سلسله درسهائی در باب مبانی تئوریک «استراتژی پیشگام» – قسمت هفتم
چگونه هزینه مبارزه برای جنبشهای چهارگانه ایران کاهش دهیم؟
با نگاهی هر چند اجمالی و کلی به آیتمهای فوق، ما را به صدور این داوری نهائی میکشاند که جوهر همه آیتمهای فوق دلالت بر یک امر میکند و آن اینکه، اگر چه اسم و تابلو همه جریانهای پیشاهنگی نیم قرن گذشته ایران، اعم از مذهبی و غیر مذهبی و ملی تغییر کرده است، با همه این احوال آنچنانکه در آیتمهای فوق مشهود است، همه آنها به نحوی دیگر گرفتار همان دیسکورس پیشاهنگی در سه مؤلفه تحزبگرایانه لنینیستی و ارتش خلقی مائوئیستی و چریکگرائی مدرن رژی دبره میباشند. چراکه نکتهای که جریانهای پیشاهنگی نیم قرن گذشته حرکت تحولخواهانه مردم ایران نتوانستهاند متوجه آن بشوند، اینکه «رویکرد پیشاهنگی، یک استراتژی بوده است، نه یک تاکتیک یا مکانیزم تشکیلاتی و سازماندهی یا تکیه بر آنتاگونیسم و غیره»، لذا به همین دلیل است که اگر رویکرد پیشاهنگی در ایران در نیم قرن گذشته در سه شکل آن، یک استراتژی بدانیم، نه یک تاکتیک و نه یک مکانیزم متمرکز عمودی تشکیلاتی بر پایه سانترالیزم صرف و مطلق و نه یک شیوه مبارزه، بیشک برای استحاله و نقد استراتژی پیشاهنگی در ایران، راهی جز این برای ما نمیماند مگر اینکه به «واسازی و بازسازی تمامی تئوری عام و خاص و مشخص گذشته خود بپردازیم». چراکه «استراتژی در عرصه مبارزه درازمدت، معلول تئوری عام و خاص و مشخص میباشد». لذا تا زمانیکه به واسازی و بازسازی (نه احیاگری و رفرم آن) تئوریهای عام و خاص و مشخص نپردازیم، امکان بازسازی و نقد استراتژی برای ما وجود ندارد.
مشکل تمامی نظریهپردازان رویکرد پیشاهنگی در سه شکل آن در نیم قرن گذشته تاریخ ایران، اعم از مذهبی و غیر مذهبی و ملیگراها این میباشد که آنها فکر کردهاند که رویکرد پیشاهنگی در سه شکل آن، فقط یک شیوه تاکتیکی مبارزه در بیرون از تشکیلات، یعنی در جامعه استبدادزده و فقهزده و سنتزده و تصوفزده ایران میباشد، لذا به همین دلیل، جهت نقد این شیوه تاکتیکی مبارزه در بیرون از تشکیلات خود، حتی با همان سلاح ترور، جهت تسویه حساب با همراهان تشکیلاتی خود به جان همراهان خود میافتادند و با بیرحمانهترین شکل همراهان خود را به نام تغییر ایدئولوژی قلع و قمع کردند و نام آن را «استحاله ایدئولوژی خرده بورژوازی به ایدئولوژی پرولتاریا میگذاشتند.»
علی ایحاله، بدین ترتیب است که اگر رویکرد پیشاهنگی در سه شکل آن در نیم قرن گذشته جامعه ایران «یک استراتژی بدانیم»، دیگر فرق نمیکند که این استراتژی از دل مائوئیسم بیرون آمده باشد، یا از دل کاستروئیسم و یا از بطن لنینیسم و انقلاب الجزایر و مبارزه آزادیبخش خلق فلسطین و یا از دل مذهبیون و ملییون و غیره، جوهر تمامی تئوری عام رویکرد پیشاهنگی نیم قرن گذشته جامعه ایران، چه مذهبییون آن و چه غیر مذهبیون و ملییون آن مشترک میباشد، چراکه آن تئوری عام تدوینی و تعریفی آنها بوده است که سنتز آن به صورت استراتژی پیشاهنگی در سه شکل آن، در ایران در نیم قرن گذشته تبلور پیدا کرده است.
یادمان باشد که در این دیسکورس، آنچنانکه چه گوارا یک چریک است، امام حسین در کتاب «راه حسین» مجاهدین خلق یک چریک میشود و یا آنچنانکه فدائی و صفائی فراهانی و حمید اشرف و مسعود احمدزاده چریک هستند، مجاهد خلق و احمد رضائی و شکرالله پاک نژاد و غیره چریک میشوند. تنها تفاوتی که در عرصه تئوری عام بین اینها وجود دارد، «در پارادایم کیس، یا اسوه و الگوی آنها نهفته است» وگرنه به قول مولوی «در سرمه چشم آنها تفاوتی نیست.»
با همه این احوال، سؤال کلیدی که در این رابطه مطرح میباشد این است که، «چرا استراتژی پیشاهنگی در ایران شکست خورد؟» «آیا واقعاً دلایل و علل شکست استراتژی پیشاهنگی همانی است که فوقا مطرح شد؟»
برای پاسخ به این سؤال بهتر است قبل از آن سوالی دیگر مطرح کنیم و آن اینکه، «آیا واقعاً از نظر طرفداران و سمپاتهای اینها، رویکرد پیشاهنگی در نیم قرن گذشته تاریخ حرکت تحولخواهانه مردم ایران شکست خورده است؟» یا اینکه آنچنانکه سازمان مجاهدین خلق بیش از چهار دهه بر طبل آن میکوبند «نه تنها استراتژی پیشاهنگی شکست نخورده است، بلکه این استراتژی در فرایند ارتش خلقی مائوئیستی آن، امروز تنها راه دستیابی به حرکت تحولخواهانه سیاسی و اقتصادی و اجتماعی در جامعه ایران میباشد.»
بنابراین لازمه اینکه به سؤال علل و دلایل شکست استراتژی پیشاهنگی در سه شکل آن در ایران بپردازیم، این است که قبل از آن به این داوری دلیلی رسیده باشیم که واقعاً استراتژی پیشاهنگی در سه شکل آن:
1 - چریکگرائی مدرن کوبائی،
2 - ارتش خلقی چینی،
3 - حزب طراز نوین لنینیستی، در ایران، شکست خورده است و علت خلاء پیشاهنگ در پروسه انقلاب ضد استبدادی 57 که بسترساز موجسواری جریان از راه رسیده، جهت هژمونی بر انقلاب ضد استبدادی مردم ایران گردید، همین شکست استراتژی پیشاهنگ در سه شکل چریکگرائی و ارتش خلقی و حزب طراز نوین لنینیستی آن بود.
یادمان باشد که «ریشه تئوریک عام سه مؤلفه چریکگرائی و ارتش خلقی و حزب طراز نوین لنینیستی، در چارچوب تئوری عام پیشاهنگ، دارای آبشخور مشترک میباشند. که آن آبشخور مشترک اصالت دادن به پیشاهنگ و تشکیلات عمودی، در سه شکل مختلف چریکی و ارتش خلقی و حزب طراز نوین آن میباشد». به همین دلیل در عرصه آسیبشناسی تئوری پیشاهنگ، عامل اصلی شکست این تئوری در سه شکل آن در نیم قرن گذشته تاریخ حرکت تحولخواهانه مردم ایران، همین «اصالت دادن به تشکیلات عمودی» یا جایگزین کردن «تشکیلات عمودی» به جای «تشکیلات افقی» میباشد.
به عبارت دیگر، در چارچوب استراتژی پیشاهنگ، سازمانگری اجتماعی کردن اشکال عمدهای که دارد این است که، به جای اینکه «تشکیلات عمودی، در خدمت تشکیلات افقی باشد، تشکیلات افقی، به عنوان دنباله تشکیلات عمودی در میآید.»
بنابراین همین ضعف عمده در استراتژی سازمانگرایانه پیشاهنگ باعث میگردد تا پیشاهنگ، چه در شکل چریکی و چه ارتش خلقی و چه حزب طراز نوین لنینیستی آن، هرگز به «جنبشهای چهارگانه اجتماعی و دموکراتیک و کارگری و سیاسی، به عنوان عامل و خواستگاه حرکت تحولگرایانه تاریخی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی نگاه نمیکنند. چرا که در نگاه پیشاهنگ، همه راهها به رم ختم میشود و بر آن اساس معتقد است که فقط با کسب قدرت سیاسی، به هر طریقی توسط تشکیلات عمودی، است که پیشاهنگ میتواند در جامعه حرکت تحولخواهانه اقتصادی و اجتماعی و سیاسی انجام دهد.»
به همین دلیل، در چارچوب تئوری پیشاهنگ دیگر فرق نمیکند که ما با رویکرد چریکگرائی مدرن به تشکیلات افقی و جنبشهای چهارگانه نگاه کنیم، یا با رویکرد ارتش خلقی و یا با رویکرد حزب طراز نوین لنینیستی، «خروجی نهائی همه اینها یکسان میباشد و آن اینکه تمام تلاشها در مرحله اول، باید در راستای کسب قدرت سیاسی یا مشارکت در قدرت سیاسی حاکم باشد، از بعد از رسیدن به قدرت سیاسی است که برنامههای تحولخواهانه پیشاهنگ شروع میشود». در نتیجه این رویکرد است که در نیم قرن گذشته، جریانهای تابع رویکرد پیشاهنگی در ایران، هر زمان که به نقد خود میپرداختند، از آنجائیکه خود استراتژی پیشاهنگ به چالش تئوریک نمیکشیدند و میخواستند در داخل خود استراتژی پیشاهنگ خانه تکانی و نقل مکان انجام دهند، همین امر باعث میگردید تا هر کدام از این جریانها در زمان واسازی و بازسازی حرکت گذشته خود، از یک چرخه مؤلفه پیشاهنگ بیرون بیایند و وارد چرخه دیگر از همان استراتژی پیشاهنگ بشوند.
به همین دلیل، در تحلیل نهائی وقتی که به آخر پائیز رسیدیم و خواستیم جوجهها را در سال 57 در جریان جنبش ضد استبدادی مردم ایران بشماریم، دیدیم که همه این جریانها به جای اینکه به دنبال سازمانگری جنبشهای چهارگانه مردم ایران، در عرصه مبارزه ضد استبدادی باشند، یا به دنبال سربازگیری تشکیلاتی خود به صورت عمودی بودند و یا به دنبال اسلحه جمع کردن و یا هر دو، طبیعی بود که این عملکرد مشترک همه مؤلفههای سه گانه استراتژی پیشاهنگ در سال 57، معلول و سنتز همان تئوری عام پیشاهنگ بود که معتقد بودند که «تنها با کسب قدرت سیاسی یا مشارکت در قدرت سیاسی حاکم است که میتوان حرکت تحولخواهانه جامعه ایران را به پیش برد، نه جامعه مدنی جنبشی حقوقی تکوین یافته از پائین.»
بدین ترتیب بود که در عرصه میدانی در سال 57 به وضوح آشکار شد که «بین پیشاهنگ چریکگرا و پیشاهنگ ارتش خلقی یا میلیشیا یا پیشاهنگ حزب طراز نوین لنینیستی هیچ تفاوتی نیست». چراکه هر سه این رویکردها در تحلیل نهائی در چارچوب تشکیلات عمودی خود معتقد به کسب قدرت سیاسی از طریق تشکیلات عمودی میباشند و نیاز آنها به جنبشهای چهارگانه و مردم ایران، تنها کسب حمایت مادی و معنوی و فیزیکی برای بسترسازی جهت کسب قدرت سیاسی، یا بالا بردن قدرت چانهزنی خود در عرصه مشارکت قدرت با حاکمیت میباشد.
یادمان باشد که همین آفت و آسیب استراتژی پیشاهنگی در ایران، درست از اسفند 57 الی یومنا هذا، باعث گردیده است تا مؤلفههای سه گانه پیشاهنگ در ایران، به جای اینکه در چارچوب تشکیلات افقی، تشکیلات عمودی خود را در خدمت جنبشهای چهارگانه مردم ایران قرار دهند، از همان آغاز کوشیدند که در عرصه تشکیلات عمودی خود بتوانند توسط سربازگیری در اشکال مختلف سه گانه، قدرت چانهزنی خود را، در عرصه مشارکت قدرت با حاکمیت بالا ببرند، بیخبر از اینکه موج سواران به قدرت رسیده از همان آغاز با استراتژی نهادینه کردن قدرت خود، بیوقفه تلاش میکردند تا توسط به خدمت گرفتن تشکیلات و تجربه و کادرهای رژیم قبل، فوندانسیونهای قدرت خود را در برابر جریانهای رقیب آببندی کنند.
لذا به همین دلیل سردمداران ارتجاعی حاکم تا پایان سال 67، یعنی به مدت یک دهه تمام تلاش خود را در خدمت تسویه حساب با رقیبان داخلی قدرت خود، در سه شکل چریکگرائی و ارتش خلقی و حزب طراز نوین لنینیستی، با سه مؤلفه مذهبی و غیر مذهبی و ملیگرایان درآوردند و در این رابطه تمامی ترفندهای نرمافزاری و سختافزاری حکومتی و اجتماعی (از خیمه شب بازی اشغال سفارت در 13 آبان 58 گرفته تا کودتای فرهنگی بهار 59، تحت هژمونی حسین حاجی فرج دباغ - معروف به عبدالکریم سروش - و جنگ 8 ساله بین رژیم مطلقه فقاهتی با رژیم بعث صدام حسین و اعدام و کشتارهای نجومی سالهای 60 تا 67 و نسلکشی تابستان 67 و زندان و شکنجهها و تیغ و داغ و درفش و شوهای تلویزیونی بریدههای سیاسی) به استخدام گرفتند. که حاصل آن تراژدی هولناک ده ساله تاریخ ایران، پر شدن قبرستانها و زندانها و مهاجرت نجومی انقلابیون ایران به خارج از کشور بود. و این درست مصادف با شرایطی بود که در کفه دیگر ترازو، علاوه بر اینکه رژیم مطلقه فقاهتی توانست به تثبیت حاکمیت خود در پایان سال 68 دست پیدا کند، حتی با تغییر قانون اساسی خود رژیم مطلقه فقاهتی توانست، قدرت خود را به صورت حقوقی هم نهادینه نماید.
در صورتی که برعکس درست در پایان سال 67، «وضعیت جنبشهای چهارگانه جامعه ایران، بسیار عقبتر از سال 57 بود». چراکه رژیم مطلقه فقاهتی در دهه 60، در راستای تثبیت اجتماعی حاکمیت خود، کوشید تا در زیر چتر شعار «بسیج» در اشکال مختلف آن، اعم از بسیج کارگری و بسیج کارمندی و بسیج دانشجوئی و غیره و با سوء استفاده از جنگ 8 ساله خود با رژیم بعث صدام حسین، سیستم پادگانی کردن کارخانهها و ادارات و دانشگاهها و مدارس و غیره به اجرا بگذارد و توسط این سیستم پادگانی بود که رژیم مطلقه فقاهتی با سرپل قرار دادن تشکیلات زرد حکومتی در همه عرصهها، از کارگران تا دانشجویان و کارمندان و غیره، تحت سلطه امنیتی خود درآورد.
لذا به همین دلیل است که اگر بخواهیم در باب رابطه پیشاهنگ با جنبشهای چهارگانه مردمی در طول بیش از نیم قرن گذشته به داوری بنشینیم، باید بگوئیم که «علت و دلیل اصلی شکست جنبش سیاسی ایران در بیش از نیم قرن گذشته، حاکمیت استراتژی پیشاهنگی (در اشکال سه گانه چریکی و ارتش خلقی و حزب طراز نوین لنینیستی، درسه مؤلفه مذهبی و غیر مذهبی و ملی) به عنوان یک گفتمان مسلط بر جنبش سیاسی ایران بوده است». که این امر باعث شده است تا همه این جریانهای تابع استراتژی پیشاهنگی با عمده کردن تشکیلات عمودی خود، نسبت به تشکیلات افقی جامعه ایران که همان جنبشهای چهارگانه میباشند، بیتفاوت باشند.
طبیعی است که وقتی که ما در برابر تشکیلات افقی یا جنبشهای چهارگانه جامعه ایران اصالت به تشکیلات عمودی خود دادیم، دیگر این جنگ بین تشکیلات عمودی جریانهای سه مؤلفهای پیشاهنگ است که در راستای مشارکت در قدرت سیاسی با حاکمیت، یا کسب قدرت سیاسی، جایگزین مبارزه برای دستیابی به جامعه مدنی جنبشی حقوقی تکوین یافته از پائین میشود. آنچنانکه دیدیم، از بعد خیمه شببازی اشغال سفارت آمریکا در آبان 58 تا سال 62، بسیاری از نیروهای سیاسی معتقد به تئوری پیشاهنگ و حزب طراز نوین لنینیستی، مثل حزب توده، جهت نفی رقیبان پیشاهنگ خود، با ضد امپریالیسم (نه ضد آمریکائی) خواندن رژیم مطلقه فقاهتی، حتی به همکاری اطلاعاتی با رژیم مطلقه فقاهتی پرداختند.
یادمان باشد که ماجرای تئوری پیشاهنگ در تاریخ حرکت تحولخواهانه جامعه ایران فقط محدود به دهه 60 نمیشود، بلکه قبل از آن در دهه 20 تا سال 32 که جریانهای پیشاهنگ مدرن از بعد از انقلاب اکتبر روسیه و انقلاب کبیر فرانسه در ایران تکوین پیدا کرده بودند، به علت همین آسیبهای تئوری استراتژی پیشاهنگی در جامعه ایران، با اینکه تشکیلات پیشاهنگی تحت هژمونی حزب توده در آن زمان توانست تا اعماق جامعه ایران نفوذ کند، ولی در تحلیل نهائی دیدیم که در روز 28 مرداد 32 این کوه جنبش پیشاهنگ ایران بود که مجبور شد تا موش بزاید. بطوریکه رژیم کودتائی پهلوی دوم با تکیه بر چند تا لومپن مثل شعبان بیمخ و حاجی طیب رضائی و رمضان یخی و نوچههایشان، توانست با حمایت ارتجاع مذهبی و حوزههای فقاهتی، نخستین دولت دموکراتیک تاریخ ایران را به زانو در آورد.
علی ایحاله با عنایت به موارد فوق است که اکنون میتوانیم به سوالی که در آغاز این درس مطرح کردیم پاسخ بدهیم.
سؤال آغازین این درس این بود که «علل شکست استراتژی پیشاهنگی در سه مؤلفه مختلف آن، اعم از چریکگرائی مدرن یا ارتش خلقی یا حزب طراز نوین لنینیستی از بیش از نیم قرن گذشته الی یومنا هذا در سه مؤلفه مختلف مذهبی و غیر مذهبی و ملی در ایران، چه میباشد؟»
ادامه دارد