پاسخ به سؤال‌های رسیده، سؤال یازدهم

«انقلاب چیست؟»، «اصلاحات کدام است؟» و چه تعریفی از «رفرم» دارید؟  - قسمت پنجم

 

این دو سؤال عبارتند از:

سؤال اول: از کجا آغاز کنیم؟

سؤال دوم: چه باید کرد؟

در پاسخ پیشگام مستضعفین ایران به این دو سؤال استراتژی باید:

اولاً توجه داشته باشیم که موضوع سؤال «از کجا اغاز کنیم؟» مربوط به نوع استراتژی پیشگام مستضعفین ایران، در بین استراتژی سه گانه:

الف – پیشاهنگی.

ب – پیشگامی.

ج – پیشروئی، می‌باشد؛ که هر کدام از این سه استراتژی، پیشگامی و پیشاهنگی و پیشروئی، در تاریخ 150 سال حرکت تحول‌خواهانه گذشته جامعه ایران دارای خودویژگی‌های فونکسیونی، اجتماعی و سیاسی و تشکیلاتی و مبارزاتی بوده است. بطوریکه در چارچوب «استراتژی پیشاهنگی» که برای مدت بیش از نیم قرن به عنوان استراتژی مسلط جنبش سیاسی ایران در سه شکل:

الف - حزب طراز نوین لنینیستی.

ب – چریک‌گرائی مدرن رژی دبره‌ای.

ج - ارتش خلقی مائوئیستی، بوده است، تنها دستاورد آن برای جامعه ایران در سال 56 و 57 خلاء جنبش سیاسی ایران بود که حاصل آن آماده شدن بستر جهت موج‌سواری سردمداران اسلام فقاهتی بر جنبش ضد استبدادی مردم ایران در سال 57 بود. آنچنانکه برعکس استراتژی پیشاهنگی، در «استراتژی پیشگامی» که تنها برای مدت دو سال (نیمه دوم 49 تا آبان 51 در حسینیه ارشاد) توسط معلم کبیرمان شریعتی، به عنوان استراتژی مسلط در جنبش سیاسی جامعه ایران درآمد، به علت «عدم توان سازمان‌گری افقی و عمودی شریعتی» با دستگیری او و بسته شدن حسینیه ارشاد و سرانجام فوت او، این استراتژی هم حاصلی برای جامعه ایران نداشت و نتوانست در جریان جنبش ضد استبدادی مردم ایران در سال 57 نقش سازمان‌گرایانه داشته باشد؛ که حاصل آن، به استخدام سردمداران فقاهتی درآمدن، دستپرورده‌های شریعتی در سال‌های 57 تا 60، به علت فقدان رهبری و فقدان تحلیل سیاسی شد.

اما در خصوص «استراتژی پیشرو» که از زمان انقلاب دوم مشروطیت، تحت رهبری ستارخان و باقرخان، این استراتژی به عنوان گفتمان مسلط جنبش اجتماعی ایران درآمد و در دهه پایان قرن سیزدهم هجری، «با قیام همزمان جنبش‌های قومی و منطقه‌ای» در گیلان کوچک خان و تبریز شیخ محمد خیابانی و خراسان کلنل پسیان و ادامه آن در کردستان و خوزستان، باز این استراتژی پیشرو بود که بر جنبش سیاسی ایران مسلط گردید و از بعد از شهریور 20 تا کودتای 28 مرداد 32 باز هم این استراتژی پیشرو بود که در شکل نهضت مقاومت ملی دکتر محمد مصدق ظاهر شد و در ادامه آن از 16 آذر 32 تا 15 خرداد 42 همین استراتژی پیشرو در شکل جنبش دانشجوئی ایران ظاهر شد و برای یک دهه به عنوان گفتمان مسلط استراتژی جنبش سیاسی ایران گردید.

در ادامه آن از 15 خرداد 42 تا 22 بهمن 57 این جنبش اجتماعی ایران بود که با جایگزین شدن جنبش دانشجوئی، همراه با جنبش حاشیه‌نشینان شهری، توانست به عنوان گفتمان استراتژی مسلط بر جنبش سیاسی ایران درآید. آنچنانکه، از اسفند 57 تا 30 خرداد 60 همین استراتژی پیشروئی در شکل جنبش‌های قومی و منطقه‌ای که در رأس آنها جنبش خلق کرد قرار داشت، مادیت پیدا کرد؛ و از 30 خرداد 60 تا دوم خرداد 76 باز این جنبش سیاسی ایران بود که با جایگزین شدن جنبش‌های منطقه‌ای و قومی، نقش پیشرو پیدا کردند، آنچنانکه از دوم خرداد 76 تا 18 تیرماه 78 باز این جنبش به اصطلاح «اصلاحات» بالائی‌های قدرت بودند که برای نخستین بار در تاریخ ایران توانستند، با جایگزینی جنبش سیاسی، نقش پیشرو بازی کنند، آنچنانکه از 18 تیرماه 78 تا خرداد 88 جنبش بازتولید شده دانشجوئی ایران توانست نقش پیشرو داشته باشد و از خرداد 88 الی یومنا هذا این جنبش اجتماعی تحت هژمونی جنبش سبز است که نقش پیشرو دارد.

نیم نگاهی هر چند اجمالی به پروسه استراتژی پیشرو در 150 سال گذشته حرکت تحول‌خواهانه مردم ایران، برای ما مشخص می‌سازد که تنها جنبشی که در 150 سال گذشته نتوانسته است نقش پیشرو در عرصه استراتژی پیشرو در مبارزه عدالت‌خواهانه و آزادی‌طلبانه مردم ایران داشته باشد، «جنبش کارگری» است که حتی در دو فرایند «نهضت مقاومت ملی مردم ایران» و فرایند «مبارزه ضد استبدادی مردم ایران در سال 57» بخصوص از بعد از سلاخی 17 شهریور 57 رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی دوم در میدان ژاله که باعث گردید تا جنبش کارگری ایران تحت هژمونی کارگران صنعت نفت، تمام قد به جنبش اجتماعی ضد استبدادی مردم ایران بپیوندد، به علت اینکه در این دو مرحله هم «جنبش کارگری ایران» نتوانست رهبری و هژمونی خودش را بر جنبش اجتماعی و سیاسی مردم ایران سوار نماید، در نتیجه جنبش کارگری ایران به عنوان جنبش پیشرو ظاهر نشدند، آنچنانکه در جریان نهضت مقاومت ملی، در سال‌های 29 تا 32 بالاخره این جنبش کارگری بود که تن به قبول هژمونی جنبش سیاسی ایران تحت رهبری دکتر محمد مصدق داد؛ و نتوانست به عنوان جنبش پیشرو ظاهر بشود و همین امر بسترساز کودتای 28 مرداد 32 و خلأ جنبش کارگری ایران در مرحله پساکودتا شد.

علی ایحاله، بدین ترتیب بوده است که جنبش کارگری ایران در طول 150 سال گذشته، حتی برای یک مدت کوتاه هم نتوانسته است تا نقش جنبش پیشرو، در چارچوب استراتژی پیشرو داشته باشد و همین خلاء جنبش کارگری ایران در عرصه استراتژی پیشرو باعث شکست این استراتژی در برابر دو استراتژی پیشاهنگی و پیشگامی شده است چراکه حداکثر دستاوردی که خلاء جنبش کارگری در عرصه استراتژی پیشروئی داشته است، شکست تمامی جنبش‌های اجتماعی از مشروطیت اول گرفته تا نهضت مقاومت ملی و جنبش ضد استبدادی 57 و قیام 18 تیر 78 جنبش دانشجوئی و بالاخره شکست جنبش سبز در سال 88 بوده است.

پر واضح است که خلاء جنبش کارگری ایران در عرصه رهبری استراتژی پیشروئی، معلول عدم تشکل مستقل طبقاتی طبقه کارگر ایران از مشروطیت الی زماننا هذا می‌باشد تا آنجا که این خلاء باعث گردیده است که این جنبش، «حتی در مرحله کسب مطالبات صنفی خود، نتواند به صورت فراگیر و مستقل طبقه‌ای، مبارزه صنفی بکند». در نتیجه همین «عدم باور جنبش کارگری ایران به ضرورت تاریخی تشکلات مستقل کارگری در ایران» باعث گردیده است تا این طبقه در طول 150 سال گذشته حرکت تحول‌خواهانه مردم ایران، «نسبت به جایگاه تاریخی و مبارزاتی و طبقاتی خود ناتوان و ضعیف ظاهر بشود؛ و نتواند به حفاری پتانسیل تاریخی خود دست پیدا کند.»

در نتیجه، در خلاء «وجود تشکلات مستقل فراگیر کارگری در ایران» در 150 سال گذشته باعث شده است تا جنبش کارگری ایران از زمان مشروطیت الی یومنا هذا، حتی در عرصه مبارزه صنفی و سیاسی خود، به قبول هژمونی جنبش سیاسی ایران تن بدهد؛ که صد البته، همین «قبول هژمونی جنبش سیاسی از طرف جنبش کارگری ایران» باعث گردیده است تا در 150 سال گذشته حرکت تحول‌خواهانه مردم ایران، «تضادها و جناح‌بندی‌ها و تشتت و تفرقه، جریان‌های جنبش سیاسی ایران که مولود بحران استراتژی و بحران ایدئولوژی و بحران تئوریک و فقدان تحلیل مشخص و واقع‌گرایانه از گذشته و حال و آینده جامعه ایران می‌باشد، این تشتت و جناح‌بندی و تفرقه و گروه‌گرائی جریان‌های جنبش سیاسی، از ساحت جنبش سیاسی ایران به صورت یکطرفه به جنبش کارگری ایران انتقال پیدا کند

در نتیجه همین انتقال یکطرفه تضاد جریان‌های جنبش سیاسی ایران، به جنبش کارگری ایران در طول 150 سال گذشته باعث گردیده است تا طبقه کارگر ایران دچار تضاد و تشتت و تفرقه درونی بشوند؛ و گاها در این رابطه حتی گروه‌های کارگری در راستای منافع جریان‌های جنبش سیاسی ایران (آنچنانکه در سال‌های 30 تا 32 و سال 58 در ایران شاهد بودیم)، رویاروی یکدیگر قرار بگیرند؛ و یا بسیاری از کارگران فعال که می‌توانستند نقش تعیین کننده‌ای در مبارزه جنبش کارگری ایران داشته باشند، در سال‌های بعد از کودتا 32 و دهه 30 و 40 و 50 و حتی در دهه 60 توسط دو رژیم توتالیتر شاه و شیخ، به علت پیوند با جریان‌های سیاسی، دستگیر شوند و یا اعدام گردند و یا از کارخانه‌ها تصفیه و اخراج بشوند تا بدینوسیله برای همیشه طبقه کارگر ایران و جنبش کارگری ایران «از این سرمایه‌های هنگفت درون طبقاتی خویش محروم گردند.»

6 - «رقابت در نیروی کار در ایران» در 150 سال گذشته، به علت «سیل حاشیه‌نشینان و نیروی‌های رانده شده از روستاها به طرف شهرها» که امکان «فروش نیروی کار» برای «نیروی کار ایران» سخت کرده است، باعث گردیده است تا در دهه‌های گذشته بین بخش «بالقوه نیروی کار در ایران» با بخش «بالفعل آن که طبقه کارگر ایران می‌باشند» نتواند «پیوستگی طبقاتی بوجود بیاید.»

در نتیجه همین امر باعث گردیده است تا «طبقه کارگر در ایران به صورت یک طیف ظاهر شود»؛ و به موازات آن باعث گردیده است تا گروه‌هائی که به علت رکود و عدم توسعه و عدم رونق اقتصادی که معلول عقب‌ماندگی مناسبات و رشد بورژوازی انگلی و رباخوار که تن به سرمایه‌گذاری درازمدت تولیدی نمی‌دهند، می‌باشد، «نمی‌توانند نیروی کار خود را بفروشند»، شکاف ایجاد شود و در جامعه ایران نیروی کار فقط محدود به طبقه کارگر ایران نشوند یعنی آن بخش از نیروی کار ایرانی که صورت «یالقوه» دارند و شرایط فروش نیروی کار برای آنها فراهم نیست، نتوانند در وحدت با طبقه کارگر ایران قرار گیرند. در نتیجه همین امر باعث گردیده است تا «انسجام طبقاتی درون طبقه کارگر ایرانی، صورت شکننده به خود بگیرد.»

ماحصل اینکه: پیشگام پس از پاسخ به سؤال «از کجا آغاز کنیم؟» توسط انتخاب یکی از سه استراتژی «پیشاهنگی» یا «پیشگامی» یا «پیشروئی»، مجبور به طرح پاسخ برای سؤال دوم که «چه باید؟» می‌باشد، می‌شود.

البته برعکس پاسخ به سؤال «از کجا آغاز کنیم؟» پیشگام در پاسخ به سؤال «چه باید کرد؟»، «باید به تبیین سه مؤلفه انقلاب و اصلاحات و رفرم بپردازد». طبیعی است که برای پیشگام در عرصه پاسخ به سؤال «چه باید کرد؟» دیگر امکان انتخاب گزینه‌ها مانند سه مؤلفه استراتژی که در پاسخ به سؤال «از کجا آغاز کنیم؟» مطرح می‌شود، وجود ندارد. چراکه «منهای رفرم، که حرکت روبنائی سیاسی و اقتصادی، تزریق شده از بالا توسط حاکمیت برای تثبیت قدرت خود می‌باشد»، دو مؤلفه اصلاحات و انقلاب در جامعه، برحسب ماهیت برخور حاکمیت با حرکت تحول‌خواهانه مردم معنی پیدا می‌کند.

شاید صحیح‌تر این باشد که اینچنین مطرح کنیم که «هم انقلاب و هم اصلاحات، اگر با عینک فرایندی، مورد مطالعه قرار گیرد،  از یک گوهر و جوهر برخوردار می‌باشند که آن گوهر و جوهر، همان ماهیت حرکت تحول‌خواهانه آنها می‌باشد»، با این تفاوت که در «انقلاب حرکت تحول‌خواهانه جامعه به علت سرکوب و عدم استحاله‌پذیری حاکمیت، صورت انفجاری پیدا می‌کند»، در صورتی که «در اصلاحات، به علت عقب‌نشینی و استحاله‌پذیر بودن حاکمیت در عرصه یک حرکت رو به جلو و بر علیه گذشته، حرکت تحول‌خواهانه صورت انفجاری نداشته و به صورت تدریجی می‌تواند تحقق و مادیت پیدا کند»، به عبارت دیگر، «انقلاب با معنای فرایندی (نه انقلاب با رویکرد فراورده‌ای) همان اصلاحات با معنای تحول فراگیر و زیرساختای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی می‌باشد

پایان