سلسله درسهایی از نهجالبلاغه – قسمت چهارم
مبانی «اخلاق تطبیقی» در رویکرد امام علی (در نهجالبلاغه) و راههای مقابله نظری با «اخلاق انطباقی» و «اخلاق دگماتیستی» حاکم
آنچه از عبارات فوق کتاب گرانسنگ بازسازی فکر دینی محمد اقبال برای ما قابل فهم است اینکه:
1 - اقبال در عبارات فوق میگوید: «جهان بسته نیست، جهان باز است.»
2 - اقبال در عبارات فوق میگوید: «هم دست خداوند باز است و هم دست انسان باز است.»
3 - اقبال در عبارات فوق میگوید: «خلود حق هر کس نیست بلکه لیاقتی است که افراد در دنیا آن را کسب میکنند» به بیان دیگر اقبال بر این باور است که این طور نیست که «همه انسانها در قیامت حشر داشته باشند.»
4 – اقبال در عبارات فوق میگوید: «آینده از روی گذشته میتوان نتیجهگیری کرد.»
5 - اقبال در عبارات فوق میگوید: «رشد و کمال در آخرت هم ادامه دارد و تکامل در قیامت تعطیل نمیشود.»
6 - اقبال در عبارات فوق میگوید: «در قیامت فرایندی دیگر در ادامه دنیا شروع میشود.»
7 - اقبال در عبارات فوق میگوید: «عذاب ابدی در جهنم در فرایند قیامت وجود ندارد و خود جهنم یا دوزخ یک تأدیبگاه است که در بستر زمان باعث پاک شدن گناهکار و مجرم میشود.»
8 - اقبال در عبارات فوق میگوید: «در قیامت اجتماع وجود ندارد هر کس در فردیت خودش است.»
9 - اقبال در عبارات فوق میگوید: «عذاب در دوزخ برای شکنجه نیست و عذاب دوزخ برای تشفی خداوند نیست بلکه برای پاکیزه شدن گناهکار است» به عبارت دیگر اقبال میگوید: «دوزخ دارالتادیب است نه شکنجهگاه.»
10 – اقبال در عبارات فوق میگوید: «آنچه در قرآن در باب دوزخ و بهشت آمده است، تمثیلی است نه واقعی.»
11 – اقبال در عبارات فوق میگوید: «در مرحله برزخ یک فردیت از ما باقی میماند.»
12 - اقبال در عبارات فوق میگوید: «دوزخ و بهشت دو مکان نیستند بلکه دو حالت از حالتهای نفسانی هستند.»
13 - اقبال در عبارات فوق میگوید: «ما بهشت و دوزخ جمعی نداریم، بهشت و جهنم فردی میباشد.»
14 - اقبال در عبارات فوق در چارچوب پیوند بین «بانهایت انسان» و «بینهایت وجودی» (خداوند در عرصه تجربه دینی دو مؤلفهای انفسی و آفاقی) بر دو موضوع تکیه محوری دارد:
اول مخالفت با نظریه «فناء فی الله» (عرفان تصوف کلاسیک گذشته) که بر این باور بودند که برای پیوند با بینهایت وجودی باید ابتدا «بانهایت انسان در مسیر فناء فی الله به صفر برسد»؛ و تا زمانیکه «بانهایت به صفر نرسد، امکان مستحیل شدنش در خود نامتناهی وجود ندارد.»
دوم اینکه اقبال بر این باور است که تمامی «پیوند بانهایت به بینهایت، در وجود خود بانهایت انجام میگیرد» و بدین ترتیب است که در عبارات فوق اقبال مبنای این «پیوند بانهایت به بینهایت» را بدون اینکه «بانهایت بخواهد صفر بشود» توسط همان «خودی» یا «من» یا «نفس واقعی و اصیل انسان» به انجام میرسد؛ یعنی «به جای اینکه انسان به سمت من نامتناهی وجود برود، من نامتناهی وجود توسط تجربه دینی دو مؤلفهای انفسی و آفاقی وارد وجود انسان میشود» و بدین جهت در عبارات فوق شاهد هستیم که اقبال با اشاره به آیات قرآن «خداوند را تا رگهای گردن انسان، به انسان نزدیکتر میداند.»
15 - اقبال در عبارات فوق میگوید: «اگر ما هستی را در چارچوب یک من یا خودی نامتناهی تبیین نمائیم، دیگر در هستی دوگانگی بین حیات و ماده معنی ندارد». البته اقبال در جای دیگر این نظریه خودش را اینچنبن تبیین مینماید:
مجو مطلق درین دیر مکافات / که مطلق نیست جز نور السموات
حقیقت لا زوال و لا مکان است / مگو دیگر که عالم بیکران است
کران او درون است و برون نیست / درونش پست بالا کم فزون نیست
درونش خالی از بالا و زیر است / ولی بیرون او وسعتپذیر است
ابد را عقل ما ناسازگار است / یکی از گیر و دار او هزار است
چو لنگ است او سکون را دوست دارد / نه بیند مغز و دل بر پوست دارد
حقیقت را چو ما صد پاره کردیم / تمیز ثابت و سیاره کردیم
خرد در لامکان طرح مکان بست / چو زناری زمان را بر میان بست
زمان را در ضمیر خود ندیدم / مه و سال و شب و روز آفریدم
مه و سالت نمیارزد بیک جو / به حرف «کم لبثتم» غوطهزن شو
بخود رس از سر هنگامه برخیز / تو خود را در ضمیر خود فرو ریز
تن و جان را دو تا گفتن کلام است / تن و جان را دو تا دیدن حرام است
بجان پوشیده رمز کائنات است / بدن حالی زاحوال حیات است
عروس معنی از صورت حنا بست / نمود خویش را پیرایهها بست
حقیقت روی خود را پردهباف است / که او را لذتی در انکشاف است
کلیات اشعار فارسی اقبال – فصل گلشن راز - ص 165 - سطر 5 به بعد
16 - اقبال در عبارات فوق میگوید: اگر به اندیشههای من در باب «زمان و مکان» دست پیدا کنی، موضوع «پیوند بانهایت و بینهایت (در عرصه تجربه دینی دو مؤلفهای انفسی و آفاقی) برای تو روشن میشود.»
17 - اقبال در عبارات فوق میگوید: در عرصه وجود فقط «یک مطلق» و یا به بیان دیگر یک «بینهایت» وجود دارد و آن «وجود خداوند است» و جز خداوند همه وجود صورت نسبی دارند. آنچه در این رابطه در بیان فوق محمد اقبال قابل توجه است اینکه، «اقبال هستی را به صورت دیالکتیکی تبیین مینماید» بدین خاطر پارادوکس بین «بانهایت» و «بینهایت» یا بین مطلق و نسبی موتور دیالکتیک محمد اقبال در چارچوب تبیین جهان میباشد. یادمان باشد که محمد اقبال (برعکس فلاسفه و متکلمین گذشته) «خداوند و مطلق وجود او را در عرصه وجود به عنوان خداوند خالق و خداوند فاعل و خداوند دائماً در حال خلق جدید تبیین مینماید، نه خداوند خارج از وجود نشسته در ماوراء الطبیعه به صورت خداوند صانع ارسطوئی یا خداوند ناظم نیوتنی.»
باری، همین «رویکرد تطبیقی فلسفی، کلامی و اخلاقی» قرآن و نهجالبلاغه و محمد اقبال باعث گردیده است که «اوج پیچیدگی فهم فلسفی و کلامی و اخلاقی اقبال و امام علی در نهجالبلاغه و قرآن در همین فهم پارادوکس بینهایت و بانهایت در بستر تکامل و شدن وجود باشد» و بدون تردید تا زمانیکه ما نتوانیم به «تبیین پارادوکس بینهایت و بانهایت در عرصه وجود دست پیدا کنیم، هرگز و هرگز نخواهیم توانست به فلسفه تطبیقی اخلاق امام علی در نهجالبلاغه و پیامبر اسلام در قرآن و فلسفه تطبیقی اخلاق در منظومه معرفتی محمد اقبال لاهوری دست پیدا کنیم» و صد البته و هزار البته دلیل این امر آن است که هم امام علی و هم قرآن و هم محمد اقبال «تکامل و رشد انسان را در بستر دیالکتیکی پارادوکس بین بانهایت و بینهایت تبیین و تعریف میکنند» بنابراین بدین ترتیب است که باید بگوئیم قبل از هر چیز برای «تبیین مبانی اخلاق تطبیقی در رویکرد امام علی در نهجالبلاغه، باید به فهم و تبیین پارادوکس بین بانهایت و بینهایت در نهجالبلاغه دست پیدا کنیم» که برای فهم اهمیت این پارادوکس (در رویکرد امام علی در نهجالبلاغه) در اینجا به گوشهای از تبیین امام علی میپردازیم.
(نهجالبلاغه صبحی الصالح – خطبه 1 – ص 39 – سطر 10 به بعد).
«اول الدین معرفته و کمال معرفه التصدیق به و کمال التصدیق به تو حیده و کمال توحیده الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه. لشهاده کل صفه آنها غیر المصوف. وشهادته کل موصوف انه غیر الصفه. فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه و من ثنا ه فقد جزاه و من جزاء فقد جهله و من جهله فقد اشار الیه و من اشار الیه فقد حده و من حده فقد عده و من قال فیم فقد ضمنه و من قال علام فقد اخلی منه کائن حدث موجود لا عن حدث موجود لا عن عدم مع کلشی ء لا بمقارنه و غیر کلشی ء لا بمزایله فاعل لا بمعنی الحرکات و الا له بصیراذ لا منظور الیه من خلقه متوحد اذ لاسکن یستا نس به ولا یستو حش لفقده - دین با «شناختن نامتناهی و یا خداوند شروع میشود» و کمال شناختن نامتناهی و یا خداوند تصدیق به او در عرصه تجربه دینی (دو مؤلفهای انفسی و آفاقی) نه به صورت اندیشه مجرد و انتزاعی فلسفی یونانیزده (ارسطوئی و افلاطونی) و غایت تصدیق به او توحید (توسط پیوند من متناهی با من نامتناهی در عرصه تجربه دینی) میباشد؛ و حد اعلای توحید او اخلاص است (پیوند دو طرفه بین من متناهی با من نامتناهی در عرصه تجربه دینی انفسی و آفاقی است، اضافه کنیم که بینهایت در رویکرد امام علی و قرآن و محمد اقبال بینهایت وجودی میباشد نه بینهایت ریاضی و فلسفی) لذا به همین دلیل توحید و تصدیق و معرفت با این بینهایت امری اگزیستانسی و وجودی میباشد نه امری ذهنی و مجرد.
طلسم علم حاضر را شکستم / ربودم دانه و دامش شکستم
خدا داند که مانند براهیم / به نار او چه بیپروا نشستم
کلیات اقبال – ارمغان حجاز – ص 449 – سطر 8 و 9
و از اینجا است که امام علی «کمال معرفت را به صورت تصدیق اگزیستانسی و کمال تصدیق اگزیستانسی و وجودی توحید یا پیوند بانهایت و بینهایت تعریف مینماید» و کمال توحید اگزیستانسی یا توحید وجودی بین بانهایت و بینهایت را در «اخلاص تعریف مینماید» و در این رابطه است که معلم کبیرمان شریعتی در نیایش خود «اخلاص را یکتائی در بودن و یکتائی در زیستن و یک توئی در شدن، تعریف مینماید» که خود همین تعریف شریعتی از «اخلاص» نشان دهنده آن است که شریعتی مانند قرآن و نهجالبلاغه و محمد اقبال لاهوری «پارادوکس بینهایت و بانهایت را در چارچوب تجربه دینی دو مؤلفهای آفاقی و انفسی و تکیه اگزیستانسی بر بینهایت وجودی دنبال مینماید» و نهایت اخلاص به او نفی صفات او (توسط اصلاح رابطه بین انسان و خداوند میباشد)، نکتهای که در این رابطه باید به آن توجه ویژه بکنیم اینکه بزرگترین هدف پیامبر اسلام در قرآن و امام علی در نهجالبلاغه و محمد اقبال در آثار خودش «تصحیح رابطه بین انسان و خدا» و یا به بیان دیگر «تصحیح رابطه بین بینهایت و بانهایت بوده است» و دلیل این امر همان است که تا «زمانی که تصحیح رابطه بین انسان و خداوند صورت نگیرد» در عرصه تجربه دینی دو مؤلفهای انفسی و آفاقی «امکان پیوند بین بانهایت و بینهایت شکل نمیگیرد» و از همه مهمتر اینکه در چارچوب همین تصحیح رابطه بین انسان و خداوند است که «مکانیزم پیوند بین بانهایت و بینهایت یا پیوند بین انسان و خداوند معنی پیدا میکند.»
ادامه دارد