«شریعتی» در آینه «اقبال» - قسمت بیست و ششم

 

بدین ترتیب است که «اقبال معتقد است که یک موجود بیشتر در جهان نداریم و آن خداوند است». سؤال واقعی که باید به آن جواب بدهیم این است که: آیا جهان به عنوان یک «دیگر» در برابر خدا قرار گرفته و مکان میان خدا و آن فاصله است؟

جواب این است که از دیدگاه الاهی، آفرینش به معنی یک حادثه خاص وجود ندارد که «قبل» و «بعد»ی داشته باشد. به طبیعت نمی‌توان همچون یک واقعیت مستقلی نگاه کرد که در حالت مقابله با خدا ایستاده باشد. با چنین نظری خدا و جهان به صورت دو هستی در می‌آیند که در ظرف تهی مکان نامحدود با یکدیگر مواجه هستند. پیش از این دیدیم که مکان و زمان و ماده تعبیراتی است که اندیشه از انرژی خلاق آزاد خدا می‌کند. واقعیت‌های مستقلی نیستند که به خود موجود باشند، بلکه روش‌های عقلی دریافت حیات الاهی هستند. زمانی در میان شاگردان بایزید بسطامی بحث از آفرینش می‌رفت. یکی از شاگردان گفت: «کانَ اللَهُ و لَم یَکُن مَعَهُ شَی ءٌ - زمانی بود که خدا و هیچ چیز دیگر نبود» و پیر بسطام گفت: «الان کما کان - وکنون نیز چنان است که آن زمان بود».

بنابراین، جهان ماده چیزی نیست که از ازل با خدا وجود داشته و خدا از فاصله دور بر آن تأثیر کرده باشد. در حقیقت واقع خود عملی پیوسته است که اندیشه آن را می‌شکند و به صورت کثرتی از اشیاء جدا از یکدیگر در می‌آورد.

8 - اقبال در «تبیین روحانی از جهان» برای «تبیین اختیار انسان» از «تبیین خدای مختار شروع می‌کند». چراکه او معتقد است که بدون «خداوند مختار» نمی‌توان به «انسان مختار و صاحب اختیار» دست پیدا کرد. چراکه اقبال معتقد است که بزرگ‌ترین قتیل کلام و فلسفه و فقه و عرفان در بیش از هزار سال گذشته مسلمانان، «اختیار انسان» می‌باشد و باز در همین رابطه است که اقبال عامل اصلی انحطاط مسلمین به خصوص از قرن پنجم الی زماننا هذا، «بی اختیار کردن انسان» در نگاه مسلمانان می‌باشد؛ یعنی ابتدا توسط کلام و فلسفه و عرفان و فقه به مسلمانان، آموزش بی‌اختیاری انسان دادند و پس از اینکه توانستند «این بی‌اختیاری انسان را در وجدان مسلمانان بدل به یک ایمان بکنند» انحطاط در اشکال مختلف آن اعم از انحطاط تمدنی و انحطاط تاریخی و انحطاط سیاسی و انحطاط اقتصادی و انحطاط اجتماعی دامن مسلمانان را گرفت.

لذا در این رابطه است که اقبال معتقد است، «برای نجات مسلمانان از انحطاط، ابتدا باید ایمان به جبر و بی‌اختیاری مسلمانان را به چالش بکشیم»؛ و در رابطه با این به چالش کشیدن ایمان به جبر و بی‌اختیاری مسلمانان است که اقبال اعلام می‌کند که برای انجام این مقصود باید ابتدا توسط «اجتهاد در اصول» در کلام، «خدای مختار و خدای خالق و خدای فاعل و خدای دائماً در حال خلق جدید، به سوی آینده باز و بدون تقدیر و نقشه از پیش تعیین شده، جایگزین خدای مجبور و گرفتار شده در جبر علیت ارسطوئی و علم باری که در طول بیش از هزار سال گذشته، توسط علم کلام اشعری‌گری و فلسفه یونانی‌زده و تصوف هند شرقی و فقه دگماتیسم حوزه‌های فقاهتی، بدل به ایمان مسلمانان شده است بکنیم.

علی ایحال به همین دلیل است که اقبال در پروژه بازسازی فکر دینی در اسلام (اصلاح نظری اسلام) که در چارچوب «اجتهاد در اصول» و به چالش کشیدن کل اعتقاد مسلمانان در عرصه کلام و فلسفه و فقه و عرفان تکوین پیدا کرد، در سرفصل این پروژه، او در دو فصل دوم و سوم کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام - که مانیفست تمام و کمال کل اندیشه‌های علامه محمد اقبال لاهوری می‌باشد - توسط «اجتهاد در اصول کلام مسلمانان»، «خداشناسی هزار ساله فلسفی و کلامی و عرفانی و فقهی مسلمانان را به چالش می‌کشد». همان کاری که معلم کبیرمان شریعتی در عرصه پروژه بازسازی اسلام‌شناسی مسلمانان، توسط سلسله درس‌های اسلام‌شناسی ارشاد، (که از نیمه دوم سال 1350 در حسینیه ارشاد آغاز کرد) بخصوص در دو درس اول و دوم این سلسله درس‌های اسلام‌شناسی، «در پله اول توسط اجتهاد در اصل توحید، در چارچوب بازسازی کلام یونانی‌زده هزار ساله مسلمانان، خداشناسی مسلمانان را که تا قبل از شریعتی، گرفتار کلام ذهنی و مجرد و یونانی‌زده توحید صفاتی، توحید ذاتی و توحید افعالی شده بود به چالش کشید» و برای اولین بار از بعد از قرآن و نهج‌البلاغه و بعد از وفات پیامبر اسلام و شهادت امام علی، «توحید را به عرصه طبیعت و اجتماع و انسان و تاریخ آورد.»

این بزرگترین انقلاب و کاری بود که شریعتی در عرصه پروژه بازسازی اسلام‌شناسی خود و شعار «نجات اسلام قبل از مسلمین» به انجام رسانید و در این رابطه بود که شریعتی، راهی را که اقبال در پروژه بازسازی فکر دینی خود استارت‌زده بود، به انجام رسانید. به عبارت دیگر «اجتهاد در اصل توحید» توسط شریعتی در سلسله درس‌های اسلام‌شناسی ارشاد (نه اسلام‌شناسی مشهد) ادامه تکمیلی همان راهی بود که اقبال در پروژه بازسازی فکر دینی در عرصه بازسازی خداشناسی مسلمانان آغاز کرده بود؛ و داوری نهائی ما در این رابطه بر این امر قرار دارد که اگر شریعتی خداشناسی پروژه بازسازی فکر دینی در اسلام اقبال را توسط «اجتهاد در اصل توحید» و زیر و رو کردن کلام و فلسفه و عرفان هزار ساله مسلمانان «از عرصه مجرد ذهنی توحید صفاتی و توحید ذاتی و توحید افعالی به عرصه طبیعت و جهان و انسان و تاریخ و جامعه نمی‌آورد، کار بزرگی را اقبال کرده بود، در چشمه اولیه خود سترون و عقیم می‌گشت

به همین دلیل شریعتی در پروژه بازسازی اسلام‌شناسی ارشاد کوشید «تا تمامی اهداف سه گانه‌ای که اقبال توسط پروژه بازسازی فکر دینی در اسلام خود به دنبال آن بود، از کانال اجتهاد در اصل الاصول توحید به کف آورد»؛ یعنی شریعتی در سلسله درس‌های اسلام‌شناسی ارشاد خود توسط «اجتهاد در اصل توحید»، هم با توحید به «تبیین روحانی جهان» می‌پردازد و هم با توحید «انسان مختار و آفریننده و خداگونه‌ای» می‌آفریند و هم با توحید به عنوان جهان‌بینی آنچنانکه در مخروط هندسی اسلام‌شناسی درس اول دیدیم به تکوین اسلام‌شناسی تطبیقی می‌پردازد و این درست همان سه هدفی بود که اقبال بدنبال آن بود.

9 - اقبال در عبارات فوق در عرصه پروژه بازسازی نظری و عملی اسلام و مسلمانان «ابتدا خود را مجبور دید تا به مسلمانان بفهماند که شما انسان‌های مختاری هستید نه آنچنانکه کلام و فلسفه و فقه و عرفان یونانی‌زده بیش از هزار سال گذشته مسلمانان تبلیغ و تعریف و تبیین می‌کردند، انسان‌های مجبور:

خدا آن ملتی را سروری داد / که تقدیرش بدست خویش بنوشت

به آن ملت سر و کاری ندارد / که دهقانش برای دیگران کشت

کلیات اقبال لاهوری – ارمغان حجاز – ص 455 -  س 11

اقبال به مسلمانان آموخت که تقدیر شما از قبل مشخص نشده است و در همین رابطه بود که در عبارات فوق، او برای تبیین اختیار انسان، ابتدا به تبیین خداوندی می‌پردازد که بدون نقشه مقدر قبلی دائم در حال خلق جدید می‌باشد؛ و رابطه انسان و خداوند به صورت دو «من بی‌نهایت و بانهایت» که در نهایت «یک من» می‌باشد، تبیین می‌نماید؛ که یکی «من بی‌نهایت» است که همان خداوند می‌باشد، و دیگری «من بانهایت» است که از نظر اقبال همان انسان مختار و آزاد و خلاق و آفریننده‌ای است که بر صورت خداوند (مختار و خالق و فاعل و دائما در حال خلق جدید که فارغ از نقشه قبلی می‌باشد و به سوی آینده باز پیش می‌رود)، خود را می‌سازد؛ و در همین رابطه است که اقبال به داوری نهائی خود در این رابطه می‌نشیند و می‌گوید: «من با نهایت با داشتن من بی‌نهایت مجبور نمی‌باشد» بلکه بالعکس «من بانهایت می‌کوشد تا مثل خداوند خالق و مختار و آفریننده بشود

10 - در عبارات فوق اقبال، «در تفسیر روحانی از جهان» در عرصه «تبیین زمان طبیعی» به این واقعیت می‌رسد، «که انسان تنها موجودی است که من یا خود دارد» و توسط این من یا خود است که «انسان می‌تواند به شناخت زمان طبیعی دست پیدا کند». در نتیجه اقبال در چارچوب «این من یا خود انسان است که حیات در انسان را تبیین می‌کند». قیامت از نظر اقبال هم در چارچوب همین «من یا خود انسان» قابل تفسیر می‌باشد. بر این موضوع بیافزائیم که اقبال بر پایه این «من یا خود انسان» است که به نفی روح فلسفی یونانی ارسطوئی و افلاطونی می‌پردازد.

11 - در عبارات فوق اقبال می‌گوید: کل وجود «زمانی»اند نه اینکه، «در زمان قرار دارند». به همین ترتیب اقبال معتقد است که «زمان» در اعماق وجود موجودات رخنه کرده است. طبیعی است که اینچنین زمانی که اقبال تبیین می‌کند، «تابع حرکت و شدن مداوم وجود می‌باشد.»

12 - در «تفسیر روحانی اقبال از جهان» او در خصوص رابطه خداوند با جهان، در عین حالی که معتقد است که «خداوند با جهان در حال داد و ستد می‌باشد»، همچنین معتقد است که «فاصله‌ای بین مخلوق و خالق وجود ندارد»؛ و به همین دلیل است که اقبال معتقد «به خداوند بیرون از جهان نیست» و خداوند را در عرصه همین جهان به صورت خداوند بازی‌گر (نه تماشاگر و ناظر وجود) تبیین و تفسیر می‌کند.

13 - اقبال معتقد است که «در عرصه وجود چیزی در برابر خدا قرار ندارد تا خداوند بخواهد به آنها علم پیدا کند و همه وجود در خداوند می‌باشند». بنابراین «علم خداوند به موجودات، علم خداوند به خودش می‌باشد

14 - اقبال «در تفسیر روحانی از جهان» به خاطر اینکه «همه جهان و هستی را به صورت یک من بی‌نهایت می‌داند» لذا تمام هستی را در عرصه آفاق و انفس به صورت یکپارچه تفسیر می‌کند؛ و به همین دلیل او در «تفسیر روحانی خود از جهان»، به وسیله خداوند است که او می‌تواند وحدت هستی را تفسیر نماید؛ و از اینجا است که او در تفسیر روحانی خود از جهان، به این نتیجه می‌رسد، «که تمام جهان آویزان خداوند است» و بی‌خداوند تمام وجود فنا می‌شود.

دو سر هر دو حلقه هستی / به حقیقت به هم تو پیوستی

مولوی

15 - اقبال در پایان عبارات فوق در چارچوب تفسیر روحانی از جهان «هر گونه فاصله‌ای بین خداوند و بندگانش را از بین می‌برد» تا توسط آن بتواند به هدف دوم خود که «آزادی روحانی فرد می‌باشد، دست پیدا کند» در نتیجه، در عبارات فوق اقبال نتیجه می‌گیرد «که خداوند مجبور و دور از جهان و دور از انسان، نمی‌تواند برای انسان قابل پرستش باشد

16 - اقبال در تبیین شناخت خداوند و شناخت زمان «از من یا خود انسان شروع می‌کند»، چراکه او معتقد است که «جز از طریق خود یا من انسان» نمی‌توان خداوند و زمان را فهم کرد؛ بنابراین از نظر اقبال هر کس در چارچوب «فهمی که از خود یا من دارد» می‌تواند «به فهم خدا و زمان دست پیدا کند» و کسی که «فهمی از خود و من نداشته باشد، نه خدا را می‌تواند فهم کند  و نه زمان طبیعی را.» در نتیجه از نظر اقبال «علت تفاوت در فهم خدا در انسان‌ها» به علت تفاوت در فهم «من یا خود» هر فرد انسان می‌باشد.

17 - در عبارات فوق، «تفسیر روحانی از جهان» از نظر اقبال به این معنی است که «ما تمام وجود را روحانی ببینیم» و خداوند را در ذره ذره وجود حاضر بدانیم.

18 - در عبارات فوق اقبال در چارچوب «تفسیر روحانی از جهان» معتقد به «خدای تکامل‌پذیر است» اما تکامل‌پذیری خداوند در اندیشه اقبال، مولود حرکت از نقص به کمال نیست، بلکه بالعکس «مولود رشد خلقت دائم او است که خداوند دائماً در حال خلق جدید آن می‌باشد

19 - در عبارات فوق اقبال در چارچوب «تفسیر روحانی از جهان»، علاوه بر اینکه «هستی را روحی و حیاتی می‌بیند»، معتقد به «تقدم حیات بر ماده است» و ماده را تابع حیات می‌داند، نه حیات را تابع ماده.

20 - در عبارات فوق اقبال می‌گوید: «مخلوقات خداوند در عرصه وجود به منزله یک غیر در برابر خداوند نیستند»، چراکه در دیدگاه او «ما یک موجود بیشتر نداریم و آن خداوند است». لذا در تفسیر روحانی از جهان همه چیز باید در خداوند تفسیر شوند.

به هر جزئی زکل کان نیست گردد / کل اندر دم ز امکان نیست گردد

جهان کل است و در هر طرفه العین / عدم گردد و لایبقی زمانین

دگر باره شود پیدا جهانی / به هر لحظه زمین و آسمانی

شیخ محمود شبستری – گلشن راز

ادامه دارد