سلسله درس‌های بعثت‌شناسی پیامبر اسلام – قسمت هیجدهم

 

چرائی ختم نبوت پیامبر اسلام

د - اقبال عامل تکوین عقل در پروسس تکامل اجتماعی بشر را از بستر غریزه انسان خود وحی نبوی پیامبران الهی و در راس آن‌ها پیامبر اسلام می‌داند و در خصوص تولد عقل در دوران نبوت پیامبر اسلام که بسترساز ختم نبوت پیامبران الهی گردید، اقبال عامل اصلی تکوین عقل در دوران حیات نبوی پیامبر اسلام را چند منبعی کردن منابع معرفتی بشر توسط قرآن می‌داند. از نظر اقبال تا قبل از دوران حیات نبوی پیامبر اسلام، بشریت در عرصه معرفتی و اپیستمولوژی تک منبعی بود تحول بزرگی که قرآن در عرصه اپیستمولوژی بشر بوجود آورد این بود که طبیعت و تاریخ را در کنار تک منبع معرفتی وحی قرار داد. بدین ترتیب بود که از نظر اقبال قرآن بسترساز و عامل تولد عقل برهانی استقرائی بشر در پروسه حیات و تکامل وجود گردید و با تولد عقل برهانی استقرائی بشر بود که آنچنانکه اقبال می‌گوید نبوت به قطع خود فرمان داد.

ه - اقبال اولین کسی بود که موضوع ختم نبوت را در چارچوب موضوع تکامل وجود تبیین کرد. او عامل اصلی ختم نبوت پیامبر اسلام را در تولد عقل برهانی استقرائی انسان بوسیله چند منبعی کردن معرفت انسان توسط قرآن می‌داند، از نظر اقبال با تولد عقل برهانی استقرائی انسان توسط قرآن، دوران غریزه و دوران وحی به پایان رسید لذا در این رابطه است که اقبال می‌گوید:

«با تولد عقل برهانی استقرائی در پروسس حیات عاملی شد تا حیات در این مرحله به خاطر نفع خود تشکیل و نمو آن اشکال از خودآگاهی را که نیروی روانی در مرحله قدیم‌تر تکامل بشری به آن صورت جریان داشت متوقف سازد» (بازسازی فکر دینی –روح فرهنگ و تمدن اسلامی - ص 145 - س 10).

به عبارت دیگر از نظر اقبال این تکامل و تولد عقل برهانی استقرائی بود که پروسس حیات به درجه‌ائی از شعور و تدبیر رسانید تا برای اصالت دادن به این عقل برهانی استقرائی انسان به قطع نبوت فرمان دهد و در این رابطه است که اقبال تولد عقل برهانی استقرائی انسان را که بسترساز ختم نبوت می‌باشد، پایان تکامل پروسس حیات نمی‌داند بلکه بالعکس فرایندی نو در عرصه پروسس تکامل می‌داند که با تولد این عقل برهانی استقرائی، انسان جهت تکامل این عقل لازم گردید تا رابطه انسان با آسمان و وحی قطع شود.

«اندیشه ختمیت نبوت پیامبر اسلام نباید به این معنی گرفت که سرنوشت نهائی حیات جانشین شدن عقل برهانی استقرائی به جای غریزه است، چنین چیزی نه ممکن است و نه مطلوب ارزش عقلانی، این اندیشه در آن است که در برابر تجربه باطنی وضع مستقل نقادانه‌ای ایجاد می‌کند و این امر با تولد این اعتقاد حاصل می‌شود که حجیت و اعتبار ادعای اشخاص به پیوستگی با فوق طبیعت داشتن در تاریخ بشری به پایان رسیده است این نوع اعتقاد نیروی روانشناختی است که رشد و نمو چنین شخصیت‌ها را متوقف می‌سازد» (باز سازی فکر دینی در اسلام – روح فرهنگ و تمدن اسلامی – ص 146 - س 16).

بنابراین از نظر اقبال قرآن دارای یک قالب و یک محتوای می‌باشد که قالب قرآن همان گوهر وحی نبوی می‌باشد که اقبال معتقد است که وحی نبوی در ادامه غریزه می‌باشد و وابسته به دوران کهن است اما از نظر محتوای، چون قرآن توسط ایجاد تعدد منابع معرفتی بسترساز عقل و تکامل مستمر این عقل انسانی می‌شود این امر باعث می‌گردد که قرآن و پیامبر اسلام وابسته به دنیای نو بشوند لذا در این رابطه اقبال معتقد است که پیامبر اسلام بین دنیای نو و کهنه قرار گرفته است.

«پیامبر اسلام میان جهان قدیم و جهان جدید ایستاده است تا آنجا که به منبع وحی او مربوط می‌شود او به جهان قدیم تعلق دارد و آنجا که پای محتوای وحی او در کار می‌آید او متعلق به جهان جدید است چراکه پروسس حیات در قرآن و وحی پیامبر اسلام منابع دیگری از معرفت را اکتشاف می‌کند که شایسته خط سیر جدید آن است. ظهور و ولادت اسلام که آرزومندم چنانکه دلخواه شما است برای شما مجسم کنم همراه با ظهور ولادت عقل برهانی استقرائی گردید، رسالت با ظهور اسلام در نتیجه اکتشاف ضرورت پایان یافتن خود رسالت به حد کمال می‌رسد و این خود مستلزم دریافت هوشمندانه این امر است که پروسس حیات نمی‌تواند پیوسته در مرحله کودکی و رهبری شدن از خارج باقی بماند. الغای کاهنی و سلطنت میراثی در اسلام توجه دائمی به عقل و تجربه در قرآن و اهمیتی که این کتاب مبین به طبیعت و تاریخ به عنوان منابع معرفت بشری می‌دهد همه سیماهای مختلف اندیشه واحد ختم دوره رسالت است» (بازسازی فکر دینی در اسلام – روح فرهنگ و تمدن اسلامی – ص 145 – س 22).

3 - قرآن و قصه ختمیت نبوت پیامبر اسلام از نگاه اقبال:

گرچه در کل آیات قرآن به جز آیه 40 سوره احزاب که می‌فرماید «مَا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِکُمْ وَلَکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیینَ وَکَانَ اللَّهُ به کلِّ شَیءٍ عَلِیمًا - محمد پدر هیچ کدام از شما نمی‌باشد او رسول خدا است و خاتم انبیاء الهی است و خداوند بر همه چیز آگاه می‌باشد»، آیه‌ائی نداریم که به صراحت اعلام ختم نبوت پیامبر اسلام کرده باشد، تنها در همین یک آیه قرآن است که قرآن به صراحت پس از اینکه موضوع اعلام رسالت پیامبر اسلام می‌کند، نبوت پیامبر اسلام را خاتم نبوت انبیاء الهی می‌داند. سوالی که در این رابطه مطرح می‌شود اینکه اگر ختمیت نبوت آنچنان اهمیتی دارد که علامه محمد اقبال آن را تبیین می‌کند، پس چرا در کل آیات قرآن فقط در یک آیه به آن اشاره می‌شود؟

برای پاسخ به این سوال باید توجه داشتیم که قرآن آنچنانکه علامه محمد اقبال لاهوری می‌گوید به ختم نبوت پیامبر اسلام به عنوان یک پروژه وجودی نگاه می‌کند نه آنچنانکه اسلام فقاهتی و اسلام روایتی می‌گویند به عنوان یک موضوع فقهی، لذا در این رابطه است که قرآن در بستر پروسس تکامل وجود و خلقت و پیدایش عقل انسان به تبیین سه اصل توحید و قیامت و نبوت می‌پردازد. از نظر قرآن طبیعت، هستی، وجود، انسان، اجتماع و تاریخ در پیوند ارگانیگ با هم و به عنوان یک پروسس دیالکتیکی نمایشگاه تبیین کننده سه اصل توحید و نبوت و قیامت می‌باشد، چراکه نخستین مشخصه شدن دیالکتیکی طبیعت و انسان و جامعه و تاریخ از نظر قرآن اصل تکامل و هدفداری این تکامل در بستر انطباق با محیط و هدایت‌گری غریزه و هدایتگری از برون توسط انبیاء و هدایت‌گری از درون توسط عقل برهانی استقرائی می‌باشد که قرآن این شدن دیالکتیکی وجود را به صورت صیرورت «الی الله» مطرح می‌کند و این هدفداری تکامل به صورت حرکت «الی الله» تبیین می‌نماید.

«وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَکَرْهًا وَإِلَیهِ یرْجَعُونَ - آنچه در آسمان و زمین هست با اختیار و بی اختیار در نهایت بازگشتش به سوی الله می‌باشد» (سوره آل عمران – آیه 83) و

«إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ - از خدا آمده‌ایم و به سوی خدا باز می‌گردیم» (سوره بقره - آیه 156) و

«کُلُّ شَیءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُکْمُ وَإِلَیهِ تُرْجَعُونَ - هر حرکتی که به سمت الله نباشد نابود شدنی است حکم از آن پروردگار است و باز گشت همه وجود به سمت اوست» (سوره قصص - آیه 88)

«إِنَّ إِلَی رَبِّکَ الرُّجْعَی - بازگشت حرکت وجود و انسان به سوی پروردگار می‌باشد» (سوره علق - آیه 8)

«أَلَا إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ - جهت شدن همه وجود به سمت الله می‌باشد» (سوره شوری - آیه 53)

«وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَینَهُمَا وَإِلَیهِ الْمَصِیرُ - تمام وجود شدنی به سمت الله دارند» (سوره مائده - آیه 18)

به همین دلیل است که قرآن موضوع قیامت را با ترم معاد که بازگشت به اول باشد مطرح نمی‌کند، چراکه در معاد تکامل و هدفداری به نمایش در نمی‌آید، اصطلاح معاد بعدا توسط اسلام روایتی وارد دیسکورس اسلامی شد قرآن موضوع قیامت و توحید و نبوت را در چارچوب حرکت و تکامل و شدن مطرح می‌کند.

«أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا وَأَنَّکُمْ إِلَینَا لَا تُرْجَعُونَ - آیا اینچنین می‌اندیشید و حساب می‌کنید که خلقت شما عبث و بیهوده بوده و شما در نهایت به سوی ما باز نمی‌گردید» (سوره مومنون - آیه 115)

بنابراین اقبال موضوع پروژه ختمیت نبوت پیامبر اسلام را به صورت استحاله هدایت‌گری از وحی نبوی برونی به سمت عقل برهانی استقرائی درونی انسان تبیین می‌کند.

«ظهور و ولادت عقل برهانی استقرائی در بستر رسالت یا ظهور اسلام عامل ضرورت پایان یافتن خود رسالت می‌شود و این خود مستلزم دریافت هوشمندانه این امر است که پروسس حیات و تکامل نمی‌تواند پیوسته در مرحله کودکی و رهبری شدن از خارج باقی بماند» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل روح فرهنگ و تمدن اسلامی – ص 146 - س 4).

به عبارت دیگر از نظر محمد اقبال با تبدیل هدایت‌گری از برون به هدایت‌گری از درون در انسان، بستر ختم نبوت پیامبر اسلام تکمیل می‌گردد و در این رابطه است که اقبال می‌گوید با تولد عقل برهانی استقرائی این کمال نبوت بود که به ختم و قطع خود بر بشر فرمان داد و در همین رابطه است که پروژه ختمیت نبوت پیامبر اسلام در قرآن در بستر تکوین پروژه ولادت عقل برهانی استقرائی در انسان قابل تبیین می‌باشد که از نظر اقبال عامل تکوین و ولادت عقل برهانی استقرائی انسان توسط وحی نبوی و قرآن به وسیله چند منبعی شدن معرفت انسان در بستر اپیستمولوژی بوده است، چراکه تا قبل از قرآن تنها منبع معرفت و شناخت انسان منبع وحی نبوی بود که از بیرون از انسان به هدایت‌گری حرکت انسان و جامعه انسانی می‌پرداخت. بزرگ‌ترین انقلابی که قرآن در عرصه اپیستمولوژی ایجاد کرد این بود که طبیعت و تاریخ را به عنوان منبع شناخت و معرفت انسان در کنار همان تنها منبع معرفتی بشر یعنی وحی نبوی قرار داد که خود این امر باعث گردید تا عقل برهانی استقرائی در انسان متولد بشود و تولد این عقل باعث گردید تا هدایتگری حرکت انسان و جامعه انسان از صورت برونی که شکل رسالت انبیاء الهی داشت به شکل درونی یعنی تحت سلطه عقل انسان درآید.

«توجه دایمی به عقل و تجربه در قرآن و اهمیتی که این کتاب مُبین به طبیعت و تاریخ به عنوان منابع معرفت بشری می‌دهد، همه سیماهای مختلف اندیشه واحد ختم دوره رسالت است قرآن انفس یا خود و آفاق یا جهان را منابع علم و معرفت می‌داند، یعنی از نظر قرآن خداوند نشانه‌های خود را هم در تجربه درونی آشکار می‌سازد و هم در تجربه بیرونی و وظیفه آدمی آن است که معرفت بخشی همه سیماهای تجربه را در معرض قضاوت قرار دهد» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل روح فرهنگ و تمدن اسلامی – ص 146 – س 8).

البته هر چند شیخ مرتضی مطهری در مقدمه جلد پنجم «اصول فلسفه رئالیسم» می‌کوشد که این اندیشه اقبال در باب ختم نبوت با عنوان ختم دیانت رد کند و تبیین فقهی خودش از ختم نبوت جایگزین تبیین کلامی اقبال بکند، اقبال پیشاپیش در رد اینگونه قضاوت‌های قشری و پوزیتویستی و فقاهتی امثال شیخ مرتضی مطهری نقش قرآن را از بعد از ولادت عقل برهانی استقرائی در انسان هدایتگری، عقل انسان می‌داند. بنابراین از نظر علامه محمد اقبال ختم نبوت و قطع وحی نبوی به معنای بی نیازی انسان از دین و قرآن و وحی نبوی نیست چراکه اقبال معتقد است که قرآن دارای یک قالب و یک محتوا می‌باشد، قالب قرآن وحی نبوی است که مربوط به دوران کهن تاریخ انسان بوده که انسان به صورت برونی از طریق انبیاء الهی و وحی نبوی هدایت می‌شده است که این قالب وحی توسط پروژه ختمیت نبوت پیامبر اسلام پایان یافته است و دیگر بعد از پیامبر اسلام توسط عقل برهانی استقرائی در انسان، انسان از بیرون با وحی نبوی هدایت نخواهد شد و اما محتوای قرآن از نظر اقبال یک محتوای اپیستمولوژیک و معرفت‌شناسانه جهت ارائه متدولوژی و روش به عقل انسان می‌باشد که همیشه زنده است و همیشه بشر به آن نیازمند می‌باشد و این موضوع همان اصلی است که شیخ مرتضی مطهری در نقد اندیشه اقبال توان فهم آن را ندارد و قصه ختمیت نبوت اقبال را تحت عنوان قصه ختمیت دیانت مطرح می‌کند.

«اندیشه خاتمیت را نباید به این معنی گرفت که سرنوشت نهائی حیات و هدفداری جانشین شدن عقل به جای غریزه است، چنین چیزی نه ممکن است و نه مطلوب، ارزش عقلانی ختمیت نبوت در آن است که در برابر تجربه باطنی وضع مستقل نقادانه‌ائی برای عقل انسان ایجاد می‌کند» (بازسازی فکر دینی در اسلام - فصل روح فرهنگ و تمدن اسلامی - ص 146 - س 15).

و در همین رابطه است که اقبال پروژه ختمیت نبوت پیامبر اسلام را بسترساز پروژه ختمیت ولایت پیامبر اسلام می‌داند و معتقد می‌شود که با ختم نبوت پیامبر اسلام نه تنها دیگر وحی نبوی یا هدایتگری برونی و ارسال پیامبر قطع می‌شود مهم‌تر از آن با جایگزین شدن عقل برهانی استقرائی انسان به جای اصل ولایت پیامبر اسلام، خود ولایت پیامبر اسلام هم ختم می‌گردد چراکه از نظر اقبال معنی ولایت پیامبر الهی تکیه پیامبر بر شخصیت و تجربه خود به جای دلیل آوردن برای مدعای خود می‌باشد. یعنی پیامبر به مردم می‌گوید چون این من بوده‌ام که توسط تجربه نبوی چنین موضوعی را تجربه کرده‌ام بر شما واجب است که آن را بپذیرید و از من دلیلی نخواهید، اقبال مدعی است که با تولد عقل برهانی استقرائی در انسان توسط قرآن موضوع ولایت پیامبر اسلام هم تمام شده است و بعد از پیامبر اسلام هیچکس حق ندارد بگوید به خاطر ولایت بدون دلیل، این حرف من را قبول کنید بلکه همه مسلمانان موظفند از بعد از وفات پیامبر اسلام توسط نقل نقادانه خود حرف‌های دیگران را یا تجربه‌های درونی و برونی دیگران در بستر ارائه دلیل قبول کنند.

«ارزش عقلانی این اندیشه در آن است که در برابر تجربه باطنی وضع مستقل نقادانه‌ائی ایجاد می‌کند و این امر با تولد این اعتقاد حاصل می‌شود که حجیت و اعتبار ادعای اشخاص به پیوستگی با فوق طبیعت داشتن در تاریخ بشری به پایان رسیده است. این اعتقاد نیروی روانشناختی است که رشد و نمو چنین شخصیت‌ها را متوقف می‌سازد، کار این اندیشه آن است که در برابر ما چشم انداز تازه‌ائی از معرفت در میدان تجربه درونی می‌گشاید، این کار نیمی از شعار مسلمانی است و به کار نیم دیگر آن می‌ماند که با برهنه کردن نیروی طبیعی از لباس خالقیتی که فرهنگ‌های کهن بر آن پوشانده بودند اسلام روح مشاهده از روی نقادی در تجربه خارجی را ایجاد کرده و آن را پرورش داده است، بنابراین به تجربه باطنی و عارفانه هر اندازه هم که غیر عادی و غیر متعارفی باشد اکنون باید به چشم یک تجربه کاملا طبیعی نظر شود و مانند سیماهای دیگر تجربه بشری نقادانه مورد بحث و تحلیل قرار گیرد» (بازسازی فکر دینی در اسلام - فصل روح فرهنگ و تمدن اسلامی - ص 146 - س 18).

در همین رابطه است که اقبال موضوع ختم نبوت و ختم ولایت پیامبر اسلام را به عرصه معرفت شناسانه و اپیستمولوژی می‌کشاند و معتقد می‌گردد که با ختم نبوت و ختم ولایت پیامبر اسلام، تمامی معرفت‌های انسان صورت معرفت بشری و زمینی دارد و باید همراه با دلیل نقادانه عقل برهانی استقرائی انسان باشد و هیچ معرفتی از انسان از بعد از وفات پیامبر اسلام به دلیل اینکه منبع آن مقدس است، نمی‌توان غیر بشری و مقدس تصور کرد حتی آنچنانکه اقبال مثال می‌زند اگر این معرفت عرفانی و دینی باشد باید با این معرفت‌های دینی و معرفت‌های عرفانی هم مانند دیگر معرفت‌های بشری به صورت بشری و زمینی برخورد کنیم.

«بنابراین به تجربه باطنی و عارفانه هر اندازه هم که غیر عادی و غیر متعارف باشد اکنون باید به چشم یک تجربه کاملا طبیعی نظر شود و مانند سیماهای دیگر تجربه بشری نقادانه مورد بحث و تحلیل قرار گیرد» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل روح فرهنگ و تمدن اسلامی – ص 147 - س 5).

البته قبل از اقبال اولین کسی که به لحاظ معرفت‌شناسی موضوع ختم نبوت را مورد ارزیابی قرار داد، عبدالرحمن بن خلدون تونسی در کتاب «مقدمه تاریخ» در قرن هشتم هجری بود که علامه اقبال به این موضوع در کتاب «بازسازی فکر دینی» اعتراف می‌کند و مدعی است که موضوع بشری شدن و زمینی شدن معرفت دینی و معرفت عرفانی از بعد از وفات پیامبر اسلام به دلیل دو پروژه ختمیت نبوت و ختمیت ولایت اصلی بوده که او یعنی اقبال از ابن خلدون وام گرفته است.

«در ضمن این مطلب را باید پذیرفت که ابن خلدون تنها مسلمانی است که با روحی کاملا علمی به این مطلب توجه کرده است» (باز سازی فکر دینی در اسلام – روح فرهنگ و تمدن اسلامی – ص 147 – س 9).

«نخستین مسلمانی که معنی و ارزش عمل پیامبر اسلام را شناخت، ابن خلدون بود که با روح نقادتری به محتوی خودآگاهی باطنی نزدیک شد و تقریبا به همان چیزی رسید که اکنون با فرضیه خودهای ناخودآگاه بیان می‌شود» (ص 22 - فصل معرفت و تجربه دینی - س 18).

بنابراین قرآن تبیین قصه ختمیت پیامبر اسلام را تنها با آیه 40 سوره احزاب که همین یک آیه در کل قرآن می‌باشد که اصل ختمیت نبوت پیامبر اسلام را مطرح می‌کند، تبیین نمی‌کند بلکه تمامی آیاتی که در خصوص تحول و تکامل معرفت‌شناسانه انسان و تکامل و تطور جامعه و تاریخ انسان می‌باشد در این رابطه قابل تفسیر می‌باشد.

ادامه دارد