درسهائی از تاریخ - سلسله درسهائی در باب، بازشناسی تاریخ 150 سال گذشته جنبشهای عام اجتماعی ایران: درس ششم – قسمت چهارم
«آدرسهای، داده شده اشتباهی! در 150 ساله گذشته تاریخ جنبشهای عام اجتماعی ایران»
به این ترتیب بود که مثلثی از شایگان و حسین نصر و حاجی فرج دباغ بر علیه شریعتی در سطح بینالمللی با حمایت جهان سرمایهداری و بوق و کرنای او تشکیل گردید که مخرج مشترک هدف همه آنها اشغال فضای شریعتیگرایی در داخل و خارج کشور بود که به قول امام سجاد، «الحمد الله الذی جعل اعدائنا من الحمقاء» تکوین این مثلث شوم با سابقه سیاه گذشته نظری و عملی که داشتند هر چند به ظاهر خود را بیگانه از یکدیگر معرفی میکردند، ولی به هر حال خود ماهیت سیاه گذشته این مثلث شوم بسترساز تغییر 180 درجهای فونکسیون عمل آنها گردید. تا آنجا که خود آنها مجبور به اعتراف شکست این پروژه سیاه خود شدند و به همین دلیل پارادایم کیسهای آنها که به قول معلم کبیرمان شریعتی از مغز یبس هستند و از زبان مدر، امروز در خارج از کشور به تغییر ماسک سیاه گذشته خود، که شریعتی را تئوریسین فاشیست و خشونت تعریف میکردند، پرداختهاند، و از او به عنوان معلم کویریات یاد میکنند، حاشا و کلاً از این همه بیشرمی و تازه اعلام میکنند که دفاع فرج باغ از لیبرالیسم دفاع از لیبرالیسم معرفتی و لیبرالیسم سیاسی است، نه لیبرالیسم اقتصادی چراکه حاجی فرج دباغ از نگاه این پارادایم کیسهایش، اصلاً آگاه به لیبرالیسم اقتصادی نبوده و نیست، یاللعجب از این همه هوش استعداد که خداوند به اینها داده است، چراکه حداقل یک کتاب چند صفحهای از پروسه تشکیل لیبرالیسم وحشی اروپا نخواندهاند تا این حقیقت را فهم کنند که مولد نظریه لیبرالیسم از آغاز تا انجام لیبرالیسم اقتصادی و سرمایهداری رقابتی جهانخوار غرب بوده است، که توسط این نظریه سعی میکردند تا با تأمین آزادی فردی بازار رقابتی آدام اسمیتی را تثبیت نمایند.
علی ایحال بدین ترتیب است که جریان چهارم جهت ارائه آدرس اشتباه به مردم ایران از دهه چهل الی زماننا هذا تلاش میکنند تا با تبلیغ اسلام صوفیانه تحت شعار مبارزه با ترم ایدئولوِژی به جنگ شریعتی بروند. ماحصل، اینکه اگر بخواهیم حرکت جریان حلقه فردیدی از دهه 40 الی زماننا هذا، (که آبشخور اولیه آن بازگشت پیدا میکند به حرکت هانری کربن در دهه 20 در چارچوب سیاست امپریالیستی فرانسه در رقابت با امپریالیسم انگلیس که از بعد از پروژه سایکس – پیکو و به خصوص از بعد تکوین انقلاب اکتبر روسیه شکل گرفت و تا زمان سلطه همه جانبه امپریالیسم فاتح و تازه نفس آمریکا ادامه داشت و هدف آن در منطقه خاورمیانه جهت بسترسازی فرهنگی در داخل کشور ایران از بعد از شکست پروژه صفویه در بر افروختن جنگ شیعه صفوی و تسنن عثمانی جهت مقابله کردن با امپرطوری عثمانی بوده است) را تبیین محوری بکنیم، باید بگوئیم که:
الف – محور جریان فردید از هانری کربن تا حاجی فرج دباغ بازتولید اسلام صوفیانه یا اسلام فیلسوفانه ارسطوئی، افلاطونی جهت ایجاد سدی در برابر اسلام تطبیقی اقبال – شریعتی میباشد، چراکه بزرگترین پروژه اقبال که بعداً توسط شریعتی این پروژه صورت یک پروسس پیدا کرد، (در کانتکس بازسازی اسلام در چارچوب بازخوانی پروژه ختم نبوت و ختم ولایت پیامبر اسلام برای اولین بار در تاریخ علم کلام اسلامی به صورت برون دینی و درون دینی به طرح این اصل پرداخت) این بود که انسان میتواند، «مستقل از وحی بیاندیشید» و البته علامه محمد اقبال لاهوری از این مرحله هم جلوتر رفت و اعلام کرد که علت تکوین ختم نبوت و ختم ولایت پیامبر اسلام این بوده است که در کادر قرآن و وحی نبوی پیامبر اسلام توسط تکوین عقل استقرائی در بشر، انسان توان اندیشیدن مستقل از وحی نبوی و انبیاء الهی پیدا کرد.
لذا همین اندیشیدن مستقل از وحی انسان باعث گردید تا بشر به قول اقبال از دوران کهن وارد دوران جدید بشود و به همین دلیل اقبال پیامبر اسلام را عامل انتقال دهنده از جهان کهن به جهان نو اعلام کرد.
پس خدا بر ما شریعت ختم کرد /بر رسول ما رسالت ختم کرد
رونق از ما محفل ایام را /او رسل را ختم و ما اقوام را
خدمت ساقیگری با ما گذاشت / داد ما را آخرین جامی که داشت
لا نبی بعدی زاحسان خداست / پرده ناموس دین مصطفی است
قوم را سرمایه قوت از او /حفظ سر وحدت ملت از او
حق تعالی نقش هر دعوی شکست / تا ابد اسلام را شیرازه بست
دل زغیر اله مسلمان بر کند /نعره لاقوم بعدی میزند
کلیات اقبال لاهوری – رمز بیخودی – ص 70 – س 1 به بعد
«پیغمبر اسلام میان جهان قدیم و جهان جدید ایستاده است تا آنجا که به منبع وحی وی مربوط میشود، به جهان قدیم تعلق دارد، و آنجا که پای روح وحی در کار میآید متعلق به جهان جدید است. حیات در وجود پیامبر اسلام منابع دیگری از معرفت اکتشاف کرد که شایسته خط سیر جدید انسان در تاریخ شد. ظهور و ولادت اسلام، که آرزومندم چنانکه دلخواه شما است برای شما مجسم کنم بسترساز ظهور ولادت عقل برهانی استقرایی شد و بدین وسیله نبوت با ظهور اسلام در نتیجه اکتشاف ظهور ولادت عقل برهانی استقرایی حکم به قطع خود داد و بدین ترتیب به حد کمال خود میرسد و این خود مستلزم دریافت هوشمندانه این امر است که پروسه حیات نمیتوانست پیوسته در مرحله کودکی توسط رهبری از خارج باقی بماند» (بازسازی فکر دینی – فصل روح فرهنگ و تمدن اسلامی – ص 145-146 – س 22 به بعد).
لذا بدین ترتیب بود که اقبال در ادامه آسیبشناسی حرکت سیدجمال منادی این حرکت در جهان اسلام از اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم شد که «انسان میتواند مستقل از وحی بیاندیشد» و این ادعای حضرت مولا نا علامه محمد اقبال لاهوری که بعداً توسط معلم کبیرمان شریعتی در جهان اسلام دنبال گردید، جرقهای شد که مشرق زمین را در آستانه تحولی نو قرار داد. به همین دلیل در راستای مقابله کردن با اسلام تطبیقی اقبال – شریعتی بود که از دهه 20 در ایران و از بعد از جنگ اول جهانی و پروژه سایکس – پیکو در خاورمیانه سرمایهداری جهانی تحت رهبری امپریالیسم انگلیس و امپریالیسم فرانسه که بعداً به امپریالیسم آمریکا هم انتقال پیدا کرد، کوشیدند جهت مقابله کردن با این پروژه اقبال – شریعتی توسط اسلام صوفیانه (که امروز منادی آن در جامعه ایران حاجی فرج دباغ - عبدالکریم سروش - میباشد) با تبلیغ بیاختیاری انسان و بیمقداری دنیا و محدود کردن حرکت انبیاء به آخرت و بعد از مرگ، بسترساز تثبیت منافع امپریالیستی آنها بشوند.
باز به همین دلیل بود که حتی سیدجمال در اواخر عمر خود از بعد از اینکه دریافت که استراتژی تکیه بر سلاطین جبار و عساکر جرار او در راه رهائی مسلمانان به بن بست رسیده است با مهاجرت به مصر نخستین سدی که در مسیر رهائی مسلمانان به چالش کشید اسلام صوفیانه بود، که به شدت توسط سرمایهداری جهانی جهت تبلیغ بیاختیاری انسان و بیمقداری دنیا تبلیغ میکردند. آدرس اشتباهی جریان فردید – فرج دباغ، رویگردانی از اسلام اجتماعی توسط رویآوری به اسلام صوفیانه میباشد. این جریان که سر منزل نهایی آنها به طرف لیبرالیسم اقتصادی است جهت مقابله کردن با اسلام تغییرساز اقبال – شریعتی میکوشند تا آنچنانکه فرج دباغ مدعی است برخلاف اندیشه حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری و در ادامه آن معلم کبیرمان شریعتی تجربه نبوی پیامبر اسلام را از جنس تجربه عرفانی اهل تصوف ارزیابی کنند و با از بین بردن فاصله بین تجربه عرفا و تجربه نبوی پیامبر اسلام تجربه عرفا و صوفیان را در ادامه تجربه نبوی پیامبر اسلام تبیین نمایند و به وسیله آن آنچنانکه فرج دباغ مدعی است تجربه عرفا و تصوف بعد از پیامبر اسلام را مراحل متعالی در ادامه طولی تجربه نبوی پیامبر اسلام ارزیابی و ارزشگذاری نماید تا توسط آن شرایط جهت گسترش اسلام صوفیانه حرکت کربن – فردید فراهم نمایند، در صورتی که بزرگترین پیام اقبال – شریعتی اینکه اصلاً تجربه نبوی پیامبر اسلام با تجربه عرفانی صوفیان یکی نیست. به عبارت دیگر هر چند اقبال و شریعتی بستر وحی نبوی پیامبر اسلام را تجربه درونی و باطنی خود پیامبر تبیین میکنند و برای تجربههای انفرادی و درونگرای صوفیان اصالت فردی و درونی قائلاند، اما هرگز برعکس فرج دباغ تجربه نبوی پیامبر اسلام را با تجربه عرفانی و صوفیانه امثال مولوی یکی نمیدانند.
«حضرت محمد به معراج رفت و باز گشت. یکی از شیوخ بزرگ طریقت به نام عبدالقدوس گنگهی را کلامی است بدین مضمون: سوگند به خدا که اگر من به آن نقطه رسیده بودم، هرگز به زمین باز نمیگشتم. شاید در سراسر ادبیات صوفیانه نتوان چند کلمه معدود را پیدا کرد که در یک جمله، اختلاف روانشناختی میان دو نوع، »تجربه پیامبرانه و «تجربه صوفیانه» را به این خوبی آشکار سازد. که مرد باطنی یا صوفی یا عارف نمیخواهد که پس از آرامش و اطمینانی که با تجربه اتحادی پیدا میکند به زندگی این جهانی باز گردد، در آن هنگام که بنابر ضرورت باز میگردد، بازگشت او برای تمام بشریت سود چندانی ندارد. ولی بازگشت پیغمبر جنبه خلاقیت و ثمربخشی دارد. چراکه پیغمبر برعکس صوفی باز میگردد و در جریان زمان وارد میشود، به این قصد که جریان تاریخ را تحت ضبط درآورد، و از این راه جهان تازهای از کمال مطلوبها خلق کند. برای مرد صوفی و عارف یا مرد باطنی آرامش حاصل از تجربه اتحادی مرحله نهائی است. در صورتی که برعکس برای پیغمبر، بیدار شدن نیروی روانشناختی او است که جهان را تکان میدهد، و این نیروها چنان حساب شده است که کاملاً جهان بشری را تغییر میدهد. در پیغمبر آرزوی اینکه ببیند تجربه دینی به صورت یک نیروی جهانی زنده درآمده است به حد اعلی وجود دارد. به این ترتیب بازگشت او نوعی از آزمون عملی ارزش تجربه نبوی یا تجربه دینی او به شمار میرود. پیغمبر در فعل خلاق خود، هم در باره خود داوری میکند، و هم در باره جهان واقعیتهای عینی که میکوشد تا به خود در آن جنبه عینیت بدهد. با نفوذ کردن در آنچه نفوذناپذیر است پیغمبر خود را برای خود باز مییابد. در برابر تاریخ نقاب از چهره خویش برمیدارد. بنابراین راه دیگر برای داوری کردن در ارزش تجربه دینی یک پیغمبر آزمون انواع انسانیتی است که ایجاد کرده و نیز توجه به آن جهان فرهنگ و تمدنی است که از رسالت وی برخاسته است (کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل روح فرهنگ و تمدن اسلامی – ص 144-143 – س 1 به بعد).
آنچنانکه مشاهده میکنید در اسلام تطبیقی اقبال – شریعتی تجربه نبوی پیامبرانه با تجربه عارفانه صوفیان متفاوت میباشد چراکه تجربه نبوی یا تجربه دینی پیامبرانه برعکس تجربه عارفانه صوفیان:
اولاً – تغییرساز.
ثانیاً جامعهساز.
ثالتا از فرد فاصله میگیرد و اجتماعی و تاریخی میشود.
رابعاً مسئولیت آفرین میباشد. در صورتی که از نظر اقبال و شریعتی تجربه عارفانه صوفیان یا به عبارت دیگر تجربه صوفیانه مرد باطنی یک تجربه فردی و تفسیری و درونگرا و جامعهگریز و مسئولیتگریز و غیر تغییرساز میباشد به همین دلیل فرج دباغ در تز تجربه نبوی و کتاب «قبض و بسط» خود تلاش میکند تا با یکسان دانستن تجربه باطنی صوفیانه و تجربه نبوی و دینی پیامبر اسلام:
اولاً تجربه پیامبر را فردی بداند.
ثانیاً تجربه صوفیانه افرادی مثل مولوی در ادامه تکاملی تجربه پیامبر تبیین نمایند (اشاره به تفسیر حاجی فرج دباغ در غزل، ملولان همه رفتند در خانه به بنید /بر این جمع ملولانه همه جا بخندید / به معراج بر آیید چو از آلرسولید / رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید).
ثالثاً وحی نبوی پیامبر اسلام را محدود به تبیین جهان پس از مرگ بکند.
رابعاً وحی نبوی پیامبر اسلام را از عرصه جامعه و تغییر محدود به درون و تفسیر و فرد بکند. که البته هدف فرج دباغ سروش در ادامه آدرس اشتباهی کربن – فردید آن است که تا به خیال خود شرایط جهت لیبرالیسم اقتصادی در جامعه ایران فراهم بکند چون تا زمانیکه فردیت به عنوان یک مقوله مذهبی مانند لوتر یا مقوله عرفانی مانند عرفان بودائی و فلسفی مانند فلسفه یونانی در جامعه تبیین پیدا نکند، امکان دستیابی به لیبرالیسم فلسفی که بسترساز لیبرالیسم اقتصادی در جامعه میباشد وجود ندارد.
در همین رابطه است که سه مقوله تاریخ و جامعه و تکامل از آغاز شروع بسترسازی فلسفی و مذهبی و عرفانی فردیت در جامعه مورد هدف حمله فرج دباغ بوده است و صد البته از آنجائیکه فرج دباغ در این رابطه اندیشه شریعتی را مبتنی بر سه پایه:
1 - مساوات یا سوسیالیسم.
2 - مسئولیت مشترک یا اجتماعی کردن اقتصاد و سیاست و معرفت و آزادی یا دموکراسی سوسیالیستی (نه سوسیال دموکراسی) میدیده است، از آنجائیکه مانند مرادش داریوش شایگان به جایگاه تثبیت شده اندیشه شریعتی در بین جوانان و پیشگامان نظری و عملی جامعه ایران واقف بوده است لذا در این رابطه جهت بسترسازی لیبرالیسم فلسفی در جامعه ایران مانند داریوش شایگان کوشید تا خاکریز مقدم شریعتی را مورد حمله قرار دهد. در این رابطه بود که فرج دباغ مرحله اول حمله خودش تحت عنوان «فربهتر از ایدئولوژی» از سال 68 از خاکریز شریعتی شروع کرد و جهت به چالش کشیدن اندیشه شریعتی در راستای بسترسازی فلسفی لیبرالیستی یا فردیت در جامعه ایران که او با سه سلاح مذهب فردی آخرتگرای دنیاگریز وام گرفته از بازرگان پیر و عرفان و تصوف اشعریگری مولوی و اندیشههای پوپری دست به کار شد جهت به چالش کشیدن اندیشه مساواتگرای و مسئولیت آفرین و دموکراسیخواه شریعتی راهی جز این نداشت جز اینکه به موازات عَلم کردن مبارزه با سوسیالیسم و دفاع عریان از سرمایهداری با اصل تکامل و اصل اجتماعی شدن امور و اصل تاریخ به چالش بکشد چراکه او خوب میداند که زیربنای سه اصل مساواتطلبی و مسئولیتآفرینی و دموکراسیخواهی شریعتی همان سه اصل تاریخ و تکامل و اجتماعی شدن میباشد.
بنابراین در این رابطه است که اگر بخواهیم اصول مشترک فکری فرج دباغ در طول حیات فکری ضد شریعتی خود تبیین نمائیام این اصول مشترک عبارتاند از:
الف – ضد اصل تکامل.
ب – ضد اصل تاریخ.
ج – ضد اصل اجتماعی شدن.
د – ضد سوسیالیسم، میباشد که البته او با وامگیری ترم ایدئولوژی (از داریوش شایگان در حمله به شریعتی که عبارت است از آگاهی کاذب که البته خود داریوش شایگان این اصطلاح را از کتاب «ایدئولوژی آلمانی» کارل مارکس وام گرفته بود) توانست مخالفت ضد سوسیالیستی و ضد تکامل و ضد تاریخ و ضد اجتماعی شدن با اندیشه مساواتطلب و مسئولیتآفرین و دموکراسیخواه شریعتی در مبارزه ضد ایدئولوژی با شریعتی تئوریزه کند، آن هم به این ترتیب که مثلاً اندیشه شریعتی حرکتطلب است نه حقیقتطلب و دشمنساز است و معیشتاندیش میباشد.
خامسا از آنجائیکه در مدل دینشناسی اقبال و شریعتی پایههای این مدل دینشناسی بر اساس سه پایه:
1 - بازفهمی جهان.
2 - بازفهمی خود.
3 - بازفهمی وحی نبوی جهت بازسازی مدل دینشناسی اسلام میباشد، با عنایت به اینکه از نگاه اقبال – شریعتی در میان سه مؤلفه بازفهمی جهان و خود و وحی نبوی جهت بازسازی اسلام مؤلفه بازفهمی وحی نبوی جنبه عمده دارد، آنچنانکه بدون بازفهمی وحی نبوی امکان بازسازی اسلام از نظر شریعتی و اقبال وجود ندارد به همین دلیل است که برای فهم مدل دینشناسی اقبال و شریعتی ما مجبوریم به آرایش انواع مدل دینشناسی بپردازیم که در این رابطه با سه نوع مدل دینشناسی روبرو میشویم که این سه نوع مدل دینشناسی عبارتاند از:
الف – مدل دینشناسی تطبیقی.
ب – مدل دینشناسی انطباقی.
ج – مدل دینشناسی دگماتیسم.
ادامه داردac