22 بهمن 57 در ترازوی تاریخ
فصل اول:
1 – انواع انقلاب: الف – انقلاب سیاسی ب – انقلاب اقتصادی ج – انقلاب آگاهی یا معرفتی یا رنسانس فکری
2 - تعریف انقلاب سیاسی: «متلاشی شدن ماشین دولت توسط انقلابیون.»
3 - تعریف انقلاب اقتصادی: «جایگزینی مناسبات جدید تولیدی به جای مناسبات تولیدی گذشته.»
4 – تعریف انقلاب معرفتی یا آگاهی بخش یا رنسانس فکری: «انتقال دیالکتیکی، دیالکتیک مادی جامعه به درون خودآگاهی تودهها توسط پیشگام» یا «انتقال عینیت جامعه به ذهنیت جامعه» یا «انتقال سوبژکتیو جامعه به ابژکتیو جامعه توسط پیشگام» یا دلیلی کردن علتهای مادی جامعه توسط دو مؤلفه آگاهیبخش «لا» و «الا»
الف – «لا» آگاه کردن تودهها به نفی واقعیت موجود جامعه.
ب – «الا» آگاه کردن تودهها به اثبات حقیقت جایگزینی وضعیت موجود جامعه.
5 - انواع «لا»:
الف - «لا»ی سیاسی، یا نفی اله زور، یا نقد قدرت و نفی استبداد و توتالیتر موجود توسط نفی مشروعیت و مقبولیت قدرت سیاسی حاکم بر جامعه.
ب - «لا»ی اقتصادی، یا نفی اله زر، یا نقد ثروت و نفی استثمار و بهره کشی از تودهها توسط نفی طبقه حاکم بر جامعه به وسیله نفی مناسبات تولیدی حاکم بر جامعه.
ج - «لا»ی معرفتی، یا نفی اله تزویر، یا نقد معرفت و نفی استحمار به وسیله نفی باورهای معرفتی تودهها، نفی یا استحاله باورهای سنتی تاریخی - اجتماعی تودهها یا نفی و استحاله باورهای مذهبی یا نفی و استحاله باورهای فلسفی تودهها.
6 - انواع الا:
الف: «الا»ی سیاسی یا اثبات حاکمیت سیاسی تودهها بر سرنوشت خویش توسط آزادی و دموکراسی یا نظام سیاسی و حاکمیت دموها یا تودهها بر پایه چهار مکانیزم :اول - انتخاب دوم - اعتراض سوم - شورا چهارم - عدم تمرکز قدرت یا تقسیم قدرت
ب - «الا»ی اقتصادی یا اثبات اجتماعی «تولید - توزیع – مصرف» بر پایه «سوسیالیسم تولیدی - سوسیالیسم توزیعی - سوسیالیسم مصرفی.»
ج - «الا»ی معرفتی یا اثبات توحید فلسفی جهان یونیورسال و وجود یا اصل هدفداری خلقت، توحید انسانی - اجتماعی بر پایه عدالت اجتماعی، توحید تاریخی، مبارزه حق و باطل بر پایه غلبه نهائی حق بر باطل.
7 - انواع تحول اجتماعی: الف - تحول قالبی - محتوائی یا انقلاب ب - تحول محتوائی با حفظ قالبها یا اصلاح ج - تحول قالبی با حفظ محتوی یا رفرم
8 - تفاوت انقلاب - اصلاح – رفرم:
الف - انقلاب یا تحول قالب و محتوی عبارت است از: «اصلاح قالبی و محتوائی سیاسی- اقتصادی - معرفتی جامعه میباشد.»
ب - اصلاح یا تحول محتوائی با حفظ قالبها عبارت است از: «انقلاب محتوائی سیاسی - اقتصادی - معرفتی در کادر حفظ قالبهای موجود جامعه.»
ج - رفرم عبارت است از: «تغییر مسالمت آمیز تدریجی قالبهای اجتماعی با حفظ محتوای سابق.»
9 - مبانی انقلاب: الف - رهبری انقلاب ب - تئوری انقلاب ج - ضرورت انقلاب
10 - رهبری انقلاب: بر سه پایه خواستگاه انقلابی، پراتیک مستمر انقلابی، پتانسیل مدیریت انقلابی یا «خواستگاه - پراتیک – مدیریت» تعریف میشود.
11 - تئوری انقلاب بر مبنای شیوه تغییر وضع موجود و محتوای جایگزینی وضع مطلوب بر سه پایه «ایدئولوژی - استراتژی – تاکتیک» یا «برنامههای حداقلی و حداکثری» تنظیم میگردد.
12 - ضرورت انقلاب بر مبنای شناخت دیالکتیک مادی، عینی، ابژکتیو و علتی اجتماع و رابطه آن با دیالکتیک ذهنی و سوبژکتیو نشناختی یا دلیلی تودههای انقلابی بر سه پایه حرکتهای «سنتی - صنفی - سیاسی مردم.»
13 - پیش فرضها یا اصول مقدماتی انقلاب:
اول - جامعه دارای هویت مستقلی از افراد تشکیل دهنده آن میباشد.
دوم - جامعه دارای حرکتی قانونمند هدفدار و تکاملمند میباشد.
سوم - حرکت هدفدار و قانونمند و تکامل پذیر جامعه در عرصه تاریخ معنا پیدا میکند.
چهارم - انقلاب و اصلاح و رفرم مولود حرکت تکاملمند، قانونمند و هدفدار جامعه میباشد.
پنجم - جامعه خود پدیده تاریخی است که به موازات حرکت تکاملمند و قانونمند و هدفدار تاریخ، از آغاز پیدایش تاریخ، پا به پای تکامل قانونمند تاریخ، با موتور دیالکتیک طبقاتی خود به عنوان موضوع تاریخ پیش آمده.
ششم - حرکت جامعه در بستر تاریخ، صورت زیگزاگی دارد که در کلیت آن روندی رو به جلو دارد.
هفتم - غیرمستقیم یا زیگزاگی بودن حرکت جامعه باعث شده تا جامعه در پروسه خود علاوه بر حرکتهای رو به جلو، دارای حرکتهای ارتجاعی موقت یا حرکت محافظه کارانه موضعی نیز باشد ولی در تحلیل نهائی حرکت جامعه رو به جلو بوده است.
هشتم - آنچنانکه فرد دارای مسئولیت میباشد جامعه نیز مسئول میباشد (كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ – آیه 38 – سوره مدثر -مسئولیت فردی - ...لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ... آیه 134 – سوره بقره - مسئولیت اجتماعی - ...إِنَّ اللَّهَ لَا يغَيرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يغَيرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ... – آیه 11 – سوره رعد - مسئولیت اجتماعی).
نهم - تاثیرپذیری حرکت جامعه از تکامل تاریخی و شرایط اقلیمی همراه با متنوع بودن جایگاه شرایط تاریخی و اقلیمی باعث پیدایش جامعهها به جای جامعه شده است و به همین علت است که ما جوامع یا جامعهها داریم نه جامعه.
دهم - وجود موضوع جوامع به جای جامعه باعث بوجود آمدن خودویژگیهای حرکتی هر جامعه و عدم تقلید پذیری مکانیزمهای تحول اجتماعی جوامع شده است، ولی به هر حال این حرکتهای خودویژه جوامع، قانونمند و غیرتصادفی میباشند.
یازدهم - تنوع جوامع انسانی هم جنبه طولی دارد و هم جنبه عرضی که ریشه در جایگاه تکامل تاریخی آن جوامع دارد.
دوازدهم - مادیت عینی مراحل تکاملی جامعه، در مناسبات تولیدی آن جوامع تجلی میکند که این مناسبات منهای دوره وحدت اولیه جوامع، دورانهای بعدی مناسبات عبارتند از: بردهداری، زمینداری، سرمایهداری و بالاخره سوسیالیسم میباشد. البته مکانیزم سیر مراحل فوق در جوامع مختلف یکسان نبوده و صورت سیالی داشته است.
14 - موتور محرک جوامع «سنت - ناس – شخصیت» تصادف نبوده بلکه دیالکتیک عین و ذهن جامعه میباشد که دیالکتیک عین عبارت است، تضادهای عینی بین دو طبقه حاکم و محکوم درون آن جامعه که طبقه حاکم آن جامعه دارای سه فونکسیون استثمارگر یا اقتصادی، استبدادگر یا سیاسی و استحمارگر یا معرفتی میباشد، طبقه محکوم هم بر حسب نوع و حد تاثیرپذیری از فونکسیون سه گانه فوق صورتی متفاوت دارد. دیالکتیک ذهن، انتقال این تضادها از متن جامعه، درون خودآگاهی تودهها میباشد.
15 - اگرچه در دیالکتیک عین و ذهن تقدم وجودی عین بر ذهن حاکم میباشد، اما در رابطه با حرکت جامعه اکسیوم تاثیرگذاری آن صورتی عکس داشته و این دیالکتیک ذهن است که باعث حرکت جامعه میگردد. یعنی نفس تضادهای اجتماعی تا زمانی که توسط پیشگام به خودآگاهی تودهها انتقال نیابد حرکتی ایجاد نمیشود و مکانیزم این انتقال هم برحسب شرایط و جایگاه مختلف اجتماعی - تاریخی جوامع متفاوت میباشد. به عبارت دیگر در هیچ جامعهای خود نفس علت وجود تضادهای اجتماعی باعث حرکت نمیشود بلکه بالعکس، تا زمانی که این علتها توسط پیشگام در درون خودآگاهی تودهها بدل به دلیل نشود ایجاد حرکت نمیکند و همین موضوع دلیل این حقیقت است که در کل دوران بردهداری که در مرحله اوج تضادهای اجتماعی تاریخ بشر هستیم به جز یکی دو تا شورش غیر هدفمند، حرکت دیگری انجام نگرفته است. ولی در مناسبات سرمایهداری با اینکه فشار تضادهای اجتماعی در حد دوران بردهداری نمیباشد نقطهای از جهان وجود ندارد که خالی از انقلاب و حرکت باشد.
16 - پس هر حرکت اجتماعی که میخواهیم آنالیز نمائیم موظف به آناتومی دیالکتیک فوق هستیم که در این آناتومی بی شک دیالکتیک ذهن حق تقدم دارد، چرا که تمامی عیوبات، نواقص و انحرافات هر انقلاب یا اصلاح یا رفرم اجتماعی ریشه در ذهنیت انقلاب پیدا میکند و عینیت انقلاب هیچ کجی و انحرافی ندارد. ضمنا رهبری و نیروی هدایتگری هر انقلابی هم جزو ذهنیت آن انقلاب میباشد.
فصل دوم:
سخنمان در این فصل با نقل یک جمله از مرحوم شریعتی شروع میکنیم که میگفت: «تفاوت انقلاب مشروطه با انقلاب کبیر فرانسه که اولی پس چند صباحی بعد از پیروزی به شکست خورد اما دومی روز به روز شکوفاتر میشود در این بود که پشتوانه انقلاب کبیر فرانسه 100 سال کار فکری بود اما پشتوانه فکری انقلاب مشروطیت چند تا فتوی بود.» (نقل به مضمون) برای بررسی 22 بهمن در ترازوی تاریخ بررسیمان را با چند سوال شروع میکنیم.
سوال اول: چرا چنین عنوانی برای این موضوع انتخاب کردیم؟
علت انتخاب عنوان 22 بهمن در ترازوی تاریخ به این دلیل میباشد که هیچ محک و معیاری علمیتر و منطقیتر از تاریخ برای شناخت انقلابات سیاسی و تاریخ نمیباشد، چرا که انقلابات در مرحله شکل گیری در عرصه تاریخ صورت ایده بستهای دارد که به مرور زمان این ایده آنچنانکه هگل میگفت در بستر تاریخ باز میشود و به موازات باز شدن این ایده واقعیتهای پنهانی انقلاب آشکار میشود. بنابراین همه انقلابات اجتماعی طومار به هم پیچیدهای است که تنها در بستر تاریخ باز میشود و مجوز چکش کاری آن را به اصحاب نظر میبخشد، پس تنها ترازوئی که به قول مولانا «هم ترازو را ترازو راست کرد - هم ترازو را ترازو کاست کرد» هم میتواند ضعفهای انقلاب را اصلاح کند و هم میتواند بن بستهای درونی انقلاب را آفتابی کند فقط و فقط، تاریخ است.
سوال دوم: آیا انقلاب 22 بهمن علتی بود یا دلیلی، به عبارت دیگر آیا انقلاب 22 بهمن زمینه ذهنی داشت یا فقط توسط مادیتهای عینی انقلاب شد؟
در رابطه با پاسخ سوال دوم که آیا انقلاب 22 بهمن علتی بود یا دلیلی: آنچنانکه در فصل اول مطرح کردیم کلا هیچ انقلاب اجتماعی در بستر تاریخ امکان انجام آن بر پایه صرفا شرایط عینی انقلاب وجود ندارد، چرا که آنچنانکه مطرح کردیم تا زمانی که تضادهای عینی جامعه توسط پیامبران و پیشگامان مردمی به درون خودآگاهی مردم انتقال نیابد امکان هیچگونه حرکتی از جانب مردم نخواهد بود، به عبارت دیگر اگر نفس عینیت تضادهای اجتماعی حرکت زا باشد، بعثت انبیاء و نیاز به علما و روشنفکران در این رابطه عبث خواهد بود. در همین رابطه است که آنهائی که معتقدند که انقلاب 22 بهمن یک انقلاب علتی بوده نه دلیلی، مقدم بر این نظریه یک اصل را پیش فرض گرفتهاند و آن اعتقاد به دیالکتیک کور و جبر مادی ماتریالیستی نسبت به شرایط عینی و تضادهای موجود در جامعه میباشد که در عرصه دیالکتیک روشن این وظیفه توسط نیروهای پیشگام و انبیاء انجام میگیرد که با انتقال تضادهای عینی اجتماع به درون خودآگاهی تودهها زمینه حرکت و انقلاب تودهها فراهم میشود و همین موضوع ذهنیت انقلاب یا سوبژکتیو انقلاب نامیده میشود. البته مکانیزم انجام آن توسط پیشگام دو مولفهای میباشد، مؤلفه اول «لا» که با انتقال تضادهای موجود درون جامعه به خودآگاهی تودهها تحقق مییابد، مؤلفه دوم «الا» میباشد که برنامه جایگزینی این پارامترهای نفی مشخص میسازد.
حال با توجه به این نظریه است که سوال مهمی که در اینجا مطرح میشود اینکه اگر جبراً این انقلاب دارای زمینه ذهنی بوده است با توجه به اینکه ما هیچگونه آدرسی نسبت به حرکت ذهنیت ساز انقلاب قبل از انقلاب، از رهبری انقلاب - که همان روحانیت که در راس آن خمینی میباشد – نداریم. پس ذهنیت این انقلاب قبل از این انقلاب توسط کدامین نیرو تحقق یافته است؟ بدون هیچ شکی طبق گواه دوست و دشمن آنچه تنها عامل حرکت ذهنیت ساز انقلاب میباشد فقط و فقط حرکت شریعتی بود - که به خاطر اینکه حرکت شریعتی به خاطر مرگ زود هنگام شریعتی در مرحله «لا» متوفق گردید و مرحله «الا»ی آن جز شعار «عرفان - برابری – آزادی» چیزی از طرف مرحوم شریعتی مطرح نشد - این موضوع با خلاء فیزیکی دکتر به خاطر فوتش بهترین بستر آمادهای شد تا روحانیت از راه رسیده که با قیام 15 خرداد توسط طیب و حاج اسماعیل رضائی و مهدی عراقی در غیاب شعبون بی مخ برای خود هویت تاریخی ایجاد کرده بود بر این اریکه سوار گردد و به میوه چینی درخت انقلاب بپردازد. اما آنچه که باعث گردید تا اسب چموش و سرکش حرکت «لا»ی شریعتی را در مرحله اول به زمین بزند، خود همین سواران غاصب بود. چرا که به خاطر ماهیت ضد طبقاتی، ضد استثمارگرایانه، ضد استبدادگرایانه و ضد استحمارگرایانه حرکت «لا»ی شریعتی، زمانی که رژیم «الا»ی فقاهت طبقاتی، استحمارگرایانه و مستبدپرورانه بر این فوندانسیون سوار کرد، ریزش نیروهای طرفدار رژیم به صورت سونامی وار از سرگرفته شد و یک شبه عکسهائی که شش ماه قبل در ماه بودند به زمین کشیده شدند و همین عامل باعث رشد طوفان وار نیروهای جنبش گردید. بنابراین مهمترین عامل بحران ساز رژیم در مرحله پس از پیروزی انقلاب، تضاد بین فوندانسیون و ساختار یا تضاد بین حرکت «لا»ی انقلاب که ضد استبدادی، ضد استثماری و ضد استحماری حرکت شریعتی بود با حرکت «الا»ی انقلاب که حکومت فقاهتی با ماهیت و جوهره استبدادگرایانه ولایت فقیه، طبقاتی و استحمارگرایانه سنت و مذهب دگم حوزه بود.
سوال سوم: رابطه حرکت شریعتی با این انقلاب چه بود؟
با توجه به پاسخ سوال دوم قطعا پاسخ سوال سوم روشن شده است چرا که رابطه حرکت شریعتی با انقلاب 22 بهمن رابطه دلیل سازی یا ذهنیت سازی انقلاب بود که همین عامل قوی باعث گردید تا به یکباره ساختار قرون وسطائی رژیم شاه را ویران کند. اما آنچنانکه مطرح کردیم ضعف بزرگ حرکت شریعتی نداشتن حرکت «الا» در عرصه تشکیلات و در عرصه برنامه بود، که این دو مهم باعث گردید تا زمینه موج سواری روحانیت از راه رسیده فراهم کند ولی آنچنانکه مطرح شد به خاطر عدم توانائی موج سواران جهت طرح حرکت «الا» با ماهیت این «لا» و عدم وجود تشکیلات فراگیری که بتواند حرکت «لا»ی شریعتی پس از مرگش به «الا»ی تشکیلاتی و «الا»ی برنامهای بدل کند، حرکت شریعتی در بستر انقلاب عقیم ماند.
سوال چهارم: روحانیت و در راس آنها خمینی به چه دلیل توانست بر انقلاب مسلط شود؟
خلاء جنبش سازمانگرایانه تودهای که تا سال 55 به علت بحران استراتژیک و ایدئولوژیک در چهار جناح مذهبی، غیر مذهبی، ملی و منطقهای به بن بست رسیده بودند، از یک طرف فوت شریعتی و خلاء تشکیلاتی هدایتگرایانه و استمرار دهنده فراگیر حرکت شریعتی، از طرف دیگر همچنین وجود تشکیلات سنتی روحانیت در عرصه جامعه باعث گردید تا شرایط رهبری روحانیت بر جنبش، نهضت، قیام و انقلاب مردم در 22 بهمن فراهم سازد.
سوال پنجم: چرا شاه شکست خورد و رژیم سلطنتی سقوط کرد و دوران سلطنت در ایران پایان یافت؟
الف - رشد و توسعه بی در پیکر سرمایهداری کمپرادور از سال 1351 به دلیل افزایش یکبارگی قیمت نفت (پس جنگ اعراب و اسرائیل و تحریم نفتی ملک فیصل پادشاه عربستان که جان خودش را روی این موضوع گذاشت).
ب - بحران ساختاری جامعه پس از تزریق دلارهای سرمایهداری وابسته، توسعه ناهمگون بخشهای مختلف نظام سرمایهداری به خصوص بخش خدمات و تجارت که باعث مهاجرت روستائیان به طرف شهر و خالی شدن روستاها و تشکیل قشر گسترده حاشیه تولید در شکل گودنشینها یا کپرنشینها اطراف شهرها و بوجود آمدن قشر متوسط شهری یا خرده بورژوازی شهری در سه بخش مرفه، نیمه مرفه و غیر مرفه بطوریکه به لحاظ کمی از جمع طبقه کارگر و دهقان افزونتر گردید.
ج - بحران اقتصادی رژیم شاه در سال 1355 که باعث رکود و بیکاری به خصوص در بخش ساختمانی گردید.
د - بوجود آمدن بورژوازی درباری و انحصاری شدن رانتهای پولی - مالی - تولیدی - صنعتی و به خصوص تجاری و نظامی، توسعه بی در پیکر بورژوازی تجاری وابسته همراه با سودهای باد آورده مربوطه که منحنی شکاف طبقاتی را در جامعه به شکل بی سابقهای رشد داده بود.
ه - رشد روزافزون دسپاتیزم سیاسی، نظامی و اقتصادی شاه به خصوص پس از سرکوب انقلابیون ظفار، استقرار نظام پلیسی و اختناق در داخل و نفی هر گونه فضا و صدای غیرخودی، همراه با رشد کمی و کیفی خرده بورژوازی شهری از دانشگاه و اداره گرفته تا بخش تجارت و...، عدم وجود نمایندگی سیاسی این بخش گسترده اجتماعی در دربار که باعث ناهمگونی بین روبنای سیاسی و حکومت و ساختار طبقاتی جامعه گردید که حاصل آن به جز بورژوازی دربار، هیچ بخش جامعه شاه و دربار را به عنوان نمایندگی سیاسی خود قبول نداشت.
و - بنابراین فساد اداری، فساد مالی، بحران اقتصادی، بحران ساختاری فضای پلیسی و جو اختناق و سرکوب هر گونه صدا، یک کاسه شدن تمامی نهادهای قدرت سیاسی - نظامی - اقتصادی در دست شاه، رژیم شاه را آبستن بحران فراگیر کرد که با پیروزی کارتر و فشار از بیرون جهت شکستن جو اختناق شاه و رعایت حقوق بشر یک مرتبه نظام دسپاتیزم شاه را متلاشی کرد و تمامی اقشار و طبقات اجتماعی منهای بورژوازی دربار - که فرار کرد -و حتی راضی به حمایت شاه هم نشد - در برابر شاه صف کشیدند که حاصل آن به خاطر خلاء جنبش و سازماندهی سنتی روحانیت عکس شاه به زیر پای تودهها لگدکوب شد و عکس خمینی به کره ماه رفت، که دقیقا نمایش انتقال هژمونی و قدرت از شاه و دربار به خمینی و روحانیت بود. این بود که شاه رفت و خمینی آمد و نظام سلطنتی برای همیشه از ایران برچیده شد.
سوال ششم: حرکت «لا»ی خمینی دارای چه نواقصی بود؟
حرکت «لا»ی خمینی دارای چه نواقصی بود:
الف - خمینی در مراحل مختلف حضور اجتماعی - فقهی - سیاسی خود که سه مرحله کاملا تفکیک شده عمر او را تشکیل میداده است دارای حرکت «لا»ی متفاوتی بوده است. در مرحله اول حیات خود، در زمان زعامت بی قید و شرط بروجردی بود که دوره اجتماعی حیات خمینی را تشکیل میداد - یعنی دوران بعد از شهریور 20 و رفتن رضاشاه و باز شدن فضای سیاسی جامعه و شروع و رشد نهضت مقاومت ملی که «لا»ی اصلی جامعه ملی شدن نفت و خلع ید شرکت نفت انگلیس بود - «لا»ی خمینی مقابله قلمی و قدمی با کسروی بود و بالاخره فراهم کردن زمینه ترور او به دست فدائیان نگون بخت نواب صفوی بود. در این مرحله خمینی هیچگونه حمایت لفظی، مادی، معنوی و... از «لا»ی مصدق - که بعدا او را کافر خواند - بر نمیدارد. مرحله دوم حیات خمینی حیات فقهی خمینی است که پس از مرگ بروجردی در سال 1340 شروع میشود که در این مرحله «لا»ی خمینی از کسروی ستیزی به زن ستیزی تغییر میکند و همین «لا»ی زن ستیزی او است که خمینی را به خاطر مخالفت با حق رای، شورای ایالتی و ولایتی، مخالفت با رفرم شش مادهای شاه در سال 42 و عدم عقب نشینی شاه در برابر خواستههای خمینی را از مرحله فقهی، وارد مرحله سیاسی میکند که با این استحاله «لا»ی خمینی به جای مقابله مستقیم با استبداد به صورت غیرمستقیم از کاپیتولاسیون و آمریکا شروع شد که این مرحله پس از تبعید به ترکیه و عراق و رشد تضاد شاه و صدام در عراق، «لا»ی خمینی از کاپیتولاسیون به نفی شاه، نه استبداد تغییر کرد.
ب - بررسی آسیب شناسی «لا»ی خمینی: اولا «لا»ی خمینی در چهار مرحله «لا»ی کسروی ستیزی، «لا»ی زن ستیزی، «لا»ی آمریکا ستیزی و «لا»ی شاه ستیزی او، بدون «الا»ی سیاسی - اجتماعی -اقتصادی بود و کتاب ولایت فقیه او که جلال الدین فارسی تنظیم کرده یک تز مذهبی - فقهی بود نه یک نظام سیاسی. آنچنانکه در سال 58 توسط منتظری و مجلس خبرگان پیشنهادی طالقانی تدوین گردید، ثانیا اگرچه «لا»ی ثلاثه شریعتی هم مانند «لا»ی اربعه خمینی بدون «الا» بود ولی تفاوت کیفی «لا»ی ثلاثه شریعتی که ایدئولوژی انقلاب گردید با «لا»ی اربعه خمینی در این بود که «لا»ی ثلاثه شریعتی که نفی «استثمار و استبداد و استحمار» یا نفی «زر و زور و تزویر» و نفی «طلا و تبر و تسبیح» و یا نفی «ملاء و مترف و رهبان» و نفی «فرعون و قارون و بلعم» بود، «لا»ی واقعی و انقلابی و علمی دوران سرمایهداری بود که تمامی انقلابات و نهضتها و جنبشهای ترقی خواهانه بشری از مرحله بعد از قرون وسطی و پیدایش سرمایهداری و رنسانس و انقلاب کبیر فرانسه 1789 تاکنون، در کانتکس همین «لا»ی ثلاثه شریعتی شکل گرفتهاند و آنچنانکه گفته شد جوهر مایه ایدئولوژیک انقلاب 22 بهمن 57 هم همین «لا»ی ثلاثه شریعتی بود.
اما «لا»ی اربعه خمینی نه تنها «لا»ی دوران نبود بلکه «لا»ی مرحلهای فردی و هیستریک او بود و همین پارادوکس بین این دو «لا»ی ثلاثه و اربعه بود که بعد از انقلاب 57 عامل بزرگ بحران انقلاب، رهبری، ریزش نیروها، شکل گیری استبداد نوین، تعطیل شدن مبارزه طبقاتی و انقلاب ضد استثماری و شکست انقلاب 22 بهمن 57 گردید.
سوال هفتم: خلاء جنبش هدایتگرایانه تودهای - که عامل اصلی کسب رهبری روحانیت در انقلاب 22 بهمن 57 گردید، چه بود؟
1 - بحران استراتژیک، ایدئولوژیک و تشکیلاتی چهار جنبش غیر مذهبی، مذهبی، ملی و منطقهای که تا سال 55 بر پایه بحران درونی و سرکوب بیرونی رژیم، کارنامه بیرونی تمامی جریانهای فوق پیچیده شد و عرصه حیات آنها تنها به زندانها محدود گردید.
2 - بسته شدن ارشاد و فوت شریعتی، نبود تشکیلات هدایتگرانه حزبی فراگیر بیرونی حرکت شریعتی.
3 - وجود تشکیلات فراگیر سنتی کاستیسم حوزه و روحانیت در جامعه.
4 - بدبینی تاریخی تودههای ما از نام حزب، حرکت حزب و تشکیلات حزبی - برخلاف جوامع غربی که ریشه در هیئت بازی شیعه گری صفوی - و انحراف احزاب در سالهای 20 تا 32 و مکانیزم تحولات سیاسی تاریخ گذشته ما که همیشه بر پایه غارت غنیمتی ایلها بوده است که حاصل تغییر سیاسی ما به جای قیام تودهها و سازماندهی آنها، یک ایل حمله میکرد و ایل دیگر قتل عام میکرد و همراه با غارت مردم، حکومت سیاسی و قدرت را از آن خود میکرد و باز، پس از مدتی ایل دیگری همراه با غارت و غنیمت و قتل و عام دیگر، این مرثیه ناسروده تغییر و تحول و انتقال قدرت سیاسی تاریخ 2500 ساله گذشته ما بوده است.
5 - شکست استراتژی چریکی و مسلحانه تودهای در سالهای بعد از جنگ دوم جهانی برخلاف کشورهای آمریکای لاتین، یا آسیای جنوب شرقی، یا افریقای شمالی و جنوبی که ریشه در خیانتهای رهبری در جنبش جنگ، قیام دموکراتهای تبریز و خیانتها علیه سردار ملی ستارخان و باقرخان در انقلاب مشروطیت و بالاخره خیانت اپورتونیستی 53 مجاهدین و...
6 - رفرم گرائی سازشکارانه و کنسروالیسم جریان نهضت آزادی تحت رهبری مهندس مهدی بازرگان پس از جدائی از جبهه ملی در سال 40 که باعث تکیه به تضادهای بیرونی، امپریالیسم آمریکا، مردم گریزی و بالاخره آجیل مشکل گشای - خمینی پس از قبضه قدرت - شدن که حاصل آن بی تفاوتی نسبت به حرکت مردم بود.
7 - استحکام سنتهای مذهبی - تاریخی و قومی به صورت فراگیر در جامعه سنتی ما که به صورت سد شدیدی در برابر هر گونه حرکت نوگرایانه و مترقی درآمده است.
8 - عدم شکل گیری و رشد سرمایهداری به صورت علمی و عدم پیدایش طبیعی طبقه بورژوازی در جامعه ما که میتوانست خواستگاه عینی و مادی نظم و تشکیلات و دیسپلین در جامعه ما را فراهم سازد.
سوال هشتم: چرا انقلاب 22 بهمن 57 بیش از دو سال دوام نیاورد و در 30 خرداد 60 به شکست مطلق و حاکمیت خشونت، استبداد، اختناق و قلع و قمع هر گونه آزادی انجامید و ره آوردی کمتر از مشروطیت داشت؟
الف - «لا»ی خمینی «لا»ی ضد شاه بود، نه «لا»ی ضد استبدادی شریعتی. تفاوت این دو «لا» در این است که در «لا»ی ضد شاه «الا»ی آن جانشین شدن اسلام فقاهتی به جای اسلام ایدئولوژیکی و نظام ولایت فقهی به جای نظام دمکراسی مورد نظر شریعتی بود و همین موضوع بود که از فردای پیروزی 22 بهمن و سرنگونی شاه تمام هم و غم وارثان حکومت شاه بر پایی نظام جدید حکومتی فقهی ولایت فقیه بود و آنچه در این میان به نام آزادی - در مدت دو سال - نصیب جنبش و مردم گردید نه به خاطر ماهیت ناداشته آزادیخواهی خمینی بود بلکه بالعکس، به خاطر عدم توانائی خمینی و دار و دسته روحانیت افراد او جهت قبضه فوری حکومت بود که در این راستا بهترین عصا و پشتیبان، جریان نهضت آزادی و دار و دسته و تجربیات حکومتی آنها بود که خلاء تمامی ضعفهای خمینی را پر کرد و به صورت امدادهای غیبی خمینی و روحانیت را جهت نیل و کسب قدرت یاری کرد.
ب - مراحل پنج گانه استحاله اندیشه خمینی از
1 - سلطنت طلبی از شهریور 20 تا خرداد 42
2 - ولایت فقیه تئوکراسی و توتالیتر روحانیت از تبعید به عراق در سالهای 43 تا 57
3 - جمهوری خواهی پاریس - فرانسه قبل از پیروزی انقلاب
4 - تا جمهوری اسلامی نه یک کلام کم نه یک کلام اضافه بعد از پیروزی انقلاب
5 - تا دوره اعتقاد به ولایت مطلقه فقیه که قدرت خود را بالای قانون و ساختار میدانست.
توضیح آنکه خمینی در مراحل حرکت سیاسی خود از یک اندیشه تئوریک واحدی برخوردار نبود بلکه بالعکس، بر مبنای نگرش پراگماتیستی که داشت در رابطه با تئوری ساختار حکومت و دولت به معنای اعم کلمه بر حسب شرایط پنج نظریه مخالف هم مطرح کرد که به شرح آن میپردازیم.
نظریه اول: نظریه پذیرش سلطنت بود البته با یک سری نصایح اخلاقی که در صحبتهایش به شاه میکرد که این نظریه برگشت میکرد به دوران حاکمیت بروجردی بر حوزه، که علاوه بر اینکه خود او از طرفداران سلطنت بود هرگونه قدرت اجتماعی و حوزهای از دیگران و منجمله خمینی سلب کرده بود و بعد از شهریور 20 که دوران نهضت مقاومت ملی و شعار ملی شدن نفت و رهبری مصدق بود که به خاطر جوهر مترقیانه حرکت مصدق تا مرداد 32 یعنی 12 سال امکان رشد حرکتهای اجتماعی غیر مترقی محدود کرده و با تثبیت اجتماعی رهبری مصدق و عدم آمادگی مصدق جهت تقسیم قدرت با روحانیت اعم از کاشانی یا بروجردی گرایش به طرف سلطنت روحانیت از بروجردی تا کاشانی و فلسفی و خمینی و... گسترش داد.
نظریه دوم دولت خمینی: بازگشت مییابد به بعد از مرگ بروجردی و تقسیم شدن قدرت متمرکز جهان شیعه حوزهای و اجتماعی بروجردی از لبنان، عراق، ایران تا پاکستان و... به حوزه نجف، حوزه قم و حوزه مشهد، که حوزه نجف به حکیم رسید و حوزه مشهد به میلانی و حوزه قم به شریعتمداری، گلپایگانی، مرعشی، خوانساری و خمینی که در این مرحله خمینی با تکیه بر قدرت حوزهای - اجتماعی شرایط ملوک آخوندی بعد از بروجردی از کشاکش با کسروی و... به کشاکش با شاه پرداخت و اگرچه شعارهایش ارتجاعی بود، ولی معتقد به مشارکت قدرت سیاسی روحانیت حتی بیش از آنچه در قانون اساسی مشروطیت آماده بود گردید و لذا در همین رابطه پس از اینکه با سرکوب حرکت 15 خرداد 42 توسط شاه و تبعید خمینی به ترکیه و عراق، خمینی پاسخ منفی از شاه دریافت کرد. در عراق در سال 43- 44 کوشید که تئوری جدید دولت با تاسی از ملا احمد نراقی - زمان فتحعلی شاه قاجار قبل از مشروطیت از نظریه خطرناک ولایت فقیه - برای خود تئوری دولت تنظیم کند، اینجا بود که به کمک جلال الدین فارسی نظریه تئوکراسی ولایت فقیه خمینی که سلسله سخنرانیهای خمینی در حاشیه تدریس کتاب «مکاسب» شیخ مرتضی انصاری در نجف بود، اعلام کرد.
نظریه سوم دولت خمینی که نظریه جمهوری خواهی خمینی بود: با شروع نهضت فراگیر تودهای ایران در سال 56 - 57 و سفر خمینی به پاریس، خمینی که در برابر یک پاسخ بینالمللی نسبت به تئوری دولت در داخل و خارج قرار گرفته بود، زمانی که در پاریس یا نوفل شاتو بود - به این حقیقت واقف گشت که با تئوری دولت تئوکراسی و توتالیتر ولایت فقیه تنظیمی از طرف جلال الدین فارسی نه میتواند وجه جهانی کسب کند و نه میتواند وحدت جنبش ضد استبدادی شاه را تحت رهبری خودش حفظ نماید، اینجا بود که یک شبه با ورود به پاریس تمامی دیدگاه گذشته خود را به فراموشی سپرد و در پاریس پرچم جمهوریت را بلند کرد و در مصاحبه با خبرنگاران خارجی وقتی از او در باب نظریه اسلام او نسبت به نوع دولت و حکومت میپرسیدند، میگفت «حکومت اسلامی عین همین جمهوری فرانسه است یعنی هر چه مردم به اجماع و رای اعلام کنند همان حکم اسلام است و در این حکومت از کمونیستها تا قومیتها و زن و... همه مشارکت دارند و سهم بر میباشند» و به همین خاطر بود که به حسن حبیبی دستور داد تا طبق قانون اساسی فرانسه و غرب سرمایهداری، پیش نویس قانون اساسی آینده ایران را فراهم سازد.
نظریه چهارم دولت خمینی بازگشت پیدا میکند به بعد از پیروزی انقلاب و کسب قدرت و دوران حکومت سازی که از زمان رفراندم فروردین 58 که خمینی تئوری جدید تلفیق جمهوری و ولایت فقیه قبلی خود را با شعار «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه اضافه» را در برابر شعار بازرگان که معتقد به جمهوری دمکراتیک اسلامی بود، مطرح کرد که البته این شعار و تئوری از همان آغاز آبستن یک پارادوکس لاینحل بود، چرا که این نظریه دو مولفهای بر پایه دو مؤلفه قالب و محتوی نبود بلکه دو مؤلفه مبنای قدرت بود که امکان تقسیم علی السویه قدرت بین آنها وجود نداشت. در نتیجه قطعا یکی دیگر را میخورد، که همین هم شد. به طوری که هنوز بیش از یک سال از نظریه چهارم دولت خمینی نگذشته بود که خمینی با نظریه پنجم خود کلا جمهوریت را جارو کرد و با طرح ولایت مطلقه فقیه، جمهوریت را در پای ولایت فقیه ذبح شرعی کرد. بنابراین بر پایه این نظریه پنج مرحلهای تئوری دولت خمینی بود که پاسخ سوال هشتم روشن میشود که علت اینکه انقلاب ضد استبدادی 22 بهمن بیش از دو سال دوام نیاورد و تمامی دستاورد آن به موازات شکل گیری ساختار حکومت خمینی قلع و قمع گردید.
سوال نهم: رشد غیر قابل منتظره جنبش در سالهای 58 و 59 به چه دلیل بود؟
الف - عدم توانائی خمینی در هدایت انقلابی تودهها توسط استمرار انقلاب ضد استبدادی در عرصه ضد استثماری، ضد امپریالیستی و ضد استحماری به علت نداشتن برنامه سیاسی - اقتصادی مشخص، اینجا بود که دیدیم در مرحله «الا» یا سازندگی جامعه، سرمایهداری به ارث رسیده از شاه، خمینی به خاطر نداشتن برنامه اقتصادی اعلام کرد که اقتصاد مال خرها است و اعلام کرد که برای شکم انقلاب نکردیم - خوب واضح است که با چنین دیدگاهی چگونه میتوان با سرمایهداری وابسته ایران مقابله کرد؟ چگونه میتوان با وابستگیها امپریالیستی مقابله کرد؟ اینجا بود که بخشهای مختلفی از جریانهای سیاسی تشکیلاتی گرفته تا جنبشهای اجتماعی کارگران، زنان، دانشجویان و... به خاطر ریزش نیروهای اجتماعی پس از انقلاب به شدت شروع به رشد کردند.
ب - به علت عدم تجربه حکومتداری سردمداران و تکیه بر لیبرالیسم جهت پر کردند این خلاء و در نتیجه عدم استقرار سریع حکومت فرصتی فراهم شد تا رژیم نتواند آزادیهای اجتماعی را فورا قبضه نماید، این بود که مدتی فترت حاصل گردید که آزادیهای جنبش در خدمت رشد جنبش درآمد.
سوال دهم: آیا تسخیر سفارت آمریکا در 13 آبان سال 58 در جهت تعمیق مبارزه ضد امپریالیستی تودهها بود یا مستمسک تسویه حساب رژیم با جنبش و جناح لیبرالیسم بود؟
آنچه نخست در رابطه با جریان سفارت باید مد نظر قرار گیرد اینکه:
1 - جریان سفارت مانند جریان انقلاب فرهنگی سناریوئی بود که زیر نظر موسوی خوئینیها طراحی گردید و توسط خمینی ساپورت شد. به عبارت دیگر برعکس آنچه که دانشجویان تسخیر کننده در آغاز میخواستند وانمود کنند حرکتی بالبداهه و خود جوش نبود بلکه حرکتی پازولی بود که مرحله به مرحله طبق اهداف رژیم پیش رفت. بنابراین چون یک امر حکومتی بوده است باید حرکتی بر طبق اهداف از پیش تعیین شده داشته باشد که این اهداف عبارت بودند از:
الف - تصفیه لیبرالیسم حکومتی
ب - بسیج تودهها در صحنه جهت پیشبرد امر تثبیت قدرت
ج - به محاق کشاندن نیروهای جنبش
د - اهرم فشار بر آمریکا جهت مرزبندی با شاه
2 - تقریبا رژیم در رابطه با تمامی اهداف فوق موفق گردید چرا که هم توانست جناح لیبرالیسم شریک حکومت خود را به صورت خیلی مسالمت آمیز با یک نامه خداحافظی بازرگان و قبول استعفاء او از حکومت خارج کند و هم توانست با طرح شعار انقلاب دوم از طرف خمینی به استمرار بسیج تودههای به یاس رسیده بپردازد و هم کلیه نیروهای مترقی ضد امپریالیستی را خلع شعار بنماید و هم به حرکت خود قالب ضد امپریالیستی ببخشد، به طوری که حتی مجاهدین در پیامهای خود رهبر مبارزه ضد امپریالیستی به او میدادند و انشعاب پشت انشعاب پس از تحلیل ماهیت ضد امپریالیستی بخشیدن به خمینی در میان نیروهای به خصوص مارکسیستی بوجود آمد و همین پروژه سفارت زمینه پروژه بعدی رژیم یعنی پروژه انقلاب فرهنگی - که کودتائی بود علیه دانشگاه و دانشجوی و بیرون کردن دانشجوی از صحنه جامعه و انقلاب بود - گردد و همچنین همین پروژه تسخیر سفارت بود که باعث شکست مطلق هویت کارتر و جناح دمکراتهای آمریکا گردید، به طوری که نه تنها شاه را از آمریکا بیرون کردند و دربدر در کشورهای آمریکای لاتین و آفریقا خانه به دوش مثل توپ فوتبال از کشوری به کشور دیگر پاس دادند، تا بالاخره در مصر هلاک شد - بلکه علت شکست کارتر - که عامل شکست اختناق شاه و فراهم شدن زمینه جنبش تودهها و مدافع خمینی و رفتن شاه در نشست گوادلوپ بود در - انتخابات سال 59 به خاطر همین پروژه سفارت بود و بزرگترین کارت پیروزی ریگان قصاب جمهوریخواه در برابر ملت آمریکا، آزادی گروگانهای سفارت، 48 ساعت پس از سوگند و تحویل گرفتن کاخ سفید بود، به طوری که اگر بگوئیم که خمینی سه ماه زودتر گروگانها را آزاد میکرد - علاوه بر اینکه میتوانست پوئن بیشتری از آمریکا بگیرد - قطعا کارتر پیروز انتخابات میبود، سخنی به گزاف نگفتهایم.
بنابراین در پاسخ به سوال دهم آنچه میتوانیم به اجمال بگوئیم اینکه اولا پروژه تسخیر سفارت یک پروژه حکومتی بود نه جنبش دانشجوئی - آنچنانکه ادعا میکردند که توسط موسوی خوئینی رابط خمینی و دانشجویان مدیریت میشد. - در ثانی تاثیر ضد امپریالیستی آن فقط انتقال قدرت از جناح کبوترها به جناح بازها بود. در ثالث اهرم انتقال دولت از جناح لیبرالیستهای حکومتی بازرگان به جناح خمینی گردید در رابع زمینه ساز دومین پروژه بزرگ بعدی خمینی که کودتا بر علیه نیروهای مترقی جنبش بود - یعنی پروژه انقلاب فرهنگی خمینی که در دو مرحله خون و پیام انجام گرفت مرحله خون آن تحت رهبری هادی غفاری و احمد جنتی بود و مرحله پیام آن تحت رهبری عبدالکریم سروش - جلال الدین فارسی بود، به طوری که اگر بگوئیم که بدون انجام پروژه اول (پروژه تسخیر سفارت) امکان انجام پروژه دوم (پروژه انقلاب فرهنگی) نبود، سخنی به گزاف نگفتهایم.
سوال یازدهم: به چه دلیل خمینی اقدام به پروژه حزب سازی و سازمان سازی و ایجاد نهادهای موازی و پارالل در سال 58 کرد؟
آنچه در این رابطه باید بگوئیم اینکه :
1 - بینش خمینی به خاطر دیدگاه سنت گرایانه فقهی - اجتماعیاش، یک دیدگاه ضد حزبی بوده است و حداکثر بینش تشکیلاتی او در حد همین تشکیل هئیتهای موتلفه بود که با تائید او چند تا هیئت سینه زنی بازار تهران زیر نظر سه تن از نمایندگان منتخب او انواری، ربانی و حجتی در قالب همان تشکیلات سنتی شکل گرفتند.
2 - خمینی تا سال 58 از هیچ جریان سیاسی - تشکیلاتی مذهبی یا ملی یا ملی - مذهبی - حتی زمانی که در رابطه با نهضت آزادی و مجاهدین از طرف طالقانی تحت فشار قرار گرفت - دفاع نکرد و به جز هیئتهای موتلفه هیچ جریان سیاسی را به رسمیت نشناخت.
3 - خمینی با هر حرکت روشنفکرانه خارج از حوزه و روحانیت، از شریعتی تا بازرگان و خارج از شیعه از سید جمال تا عبده و اقبال، نظر مثبتی نداشت. به طوری که در همین راستا بود که حتی در پاسخ به دانشجویان خارج از کشور در سال 56 به مناسبت مرگ شریعتی حتی حاضر نشد در کنار اسم شریعتی کلمه مرحوم بیاورد و یا در استعلامی که در سال 59 دو جریان درون سازمان مجاهدین انقلاب به نام جریان «امت واحده» تحت رهبری بهزاد نبوی و «جریان فلاح» تحت رهبری مرتضی الویری که طرفدار شریعتی بودند، جهت ارائه اطلاعیه تجلیل از شریعتی به مناسبت سالروز رحلت شریعتی در برابر مخالفت چهار گروه دیگر سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که عبارت بودند از «منصورون» به رهبری محسن رضائی - ذوالقدر و «گروه صف» به رهبری بروجردی و «گروه موحدین» به رهبری بخشنده و «گروه بدر» به رهبری فدائی، زمانی که موضوع توسط الویری - نبوی نزد خمینی مطرح شد، خمینی در پاسخ به بهزاد نبوی و الویری مخالفت خودش را با اعلام اطلاعیه از طرف سازمان در تجلیل از شریعتی اعلام میکند - به آنها میگوید: «الان موقع بزرگداشت نیست بروید کار بکنید مملکت کار میخواهد.»
4 - چه شد که خمینی در سال 58 تصمیم به تشکیل حزب جمهوری و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی گرفت؟ - که اولی زیر نظر بهشتی - خامنهای - اردبیلی - باهنر - هاشمی رفسنجانی شکل گرفت و دومی زیر نظر جلال الدین فارسی – و چه شد که باز خود خمینی که در سال 58 فرمان تاسیس حزب و سازمان فوق را داده بود، در سال 65 فرمان انحلال حزب و سازمان فوق را صادر کرد و با ز در همین سال با پرداخت چهار میلیون تومان به کروبی دستور انشعاب و دو شقه شدن روحانیت مبارز زیر نظر مهدوی کنی - ناطق نوری و روحانیون مبارز زیر نظر کروبی - موسوی خوئینیها را صادر کرد؟
برای پاسخ به این سوال باید اولا توجه داشته باشیم که تکیه خمینی به حزب و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نه به خاطر تشکیل نهادهای دمکراتیک جهت دمکراسی بود بلکه تاکتیک نهادسازی او در سال 58 جهت نهادینه کردن حکومت و انقلاب بود که در همین راستا است که تاکتیک حزب سازی و سازمان سازی او در کنار دیگر نهادسازی او مثل کمیتهها، یا سپاه، یا جهاد، یا بنیادهای شهید و مستضعفین و... قرار میگیرد، با این تفاوت که حزب جمهوری اسلامی به عنوان ارگان سیاسی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی به عنوان ارگان نظامی رژیم درآمد و وجود این دو ارگان تا زمان تثبیت نهادهای رژیم ادامه داشت و پس از اینکه ارگانهای رژیم در سال 65 تثبیت گردید هر دو نهاد توسط خمینی منحل گردیدند.
سوال دوازدهم: جنگ هشت ساله با عراق چه نقشی در تثبیت نظام و شکست انقلاب داشت؟
نکاتی که در پاسخ به این سوال باید به آن توجه کرد عبارتند از:
1 - جنگ 8 ساله در برابر دو پروژه «سفارت آمریکا» و «انقلاب فرهنگی» یک پروژه بیرونی بود.
2 - جنگ 8 ساله ریشه در رقابت هژمونی منطقهای صدام - خمینی داشت.
3 - جنگ 8 ساله در ادامه جنگهای قومی بلوچ و ترکمن و کُرد، پروسه نظامی گرائی رژیم را تمام کرد.
4 - جنگ 8 ساله که از شهریور 59 تا مرداد 67 ادامه داشت باعث افزایش توانمندی رژیم جهت حل تضادهای درونی در بستر تضادهای بیرونی گردید.
5 - جنگ 8 ساله باعث عمده شدن تضاد بیرونی و سرکوب مطلق هر گونه تضاد درونی اعم تضاد رژیم با جنبش و تضاد رژیم با خلقها و تضاد رژیم با جناحهای داخلی گردید.
6 - جنگ 8 ساله باعث گردید تا تحت حالت فوق العاده، تمامی پروژههای نیمه تمام رژیم به انجام برسد. از جمله سرکوب آزادیها اجتماعی اعم از آزادی بیان، آزادی قلم، آزادی مطبوعات، آزادی فعالیت احزاب، آزادی اعتصابات و برپائی اجتماعات، آزادی فعالیت صنفی – سندیکائی، آزادی مبارزات انتخاباتی همه تعطیل شود.
7 - اقتصاد جنگی باعث شد که مشکلات اقتصادی رژیم از بیکاری تا توسعه و تولید و توزیع در کوتاه مدت با مرهم جنگ التیام ببخشد.
8 - سیاست جنگی باعث شد تا رژیم تمامی تضادهای خزنده درونی خویش از بنی صدر تا منتظری را به صورت ریشهای در بستر جنگ حل کند.
9 - بنابراین آنچه در پاسخ به سوال فوق باید مطرح کنیم اینکه جنگ برای رژیم پروژهای شد که با آن توانست هم کلا آزادیهای به جا مانده از انقلاب 57 را به صورت مطلق سرکوب کند و هم توانست پروژه «سفارت آمریکا» را از حیز انتفاع ساقط کند و پروژه «انقلاب فرهنگی» جهت قلع و قمع عملی - نظری جنبش در دانشگاه به انجام برساند و هم تمامی فعالیتهای صنفی - سیاسی - اجتماعی به صورت عریان تعطیل کند و هم بر بحرانهای اقتصادی رژیم به صورت موقت سر پوش بگذارد، هم تمامی قیام اقلیتهای قومی را در بستر جنگ سرکوب نماید و هم تضادهای سیاسی رژیم را از فراری دادن بنی صدر تا خانه نشین کردن منتظری و قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان سال 67 همگی به راحتی حل کند و آن زمانی که بر اثر تهاجمهای جدید ارتش صدام، جنگ به ضد خود بدل شد یک مرتبه با تغییر شعار جنگ از «جنگ جنگ تا رفع کل فتنه در جهان» به صورت شعار «نوشیدن جام زهر» پایان یافت.
سوال سیزدهم: سی خرداد و تاثیر آن بر انقلاب و جنبش؟
1 - سی خرداد نخستین پروژه مهندسی رژیم بود که توانست مجاهدین را به طرف ورطهای که رژیم آماده کرده بود هدایت کند.
2 - سی خرداد انتخاب مجاهدین نبود اگرچه باور آنها اینچنین بود.
3 - سی خرداد سر آغاز استحاله حرکت نظام از نظامی - نظامی به نظامی - پلیسی بود.
4 - سی خرداد پایان هر گونه امکان حرکت سیاسی در جامعه بود.
5 - سی خرداد تحمیل آنتاگونیسم بر مجاهدین بود.
6 - سی خرداد اولین نوزاد حل تضاد داخلی در بستر تضادهای خارجی جنگ میباشد.
7 - سی خرداد پایان رسمی تمامی دستاوردهای انقلاب 57 بود.
سوال چهاردهم: چرا حکومت فقاهتی جانشین «استقلال - آزادی - جمهوری اسلامی» گردید؟
سوال پانزدهم: نقش اصل ولایت فقیه در شکست انقلاب؟
سوال شانزدهم: آیا شعار اصلاحات خاتمی در سالهای 76 تا 84 توانست انقلاب مرده را حیاتی دوباره بخشد؟
سوال هفدهم: دلیل شکست مدعیان شعار اصلاحات چه بود؟
سوال هیجدهم: آیا جناح بندی و تضادهای داخلی حاکمیت ذاتی رژیم میباشد یا دسته بندی ساختگی حیدر نعمتی میباشد؟
سوال نوزدهم: آیا رژیم ولایت فقیه رفرم پذیر یا اصلاحات بردار میباشد؟
سوال بیستم: شعار صدور انقلاب رژیم در راستای استقرار رژیم بود یا توسعه انقلاب؟
سوال بیست و یکم: آیا آلترناتیو رژیم داخل رژیم میباشد یا بیرون رژیم؟