ریشههای بحران در نظام سرمایهداری و توافقات جی 8 و جی 20
رکنهای تبلیغاتی امپریالیستی، که بسیار دقیق هدفهایشان را نشانه گیری کرده و به غایت منظم و سیستماتیک و با برنامه عمل میکنند، به خوبی توانستهاند در عصری که عصر انفجار اطلاعات مینامند، حداقل در کشورهای متروپل، سر توده مردم را شیره بمالند، واقعیات را جعل کرده، سیاهی را سفیدی و سفیدی را سیاهی نشان دهد. بی خبری، بی تفاوتی و کج فهمی ارمغانهایی است که رسانههای جادویی و معرکه گردان امپریالیسم جهانی برای مردمی که از آن رسانهها ارتزاق خبری میکنند، آوردهاند، تمام اخبار تلویزیونها و روزنامههای معروف کشورهای اروپایی و آمریکایی را نگاه کنید، همه اخبار دسته چین شده واحد را پخش میکنند، این چنین یک باره در اوج جنایتی که در غزه رخ میداد، به یکباره غزه از خبرها ناپدید شد، اگر همت خارجیها و به خصوص مسلمانان و سوسیالیستهای انسان گرا و آنارشیستها نبود، در کشورهای اروپایی آب از آب تکان نمیخورد و از آن اعتراضاتی که کم و بیش صورت گرفت هم خبری نبود، بی خبر نگه داشتن، بی تفاوت و بی خیال کردن توده مردم نسبت به جنایاتی که امروز در همه نقاط دنیا رخ میدهد و کج فهم کردن توده مردم در عین حال که همه امکانات و تکنولوژی کسب خبر را در اختیار دارند، چه کار فوق العادهای است و چه برنامه منظم، دقیقی میخواهد. این بحران نظام سرمایهداری هم در همین بستر و توسط این «معجزه گران» و بساط چینان طرح شده و خبرش جهان گستر شده است، ما دیگر یاد گرفتهایم که ابتدا، به هر خبری که اینها پخش میکنند شک کنیم، و بعد به تداوماش و منزلهایی که این خبر طی میکند و نهایتا به هدفهایی میرسد توجه کرده تا بفهمیم که خبر چی بوده است و چرا بوده و از کجا نشات گرفته است، این چنین است که بحرانی که در ذات فساد آور سرمایهداری است و به طور قانونمند عمل میکند و نهایتا همچون زخمی مزمن از جایی سر میزند را طوری پخش و تحلیل میکنند که گویا واقعهای، از بیرون و یا خطا و کم توجهی بانکها و سفت و سخت نبودن قوانین موجب این بحران جهانی شده است، اگر ما معاینه و نهایتا مداوای دو مریضی که یکی از ویروسها و باکتریهایی که در محیط اطراف بوده مریض شده است و دیگری که سلولهای سرطانی در تمامی انداماش ریشه دواندهاند، را یکسان بگیریم میتوانیم ادعاهای رسانههای امپریالیستی را در مورد ماهیت بحران هم باور کنیم رسانههای امپریالیستی میگویند که:
اولا بحران، بحران مالی است.
ثانیا مرکز وقوعاش در آمریکاست.
ثالثا ناشی از این است که توده مردم در آمریکا که با وام بانکها خانه خریدهاند، نتوانستهاند وامهایشان را باز پرداخت کنند و به این ترتیب موجب ورشکستگی بانکها شدهاند.
نتیجه: بانکها را باید نجات داد، شرکتهای بزرگ بیمه را باید نجات داد، این مهمترین دستور کار سردمداران سیاسی 8 کشور صنعتی یعنی کسانی که یا خود در جرگه سرمایه داران هستند و یا حافظ منافع آنان، البته اکثر آنان حتی قبل از اینکه پایشان به محل برگزاری جلسات برسد به «نجات بانکهایشان پرداخته و بودجههای عمومی ملتها را به صندوق بانکها ریخته بوده و نشان داده بودند که در دموکراسی سرمایهداری به چه میزان صاحب ملک و مال مردم اند، به عنوان نمونه:
الف - بانک مرکزی آمریکا در بزرگترین اقدامش دویست میلیارد دلار در اختیار بانکها و موسسات مالی گذاشت.
ب - بانک مرکزی آمریکا اعلام کرد برای نجات «آی ای جی» بزرگترین شرکت بیمه این کشور، هشتاد و پنج میلیارد دلار در اختیارش میگذارد و در عوض هشتاد درصد از سهام آن را میگیرد.
ج - مجلس نمایندگان آمریکا طرح هفتصد میلیارد دلاری نجات موسسات مالی را تصویب کرد.
و این در حالی است که توده مردم زحمتکش و فقیر این کشورها سالها است از سیاستهای خصوصی سازی تا مغز استخوان، کمرشان خم شده است؛ و «نجات دهندهای» هم نیست.
البته این تنها نتیجه فلاکت بار بحران برای تودههای فقیر و زحمتکش در کشورهای غربی نیست بلکه با سرشکن شدن عمدهترین بار این بحران بر کشورهای فقیر نگهداشته شده بحران سرمایهداری فشار مضاعفی را نیز بر توده کشورهای فقیر وارد میکند و این چنین سیاستی، فلسفه اجلاس سران گروه 20 است. که اولین نشست آن در نوامبر گذشته در واشنگتن، یعنی درست دو ماه بعد از فروپاشی بانک سرمایه گذاری لیمان برادرز برگزار شد و دلیل اصلی آن نیز این است که به کشورهای در حال توسعه برای خروج از این باتلاق نیاز است
ملس زناوی، نخست وزیر اتیوپی که عضو گروه 20 نیست و به نمایندگی از قاره آفریقا در نشست لندن شرکت کرده است میگوید:
«قبلا چنین اظهار میشد که کمک به توسعه کشورهای فقیر را نمیتوان افزایش داد چون کشورهای توسعه یافته با محدودیت منابع و بودجه مواجهاند. به نظرم بحران کنونی بر این افسانه خط بطلان کشیده. اطلاعات تازه نشان میدهد که کشورهای بزرگ و بانکهای ملی آنها حداقل هفت تریلیون دلار برای مقابله با بحران جهانی اقتصاد اختصاص دادهاند، یعنی بانکهای آسیب دیده بیشتر از کل قاره آفریقا کمک گرفتهاند.»
سازمان بینالمللی کار هشدار داده است که بحران مالی جهانی ممکن است تعداد بیکاران در جهان را 20 میلیون نفر افزایش داده و تا پایان سال 2009 شمار بیکاران در جهان به 210 میلیون نفر برسد.
سازمان بینالمللی کار همچنین پیش بینی کرده که 40 میلیون نفر نیز به شمار گرسنگان در جهان اضافه خواهد شد و این افراد ناچار خواهند بود با پولی کمتر از یک دلار در روز زندگی کنند.
سازمان مورد بحث میگوید دولتها پس از نجات بانکها اکنون باید توجه خود را بر یک طرح نجات اقتصادی برای ایجاد اشتغال و اجتناب از بحران اجتماعی متمرکز کنند.
صندوق بینالمللی پول برآورد کرد که هزینه بحران اعتبار از مرز یک هزار میلیارد دلار خواهد گذشت. این موسسه اعلام کرد اثرات بحران اعتبار از بخش وام مسکن به سایر بخشها از جمله بازار املاک و مستغلات، کارتهای اعتباری و وامهای شرکتها نیز سرایت یافته است.
این واقعیتها تنها نمونههایی از نتایج فلاکت بار این بحران است، از همه این واقعیتهای تلخ میتوان این حقیقت را دریافت که: سرمایهداری نظامی است که حداقل برای زحمتکشان، طبقه کارگر و همه آنانی که درآمدشان از کار و دسترنج خودشان هست همیشه فلاکت بار بوده، استثمار، غارت، جنگ، ویرانی محیط زیست، حیف و میل منابع کره زمین همه از نتایج این نظام است، رشدش بدبختی میآفریند، به تولید انبوهی که میرسد، بیکار سازی را به ارمغان میآورد و موجب فلاکت میلیونها نفر میشود، ماشینها دیجیتالی میشوند، موجب بیکاری میلیونها نفر میشود، برای جلوگیری از رکود اقتصادی صنایع تسلیحاتی، جنگها میآفریند و صدها هزار انسان بیگناه را نابود میکند و حالا که بحران سراپای وجودش را فرا گرفته است، آن را نیز سر تودههای مردم سرشکن میکند. در حالیکه توده مردم بیدار شده از خواب در آمریکا و اروپا، از تاثیرات بحران در زندگی روزانهشان آگاه میشوند.
و این شعار را سر میدهند که بحران را ما به وجود نیاوردیم تا ما تاواناش را پس دهیم، سردمداران این کشورها همچنان به سیاست حمایت از بانکها و حتی «ملی کردن» آنها ادامه میدهند، تا پس از رفع شدن بحران، دوباره بانکها را به دست صاحبانش برگردانند. این روح اصلی توافقات 20 و 8 کشور سرمایهداری در لندن و استراسبورگ. حالا این پیام اصلی را با تزویر گری، در ترمهایی همانند مبارزه با فقر و گرسنگی و بخشوده شدن وامها برای کشورهایی که نتوانستهاند وامهایشان را باز پرداخت کنند بزک کردن، دیگر کارکرد خود را از دست داده است، زیرا آن زمانی که سرمایهداری جهانی «بحران نداشت» و بانکها و شرکتهای بیمه، سودهای نجومی داشتند مگر مبارزه با فقر مورد ادعایی 8 کشور صنعتی چقدر به بار نشست تا امروز در عصر استیصالشان به بار بنشیند.
گر چه رسانههای امپریالیستی که همه جهان را در سیطره خود دارند، سعی کردند تا آن چه که رهبران «کاریزماتیک جهان سرمایهداری» از برلوسکنی، سارکوزی، مرکل و براون «گرفته تا دیگران، بلافاصله تئوریزه کرده تا توده مردد اروپایی و آمریکایی را تسکین دهند، در بیرون محلهای جلسات شاهد تظاهرات خشمگینانه دهها هزار نفر از معترضین هستیم که در کادر پلاتفرمی از جریانات چپ و سوسیالیست، آنارشیستها و سندیکاهای و نهادهای کارگری، پوشالی بودن و ضد مردمی بودن این طرحها و برنامهها را فریاد میزنند که ما نمیخواهیم تاوان بحران شما را بپردازیم. چکیده ای از خواستههای آنها در این پلاتفرم این چنین است:
الف - محکومیت رهبران کشورهای اروپایی در نجات بانکها و فراموش کردن توده مردم
ب - متوقف کردن اخراج کارگران و کارکنان در کارخانهها و بانکها و مراکز اشتغال
ج - افزایش دستمزدها در همه کشورها و حمایت از بیکاران
د - مد نظر قرار دادن حقوق اجتماعی، حقوق بیکاری، کم کردن ساعات کار بدون کم کردن در آمد ماهانه
ه - توجه به خدمات درمانی و پزشکی، امکانات تحصیلی، حقوق بازنشستگی
و - عدم توجه به تقاضاهای بانکها در دریافت کمک از دولتها
ز - نادیده گرفتن وامهای کشورهای فقیر «بخشوده شدن»
ط - حقوق برابر با شهروندان اروپایی برای تمامی پناهندگان و ساکنین غیر قانونی اروپا
ر چه از زمان طرح شدن بحران، رسانههای امپریالیستی، مداوما از بحران بحث میکنند و مردم را بیشتر آماده میکنند تا به خالی شدن جیبهایشان اعتراض نکنند، اما هر گز شما مقاله ای بر نمیخورید که حقیقتا بحران را ریشه یابی کرده باشند، البته اندیشمندان، استادان، روشنفکران و مبارزین فرهیخته و روشن بینی هستند که بحران را از جنبههای گوناگون تحلیل و ریشه یابی کردهاند، اما در رسانههای امپریالیستی که همه مطالب دسته چین شده و در راستای هدفهای امپریالیستی نشانه گیری شدهاند، نشانی از این تحلیلها و ریشه یابی ها نیست.
بحران امروز، همچون همیشه، بحران خود سرمایهداری است نه بحران بخش مالی آن، طبیعتا اگر کلیت نظام سرمایهداری در بحران باشد، بخش مالی آن و بخش خدماتی آن نیز در بحران خواهد بود، در این بیماری سرطانی که در کل اندام سرمایهداری وجود دارد مگر میتوان آن را به یکی از اعضایش تعمیم داد، اما این بیماری چیست؟ آیا درمان شدنی است سئوالاتی که در پیش روی ما قرار دارد.
سرمایهداری نظامی ضد انسانی است که تضادها و تناقضات فراوانی را با خود حمل میکند، چرا میگوییم ضد انسانی است، زیرا انسانهای روی زمین را دارد در پیش پای سود قربانی میکند، هر عمل و اقدامش به سمت سود هرچه بیشتر تنظیم شده است، این سود گرسنگی را بر اکثریت عظیم جهان ما تحمیل کرده است، این سود منابع انرژی، منابع بالفعل و بالقوه همه ملل کره زمین را مورد تهاجم قرار داده، این سود جنگها میآفریند و موجب کشته شدن ملیون ها انسان میشود، این سود موجب میشود که میلیونها تن مواد غذایی که نعمتهایی برای زیستن ساکنان زمین است به دریا ریخته شده و یا معدوم شوند، این سود دارد محیط زیست را نابود میکند و هوا و دریا و خاک را آلوده و غیر قابل استفاده میسازد، این سود ماهیت انسانی انسانها را مورد تهاجم قرار داده و میخواهد از آنها عناصری بی درد، مصرف کننده، الکی خوش، دم غنیمتی و پوچ بسازد، این سود از صاحباناش عناصری بی رحم، خونخوار و کور دل و دگمی ساخته که دیگر هیچ نهیبی بدانان تاثیر نمیگذارد. متاسفانه در اثر تبلیغات رسانههای امپریالیستی این فقط افراطیون مذهبی هستند که مداوما به خاطر بنیادگرایی و خشونت طلبی شان افشا و محکوم میشوند، هیچ احتیاج به ذکاوت هم نیست که به اعمال سردمداران نظام فاسد سرمایهداری نگاه کنی تا ببینی که چه بنیادگراهای قصی القلبی هستند، بنیادگراهایی که «بنیادشان» سود هست و اعمالشان هزاران مرتبه گسترده تر، پیچیده تر و ویرانگر تر، همین بنیاد گرایی آنان را چنان یک سویه و الینه کرده که جهتهای دیگر را نمیبینند، این امر یعنی حرص سود طلبی و چنگ انداختن به همه امکانات روی زمین به خصوص پس از سقوط شوروی بیشتر و بیشتر شده است، آنان اینک سالهاست که در کشورهای مادر تلاش میکنند از دستمزدها بکاهند، از حقوق بازنشستگی، از بیمههای درمانی، از امکانات تامینهای اجتماعی بکاهند، هم اینک در پاره ای از کشورهای اروپایی تلاش میکنند سن بازنشستگی را به سالهای نزدیک به میانگین عمر انسانها، مثلا تا 67 سالگی برسانند، در اثر همه این تضییقات و کاهش امکانات، قدرت خرید همه ساله کاهش مییابد، طوری که اینک بخش عظیمی از مردم اروپا و آمریکا در خط فقر به حیات خود ادامه میدهند، کشورهای جهان سوم که هم منابعشان غارت میشود و هم بازارهایشان تسخیر و هم صنایعشان نابود، جای خود دارند.
پرفسور ریچارد پورتس، کارشناس اقتصاد بینالملل، میگوید: «هیچ کسی دوست ندارد بدهی عمومی زیاد شود، ولی مردم رکود اقتصادی را هم دوست ندارند. بعلاوه هزینه رکود از نظر بیکاری و کاهش تولیدات اقتصادی میتواند زیاد باشد. برای همین فکر میکنم معقول است که یک طرح بزرگ تقویت اقتصادی را اجرا کنیم و این کار برای پرهیز از رکودی عمیقتر ضروری است. خانوارها در آمریکا و بریتانیا از هزینههای خود کم کردهاند چون جیبشان خالی است و برای همین دولتها باید پا پیش بگذارند.»
همین سود حداکثر موجب شده که سرمایهها به کشورهایی که کارگر ارزان و خاموش دارند منتقل شود، همین امر موجب شده که در کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی، امکانات کار کاهش یابد و مداوما بر صف بیکاران افزوده شود، مقایسه وضعیت امروز آلمان که یک کشور تماما صنعتی و ثروتمند و مرفه بود با بیست سال گذشته، چه از نظر قدرت خرید و چه از نظر آمار بیکاری، این امر را به وضوح بر ما روشن خواهد کرد. همین کاهش قدرت خرید موجب دو عارضه مشخص شده است: عارضه اول اینکه کالاهای تولید شده فروخته نمیشوند، دوم روی آوردن مردمی که سالها در رفاه زندگی کرده و به مصرف عادت کردهاند به وام از بانکهاست، بیش از 80 در صد خانه در اروپا و آمریکا از طریق وام از بانکها خریداری شده است، تصور بکنید که میلیونها مردم در سراسر اروپا و آمریکا به خاطر کاهش در آمدهای واقعیشان و یا بد تر از آن به خاطر بیکاری شان نمیتوانند وامهایشان را بازپرداخت کنند.
علاوه بر این جهان سرمایهداری چندین جنگ پی در پی را برای شکستن رکود در صنایع نظامی بوجود آورده و رهبری کرده و صدها میلیارد دلار از سرمایههای کره خاکی ما را از طریق آن حیف و میل کرده و علاوه بر درد و رنج فراوان، فشار مالی آن را نیز بر دوش اقشار و طبقات زحمتکش تحمیل کرده است. به این ترتیب یک سو نگری و دگمیت بر محور سود موجب شده که آنان از جایی ضربه بخورند که تصورش را نمیکردند. صدای مغرورانه و متکبرانه هلموت کلن، پس سقط شوروی و فرو ریختن دیوار برلین، مبنی بر اینکه سوسیالیسم به تاریخ پیوست و نهایتا سرمایهداری پیروز از آب در آمد هنوز در گوشها طنین اندازست. پس از طرح گلوبالیزاسیون و تلاش برای جهانی سازی سرمایه، سرمایهداری سر مست از پیروزی و مدهوش از سود، در صدد این بود که به شفاف سازی تمامی امکانات بالفعل و بالقوه جهان خواهد پرداخت تا به سودهای رویایی دست یابد. پس چی شد؟ هنوز کتابهای نوشته شده در رابطه با محاسن گلوبالیزاسیون در کتابفروشی هاست، این بنیادگرایی و دگمیت بر محور سود و نادیدن عوامل و فاکتورهای دیگری که در واقعیت هستند و عمل میکنند، یکی از عوامل این بحران است، فاکتور دوم این است که نظام سرمایهداری جهانی، به همان دلایلی که در بالا شمرده شدند به غایت ضد انسانی است و این در حالی است که موضوع کارش انسانها هستند، یعنی هم در تولید و هم در مصرف موضوع کار انسانها هستند، به فرض اینکه ماَشین، به طور انبوهی و با تکنولوژی دیجیتالی و با نیروی انسانی کمتر بتواند کالای زیادی را تولید کند، مسئله این است که چه کسانی میخواهند آنها را بخرند و آیا توانایی خریداش را دارند یا نه، یعنی موضوع در همه احوال انسانها هستند، در حالیکه سیستم و هدفهایی که تعقیب میکند ضد انسانی است، و این چهره ضد انسانی هم هرگز همچون شرایط کنونی افشاء نشده بود.
حال راه برون رفت چی هست، اصلا راهی هست؟ طبیعتا هست، یک چرخشی محتوایی از بنیاد گرایی بر محور سود، به در خدمت انسان در آمدن و انسان و رشد و کمال وی را محور قرار دادن، همچنان محیط زیست و طبیعت را مستعد کردن و با امکانات و منابع آن با صرفه جویی برخورد کردن است، رشد اقتصاد بایستی با محوریت انسان تعریف شود، موقعی که تولید بر محوریت انسان و رفع نیازهای او به عمل آید، یقینا هم در محتوا، هم در تنوع و هم در کمیت با روال کنونی تفاوت خواهد کرد. موقعی که توزیع با محور قرار دان انسان باشد، دیگر نمیتوان این امر را پذیرفت که عده اندکی از کثرت مصرف به ابتذال دچار شود و عده ای کثیر از فقر و گرسنگی مزمن در رنج باشد، علاوه بر این اقتصاد مبتنی بر سود با صرفه جویی نه تنها میانه ای ندارد بلکه با تنوعات کالایی مداوم و تبلیغات سرسام آور، روحیه مصرف گرایی را هرچه بیشتر تقویت میکند. به هر حال موقعی که اقتصاد چهره ای انسانی داشته باشد، تولید، توزیع و مصرف جهتشان و کیفیتشان تماما عوض میشود. اما آیا سرمایهداری میتواند چنین چرخشی داشته باشد، یقینا نه و در عمل هم میبینیم که همه عوامل سرمایهداری درصددند که بنایی که آسیب دیده دوباره مرمت کرده، و مجددا این دور باطل ضد انسانی ویران کننده را از نو شروع کنند.