سلسله درسهایی از نهجالبلاغه – قسمت شش
مبانی «اخلاق تطبیقی» در رویکرد امام علی (در نهجالبلاغه) و راههای مقابله نظری با «اخلاق انطباقی» و «اخلاق دگماتیستی» حاکم
محور تمیز و تفاوت سه فلسفه اخلاق تطبیقی و انطباقی و دگماتیستی آنچنانکه فوقا مطرح کردیم در گرو آن است که «جوهر اخلاق» را چگونه تعریف کنیم؛ که در خصوص تعریف «جوهر اخلاق» در انسان تا کنون 11 نظریه مطرح شده است که عبارتند از: عاطفه و محبت، عقل و دانش، اراده قوی، ندای وجدان اخلاقی، زیبائی، عدالت، پرستش، تکامل، فقه، منفعتطلبی انسان، اختیار و آزادی و انتخاب.
به عنوان مثال سقراط «جوهر اخلاق را از مقوله آگاهی و علم تعریف میکند» زیرا او بر این باور بود که اگر به مردم «آگاهی و دانائی بیاموزیم وقتی که مردم دانا و آگاه شدن همان دانش و آگاهی و دانائی برای آنها اخلاق میشود». از نظر سقراط هر «آدم فاسد الاخلاقی به آن دلیل فاسد الاخلاق است که نادان است» بنابر این او میگوید: «اگر با تعلیم و تربیت نادانی منشاء فساد اخلاقی از بین ببریم، فساد اخلاقی از بین میرود». در برابر سقراط ارسطو قرار دارد که او جوهر اخلاق را «اراده» میداند و بر این باور است که برای «رسیدن به اخلاق باید اراده افراد را تقویت بکنیم»؛ و در برابر ارسطو، افلاطون (استادش) قرار دارد که معتقد است «جوهر اخلاق زیبائی است»، افلاطون بر این باور است که «اخلاق آن است که زیبائی را در بشر پرورش بدهیم». افلاطون در تعریف زیبائی به عنوان جوهر اخلاق میگوید: «زیبائی عبارت است از هماهنگی میان اجزاء یک کل» بنابراین، در این رابطه است که افلاطون «اخلاق را بر زیبائی استوار میکند.»
در برابر افلاطون، کانت قرار دارد که جوهر اخلاق را «الهامات و فرامین وجدان اخلاقی» تعریف میکند. کانت بر این باور است که «وجدان نیرویی غیر از عقل و عاطفه در درون انسان است که به انسان تکلیف الهام میکند». به بیان دیگر کانت معتقد است که «وجدان نیروئی است که از درون انسان به انسان فرمان میدهد» و همین نیرو از نظر کانت «جوهر اخلاق در انسان را تعریف مینماید». در این رابطه است که کانت در خصوص «رابطه اخلاق با وجدان درونی انسان» معتقد است که:
الف – «وجدان» نیروئی است که به «عقل» مربوط نیست. چراکه «عقل بیشتر یک امر اکتسابی است» اما «وجدان یک امر فطری است». کانت کتابی در باب «عقل نظری» دارد و کتابی هم در باب «عقل عملی» دارد؛ که خود این موضوع منهای اینکه نشان دهنده «جدائی وجدان و عقل در رویکرد کانت میباشد، معرف آن است که کانت آبشخور اخلاق در انسان را در چارچوب عقل عملی و وجدان درونی هر انسانی تعریف مینماید». بطوریکه در این رابطه میتوان داوری کرد که بیشتر اهمیت حرفهای کانت برای فلاسفه و نظریهپردازان در مسائل «حکمت عملی و یا اخلاق عملی میباشد». چراکه کانت در فلسفه عملی خودش معتقد است که «فعل اخلاقی همانهائی هستند که انسان به عنوان تکلیف از وجدان خودش میگیرد.»
ب – وجدان در اندرون هر انسان به صورت «جداگانه و فردی وجود دارد» که در بسیاری از مسائل به آن فرد و یا آن انسان تکلیف و فرمان و الهام میکند. به بیان دیگر کانت میگوید: «در اندرون ما یک قوه آمر و فرماندهی قرار داده شده است که با یک سلسله فرمانها و تکلیفها از درون، ما را هدایت و راهبری و راهنمائی میکند.»
ج - تمامی کارهائی که ما آنها را «کار اخلاقی» مینامیم، این وجدان فردی درونی هر انسان است که به او الهام میکند؛ به عبارت دیگر از نظر کانت «کار اخلاقی کاری است که از طریق وجدان درونی هر فرد به او الهام میشود.»
د - کانت بین «کار اخلاقی و کار طبیعی در انسان تمایز قائل میشود» و بر این باور است که «آبشخور کار طبیعی و کار اخلاقی در انسان متفاوت میباشد. چراکه عامل کار طبیعی در انسان قوای طبیعی انسان میباشد و اما عامل کار اخلاقی در انسان به وجدان درونی انسان مربوط میگردد» و در این رابطه کانت معتقد است که «فعل اخلاقی همانی است که انسان بدون چون و چرا صرفاً برای اطاعت از فرامین و تکلیف وجدان درونی خود انجام میدهد». شاید بهتر باشد که موضوع را اینچنین مطرح کنیم که از نظر کانت «اخلاق یعنی دستورهای صریح و قاطعی که وجدان فردی هر انسان به انسان الهام میکند». البته از نظر کانت این «وجدان درونی هر انسان جایگاه اکتسابی ندارد، بلکه فطری هر انسان میباشد.»
ه – کانت در عرصه تدوین فلسفه اخلاق خود بین «هستها و بایدها در اخلاق تمایز قائل میشود». بدین ترتیب که او عقل انسان را به دو بخش تقسیم مینماید که عبارتند از:
1 - عقل نظری.
2 - عقل عملی.
در خصوص کارکرد هر کدام از این دو بخش عقل معتقد است که «عقل نظری به درک چیزهائی که هست میپردازد، در صورتی که عقل عملی به درک چیزهائی که باید بکنیم، میپردازد» و لذا در این رابطه است که ما بر این باوریم که میتوان تمامی «فلسفه کانت را در نقد عقل نظری و عقل عملی در انسان تعریف کرد» و همه حرفهای اصلی کانت را میتوان در «تعریف وظایف عقل نظری و عقل عملی خلاصه کرد» یعنی از عقل نظری چه کارهایی ساخته است؟ و از عقل عملی چه کارهایی ساخته است؟ البته کانت در پایان عمر خود به اینجا رسید که از «عقل نظری کار زیادی ساخته نیست و عمده رهبری و راهبری عقلانی انسان از طریق عقل عملی صورت میگیرد.»
و - کانت از مسیر «عقل عملی بود که به موضوع وجدان درونی در انسان دست پیدا کرد» و شاید بهتر باشد که بگوئیم که کانت «از مسیر فهم عقل عملی در انسان بود که توانست وجدان درونی را در انسان کشف نماید» و صد البته «کشف وجدان درونی در انسان بزرگترین اکتشاف کانت میباشد» و این کشف آنچنان بزرگ است که خود او در این باره میگوید: «دو چیز است که اعجابآور است و هیچ چیزی به اندازه این دو چیز برای انسان اعجابآور نیست: یکی آسمان پر ستارهای که بالای سر ما قرار گرفته است و دیگری وجدانی که در ضمیر ما قرار دارد». برای فهم عظمت این موضوع تنها کافی است که بدانیم که طبق وصیت خود کانت این عبارت فوق او، بر سنگ قبر کانت نوشته شده است.
ز - کانت بر این باور است که «وجدان یا عقل عملی در انسان یک سلسله احکام عملی است که از راه حس و تجربه برای انسان حاصل نمیشود، بلکه به صورت بالفطره جزء سرشت هر انسانی میباشد». به بیان دیگر کانت معتقد است که همه دستورهای عقل عملی و یا وجدان در هر فردی از انسان به صورت قبلی و فطری و مادرزادی میباشند و به حس و تجربه مربوط نیست. کانت بر این باور است که «اصلاً بشر مکلف به دنیا آمده است و تکلیفها هم همراه خودش است و نیروئی به نام وجدان در درون خودش هست که آن فرمانها را مرتب به او میدهد». برای مثال کانت میگوید: «موضوع اخلاقی راست بگو، دروغ نگو، فرمانی است که قبل از اینکه انسان تجربهای در باره راست و دروغ داشته باشد و نتیجه راستی و دروغ را ببیند، خود عقل عملی یا وجدان به انسان امر و تکلیف میکند؛ که راست بگو و دروغ نگو.»
ح - کانت میگوید: وجدان اخلاقی یا عقل عملی در هر انسانی به «نتایج فرامین و تکلیفی که به انسان میدهد کاری ندارد» خود همان فرامین برای وجدان و عقل عملی انسان اساس میباشد و شاید بهتر باشد که این موضوع را اینچنین مطرح کنیم که از نظر کانت «فرمانها و تکالیف و الهامهای عقل عملی و یا وجدان انسان مطلق میباشند» و لذا در این رابطه است که کانت مخالف آن است که «ما برای مسائل اخلاقی یا تکالیف و فرامین عقل عملی و وجدان درونی انسان استدلال بکنیم» و باز در این رابطه است که کانت بر این باور است که «راست گفتن و دروغ نگفتن یک حکم مطلق و بلاشرط و بدون هیچ قیدی است که از عقل عملی یا وجدان درونی صادر میشود؛ و این عقل عملی و یا وجدان درونی به اثر و نتیجه آن کاری ندارد». وجدان درونی به تو میگوید: «راست بگو ولو برای تو نتایج زیانآوری داشته باشد و دروغ نگو ولو منافع زیادی برای تو داشته باشد»؛ و از اینجا است که کانت نتیجهگیری میکند و میگوید: «مطلقاً راست بگو و مطلقاً دروغ نگو.»
ط - کانت میگوید: «عقل نظری برعکس عقل عملی و وجدان درونی انسان به دنبال مصلحت است» و در این رابطه است که «عقل نظری احکامش همیشه مشروط است». به بیان دیگر کانت بر این باور است که «عقل نظری در انسان برعکس عقل عملی و وجدان درونی انسان همیشه به خاطر یک مصلحت فرمان میدهد؛ و به موازات اینکه مصلحت آن فرمان از بین رفت، عقل نظری هم دست از حکم خودش بر میدارد»، بنابراین، کانت معتقد است که اینکه «اخلاقیون گاهی اجازه میدهند که بر خلاف اصول اخلاقی رفتار بشود، دلیل و علتش این است که آنها به جای اینکه از عقل عملی یا وجدان درونی خود دستور بگیرند، از عقل نظری مصلحتجوی خود دستور میگیرند.»
ی – کانت میگوید: «علت اینکه انسان در عرصه ارزیابی نفسانی میتواند خودش، خودش را نقد کند از آنجا ناشی میشود که فرماندهی به نام عقل عملی و وجدان درونی در انسان میباشد که توسط آن وجدان درونی و یا عقل عملی انسان میتواند به راحتی، خودش، خودش را نقد کند و به ارزیابی نفسانی بپردازد» و به موازات آن به «عذاب وجدانی و پشیمانی و بازسازی نفسانی و اخلاقی گذشته خود بپردازد». کانت میگوید: «این پتانسیل عقل عملی معلول آن است که آن نیرو و پتانسیل یک نیروی قبلی است، یعنی تجربی نیست، مطلق است و مثل حکم عقل نظری مشروط به مصلحت نمیباشد و همچنین عام است و در همه جا صادق هم میباشد»؛ به عبارت دیگر برای من همان اندازه صادق میباشد که برای شما هم همان قدر صادق است. «وجدان درونی یا عقل عملی از نظر کانت غیر قابل تسلیم میباشد» یعنی انسان میتواند خودش را تسلیم دیگران بکند، ولی هرگز نمیتواند وجدان درونی و یا عقل عملیاش را تسلیم دیگران بکند.
ک – کانت در عرصه «فلسفه اخلاقی مورد اعتقاد خود بین سعادت و کمال تفاوت قائل میشود» و میگوید: «در همه دنیا یک خوبی وجود دارد و آن مولود و سنتز تسلیم مطلق به فرمانهای وجدان درونی میباشد»؛ و از اینجا است که کانت نتیجهگیری میکند که «وجدان درونی یا عقل عملی انسان را دعوت به کمال میکند، نه به سعادت» و لذا در این رابطه است که کانت در تعریف تفاوت بین کمال و سعادت میگوید: «سعادت یعنی خوشی هر چه بیشتری که در آن هیچگونه رنج المی اعم از روحی و جسمی وجود نداشته باشد» و «کمال یعنی اطاعت بیچون چرا از وجدان درونی»، بنابراین از نظر کانت «سعادت یعنی خوشی» و از آنجائیکه وجدان درونی و عقل عملی با خوشی کار ندارد، کانت معتقد است که «هر لذتی خوشی نیست، خوشی تنها لذتی است که برای دستیابی آن هیچگونه رنج المی نداشته باشیم». کانت بر این باور است که «مبنای فلسفه اخلاق کمال است نه سعادت؛ و تنها راه صعود انسان را راه کمال میداند، نه راه سعادت». یادمان باشد که از نظر کانت «سعادت خوشی مادی است.»
ل – کانت معتقد است که «اختیار انسان از طریق عقل نظری ممکن نمیباشد، ولی از راه وجدان درونی و عقل عملی ممکن میباشد»؛ به عبارت دیگر از نظر کانت اگر ما بخواهیم از راه عقل نظری مختار و آزاد بودن انسان را اثبات کنیم، نمیتوانیم؛ و بدون تردید «عقل نظری آخرش به جائی میرسد که آدم بگوید انسان اختیار ندارد» اما برعکس «از راه وجدان درونی و عقل عملی انسان میتواند آزادی و اختیار انسان را کشف کند» و شاید صحیحتر این باشد که بگوئیم که کانت میگوید: «اگر ما از راه فلسفه وارد بشویم و بخواهیم به تبیین اختیار انسان بپردازیم، آخرش میرسیم به اینجا که انسان یک موجود مجبور است»، ولی «وقتی که به وجدان درونی و یا عقل عملی خودمان مراجعه نمائیم، انسان آزاد و مختار میباشد» و لذا از اینجا است که کانت «آزادی و اختیار انسان را با وجدان درونی و عقل عملی اثبات میکند» و در نتیجه همین امر باعث گردیده است که «وجدان درونی یا عقل عملی محور فلسفه اخلاق کانت بشود» و طبعاً بدون فهم آن هرگز امکان شناخت فلسفه اخلاق کانت وجود ندارد؛ و از همین جا است که در رویکرد کانت «جوهر اخلاق، وجدان درونی میباشد.»
م – کانت نه تنها بر این باور است که «انسان تنها توسط حکم وجدان درونی و عقل عملی است که یک موجود مختار و آزاد میباشد، بلکه مهمتر از آن معتقد است که توسط دلیلهای فلسفی عقل نظری اثبات وجود خداوند هم ممکن نمیباشد؛ و تنها در چارچوب حکم عقل عملی و وجدان درونی اثبات وجود خداوند ممکن میباشد». لذا در این رابطه است که او در باره داوری ژان ژاک روسو و پاسکال گفته است که اینکه ژان ژاک روسو جملهای در مورد خدا گفته است که: «دل منطقی دارد که رمز آن منطق، عقل نظری درک نمیکند، (گاهی انسان چیزهایی را به حسب وجدان درونی و عقل عملی احساس میکند که فکرش به آنجا نمیرسد) راست گفته است»؛ و باز در همین رابطه است که کانت میگوید، اینکه پاسکال میگوید: «دل برای خود دلیلهائی دارد که عقل نظری اساساً از آن دلیلها خبر ندارد، حرف درستی است»، چرا که برای اثبات وجود خدا انسان نباید همواره به دنبال دلیل عقل فلسفی و کلامی برود، باید از راه دل و ضمیر و وجدان درونی و عقل عملی به دنبال آن برویم. بدین خاطر، در این رابطه است که در متافیزیک کانت، «عقل عملی و یا وجدان درونی انسان نقش محوری دارد» و کانت در چارچوب این متافیزیک است که «جوهر اخلاق را وجدان اخلاقی در انسان تعریف مینماید.»
ادامه دارد