 14)
«وَلَقَدْ خَلَقْنَاکمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاکمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَائِکةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ...» (سوره اعراف – آیه 11)
و باز در همین رابطه است که اقبال در تفسیرترم روح در آیه 85 سوره اسرا «وَیسْأَلُونَک عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» میگوید: «روح از جنس اکشن و عمل است، روح از عالم تدبیر است و روح از جنس اراده هست و روح عین حرکت است»؛ و باز در رابطه با رویکرد حیاتمدار متافیزیک اقبال است که او پس از مخالفت وجود روح و نفس در انسان توحید وجودی انسان را در قالبترم «من» و ترم «خود» مطرح میکند و در چارچوب رابطه این «من» با نهایت آدمی در عرصه حیات است که از نظر اقبال «من بینهایت خداوندی» ضمن مخالفت با اصل «فناء فی الله» عرفا و صوفیان تعریف میگردد؛ و در این رابطه اقبال در تفسیر شعار: «انا الحق» حسین منصور حلاج میگوید: «این رفتن خدا (بینهایت) در حلاج بود که باعث گردید تا (بانهایت) حلاج شعار انا الحق بدهد؛ به عبارت دیگر از نظر محمد اقبال حلاج نه تنها خدا نبود، بلکه از خدا پر شده بود؛ و از اینجا است که تعریف عرفان برای اقبال: «درس خدا شدن انسان است نه آنچنانکه عرفا و تصوف مسلمان میگفتند که عرفان درس کشتن نفس و فناء انسان در خداوند است.»
ادامه دارد