تیتر اول:

سید جمال نخستین نماد تاریخی نوگرایی دینی و اسلامی در قرن جدید

 

در 19 اسفندماه 1275 شمسی سید جمال در سن 58 سالگی در استانبول وفات کرد و بنا به درخواست دولت افغانستان مبنی بر انتقال کالبد سید جمال به افغانستان این درخواست از سوی دولت عثمانی مورد قبول واقع شد و مزار و آرامگاه سیدجمال در محوطه دانشگاه کابل قرار گرفت. علی ایحال، نوزده اسفند 1402 «127 سال از وفات سید جمال می‌گذرد». خود سید جمال در مصاحبه با روزنامه پال – مال بیان داشته است که «من یک افغانی از خالص‌ترین نژاد ایرانی هستم». سید جمال در پاریس با همکاری شیخ محمد عبده به انتشار مجله العروه الوثقی در تاریخ 13 مارس 1884 (یا 15 جمادی‌الاول 1304 قمری) پرداختند. این مجله «فقط 18 شماره از آن منتشر شد». سید جمال «در امضای خود به‌جای اسدآبادی، اسعد آبادی (محله‌ای نزدیک کابل) می‌نوشت». او در واقع «نهضت فکری خود را در بستر نهضت اجتماعی انجام می‌داد، و به هیچ موجه معتقد به نهضت فکری مستقل از نهضت اجتماعی نبود».

سیدجمال در حقیقت «بنیان‌گذار نهضت احیای تفکر دینی بود، که برعکس اقبال لاهوری و شریعتی که بنیان‌گذاران جنبش بازسازی فکر دینی در عمل و نظر اسلام بودند». همچنین «مبارزه ضد استعماری سید جمال در دو جبهه فرهنگی و سیاسی انجام گرفت، نه به‌صورت تک مؤلفه‌ای صرف». او «نخستین پرچم‌دار تبیین علل وحدت مسلمان و نجات آنها از تشتت بوده است». و لذا در این رابطه می‌گفت: «گویی مسلمانان اتفاق ورزیده‌اند که با هم اتفاق نورزند و اتحاد کرده‌اند که با هم اتحاد نکنند». و باز در جایی دیگر سید جمال در خصوص نفی تفرقه میان مسلمان می‌گفت: «از وقتی که تفرقه میان مسلمانان آغاز شد مسلمانان دیگر روی خیر و عظمت را ندیدند، یعنی همان چیزی که می‌توانست برایشان قدرت وحدت بیاورد، تفرقه آور و ضعف آور شد». سید جمال معتقد بود که تا «زمانی که از بعد فرهنگی و معنوی مسلمانان به آگاهی و شعور نرسیده باشند و تا زمانی که به علم و علوم جدید دست پیدا نکنند، نمی‌توانند در جاده کمال گام بردارند» و معتقد بود که «تا زمانی که مسلمانان نتوانند به مرحله مبارزه با استبداد دست پیدا کنند، نمی‌توانند با استعمار مبارزه نمایند.»

سید جمال در باب «مسیر آگاهی‌بخش مردمان ایران نخستین فردی بود که جامعه ایران را برای تغییر شکل حکومت مطلقه به مشروطه دعوت کرد». او «نخستین نماد تاریخی فهم اسلام سیاسی و معنوی نواندیش از استحاله اسلام سنتی موجود بود». سید جمال بارها تکرار می‌کرد که «اگر مسلمانان از سنت‌های زائیده تاریخ گذشته خود رها نشوند و پیام حقیقی قرآن را نشوند و قرآن را از گورستان به میان خود نیاورند، قادر نخواهند بود که ایمان، آگاهی، اراده و عظمت اولیه خود را حاصل نمایند» او بر این باور بود که «اسلام سنتی همان اسلام تاریخی است که دستاوردهای عمده آن یعنی ایمان، رهایی و حرکت به سنت و سکون تبدیل شده‌است». سیدجمال رمز حرکت را در این می‌دید که «علل و عوامل عقب افتادگی جامعه را بشناسیم چرا که از نظر او با شناسایی و آگاهی از عقب افتادگی می‌توان بهتر به جلو حرکت کرد». او می‌گوید: «چرا عقب‌افتاده‌ایم؟» بعد در جواب این سؤال، خود او می‌گوید: «اولاً عقل را که راهنمای سعادت و نجات بشر است متابعت نکردیم و به انگار جهل تیره ساختیم. ثانیاً در اقوال صدق و راستی که لازمه دین اسلام است پیشه نکردیم، سلامت نفس تبدیل به شرارت و خیانت کردیم اتحاد و همدستی را به نفاق و دو رویی مبدل ساختیم و غیره.»

محمد البهی نویسنده مصری در تعریف سید جمال می‌گوید: «همه فعالیت سیدجمال رنگ سیاسی داشت و اساس و منشأ آن فعالیت قرآن بود». عنایت داشته باشیم که سیدجمال در زندگی پر فراز و نشیب خود متحمل رنج‌ها و شقاوت زیادی شد از جمله:

الف – انگلیسی‌ها وی را از هند اخراج کردند.

ب - ناصرالدین شاه با آن وضعیت ناهنجار وی را از ایران اخراج کرد.

ج – خلیفه عثمانی سید را از استانبول بیرون کرد.

د – در مصر به اشاره مقامات استعمار انگلستان اخراج شد.

سید جمال در نامه‌ای بیان داشته است «که انگلیسی‌ها او را روسی، سنی‌ها او را رافضی، شیعه‌ها او را ناصبی می‌دانند» و باز در همین رابطه است که می‌توانیم دشمنان سید جمال به سه دسته کلی تقسیم کنیم:

1 – سنت‌گرایان مذهبی.

2 - استعمار گرایان جهانی.

3 - مستبدان حاکم کشورهای مسلمان.

او برای درمان دردهای سیاسی که به وجود آنها در تن جان ملل اسلامی بی پرده بود به سه اصل اعتقاد داشت:

الف - تبدیل شیوه حکومت از استبداد به مشروطه و برقراری قانون به‌جای رسوم و اوامر.

ب - از میان بردن آثار تفرقه مذهبی و احیای روح وحدت اسلامی.

ج - مبارزه آشکار و بی رحمانه با نفوذ استعماری انگلیس به‌عنوان دشمن شماره یک اسلام و قرآن بود.

سید جمال زمانی که در پاریس بود با نشر مقالات خود در العروه الوثقی «در مورد اتحاد اسلام انتشار می‌داد». فراموش نکنیم که زمان حرکت سیدجمال یعنی از نیمه دوم قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم مغرب زمین در اوج اقتدار سیاسی و اقتصادی و اجتماعی بود و در مقابل آن کشورهای مسلمان در مشرق زمین در وضعیت زوال و فقر و فلاکت قرار داشتند. همچنین «مردم کشورهای مسلمان از نعمت خواندن و نوشتن هم محروم بودند و نه‌تنها از پیشرفت‌های علمی جهان بی اطلاع بودند، بلکه درگیر عقاید خرافی به‌دور از اسلام واقعی بودند. تفرقه و جدایی میان مسلمانان به عناوین مختلف بر آنان حکومت می‌کرد. درون کشوری مثل ایران دعواهای مثل شیخی و متشرعه و اخباریون و اصولیون مطرح بوده است». سید همه آنها را می‌دید و به طرق گوناگون سعی در گسترش حرکت آزادی‌خواهانه خود داشت و باز در همین رابطه بود که سید جمال در نامه به حاج امین الضرب نوشت: «از این اوهام و خرافاتی که به نام دین و مذهب بر جامعه مستولی شده با تمام وجود به آنها حمله کن و در صدد براندازی استبداد باشیم» او در این نامه می‌گوید: «خداوند تعالی بیزار است از این اعمال جاهلیت و رسوم وحشی‌ها که بر سر آنها عمامه اسلام و دین نهاده‌اند اینکه من آشکارا می‌گویم و عالم در این نزدیکی خواهند دید.»

در همین رابطه بود که بزرگ‌ترین مشخصه حرکت سید جمال چه در بعد نظری و فکری و چه در بعد عملی «ضد انحطاط طلبی مذهبی و سیاسی و اجتماعی در جوامع مختلف مسلمان از هند تا ایران و مصر و ترکیه و غیره بود». همان مسیری که قبل از او در قرن هشتم شمسی ابن‌خلدون مورخ، فیلسوف، تاریخ‌دان و جامعه‌شناس مسلمان نظریه انحطاط زدایی در میان مسلمان را مطرح کرد. ابن‌خلدون در «مقدمه تاریخ» خود ابتدا از علل انحطاط دولت‌ها و تمدن‌ها پرسید و برای این پرسش پاسخی را پیشنهاد کرد پاسخ روشن ابن‌خلدون به این مسئله آن بود که «وقتی دولت‌ها "عصبیت" خود را از دست می‌دهند دچار انحطاط می‌شوند.»

یادآوری می‌کنیم که «عصبیت» از اصطلاحات کلیدی در فلسفه ابن‌خلدون است. از نظر وی وقتی دولت‌ها به «رفاه» می‌رسند عصبیت خود را از دست می‌دهند و به انحطاط می‌افتند «سیدجمال تعصب دینی را می‌ستاید، زیرا آن را مایه یگانگی و سرافرازی هر قوم در دفاع از حق خویش می‌داند و بر کسانی که آن را مانع پیشرفت اهل دین به‌سوی تمدن می‌شمارند حمله می‌کند، ولی در عین حال می‌گوید که تعصب صفتی همچون صفات دیگر اعتدالی دارد و افراطی و تفریطی.»

سید جمال در زمانی که در ایران بود چند بار با ناصرالدین شاه ایران ملاقات کرد و «از ضرورت قانون با او سخن گفت ولی ناصرالدین شاه دعوت او را نپذیرفت و او را از ایران اخراج کرد». بدون‌تردید باید با صدای بلند اعلام کنیم که در طول 150 سال گذشته «هیچ متفکر بزرگ و جهانی مسلمانی در جهان اسلام نیست و نبوده که مستقیم و غیر مستقیم از تفکر سید جمال تأثیر نپذیرفته باشد». آنچه در باره شخصیت و تیپولوژی سید جمال قابل توجه است اینکه «روحیه سیاسی و اجتماعی او بر سایر جوانب شخصیتی‌اش، حتی فکر و دینی او برتری داشته است». و لهذا به همین دلیل بود که پیوسته دغدغه فکری و سیاسی سید جمال این بوده که «چرا مسلمین از بعد از قرن چهارم و پنجم شمسی ذلیل شدند؟» و در مجله عروه الوثقی یکی از مقالات مستقل سید جمال این بود «چرا مسلمین ذلیل‌شده‌اند؟» در خصوص ارزش و جایگان متفکران و نظریه‌پردازان جهان این نکته را قبلاً مطرح کردیم که مهم‌ترین دستاورد متفکران و نظریه‌پردازان «قبل از پاسخ به سؤال‌های جامعه و مردم، طرح سؤال‌ها برای آگاهی مردم می‌باشد»، چراکه آنها «با طرح سؤال‌های اساسی تاریخی و اجتماعی هست که می‌توانند حتی مردم بی‌سواد جامعه را به حرکت درآوردند». بدون‌تردید بزرگ‌ترین سؤال دوران حیات سیاسی سید جمال همین سؤال است که «چرا مسلمین پس از عزت اولیه اسلام ذلیل شدند؟»

فراموش نکنیم که «این سؤال سید جمال آن‌چنان جامع و کلیدی بود که حتی برای ادامه دهندگان راه سیدجمال امثال معلمان کبیرمان محمد اقبال لاهوری و شریعتی هم مطرح می‌شد. لذا هر چند پاسخ اقبال و شریعتی به این سؤال کلیدی سید جمال متفاوت از پاسخ سید جمال بوده است، اما سؤال کلیدی آنها همچنان همان سؤال کلیدی سید جمال بود». یادآوری کنیم که هم سید جمال و هم اقبال و شریعتی بر این باور بودند که «عامل ذلت مسلمین از آغاز الی الان "انحطاط مسلمین بوده است" که این انحطاط همچنان در جوامع مسلمین ادامه دارد» معنای دیگر این حذف این است که «برای سید جمال و اقبال و شریعتی برای غلبه بر ذلت مسلمین باید خود ذلت و یا انحطاط را شناخت آن چنانکه برای دستیابی به دموکراسی در جامعه باید خود مقوله استبداد را به‌صورت یک موضوع مستقل و مشخص و کنکرت شناخته بشود بدون شناختن استبداد در یک جامعه استبدادزده به‌صورت مشخص و کنکرت هرگز نمی‌توان به دموکراسی واقعی در آن جامعه دست پیدا کرد.»

باری آنچه رویکرد سید جمال از رویکرد محمد اقبال و شریعتی جدا می‌سازد «استراتژی دوگانه آنها می‌باشد» به این معنی که از آنجایی که مبانی استراتژی سید جمال عبارت بودند از:

الف –علمای جلیل.

ب - سلاطین مقتدر.

ج – عساکر جرار، تکیه استراتژی سیدجمال در این چارچوب تکیه استراتژی خود را بر علمای حوزه فقهی و سلاطین کشورهای مسلمان و عساکر جرار بوده است، و تغییر انحطاط کشوری مسلمان و بازگشت به دوران تمدن گذشته تنها از کانال علمای حوزه‌های فقهی و دربار سلاطین مسلمان می‌دیده است و «تمامی نامه‌ها و ملاقات‌اش با همین دو تیپ غیر مردمی و یا به‌عبارت بهتر ضد مردمی بوده است» اما برعکس سید جمال، «محمد اقبال و شریعتی پایه استراتژی خود را بر بازسازی اسلام و مسلمین یا بازسازی فکری و عملی بر پایه تقدم بازسازی اسلام قبل بازسازی مسلمانان» یا به‌عبارت بهتر «نجات اسلام قبل از و نجات مسلمین بر سه پایه آگاهی و آزادی و عدالت بوده است» که جوهر استراتژی اقبال و شریعتی برعکس استراتژی سید جمال خود نشان دهند آن است که اقبال و شریعتی با رویکرد جنبشی فکری و عملی به‌دنبال تحول جامعه هستند اما مقایسه فوق نشان می‌دهند که در استراتژی سیدجمال نگاه به بالایی‌های قدرت اعم از آخوند و سلاطین بود اما در استراتژی اقبال و شریعتی همه‌چیز بر جامعه و مردم و توده‌ها استوار می‌باشد و آن‌چنان که شریعتی می‌گوید «پایه منفی استراتژی بر اساس نفی زر و زور تزویر یا نفی قدرت استبداد (ولایت سلاطین) و قدرت استحمار (ولایت‌فقیه) و قدرت استثمار (قدرت استثمارگران) بوده است». بر این مطلب بیافزاییم که «سیدجمال به خیال خودش در استراتژی‌اش به‌دنبال به حرکت درآوردند روحانیت و به حرکت انداختن سلاطین کشوری‌های مسلمین بود، نه به‌دنبال دنباله‌روی انقیادانه از آنها.»

پر پیداست که داستان شکست سیدجمال بر این امر نهفته‌بود به‌عبارت دیگر «علت شکست استراتژی سیدجمال در این بود که او فکر می‌کرد که اگر فکر عزت طلب را در ذهن این دو قوم تزریق نماید و آنها به حرکت در آیند، جامعه مسلمین را هم به‌دنبال خودشان خواهند کشانید». همچنین ضعف بزرگ سیدجمال در این بود که او فکر می‌کرد که «مردم آن‌قدر از حیث فرهنگی عقب بودند که سخن گفتن مستقیم یک رجل سیاسی با آنها چندان مؤثر نیست، او می‌خواست حرف‌های خودش را از دهن علما بزند تا در مردم مؤثر بیفتد». ممکن است در این رابطه مخاطبین محترم این مقاله به ما ایراد بگیرند که این درست نیست که ما سیدجمال که بیش از یک‌صد و پنجاه سال با ما فاصله زمانی داشته و اقبال که نزدیک به صد سال و شریعتی که بیش از 50 سال فاصله زمانی با ما دارند با هم مقایسه نماییم؟

در پاسخ به این سؤال می‌گوییم «تاریخ از اول خوانده می‌شود، نه از آخر» به‌بیان‌دیگر اگر عنایت داشته باشیم که «انقلاب کبیر فرانسه بزرگ‌ترین کاری که در تاریخ بشر به انجام رسانیده این بود که توده‌ها به‌عنوان نیروی فاعل تاریخ و اجتماع وارد صحنه کرد» و اگر عنایت باشیم که «همین انقلاب کبیر فرانسه در سال 1678 صورت گرفته است که نزدیک دو قرن قبل از تولد سید جمال بوده و سید جمال مدتی در کنار محمد عبده در پاریس مرکز انقلاب کبیر فرانسه حضور داشته و از دستاوردهای آن انقلاب بزرگ به نام عروه الوثقی استفاده می‌کردند و کاملاً به دستاوردهای تاریخی و سیاسی و اجتماع فرانسه آگاه بوده است» و محمد اقبال بیش از سه قرن بعد از انقلاب کبیر فرانسه متولد شده و از ثمرات انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب صنعتی انگلستان مستقیماً در انگلستان و فرانسه و آلمان برخوردار بوده است و شریعتی بیش از 350 سال بعد از انقلاب کبیر فرانسه متولد شده و مدتی بیش از 5 سال در فرانسه و دیگر کشورهای اروپایی زندگی کرده. علی ایحال این همه به می‌آموزد که مقایسه استراتژی سید جمال و اقبال و شریعتی و طرح نقد استراتژی سید جمال در این زمان «توسط ما صد در صد علمی و واقعی می‌باشد» نقد اقبال و شریعتی از سید جمال کاملاً در همین رابطه می‌باشد چراکه «هر دو می‌گویند سید جمال بیشتر عمرش را در در بارها و در رفت و آمد بین سلاطین گذراند وای کاش این همه نیرویی که صرف رفت و آمد در در بارها شد صرف مردم و آگاه کردن مردم می‌شد.»

باری، در خصوص رویکرد معلمان کبیرمان علامه محمد اقبال لاهوری و شریعتی نسبت به سید جمال ابتدا به طرح رویکرد اقبال می‌پردازیم که در کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام فصل چهارم (من بشری، آزادی و جاودانی آن - ص 109 - سطر 18 به‌بعد) می‌گوید: «وظیفه‌ای که مسلمانان این زمان در پیش دارند، بسیار سنگین است. باید بی آنکه کاملاً رشته ارتباط خود را با گذشته قطع کنند، از نو در کل دستگاه مسلمانی بیندیشند. شاید نخستین مسلمانی که ضرورت دمیدن چنین روحی را در اسلام احساس کرده، شاه ولی الله دهلوی بوده است. ولی، آن کس که کاملاً به اهمیت و عظمت این وظیفه متوجه شده‌است، و بصیرت عمیق در تاریخ اندیشه و حیات اسلامی، همراه با وسعت نظر حاصل از تجربه وسیع در مردم و اخلاق و آداب ایشان، او را حلقه اتصال زنده‌ای میان گذشته و آینده ساخته، جمال الدین افغانی بوده است اگر نیروی خستگی‌ناپذیر وی تجزیه نمی‌شد و خود را تنها وقف تحقیق در باره اسلام به‌عنوان دستگاه اعتقادی و اخلاقی می‌کرد، امروز جهان اسلام از لحاظ عقلی بر پایه محکم‌تری قرار داشت. تنها راهی که برای ما باز است این است که به علم جدید با وضعی احترام‌آمیز ولی مستقل نزدیک شویم، و تعلیمات اسلام را در روشنی این علم ارزشیابی کنیم، حتی اگر این کار سبب آن شود که با کسانی که پیش از ما بوده‌اند اختلاف پیدا کنیم.»

آنچه که از نقد و نظر سید جمال در عبارات فوق اقبال برای ما قابل فهم است اینکه:

اولاً اقبال در این عبارات می‌گوید وظیفه نظریه‌پردازان و متفکران مسلمان در عصر جدید این است که «بدون قطع با اسلام اولیه پیامبر اسلام و قرآن از نو کل دستگاه اسلام و مسلمانی 14 قرن گذشته را که همان اسلام تاریخی می‌باشد مورد بازسازی قرار دهیم» پر واضح است که در اینجا تأکید اقبال بر بازسازی تطبیقی اسلام می‌باشد نه بازسازی انطباقی اسلام. بر این مطلب بیافزاییم که جهت بازسازی تطبیق اسلام از نظر اقبال باید در چارچوب «فرمول اجتهاد و حرکت» خود اقبال در فصل ششم بازسازی فکر دینی یعنی «ابدیت به‌علاوه تغییر» که البته اقبال ابدیت در اسلام اولیه را پیامبر اسلام و یا قرآن موجود تعریف می‌کند و تغییر در این فرمول از نظر او همان «زمان» است.

ثانیاً پس از این در عبارات فوق اقبال بازسازی تطبیقی در چارچوب فرمول اجتهاد (یعنی جمع ابدیت با تغییر) تعریف کرد نخستین شخصیت تاریخی انجام اسلام تطبیقی شاه ولی الله دهلوی مفسر و متکلم قرن هیجدهم هندوستان مطرح می‌کند و دومین شخصیتی که از نظر اقبال توانسته است کاملاً به اهمیت و عظمت این وظیفه متوجه شود و در این رابطه بصیرت عمیق در تاریخ اندیشه و حیات اسلامی و حلقه اتصال بین ابدیت و زمان بشود جمال الدین افغانی است.

ثالثاً در عبارات فوق اقبال پس از اظهار نظر به‌نقد سید جمال می‌پردازد و در این باره آن چنانکه فوقا گفتیم اقبال می‌گوید: «اگر نیروی خستگی‌ناپذیر وی تجزیه نمی‌شد و خود را تنها وقف تحقیق در باره اسلام به‌عنوان دستگاهی اعتقادی و اخلاقی می‌کرد، امروز جهان اسلام از لحاظ عقلی بر پایه محکم‌تری قرار داشت.»

رابعاً اقبال راه جایگزین خودش در مقابل راه سید جمال این می‌دید که می‌گوید: «تنها راهی که برای ما باز است، این است که به علم جدید با وضعی احترام‌آمیز ولی مستقل نزدیک شویم، و تعلیمات اسلام را در روشنی این علم ارزشیابی کنیم، حتی اگر این کار سبب آن شود که با کسانی که پیش از ما بوده‌اند اختلاف پیدا کنیم.»

در خصوص رویکرد شریعتی نسبت به سید جمال:

الف - شریعتی نهضت سیدجمال را نهضتی ضد استعماری و دارای دو جبهه فرهنگی و سیاسی تعریف می‌کند او می‌گوید: «انواع استعمار و هدف‌ها و حیله‌ها و جنایات استعمار و قراردادهای تحمیلی و راه‌های شکستن و راندن آن طرح بود و در دنیای اسلام نهضت سید جمال در دو جبهه فرهنگی و سیاسی پیش می‌رفت و خودآگاهی مترقی اسلامی ضد استعماری، توده‌های وسیعی را بسیج می‌کرد» (م. آ - ج 4 - ص 40 - س 1 به‌بعد).

ب - موضع ضد استثماری سید جمال از طریق مبارزه با بانک‌ها نمود پیدا می‌کرد و مع‌هذا بود که او گفت: «این سید جمال است که وقتی می‌شنود که آنها می‌خواهند در اینجا بانک درست کنند، بر خود می‌لرزد و به میرزا حسن شیرازی نامه می‌نویسد: «البانک مع البانک و ما ادرائک مالبانک» (م. ج - آ. ج 4 - ص 130 - س 6 به‌بعد).

ج - سلاح روحانیت حوزه‌های فقهی بر علیه سیدجمال «تکفیر و تفسیق بوده است» او در این رابطه می‌گوید: «همیشه سید جمال‌ها و اقبال‌ها هستند که بی‌دریغ تکفیر می‌شوند و تفسیق» (م. آ - ج 5 - ص 13 - س 26).

ه - سیدجمال افغانی بنیان‌گذار روح جدیدی در کالبد نیم مرده مسلمین جهان می‌باشد: «من آرزو می‌کنم که فوری‌تر از همه، چنین جلسه و برنامه‌ای برای بنیان‌گذار این روح جدیدی که در کالبد نیم مرده مسلمین جهان دمیده‌است، سید جمال افغانی داشته باشیم او کسی که نخستین فریاد بیداری، در شرق خواب رفته‌بود و کسی که هنوز هم اندیشه‌های مشکوک و دست‌های آلوده، حتی از سایه‌اش می‌ترسند، حتی هنوز خاطره‌اش را هم بمباران می‌کنند» (م. آ - ج 5 - ص 24 - س 17).

و - شناختن سید جمال و اقبال، خود شناختن اسلام و شناختن مسلمانان و شناختن زمان حال و آینده است» (همان جا - ص 25 - س 8).

ز - سید جمال پیشرو محمد اقبال بود: «در عین حال که بی‌تردید، سید جمال را بزرگ‌ترین بنیان‌گذار نهضت اسلامی می‌دانم، ولی معتقدم که نهضت عظیم و سازنده و آغاز کننده سید جمال در مسیر تکامل‌اش به اقبال رسیده است» (همان جا - ص 28 - س 9).

ح - «سید جمال نخستین بنیان‌گذار نهضت رنسانس اسلامی» (همه‌جا - ص 78).

ط - «حرکت سید جمال قیام انقلابی بود که اقبال به آن قوام ایدئولوژیک بخشید» (همان جا - ص 142 - س 4).

پایان