فلسفه «دعا»، «نیایش»، «عبادات» و «مناسک» در منظومه معرفتی ادیان ابراهیمی – قسمت پنجم

 

ثالثاً از نظر اقبال تنها دعا و نیایش دو طرفه توسط انسان مختار و خداوند مختار است که علاوه بر اینکه می‌تواند انسان بازی‌گر را جایگزین انسان تماشاگر نماید، توانائی آن را دارد که «انسان تغییرگرا» جایگزین «انسان تفسیرگرا» بکند. چراکه آنچنانکه «انسان تفسیرگرا میوه درخت انسان تماشاگر در وجود می‌باشد تا زمانیکه رابطه انسان مختار با خداوند مختار صورت دو طرفه پیدا نکند و انسان تماشاگر یکطرفه توسط رابطه دو طرفه وارد بازی دیالکتیکی بین لجن و روح خدا، بین ناس و ملاء و مترف و رهبان و یا بین هابیل و قابیل نشود، انسان تغییرگرا  در عرصه این دیالکتیک نمود پیدا نمی‌کند

رابعاً نیایش و دعای دو طرفه بین انسان مختار و خداوند از آنجائیکه در عرصه نیایش، «هم انسان خداوند را نیایش می‌کند و هم خداوند انسان را نیایش می‌نماید»، همین نیایش دو طرفه بین خالق و مخلوق باعث می‌گردد تا در عرصه نیایش شرایط جهت پیوند بین عالم و معلوم مهیا گردد.

خامسا «وجود فاصله بین خداوند و انسان بسترساز دعا و نیایش و عبادت و مناسک یکطرفه می‌شود». شکی نیست، آنچنانکه در چهل سال گذشته با حاکمیت رژیم مطلقه فقاهتی و حاکمیت اسلام فقاهتی و اسلام روایتی و اسلام ولایتی و اسلام زیارتی بر جامعه و سرنوشت مردم نگون‌بخت ایران شاهد بوده‌ایم، رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در چارچوب عبادات و مناسک و نیایش یکطرفه مولود اسلام فقاهتی و اسلام روایتی و اسلام دگماتیست هزار ساله حوزه‌های فقاهتی و با استحاله ادعیه و عبادات و مناسک و نیایش دو طرفه ادیان ابراهیمی و قرآن و تجربه و سنت نبوی پیامبر اسلام، به نیایش و مناسک و ادعیه و عبادات یکطرفه همه این‌ها را به عنوان ابزاری در خدمت تثبیت قدرت حاکم و تثبیت هژمونی رژیم مطلقه فقاهتی بر هلال شیعه در منطقه در چارچوب شعار «جنگ، جنگ تا پیروزی» در آورده است.

آنچنانکه دیدیم در سال 64 خمینی در اعتراض به موضع‌گیری سیدعلی خامنه‌ای در نماز جمعه، در خصوص تبیین اختیارات مطلقه ولی فقیه و مقام عظمای ولایت در رژیم مطلقه فقاهتی حاکم گفت: «ولی فقیه می‌تواند در راستای حفظ نظام جمهوری اسلامی که اوجب الواجبات می‌باشد، حتی حکم به تعطیلی نماز و روزه و حج مسلمانان هم بدهد» و در ادامه این پیام خمینی به خامنه‌ای بود که تازه دو ریالی مرحوم مهندس مهدی بازرگان افتاد و فهمید که چه کلاه گشادی سرش رفته است. چراکه از بعد از این پیام خمینی به خامنه‌ای بود که بازرگان شروع کرد به نواختن سورنای عقیدتی بر علیه رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، البته این بار هم مانند بهمن 57 مهدی بازرگان، سورنا را از دهان گشادش به صدا درآورد، چراکه به جای اینکه مانند شریعتی و اقبال، توسط شعار بازسازی فکردینی در اسلام، در چارچوب اجتهاد در اصول و اسلام تطبیقی به صورت زیرساختی نظری و عملی اسلام فقاهی و اسلام زیارتی و اسلام ولایتی و اسلام روایتی را به چالش بکشد، با طرح شعار «هدف بعثت انبیا ء تنها خدا و آخرت بوده است»، به جای اینکه منظومه معرفتی زیرساختی رژیم مطلقه فقاهتی و اسلام فقاهتی و اسلام روایتی و اسلام زیارتی و اسلام مداحی‌گری حاکم را مانند اقبال و شریعتی به چالش بکشد، با این تز و نظریه انحرافی و ارتجاعی و دگماتیست خودش، کل نهضت ابراهیم خلیل از ابراهیم تا خاتم که در راستای شورانیدن عقول توده‌ها (توسط کتاب و میزان یا آگاهی و عدالت)، برای جامعه‌سازی و برپائی قسط بوده است، به چالش کشید و آنچنان این نظریه و تز ارتجاعی و انحرافی مهندس مهدی بازرگان برای ارتجاع حاکم و لیبرالیسم مذهبی نگون‌بخت ایران دلچسب بود که بیش از همه ارتجاع مذهبی حاکم و لیبرالیسم رو سیاه مذهبی ایران کوشید از این شعار و نظریه و تز ارتجاعی و انحرافی مرحوم مهندس مهدی بازرگان حداکثر بهره‌برداری کنند و چتری برای صیانت از هویت نظری و فکری و رویکرد ناداشته خود فراهم کنند.

آنچنانکه دیدیم که در مراسم ختم مهندس مهدی بازرگان در حسینیه ارشاد، حسین حاجی فرج دباغ به عنوان سخنران این مراسم، برای اولین بار در غیاب مهدی بازرگان چگونه از نمد افتاده برای خود کلاهی دوخت و با طرح تز و نظریه ارتجاعی و انحرافی، «هدف رسالت انبیاء تنها خدا و آخرت بوده است» مهندس مهدی بازرگان به عنوان آخرین فرایند نظری و عقیدتی مهدی بازرگان تلاش کرد تا از این نظریه و تز و دکترین انحرافی مهدی بازرگان، پشتوانه تئوریک برای نظریه لیبرالیست صوفیانه و مذهبی، اقتصادی و سیاسی و معرفتی خود دست پا نماید تا در فرایند بعد از فراق عاشقانه خود از رژیم مطلقه فقاهتی حاکم و اسلام عزیزانه خمینی (که از سال 68 پس از فوت خمینی صورت گرفت) بتواند در جنگ شوم جدید خود (که در عرصه مثلث سیاه داریوش شایگان، سید حسین نصر و حسین حاجی فرج دباغ) بر علیه معلم کبیرمان شریعتی، تحت تز «فربه‌تر از ایدئولوژی» از این نظریه و تز ارتجاعی و انحرافی مهندس مهدی بازرگان به عنوان محلل نظریات لیبرالیستی صوفیانه و مذهبی عقیم و سترون خود استفاده کند.

آنچنانکه دیدیم که در طول 25 سالی که از فوت مرحوم مهندس مهدی بازرگان می‌گذرد، تنها سینه چاک این تز و نظریه ارتجاعی و انحرافی مهدی بازرگان (که در آخر عمرش در راستای مبارزه با رژیم مطلقه فقاهتی حاکم که او را از سفره قدرت سیاسی خود محروم کرده بودند، مطرح کرد و با این نظریه و تز انحرافی و ارتجاعی بازرگان تمامی گذشته سیاسی و فکری خودش را به آتش کشید) خود حسین حاجی فرج دباغ است که حتی در این شرایط خودویژه، او در مغرب زمین شهر به شهر می‌چرخد و با حمایت از اسلام عزیزانه خمینی و طرح پیوند حرکت خمینی به حرکت سیدجمال اسدآبادی و دفاع از تز و نظریه انحرافی و ارتجاعی مهندس مهدی بازرگان، حتی نظریات مهندس عبدالعلی بازرگان فرزند بزرگ مهدی بازرگان در این رابطه به چالش می‌کشد و رسماً به او می‌گوید که من تز و نظریه انحرافی و ارتجاعی مهدی بازرگان (پدرت) بهتر از تو می‌فهمم. چراکه حسین حاجی فرج دباغ به خوبی می‌داند که تنها عقبه فکری لیبرالیسم صوفیانه و مذهبی سترون او، فقط و فقط همین نظریه انحرافی و ارتجاعی مهندس مهدی بازرگان می‌باشد؛ و دلیل این امر همان است که مهدی بازرگان با این نظریه انحرافی، علاوه بر اینکه به اسلام صوفیانه و فردگرایانه و جامعه‌ستیزانه حسین حاجی فرج دباغ مشروعیت می‌بخشد، برای لیبرالیسم صوفیانه و مذهبی اقتصادی و سیاسی و معرفتی عبدالکریم سروش در جامعه فقه‌زده و استبدادزده و تصوف‌زده ایران، بسترسازی مذهبی و عقیدتی می‌کند.

البته بهتر بود که مهندس مهدی بازرگان در بهمن ماه 57 قصه حاکمیت مطلقه فقاهتی خمینی می‌خواند، چرا که خمینی در حکم نخست وزیری یا دولت موقت او (که توسط هاشمی رفسنجانی قرائت شد) و در آن حکم، خمینی قبل از سوار شدن بر قدرت برای اولین بار خطاب به مهدی بازرگان اعلام کرد که «من بنابه وظیفه شرعی، جنابعالی را به تعیین دولت موقت مأمور می‌کنم» که بدون هیچ شکی منظور خمینی در این حکم از کاربرد «وظیفه شرعی» همان قدرت مطلقه ولی فقیه بود که در آن زمان نوک آن کوه یخی بود که بعداً در جواب خمینی در سال 64 به خامنه‌ای این کوه یخ هویدا شد و خمینی در تشریح این قدرت مطلقه ولی فقیه گفت: «ولی فقیه می‌تواند در راستای حفظ نظام جمهوری اسلامی که اوجب الواجبات می‌باشد، حتی حکم به تعطیلی نماز و روزه و حج بدهد»، البته مهدی بازرگان در آن زمان به نفعش نبود که نوک کوه یخ را مشاهده کند و این کلام خمینی را فهم نماید، چراکه یکسال قبل از آن، در اعلامیه سیاه مشترکش با شیخ مرتضی مطهری، شریعتی را در پای این پیوند شوم با ارتجاع جهت دستیابی و مشارکت در قدرت ذبح کرده بود؛ و دیگر راهی برای بازگشت خود نگذاشته بود.

علی ایحال، رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر جامعه ایران در طول نزدیک به 40 سال گذشته عمر خویش پیوسته کوشیده است تا در چارچوب عبادت و مناسک و ادعیه و نیایش یکطرفه که محصول و سنتز دیسکورس اسلام فقاهتی و اسلام روایتی می‌باشد، عبادت و مناسک و نیایش و ادعیه ابزاری در خدمت قدرت حاکم را جایگزین ادعیه و نیایش و مناسک و عبادات دو طرفه ادیان ابراهیمی و در رأس آنها جایگزین ادعیه و نیایش و عبادات و مناسک قرآن و سنت نبوی پیامبر اسلام بکند.

علیهذا در این رابطه است که می‌بینیم که در 40 سال گذشته تمامی مساجد و منابر و نمازهای جمعه و جماعت و مناسک از حج ابراهیمی گرفته تا حتی زیارت قبر امام حسین (که آنچنانکه شاهد هستیم مدت سه سال است که رژیم مطلقه فقاهتی با صرف هزاران میلیارد تومان از سرمایه‌های این مردم نگون‌بخت می‌کوشد تا همه اینها) در خدمت تثبیت حاکمیت و هژمونی رژیم مطلقه فقاهتی بر هلال شیعه در منطقه در آورد. باری تا زمانیکه نتوانیم دعا و نیایش و عبادات و مناسک از صورت یکطرفه به صورت دوطرفه در بیاوریم، نخواهیم توانست چاه‌های امام زمان در مسجد جمکران قم تعطیل کنیم و تا زمانیکه نتوانیم عبادت و مناسک و نیایش یکطرفه را توسط اسلام تطبیقی بدل به نیایش و مناسک و عبادات دوطرفه بکنیم، نخواهیم توانست مناسک حج ابراهیم خلیل از صورت ابزاری 40 ساله گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی که در خدمت تثبیت حاکمیت مطلقه فقاهتی می‌باشد، نجات دهیم؛ و تا زمانیکه نتوانیم عبادات و مناسک و نیایش و دعا از صورت یکطرفه نجات دهیم، نخواهیم توانست اسلام فقاهتی و اسلام ولایتی و اسلام زیارتی و اسلام مداحی‌گری 40 ساله رژیم مطلقه فقاهتی را در بن بست تاریخی قرار دهیم. رژیمی که پس از صرف صدها میلیارد تومان از سرمایه‌های مردم نگون‌بخت ایران (که برای تهیه هزینه آموزش و درمان فرزندانشان در صف فروش کلیه‌های خود قرار گرفته‌اند)، جهت تهیه درب‌های طلا و گنبدهای زرین، در خدمت تثبیت حاکمیت خود، حتی در زمان انتقال این درب‌های طلا و این گنبدهای زرین، ادارات دولتی و مدارس شهرها را تعطیل می‌کند تا مردم را تمویه و در خدمت قدرت خویش درآورند، وارد بن بست سیاسی و اجتماعی و تاریخی بکنیم.

بنابراین، برای دستیابی به دعا و مناسک و عبادات و نیایش دو طرفه، علاوه بر «خدای مختار» و «انسان مختار» نیازمند به خدائی هستیم که از رگ‌های گردن انسان به انسان نزدیکتر باشد. به عبارت دیگر، هر چه «فاصله انسان با خداوند دورتر باشد و خداوند بیرون از این وجود، در عالم لاهوت به صورت ناظر و صانع و بیکار و بازنشسته به تماشای این جهان نشسته باشد، امکان دستیابی به دعای دو طرفه و انسان بازی‌گر و انسان تغییرگرا غیر ممکن می‌شود». لذا در همین رابطه است که اقبال در سه فصل اول و دوم و سوم کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام، تلاش می‌کند تا به تبیین ایده جدیدی از خداوند بپردازد که مشخصات خداوند اقبال در سه فصل فوق کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام عبارتند از:

الف – خداوند به عنوان «بی‌نهایت» در پیوند دیالکتیکی (لجن و روح خدا یا الله و ناس) با انسان به عنوان «با نهایت» قرار دارد؛ اما این «با نهایت» (یعنی انسان) هرگز مانند ادیان غیر ابراهیمی در زیر قدرت مطلقه «بی‌نهایت» له و نابود نمی‌شود، چراکه «بی‌نهایت» در وجود و هستی، حیات‌دار و هدف‌دار خود به صورت یک «من» حیات‌دار و زمان‌مند و ابژه بی‌نهایت تجلی می‌نماید که آن «من با نهایت» (انسان) علاوه بر اینکه در «من بی‌نهایت» (خداوند) قرار دارد، خود (انسان) جزئی از «من بی‌نهایت» (خداوند) می‌باشد. آنچنانکه «بی من بی‌نهایت» (خداوند) اصلاً «من بانهایت» (انسان) وجودی ندارد.

عامل پیوند «من با نهایت» با «من بی‌نهایت» در عرصه وجود «زمان» می‌باشد که این «زمان» هم مشمول «من بی‌نهایت» می‌شود و هم شامل «من بانهایت» و البته شمول «زمان» بر «من بی‌نهایت» به علت آن است که خداوند در هستی، علی الدوام در حال «خلق جدید» می‌باشد (یسْأَلُهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ کلَّ یوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ – سوره الرحمن – آیه 29) و دائماً با هستی در حال «همکاری و تعامل است» (وَالسَّمَاءَ بَنَینَاهَا بِأَیدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ – سوره ذاریات – آیه 47) نه اینکه بیکار و ناظر بیرون از وجود در عالم لاهوت نشسته باشد. علی ایحال، رابطه انسان با چنین خداوندی، «رابطه رعیت با فئودال، رابطه برده با برده‌دار، رابطه بنده با سلطان نیست»، بلکه «رابطه دو همکار است» (...إِنَّ اللَّهَ لَا یغَیرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یغَیرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ... - خداوند احوال هیچ قومی را تغییر نمی‌دهد، مگر اینکه خود آن قوم وضعیت خود را تغییر دهند – سوره رعد – آیه 11) این آیه به صراحت «رابطه همکاری» بین خدا و انسان به نمایش می‌گذارد.

ب – نخستین و بزرگ‌ترین شعار اقبال در عرصه خداشناسی و بازسازی علم کلام مسلمین این بود که «ما باید قبل از هر امری درک جدیدی از خدا پیدا کنیم». اقبال معتقد بود که خدائی که امروز توسط مسلمانان مورد پرستش قرار می‌گیرد خدائی است که توسط اسلام انحطاط‌زده، فلسفی یونانی‌زده و اسلام فقاهتی و اسلام روایتی دگماتیست حوزه‌های فقاهتی شیعه و سنی و اسلام صوفیانه فردگرا و اراده‌ستیز و جامعه‌گریز، اعم از اسلام صوفیانه زهدی یا عشقی و یا رندی بر مسلمانان تحمیل شده است، لذا این خداوند آن خدائی نیست که در قرآن و توسط وحی نبوی پیامبر اسلام و در منظومه معرفتی انبیاء ابراهیمی به بشریت معرفی شده است، اقبال به همه مسلمانان جهان اعم از شیعه و سنی اعلام کرد که خدای یونانی‌زده ارسطوئی و افلاطونی کلام اشعری‌گری و معتزلی بیش از هزار سال گذشته مسلمانان، خدائی نیست که توسط انبیاء ابراهیمی و در چارچوب مبارزه بت‌پرستانه آنها، از ابراهیم خلیل تا محمد خاتم برای بشریت معرفی شده است، اقبال با صدای بلند به بلندی چهارده قرن عمر «اسلام تاریخی» اعلام کرد که خدای پیامبر و خدای امام علی و خدای امام حسین که همان خدای قرآن و خدای ابراهیم خلیل می‌باشد، خدائی است که هم «مختار» است و هم در «پیوند با وجود، دائماً در حال کار و خلق جدید می‌باشد و هم در پیوند با انسان، پیوسته با انسان در حال همکاری می‌باشد» و تا زمانیکه مردم یک جامعه وضعیت خودشان را با دستان خودشان عوض نکنند، خداوند وضعیت هیچ قومی و انسانی عوض نخواهد کرد، اقبال معتقد است که برای «اصلاح عملی و نظری» مسلمانان و برای دستیابی به اسلام بازسازی شده تطبیقی، باید قبل از هر امری، «درک مسلمانان از خدای صوفیانه و خدای فقهیانه و خدای فیلسوفانه و خدای متکلمانه اشعری و معتزله عوض کنیم.»

اقبال اعلام کرد که خدای هزار ساله گذشته مسلمانان، خدائی مجبور، خدائی بیکار، خدائی بازنشسته، خدائی دور نشسته در لاهوت ماوراء الطبیعه، خدائی خسته، خدائی اراده‌سوز، خدائی اختیارسوز، خدائی به عنوان علت اولی ارسطوئی، بیگانه با انسان و جهان، خدائی که باد بی‌نیازی‌اش توسط حمله مغول و سونامی‌ها و زلزله‌ها و جنگ‌های تمدن‌سوز به نمایش درمی‌آید، خدائی که دور از انسان و جهان در ناکجاآباد ماوراء الطبیعت ارسطوئی و مثل افلاطونی قرار دارد، خدائی که انسان برایش رعیت و برده و بنده و ضعیف و ذلیل می‌باشد و خود سلطان حکمروای مطلق وجود است، خدائی که خود محبوس علم خویش می‌باشد، خدائی که اراده و اختیارش در دایره علیت به چالش کشیده شده است، خدائی که بی‌اراده و مجبور در ماوراء وجود تنها تماشاگر هستی نشسته است، خدائی که تنها ساعت‌سازی است که برای یکبار این جهان را ساخته و آن را کوک کرده است و سپس به حال خود رها کرده است، خدائی که تنها صانع اولیه این جهان بوده است، خدائی که به عنوان علت اولی دیگر قدرت خلق جدید ندارد، خدائی که دور از انسان و دور از جامعه انسانی و بیگانه با بشریت به صورت قدرت مطلق بر بشریت فقط حکمروائی مطلق می‌کند، خدائی که جهت دستیابی به قدرت بی‌نهایت مطلق خویش نخستین کاری که کرده است این بوده که انسان و بشریت بانهایت را در پای قدرت مطلق خود قربانی کرده است، می‌باشد.

ادامه دارد