سلسله بحثهای بعثتشناسی – قسمت سی و هفتم
بعثت پیامبر اسلام: «خدای نو» برای معماری، «جهان نو» و «انسان نو» و «جامعه نو» و «تاریخ نو»
البته خود محمد اقبال لاهوری و معلم کبیرمان شریعتی این ریشه یابی از انحطاط مسلمین و این روش برخورد با انحطاط مسلمین از پیامبر اسلام تاسی بودند. چراکه پیامبر اسلام در دوران آغازین حرکت و بعثت خود، جهت ایجاد تحول اجتماعی و انسانی و تاریخی در کانتکس تکیه بر آخرت و جاودانی بودن انسان، جوهر جبرگرائی معلول نظام اعتقادی و اجتماعی و سیاسی و فلسفی، بتپرستی را به چالش کشید و توسط پاداش در آخرت که از نگاه او و قرآن، مولود مادیت یافتن عمل اختیاری و انتخابی خود انسان میباشد، اختیار و اراده و انتخاب و آزادی انسان را تبیین وجودی و فلسفی کرد.
لذا تکیه محوری پیامبر اسلام در فرایند مکیاش تا سال دهم بعثت بر آخرت و طرح بیش از 95% آیات ده سال اول بعثت پیامبر در فرایند مکی در باب آخرت و غیبت آیات توحیدی در ده سال اول بعثت پیامبر اسلام در این رابطه قابل تفسیر میباشد. چراکه پیامبر اسلام در چارچوب رویکرد انسانمدارانه خود، جهت ایجاد تحول اجتماعی و تاریخی کوشید که قبل از توحید و تغییر، تصور و تصدیق تودهها از خداوند، به عنوان ثقل محور وجود، دیدگاه آنها را نسبت به خود و انسان تغییر دهد تا در این رابطه بتواند، «چهار رابطه دورانساز جامعه بشری، یعنی رابطه انسان با خودش و رابطه انسان با جامعه و رابطه انسان با جهان و رابطه انسان با خداوند را دچار تحول کیفی بکند.»
اقبال نیز به تاسی از پیامبر اسلام، از آنجائیکه عامل انحطاط جامعه مسلمین را، به خصوص از قرن چهارم و پنجم، در فراگیری اندیشه جبرگرایانه اشعریگری که به صورت ایمان مسلمانان در آمده بود، میدید، همین امر باعث گردید تا او نخستین سد راه تحول مسلمانان در چارچوب بازسازی نظری اسلام همین افت جبرگرائی کلامی و صوفیانه و فقیهانه و فیلسوفانه ببیند؛ و بر این اساس بود که اقبال برعکس سید جمال، معتقد بود که انحطاط تمدنی مسلمین که از قرن چهارم و پنجم شروع شده است، ریشه در انحطاط نظری و انحطاط اعتقادی و انحطاط فلسفی مسلمانان نسبت به اسلام تغییرگرایانه پیامبر دارد. به عبارت دیگر، از نظر اقبال «اول اسلام دچار انحطاط شد و بعدا مسلمانان گرفتار انحطاط تمدنی شدند.»
البته اقبال در نظریه خود انحطاط تمدنی مسلمانان از انحطاط فلسفی و کلامی و سیاسی و عرفانی صوفیانه جدا میکند و در همین چارچوب است که قبل از معلم کبیرمان شریعتی، اقبال معتقد به شعار «نجات اسلام قبل از مسلمین بود» پر پیداست که اقبال در چارچوب شعار «نجات اسلام قبل از مسلمین» خود بود که شعار بازسازی فکر دینی در اسلام را مطرح کرد. چراکه مضمون شعار بازسازی فکر دینی در اندیشه اقبال غیر از مضمون شعار، احیاء فکردینی عزالی میباشد، اقبال با شعار بازسازی فکر دینی میخواست در ابتدای قرن بیستم پس از شکست حرکت سیدجمال و عبده به نظریهپردازان تحولخواه مسلمان اعلام کند که اسلام چه در شکل صوفیانه و عارفانه آن و چه در شکل فقیهانه آن و چه در شکل فیلسوفانه آن و چه در شکل متکلمانه آن به علت غلبه اندیشه جبرگرایانه اشعریگری، دچار انحطاط و ویرانی همه جانبه شده است.
علی ایحال بهمین دلیل بود که اقبال معتقد بود که کل دستگاه مسلمانی باید در مرحله بازسازی در پنجه بازشناسی مجدد قرار گیرد. در این رابطه است که اقبال معتقد است که نخستین کسی که شعار بازسازی کل دستگاه مسلمانی را مطرح کرد، شاه ولی الله دهلوی بود و البته هر چند اقبال مدعی است که سیدجمال الدین اسد ابادی به عظمت این موضوع پی برده بود، ولی نظر اقبال این است که سیدجمال به علت انحراف در تاکتیک، در عرصه استراتژی دچار بن بست گردید.
«وظیفهای که مسلمانان این زمان در پیش دارند بسیار سنگین است. باید، بیآنکه کاملا رشته ارتباط خود را با گذشته قطع کنند از نو در کل دستگاه مسلمانی بیندیشند. شاید نخستین مسلمانی که ضرورت دمیدن چنین روحی را در اسلام احساس کرده است، شاه ولی الله دهلوی بوده است. ولی آنکس که کاملا به اهمیت این وظیفه متوجه شده و بصیرت عمیق در تاریخ اندیشه و حیات اسلامی، همراه با وسعت نظر حاصل از تجربه وسیع در مردم و اخلاق و آداب ایشان، او را حلقه زندهای میان گذشته و آینده ساخته است، جمال الدین اسدآبادی افغانی بوده است. اگر نیروی خستگیناپذیر وی تجزیه نمیشد و خود را تنها وقف تحقیق در باره اسلام به عنوان دستگاهی اعتقادی و اخلاقی میکرد، امروز جهان اسلام از لحاظ عقلی بر پایه محکمتری قرار میداشت» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل چهارم – آزادی و جاودانی من بشری – ص 112 – س 20).
به همین دلیل اقبال معتقد بود که تنها با بازسازی بر روی این ویرانهها است که ما میتوانیم به نجات اسلام در راستای نجات مسلمین دست پیدا کنیم. نباید فراموش کنیم که اقبال در سال 1930 که توسط چند سخنرانی اقدام به تدوین و چاپ کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام کرد، در نقطهای از تاریخ جهان و مسلمانان قرار گرفته بود که از یکطرف، حرکت سیدجمال و محمد عبده که در نیمه دوم قرن نوزدهم انجام گرفته بود، دچار شکست شده بود و از طرف دیگر خلافت امپراطوری عثمانی در سال 1924 یعنی 6 سال قبل از انتشار کتاب بازسازی فکر دینی اقبال، توسط متفقین پیروزمند جنگ اول بینالمللی که روسیه و انگلیس و فرانسه بودند، متلاشی شده بود.
حوزههای فقاهتی در کشورهای مسلمان شیعه و سنی دچار انحطاط فقهی شده بودند. عرفان و تصوف به صورت یک اپیدمی جبرگرانه و دنیاگریز و اختیارستیز در آمده بودند، آنچنانکه اقبال در این رابطه میگوید، این عرفان توسط فنا فی الله و مریدپروری، اراده و اختیار و آزادی انسانها را در جوامع مسلمین اعم از شیعه و سنی به چالش گرفتهاند و به همین دلیل بود که در سال 1930 که اقبال اقدام به طرح شعار، بازسازی فکر دینی در اسلام کرد، خود را در برابر ویرانههائی از فقه و فلسفه و سیاست و کلام و عرفان میدید؛ لذا در این رابطه بود که اقبال در کادر شعار بازسازی فکر دینی در اسلام خود، نخست به تفکیک انحطاط مسلمین از انحطاط اسلام پرداخت و انحطاط مسلمین را معلول انحطاط خود اسلام تعریف کرد؛ و در ادامه آن وقتی که اقبال دریافت که انحطاط مسلمین از قرن پنجم، معلول انحطاط اسلام است و پس از اینکه ریشه انحطاط اسلام را از قرن اول در نفوذ فراگیر اندیشه جبرگرایانه اشعریگری در شکل کلامی و فلسفی و عرفانی و فقهی تعریف کرد، کوشید در برابر این ویرانههای، اسلام فقاهتی و اسلام روایتی و اسلام کلامی و اسلام صوفیانه عرفانی و اسلام فیلسوفانه یونانیزده، در کتاب بازسازی فکر دینی همزمان اسلام فقاهتی و اسلام فیلسوفانه و اسلام عارفانه و اسلام متکلمانه به چالش بکشد، چراکه اقبال انحطاط نظری و اعتقادی مسلمین را، مولود انحطاط فقاهتی و انحطاط فلسفی و انحطاط کلامی و انحطاط عرفان صوفیانه میدانست.
اقبال در کتاب بازسازی فکر دینی خود آنچنان که انحطاط فقاهتی را به چالش میکشد انحطاط اسلام فلسفی یونانیزده ارسطوئی و افلاطونی نیز به چالش میکشد؛ و آنچنانکه انحطاط اسلام فلسفی را به چالش میکشد و آنچنانکه انحطاط اسلام صوفیانه باطنیگری را به چالش میکشد، انحطاط اسلام فقاهتی و روایتی و ولایتی به چالش میکشد. اقبال، در سال 1930 منهای انحطاط فقهی و کلامی و فلسفی و عرفانی مسلمین، به علت الغای خلافت عثمانی در سال 1924 در برابر یک انحطاط پنجم دیگر مسلمین قرار داشت و آن انحطاط سیاسی بود و به همین دلیل اقبال در کنار نجات اسلام از انحطاط فقهی و فلسفی و کلامی و صوفیانه، خود را مجبور میدید تا جهت مقابله با انحطاط سیاسی مسلمین، علاوه بر مطالعه رژیمهائی چون ایران رضا شاه و ترکیه کمال آتاتورک، به عنوان آلترناتیو بر استقلال کشور پاکستان از هندوستان تکیه نماید؛ و همین امر باعث گردید تا حرکت اقبال دو مؤلفهای بشود. یعنی همزمان آنچنانکه به نجات اسلام از انحطاط چهار گانه فقهی و کلامی و فلسفی و عرفانی میاندیشید، با شعار استقلال پاکستان به عنوان یک آلترناتیو سیاسی در برابر الغای خلافت عثمانی در سال 1924 بیندیشد.
علیهذا، اقبال در کتاب بازسازی فکر دینی خود میکوشد که در چارچوب علم کلام نوین و بازسازی علم کلام در اندیشه مسلمانان پس از بیش از هزار سال دوران کمای علم کلام، سه محور اساسی مورد بازشناسی و بازسازی معرفتی قراردهد: اول - خدا، دوم – انسان، سوم - وحی و نبوت. در همین رابطه است که اقبال در کتاب بازسازی فکر دینی که در هفت فصل تدوین یافته شده است، این سه محور «خدا و انسان و وحی و نبوت» را به صورت محوری مورد بازشناسی مجدد قرار میدهد. پر واضح است که هم خدا و هم انسان و هم وحی و نبوت و دین قبل از اقبال و بازسازی فکر دینی اقبال، در جامعه مسلمین هم به صورت تصوری و هم به صورت تصدیقی وجود داشته است، اما برداشت اقبال در سال 1930 یا نیمه اول قرن بیستم که اقدام به تقریر کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام کرد، بر این امر قرار داشت که سه محور کلیدی «خدا و انسان و وحی و نبوت یا دین» در طول هزار سال بعد از وفات پیامبر اسلام که از نظر اقبال «دوران ختم نبوت میباشد» مورد تحریف قرار گرفته ست.
در نتیجه اقبال معتقد است که «تا زمانیکه ما نتوانیم این سه محور کلیدی علم کلام مورد بازشناسی مجدد قرار دهیم، امکان بازسازی مجدد اسلام تاریخی در شرایط حاضر برای ما وجود نخواهد داشت»؛ و به همین ترتیب، اقبال در فصل اول کتاب بازسازی فکر دینی، تحت عنوان معرفت و تجربه دینی با تکیه بر تجربه حسی و مطالعه طبیعت، در این رابطه تلاش میکند، تا گردونه اپیستمولوژی، کلیاتگرائی و کلیاتبافی فلسفه یونانی و فلسفه کانتی مورد بازشناسی مجدد قراردهد؛ و تکیه بر جزئیات و مدرکات حسی و مطالعه طبیعت و جهان برون را که از نگاه او جزء تعلیمات قرآن به بشریت میباشد، بر مسلمانان تکلیف نماید. اقبال به علت مبارزه با کلیاتبافی و فرار از واقعیتهای حسی و طبیعی مسلمانان، در همین فصل اول کتاب بازسازی اندیشه یونانی را به باد حمله بیامان میگیرد و فصل اول کتاب خود را با این سوالات فربه و سترگ و ستبر، آغاز میکند:
«خصوصیت و ساختمان عمومی جهانی که در آن زیست میکنیم چگونه است؟ آیا در ساختمان این جهان هیچ عنصر ابدی و ثابتی وجود دارد؟ ارتباط ما با آن چگونه است؟ چه مقامی در جهان داریم؟ و با مقامی که اشغال کردهایم چه اخلاق و رفتار شایسته و در خور است؟» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل معرفت و تجربه دینی – ص 3 س 1).
لذا در ادامه این سوالات است که اقبال در همین فصل در ص 6 - س 6 میگوید:
«چنانکه همگان میدانیم فلسفه یونانی نیروی فرهنگی بزرگی در تاریخ اسلام بوده است. ولی تحقیقی دقیق در قرآن و مکاتب کلامی مدرسی که به الهام اندیشه یونانی طلوع کرد این واقعیت قابل توجه را آشکار میسازد که در عین آنکه فلسفه یونانی به دامنه متفکران اسلامی وسعت بخشید، به طور کلی بینش ایشان را در باره قرآن دچار تاریکی کرد. زیرا سقراط تمام توجه خویش را تنها به جهان آدمی محدود کرده بود. برای وی موضوع بحث شایسته آدمی تنها خود آدمی بود نه جهان گیاهان و حشرات و ستارگان. درست در مقابل این تصور سقراط است که روح قرآن در زنبور عسل ضعیفی جایگاهی برای وحی الاهی میبیند و پیوسته از خوانندگان این کتاب میخواهد که به تغییر دائمی بادها، به توالی شب و روز، به ابرها و آسمانهای پر ستاره و به سیارات شناور در فضای نامتناهی توجه داشته باشند و آنها را مشاهده کنند. افلاطون شاگرد سقراط به مدرکات حسی به چشم بیاعتباری مینگریست، چه از اینها به نظر وی تنها اعتقادی به دست میآید نه اینکه سبب رسیدن به علم حقیقی باشند؛ و درست بر خلاف نظر افلاطون است که قرآن» سمع- شنیدن و «بصر – دیدن» را ارزندهترین هدایای الاهی میشمارد و چشم و گوش را جوابگوی آنچه مردمان در این جهان کردهاند میشناسد؛ و این همان چیزی است که طلاب قدیم مسلمان در نتیجه افسون تعلیمات و پژوهشهای یونانی کاملا فراموش کرده بودند آنان قرآن را در پرتو فکر یونانی تلاوت میکردند. مدت 200 سال طول کشید تا دریافتند (و آن هم نه به صورتی کاملا واضح) که روح قرآن ضد فلسفه یونان است و نتیجه این دریافت نوعی از طغیان فکری بود که هنوز به اهمیت کامل آن پی نبردهایم.
لذا در همین رابطه است که اقبال حتی دو نحله کلامی تاریخ اسلام که از اواخر قرن اول هجری تکوین پیدا کرده بودند و برای بیش از هزار سال الی زماننا هذا بر اندیشه مسلمانان حکمروائی میکنند متاثر و مولود اندیشه یونانی میداند.
«موضوع نهضت اشاعره تنها مدافعه از سنت دینی با سلاح منطق یونانی بود. معتزلیان که به دین تنها همچون مجموعهای از معتقدات مینگریستند و از آن جنبه دین که واقعیتی حیاتی داشت غافل و جاهل بودند، هیچ توجهی به روشهای غیر تصوری نزدیک شدن به حقیقت نداشتند و دین را تنها دستگاهی از تصورات منطقی میدانستند که به اتخاذ وضعی منفی میانجامد و از درک این مطلب عاجز ماندند که در زمینه معرفت علمی یا دینی استقلال کامل فکر از تجربه عینی امکان ناپذیر است» (بازسازی فکر دینی در اسلام – ص 7 – س 16).
ادامه دارد