پاسخ به سوالهای رسیده - سؤال بیستم – قسمت سوم
برای عبور از تندپیچ اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی امروز جامعه ایران «چه راهی پیش روی پیشگامان در بستر استراتژی آگاهیبخش» جنبش پیشگامان مستضعفین ایران وجود دارد؟
لذا در این رابطه است که شریعتی میگوید:
«روشنفکر باید در عمق وجدان توده خودش حضور پیدا کند... بنابراین روشنفکر ما باید بفهمد که روح غالب بر فرهنگش روح اسلامی است و اسلام است که تاریخ و حوادث و زیربنای اخلاقی و حساسیتهای جامعهاش را ساخته است و اگر به این واقعیت پی نبرد در جو مصنوعی و محدود خودش گرفتار میگردد» (م. آ - ج 20 - ص 283 - س 3 به بعد).
«روشنفکر جامعه اسلامی از نظر دینی و ایمانی هر اعتقادی داشته باشد قطعاً و جبراً لازم است که اسلامشناس باشد» (همانجا - ص 286).
«پس بطور خلاصه باید عرض کنم که بر اساس فرهنگی که جامعه ما دارد و شناخت روشنفکر و مسئولیتها و هدفهائی که باید داشته باشد و کاری که به عنوان انتقال تضادهای اجتماعی از متن جامعه به احساس و خودآگاهی جامعهاش و مسئولیت پیامبرانهای که در روشنی و هدایت جامعه خودش دارد و بر اساس این قید که هر کس روشنفکر است باید مصالح کارش را از زندگی اجتماعی جامعه خودش و زمان خودش کسب کند...روشنفکر هر گاه نسبت به مذهب که روح حاکم بر جامعه است بیاعتنا شود جامعه نسبت به مسئولیت او بیاعتنا میماند و هم به این علت که مخالفت با مذهب به وسیله روشنفکر آگاه جامعه را از آگاه شدن و بهره یافتن از روشنگریهای نسل روشنفکر و جوانش محروم میسازد» (همانجا - ص 291).
چهارم - پیشگامان باید واقف باشند که پروسه آگاهیبخشی در بستر استراتژی آگاهیبخشی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران «صورتی ثابت و ساکن ندارد» و در یک تقسیمبندی کلی میتوانیم به سه شاخه مختلف تقسیم بکنیم که عبارتند از:
1 - آگاهیبخشی به صورت تطبیقی.
2 - آگاهیبخشی به صورت انطباقی.
3 - آگاهیبخشی به صورت دگماتیستی.
در آگاهیبخشی به صورت تطبیقی:
اولاً «آگاهی به صورت مشخص و کنکرت از متن واقعیت زندگی اقتصادی و سیاسی و مدنی گروه مشخص اجتماعی توسط تحلیل مشخص از شرایط مشخص زمانی و مکانی حاصل میشود نه به صورت عام و کلی.»
ثانیاً در آگاهیبخشی تطبیقی «آگاهی همان دیالکتیک اجتماعی سیاسی اقتصادی است» بنابراین بدین ترتیب است که در آگاهیبخشی هرگز نمیتوانیم «آگاهی را به صورت سراسری و عام و کلی تعریف نمائیم»؛ به عبارت دیگر «در آگاهیبخشی تطبیقی، ما مقولهای تحت عنوان آگاهی عام و کلی برای همه نداریم بلکه آگاهی از دل مخاطب کنکرت ما مشخص میشود». لذا از اینجا است که باید بگوئیم برای مثال وقتی «مخاطب پیشگامان» (در بستر استراتژی آگاهیبخشی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران) جنبش دانشجوئی باشد «آگاهی در رابطه با جنبش دانشجوئی در این استراتژی با آگاهی با جنبش زنان و یا جنبش کارگران تفاوت میکند» زیرا هر کدام از این گروهها آگاهی خاص خود دارند و این موضوع در رویکرد آگاهیبخشی تطبیقی تا آنجا عمیق میشود که حتی در پروسه آگاهیبخشی مثلاً طبقه کارگر ایران نمیتوانیم به صورت عام و کلی تمامی لایههای مختلف طبقه کارگر ایران را به صورت یکسان در برابر پرو سه واحد آگاهیبخشی قرار بدهیم.
مثلاً در عرصه آگاهیبخشی کارگاهی کارگران مجتمع نیشکر هفت تپه «باید با رویکرد کارگاهی» ابتدا در چارچوب تحلیل مشخص از شرایط مشخص کارگران مجتمع نیشکر هفت تپه «به کشف دیالکتیک اقتصادی – اجتماعی آنها دست پیدا کنیم». طبیعی است که در این چارچوب در عرصه «جنبش مطالباتی کارگاهی کارگران نیشکر هفت تپه از حقوق معوقه گرفته تا عدم ارسال لیست بیمه ماهانه و به چالش کشیدن موضوع خصوصیسازیهای غارتگرانه نئو لیبرالیستی رژیم مطلقه فقاهتی مطرح میشوند». طبیعی است که «مبارزه ضد سرمایهداری کارگران نیشکر هفت تپه که میتواند بستر سراسری شدن مبارزه آنها بشود تنها در چارچوب همان مبارزه ضد خصوصیسازی سرمایههای مردم ایران معنی پیدا میکند.»
در خصوص آگاهیبخشی دگماتیستی در این رویکرد برعکس رویکرد تطبیقی «آگاهی صورت کنکرت و مشخص ندارد بلکه صورت عام و مجرد دارد» مانند جایگاه آگاهی در رویکرد سقراط قابل ذکر است که از نظر سقراط اخلاق اجتماعی و انسانی در عرصه همین پروسه آگاهیبخشی قابل تعریف میباشد ولی مشکل دستگاه سقراط در این است که او آگاهی را به صورت عام و کلی و مجرد و انتزاعی تعریف مینماید نه به صورت خاص و مشخص که همان دیالکتیک اجتماعی – اقتصادی در رویکرد تطبیقی میباشد. قابل ذکر است که تکیه بر آگاهیهای دگماتیستی توسط روشنفکران و یا پیشگامان تنها فونکسیونی که میتواند برای جامعه داشته باشد اینکه باعث «آدرس غلط دادن به مخاطب میشود» و لذا به همین دلیل است که «آگاهیهای دگماتیستی آگاهیهای کاذب هم نامیده میشوند در برابر آگاهیهای واقعی که دارای خاستگاه مشخص کارگاهی، اجتماعی و سیاسی میباشند.»
برای مثال تبلیغ فلسفه یونانی ارسطوئی و افلاطونی توسط مأمون عباسی در قرن دوم هجری در جامعه اسلامی صورت آگاهی کاذب داشته است. چراکه هدف مأمون عباسی از تبلیغ و ترجمه عربی فلسفه یونانی ارسطوئی و افلاطونی در جوامع مسلمین آن روز این بود تا توسط آن آگاهیهای کاذب، آگاهیهای واقعی انسانسازانه و جامعهسازانه و تاریخسازانه قرآن را سترون و عقیم بکند، بنابراین در همین رابطه است که ما میتوانیم داوری کنیم که «طرح اسلام صوفیانه دگماتیستی فردگرا و دنیاگریز و اختیارستیز و جامعهگریز در 42 سال عمر رژیم مطلقه فقاهتی توسط حسین حاج فرج دباغ (معروف به عبدالکریم سروش) همان تبلیغ آگاهی کاذب برای جامعه امروز ایران میباشد. چراکه حسین حاج فرج با تبلیغ اسلام صوفیانه دگماتیستی فردگرا و جامعهگریز و اختیارستیز و دنیاگریز در طول 42 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، به دنبال «دپولیتیزه» یا از بین بردن حساسیت سیاسی مردم ایران بوده است. یادمان باشد که همین حسین حاج فرج در سالهای 59 و 60 در شرایطی که سردمداران رژیم مطلقه فقاهتی در حال نهادینه کردن این رژیم مطلقه فقاهتی بودند همین حسین حاجی فرج در کنار مرادش محمدتقی مصباح یزدی (تئوریسین اسلام طالبانی در ایران) در مناظرههای تلویزیونی مشغول جنگهای زرگری کلامی جهت مسلمان کردن احسان طبری و فرخ نگهدار بودند، در صورتی که خروجی نهائی و فونکسیون این مناظرهها «تنها آدرس غلط دادن به جامعه ایران جهت فراموش کردن اصل موضوع» (که همان نهادینه کردن رژیم مطلقه فقاهتی در عرصه نابودی دستاوردهای انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم نگونبخت ایران بوده است) و صد البته در ادامه همین رویکرد دپولیتیزه کردن دانشگاههای ایران بود که از بهار 59 تا سال 62 همین حسین حاج فرج به عنوان تئوریسین کودتای فرهنگی رژیم مطلقه فقاهتی «هدف کودتای فرهنگی را بردن عطر و ریحانه اسلام خمینی به دانشگاههای ایران تعریف میکرد». باز در ادامه همین رویکرد دپولیتیزه کردن روشنفکران خارجنشین است که (سر پیری و معرکهگیری) همین حسین حاج فرج تازه یادش آمده که «خمینی باسوادترین پادشاه تاریخ ایران بوده است» چراکه هم فقه حوزههای فقاهتی بلد بوده و هم فلسفه یونانی افلاطونی و ارسطوئی وی دانسته». حاشا و کلاً از این همه فهم و شعور حسین حاج فرج.
باری و اما در خصوص «آگاهیبخشی انطباقی» باید عنایت داشته باشیم که در این رویکرد برعکس آگاهی در رویکرد دگماتیستی و آگاهی در رویکرد تطبیقی «آگاهی مانند یک کالای وارداتی» با تاسی از جنبشهای جوامع دیگر توسط روشنفکران از یک جامعه دیگر که «آن آگاهیها در جامعه مادر ممکن است صورت تطبیقی هم داشته است وارد جامعه دیگر میکنند». شاید در این رابطه بتوانیم داوری کنیم که «علت شکست جنبش 150 سال گذشته مارکسیستی در جامعه ایران همین رویکرد انطباقی آنها به عنصر آگاهی در عرصه مبارزه آگاهیبخش آنها بوده است». به این ترتیب که چه در جنبش حزبی مارکسیستی و چه در جنبش چریکی و ارتش خلقی مارکسیستی در جامعه ایران در طول 150 سال گذشته «کنشگران مارکسیستی ایرانی به صورت یکطرفه آگاهیهای نظری و عملی جوامع دیگر (مثل انقلاب اکتبر روسیه، انقلاب چین، انقلاب کوبا و غیره) مانند یک کالای وارداتی از آن جوامع وارد جامعه ایران میکردند»؛ و البته توقع آن هم داشتند که فونکسیون این آگاهیهای انطباقی وارداتی در جامعه بزرگ ایران همانند فونکسیون آن آگاهیها در جوامع مادر اعم از رو سیه و چین تا کو با و غیره باشد.
طبیعی است که جنبش مارکسیستی در جامعه ایران در این رابطه شکست خوردهاند؛ یعنی آنچنانکه جنبش چریکی مارکسیستی شکست خورده است، جنبش حزبی و ارتش خلقی مارکسیستی هم در جامعه ایران شکست خورده است. از اینجا است که میتوانیم نتیجهگیری کنیم که «رمز موفقیت پیشگامان» (در عرصه استراتژی آگاهیبخش جنبش پیشگامان مستضعفین ایران) تنها در «تکیه تطبیقی آنها بر کشف آگاهیهای اجتماعی سیاسی و اقتصادی جامعه ایران قابل تعریف میباشد». پر پیداست که «تا زمانیکه آگاهی در رویکرد پیشگامان صورت دگماتیستی و یا انطباقی داشته باشد، استراتژی آگاهیبخش جنبش پیشگامان مستضعفین ایران نمیتواند دستاوردی برای جامعه ایران داشته باشد». بر این مطلب اضافه کنیم که از خودویژگیهای «آگاهیهای تطبیقی» اینکه این آگاهیها جدای از اینکه دارای خاستگاه اقتصادی و صنفی مشخص گروههای مختلف اجتماعی میباشند، «باید از خودویژگی فرهنگی و اجتماعی خاص جامعه خود نیز برخوردار باشند.»
پنجم – هر چند به لحاظ انواع استراتژی آگاهیبخشی میتوان آگاهیها را به سه رویکرد مختلف تطبیقی و انطباقی و دگماتیستی تقسیم کرد اما مهمتر از این اینکه پیشگامان باید واقف باشند که در بستر استراتژی آگاهیبخشی «پروسه آگاهیبخشی چه در شکل تطبیقی و چه در شکل انطباقی و دگماتیستی آن دارای سه فرایند مختلف میباشند» که عبارتند از:
1 - آگاهیبخشی ترویجی.
2 - آگاهیبخشی تبلیغی.
3 - آگاهیبخشی تهییجی.
پر واضح است که «بدون آرایش این سه فرایند در پروسه استراتژی آگاهیبخشی هرگز این استراتژی نمیتواند به صورت کامل به انجام برسد.» در خصوص «آگاهیهای تبلیغی» اشاره به آن دسته از آگاهیهائی است که هم دارای جوهر افشاگرایانه میباشند و هم از مؤلفه سلبی برخوردارند. در صورتی که «آگاهیهای ترویجی» منهای اینکه دارای مؤلفه ایجابی و آلترناتیوی میباشند، صورت تئوریک و نظری هم دارند. «آگاهیهای تهییجی» بر پایه تحریک عملی تودههای جامعه در مرحله وضعیت انقلابی استوار میباشند.
ششم - نکته مهم دیگری که پیشگامان در بستر استراتژی آگاهیبخش جنبش پیشگامان مستضعفین ایران باید به آن عنایت کنند اینکه، مسیر آگاهیبخشی در بستر استراتژی آگاهیبخش جنبش پیشگامان مستضعفین ایران (برعکس مسیر کسب قدرت سیاسی و حرکت از بالای استراتژی سه مؤلفهای تحزبگرا و چریکی و ارتش خلقی) «یک مسیر طولانی میباشد». تا آنجا که معلم کبیرمان شریعتی در این رابطه میگوید:
«تا مردم به آگاهی نرسیدهاند و خود صاحب شخصیت انسانی و تشخیص طبقاتی و اجتماعی روشنی نشدهاند و از مرحله تقلید و تبعیت از شخصیتهای مذهبی خود که جنبه فتوائی و مقتدائی دارند و رابطه میان آنها با مردم رابطه مرید و مراد و مأموم و امام است به مرحلهای از رشد اجتماعی و سیاسی ارتقاء نیافتهاند که در آن رهبراناند که تابع اراده و خط مشی آگاهانه آناناند و بالاخره با علم باینکه این نه وجود استثمار طبقاتی فقر و بیعدالتی و انحطاط بلکه احساس این واقعیتهای موجود و آگاهی درست وجدان اجتماعی و طبقاتی نسبت به آنهاست که حرکت درست و آگاهانه را پدید میآورد. خلاصه، بنابراین اصول رسالت روشنفکر وابسته به چنین جامعههائی در یک کلمه عبارتست از: وارد کردن واقعیتهای ناهنجار موجود در بطن جامعه و زمان به احساس و آگاهی تودههاست. روسو میگوید: برای مردم راه نشان ندهید و تعیین تکلیف نکنید فقط به آنها بینائی ببخشید. خود راهها را به درستی خواهند یافت و تکلیفشان را خواهند شناخت. علت ناکامی انقلاب مشروطه ما جز این نبود که رهبران بیآنکه به مردم آگاهی اجتماعی و بینائی سیاسی داده باشند به هدایت خلق و راه حل نهائی پرداختند و یکبار دیگر همچون پیش و پس از آن دیدیم که ثمره تحمیل انقلاب بر جامعهای که به آگاهی نرسیده و فرهنگ انقلابی ندارند جز مجموعهای از شعارهای مترقی اما ناکام نخواهد بود» (م. آ - ج 4 - ص 94 و 95 - س 13 به بعد).
ادامه دارد