شریعتی در آیینه اقبال – قسمت پنجاه و چهار
«جنبش روشنگری ارشاد شریعتی» اکنون در چرخه «بحران استراتژی» و «بحران تئوری برنامه سیاسی» و «بحران هدایتگری عملی» قرار دارد
ب - در چارچوب همان رویکرد دیالکتیکی پیشگامان است که استراتژی برای جنبش پیشگامان اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران در دو جبهه بزرگ آزادیخواهانه و برابریطلبانه «یک نسخه واحد ثابت تغییرناپذیر نیست» که مانند خاکشیر دوای هر دردی باشد بلکه برعکس «استراتژی یا مسیر تغییر و تحول در هر جامعهای در چارچوب شرایط مشخص اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی و حتی جغرافیائی صورت مشخص و کنکرت دارد و لذا تا زمانی که استراتژی در چارچوب تحلیل مشخص از شرایط مشخص تاریخی و فرهنگی و اقتصادی و حتی جغرافیایی پیشگامان تبیین و تدوین نگردد، این استراتژی نمیتواند جامعهسازانه و تغییرآفرین در جامعه ایران بشود.»
مشکل اساسی تمامی نیروهای پیشاهنگی در سه مؤلفه تحزبگرایانه طراز نوین لنینیستی و ارتش خلقی مائوئیستی و چریکگرای مدرن رژی دبرهای در طول 150 سال گذشته حرکت تحولخواهانه مردم ایران از نظر شریعتی در این بوده است که تمامی این جریانها به «استراتژی حرکت، به صورت امری مجرد و عام و کلی نگاه میکردند» در نتیجه همین امر باعث گردیده است تا جریانهای پیشاهنگ سه مؤلفهای گذشته ایران در 150 سال گذشته نتوانند در جامعه ایران به حرکتی رو به اعتلای تکوین یافته از پائین دست پیدا کنند.
«بزرگترین فریبی که هر روشنفکری را گریبانگیر میشود، ابدی، مطلق و جهانی تلقی کردن حقیقتها و آرمانها و جهتگیریهایی است که گذرا، نسبی و موضعی است. چنین فریبی به روشنفکری که انسان و جامعه و زمان را همواره در حرکت و تغییر مییابد و ناچار به تنوع شرایط و تحول نیازها و تبدیل جبههها و جهتها معترف است، بخشودنی نیست» (م.آ - ج 20 - ص 479).
ج - موتور استراتژی شریعتی بر «خودآگاهی و آگاهی» استوار میباشد. لذا در این رابطه است که شریعتی هر گونه حرکت جبری و خود به خودی را نفی مینماید و محکوم به شکست میخواند و تنها بر حرکت اجتماعی تکیه مینماید که توسط آگاهسازی پیشگامان آن جامعه حاصل بشود. آگاهسازی تودهها از نظر شریعتی تنها محصول «انتقال دیالکتیک مشخص و کنکرت جامعه به احساس آنها میباشد، نه توسط آگاهیهای آکادمیک و ذهنی که هرگز توان خودآگاهسازی در تودهها ندارند.»
«من معتقدم که اگر تودهها را هم به حساب آوریم هرگز انسانیت، عدالت و آزادی و حقپرستی به اندازه امروز در جهان، آشنا و خواهان و پرستنده نداشته است...در این قرن است که انسان به پیروزی قطعی جبهه عدالت، در دنیا یقین کرده، چنین احساسی در تاریخ هرگز به دست نیامده بود» (م.آ - ج 17 - ص 9).
د - شریعتی در چارچوب تعریف خود از آگاهیهای، «خودآگاهیساز طبقاتی و اجتماعی است که نتیجه میگیرد که تنها مسیر تحول فرهنگی در جامعه امروز ایران و تنها بستری که میتواند جامعه ایران را از فرایند اسلام دگماتیست تکلیفمحور و مقلدساز حوزههای فقاهتی به فرایند حقمدار و تحولساز برساند همین آگاهیهای خودآگاهیساز طبقاتی و اجتماعی میباشد» بنابراین در دیسکورس شریعتی «هرگز توسط آگاهیهای مجرد و انتزاعی و آکادمیک نمیتوان جامعه ایران را از ورطه استبدادزدگی و فقهزدگی و تصوفزدگی و استثمارزدگی و استحمارزدگی و استعبادزدگی نجات داد.»
ه – شریعتی از آنجائیکه در چارچوب «تئوری ختم نبوت محمد اقبال، بر عقلگرایی و آزادی همه جانبه انسانها در عصر ختم نبوت اعتقاد دارد» و عقلانیت انسان در دوران ختم نبوت به عنوان تنها موتور درونی هدایتگر انسان تعریف مینماید و «سکولاریسم حکومتی» (نه سکولاریسم سیاسی و نه سکولاریسم اجتماعی و نه سکولاریسم کلامی) بستر دستیابی جوامع مذهبی به دموکراسی میشناسد، در نتیجه این همه باعث میگردد که شریعتی در عبارات فوق هر گونه حکومت مذهبی و روحانی در جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران، بسترساز نابود دموکراسی بداند، چراکه از نظر شریعتی مشخصه همه حکومتهای مذهبی این است که «اصالت را از زمین میگیرند و به آسمان میدهند و مشروعیت را از انتخاب مردم میگیرند و با انتصاب آسمانی تعریف میکنند» بنابراین از اینجا است که «شریعتی استبداد مولود حاکمیت روحانیت حوزههای فقاهتی برسه مؤلفه سیاسی و اقتصادی و اجتماعی قدرت سنگینترین و زیانآورترین انواع استبداد تاریخ بشر میداند». آنچنانکه شوربختانه این داوری شریعتی 40 سال است که جامعه نگونبخت ایران به صورت استخوانسوز توسط حاکمیت رژیم مطلقه فقاهتی تجربه مینماید.
«استبداد روحانی سنگینترین و زیانآورترین انواع استبدادها در تاریخ بشر است» (م.آ - ج 4 - ص 263).
و – در عبارات فوق شریعتی «انسان را با آزادی تعریف مینماید» برعکس شیخ مرتضی مطهری که در چارچوب رویکرد دگماتیست افلاطونی خود، انسان را با فطرت از پیش تعیین شده تعریف میکند؛ و در همین رابطه است که شریعتی میگوید:
«اگر به تکامل نوعی انسان اعتقاد داریم کمترین خدشه به آزادی فکری آدمی و کمترین بیتابی در برابر تحمل تنوع اندیشهها و ابتکارها یک فاجعه است» (م.آ - ج 2 - ص 149).
ز - در عبارات فوق شریعتی بر محور دموکراسی به عنوان یک پروسه (نه دموکراسی به عنوان یک پروژه) در راستای نیل به «سوسیالیسم به عنوان یک نظام اجتماعی انتخابی و اختیاری» (نه شکل جبری مناسبات غیر ارادی اقتصادی) تکیه مینماید؛ و میگوید:
«دموکراسی حقیقی یک شکل نیست بلکه یک مرحله از رشد و استقلال جامعه است. جامعه را باید برای رسیدن به آن درجه تربیت کرد. دموکراسی مانند تمدن و فرهنگ است؛ یعنی همانطور که تمدن و فرهنگ را نمیشود صادر کرد، دموکراسی را هم نمیشود صادر کرد» (م.آ - ج 12 - ص 228).
ح – در عبارات فوق شریعتی مرز نهائی بین جنبش پیشاهنگی و جنبش پیشگامی در جامعه ایران تعریف مینماید و میگوید:
«مردم زمینه اصلی کار اجتماعی و مخاطب اصلی پیام روشنفکران هر جامعه میباشند» (م.آ - ج 4 - ص 48).
به عبارت دیگر از نظر شریعتی (برعکس پیشاهنگ که با عمل و حرکت خودش تعریف میشود) پیشگام تنها با مردم تعریف میگردد و لذا (برعکس پیشاهنگ که میتواند به صورت وارداتی و صادراتی و کلی و عام و چند منظوره وجود داشته باشد) از نظر شریعتی، «پیشگام نمیتواند جنبه عام و کلی و مجرد داشته باشد» پیشگام تنها به صورت کنکرت در جامعه و مردم خودش قابل تعریف میباشد.
«روشنفکر وجود ندارد، کسی نمیتواند بگوید من روشنفکرم، زیرا این جمله مبهم است و ممکن است غلط باشد، باید دید این آقا در کجا و در چه زمان و مکان و جایگاه اجتماعی و در چه مرحلهای از تاریخ روشنفکر است» (م.آ - ج 20 – ص 465).
ط – در عبارات فوق شریعتی «بر تقدم زمانی و ارزشی تحول فرهنگی نسبت به تحول اجتماعی و سیاسی و اقتصادی تاکید میورزد» و بر این باور است که «بدون تحول فرهنگی هر گونه تحول سیاسی و اجتماعی و اقتصادی نمیتواند تحول اجتماعی و سیاسی و اقتصادی را به صورت دموکراتیک و از پائین نهادینه کند» به عبارت دیگر از نظر شریعتی، علت اینکه در طول 150 سال گذشته حرکت تحولخواهانه جامعه ایران مردم ایران نتوانستهاند آزادی و دموکراسی که به دست آوردهاند، نهادینه کنند (و پیوسته به صورت اجباری از یک استبداد به استبداد مخوفتر از استبداد اول تن در دادهاند) این بوده است که به علت خلاء تحول فرهنگی در جامعه ایران «تئوری استبداد و تئوری دموکراسی در عرصه سلبی و ایجابی نتوانسته است در جامعه ایران به صورت فرهنگی از پائین نهادینه بشود» در نتیجه همین امر باعث گردیده است تا مردم ایران در جریان انقلابات و تحولات سیاسی بیش از یک قرن گذشته خود، پیوسته «میدانستند که چه نمیخواهند، اما نمیدانستند که چه میخواهند» به عبارت دیگر «مردم ایران میدانستند که کی باید برود و کی باید بیاید، اما هرگز نمیدانستند که چه باید برود و چه باید جایگزین آن بشود.»
«هر انقلابی که از یک فرهنگ انقلابی نیرومند و غنی برخوردار نبوده، کف جوش بیمحتوا و پوکی بوده که ناگهان خروش کرده و با پفی فرو نشسته است» (م.آ - ج 4 - ص 259).
ماحصل آنچه که تا اینجا گفته شد.
1 - داوری شریعتی در باب محمد اقبال این است که:
«اقبال درست یک عارف بزرگ با یک روح زلال فارغ از ماده است و در عین حال مردی است که به علم و پیشرفت و تکنیک و به پیشرفت تعقل بشری در زمان ما به دیده احترام و عظمت نگاه میکند، اشراق و احساسی چون تصوف و مسیحیت و مذهب لائوتسو و بودا که تحقیر علم و تحقیر عقل و تحقیر پیشرفت علمی باشد، نیست...علم اقبال علم خشکی نیست که چون علم فرانسیس بیکن و کلود برنارد تنها در حصار کشف روابط پدیدهها و نمودهای مادی و استخدام قدرتهای طبیعی برای زندگی مادی باشد. اقبال، در عین حال متفکری نیست که فلسفه و اشراق و علم و دین و عقل و وحی را با هم (به صورت انطباقی) مونتاژ کند. بلکه او (با روش تطبیقی) به این جهان، تعقل را و علم را به همان معنایی که امروز در جهان هست، نه با آن هدف، همدست و همراه و همگام با عشق و احساس و الهام میداند و این دو را در جهت تکامل روح بشری با هم همدست میخواند بزرگترین اعلام اقبال به بشریت این است که دلی مانند عیسی داشته باشید، اندیشهای مانند سقراط و دستی مانند قیصر، اما در یک انسان در یک موجودی بشری، بر اساس یک روح و برای رسیدن به یک هدف...اقبال نمیخواست یونانیمابی یا غربزدگی در تاریخ اسلامی که فیلسوفها را ساخت، شرقزدگی که صوفیان را ساخت و مسیحیتزدگی که زاهدان را نگذاشت که طبیعتگرایی خدابین و واقعیتبینی انسانگرای کمالجوی که شاخصه جهانبینی قرآنی و انسانشناسی اسلامی بود، در عمق فهم و شیوه نگرش و منطق تعقل و تفکر و رفتار و نظام ارزشی و بنیاد اخلاقی و در نتیجه ساختمان اجتماعی و فلسفه زندگی ما رسوخ نماید» (م.آ - ج 5 - ص 35 و 194).
2 - پلورالیسم فکری در عرصه اجتماعی از نظر شریعتی بسترساز تقویت اجتماعی برای نهادینه شدن دموکراسی میباشد.
«گرچه یک جامعه با قدرت سیاسی و اخلاقی نیرو میگیرد و رشد میکند اما با وحدت فکری، یک فکری، رو به سقوط و انحطاط میرود، جامعهای که وحدت فکری دارد جامعهای است که در آن همه نمیاندیشند» (م.آ - ج 4 - ص 42).
3 - در دیسکورس شریعتی انسان فقط با آزادی و اختیار و آفرینندگی تعرف میشود و لاغیر.
«من معتقدم که هر چه در باره انسان گفتهاند فلسفه و شعر است و آنچه حقیقت دارد جز این نیست که انسان تنها آزادی است و شرافت و آگاهی و اینها چیزهایی نیست که بتوان آنها را حتی در راه خدا فدا کرد و اگر کسی این سه را از انسانی بگیرد، در برابر آن چه چیزی در این جهان است که میخواهد به او ببخشد» (م.آ - ج 35 - ص 549).
«انسان یک انتخاب است، انسان نبرد و تلاش و شناخت است. انسان یک شوق همیشگی است» (م.آ - ج 16 - ص 47).
4 - در منظومه معرفتی شریعتی تودههای مردم در چارچوب دیالکتیک سلبی و ایجابی زندگیشان به یک اندیشه و رویکرد و دین و مذهب روی میآورند نه به صورت ذهنی و نظری و آکادمیک.
«اگر ملتی مسلمان یا مسیحی میشود و یا امروز به هر ایدئولوژی تمایل مییابد، نمیرود کتابها را بخواند و همه ادیان و مذاهب را مطالعه و تحقیق و بررسی و مقایسه کند و آن وقت بگوید که به این دلیل و این دلیل، این دین و مذهب و ایدئولوژی را میپذیرم. بلکه یک جامعه، یک طبقه، یک نژاد، یک ملت و یک گروه اجتماعی از چیزی رنج میبرد و خواه ناخواه به چیزی نیازمند است و در مسیر او از ناهنجاری رنجآوری به سوی هدف و مقصود و مذهبی که نیاز او را در موقعیت اجتماعی و زمانیاش درک میکند و پاسخگوی شعار اوست، مورد قبولش واقع میشود و به خاطر همان یک بعد و یک اصل، همه ابعاد و اصولش را این گروه اجتماعی میپذیرد بعدهاست که دانشمندان روی یک یک اصول اعتقادی تحقیق و بررسی میکنند؛ اما توده مردم به خاطر رنج و عشق است که به دینی میگرایند. رنج از کمبود و عشق به یک ایده آل و هدف...پیشرفت مکتبهای اجتماعی نیز به همین شکل است...» (م.آ - ج 15 - ص 10).
ادامه دارد