جنبش «حاشیهنشینان ایران» و «پوپولیسم ستیزهگر و غارتگر و دگماتیسم» - قسمت دوم
ج – حاشیهنشینی در ایران که در دهه 40 تکوین پیدا کرد، مولود شکست رفرم ارضی شاه – کندی میباشند:
با عنایت به اینکه حاصل نهائی رفرم ارضی شاه – کندی در دهه 40 این شد که زمینداران سابق روستاها با فروش زمینها به دربار، به شهر بیایند و بورژوازی بزرگ دربار پهلوی دوم را ایجاد نمایند، خروجی نهائی این استحاله دستوری و صوری طبقه حاکم توسط سرمایههای نفتی که در دست دربار بودند، باعث گردید تا «بورژوازی بزرگ تازه به دوران رسیده دربار پهلوی دوم، سکاندار اقتصاد سرمایهداری وابسته مولود رفرم شاه – کندی در دهه 40 بشوند.» البته پر پیدا بود که بورژوازی بزرگ دربار پهلوی دوم در دهه 40 در مقایسه با بورژوازی سده هیجدهم میلادی مغرب زمین، به علت ارتجاعی و عقب مانده بودن خواستگاه و نگرش آنها، نتوانند آن رسالتی که سرمایهداری مغرب زمین از قرن 16 تا قرن نوزدهم در مغرب زمین داشتند، حاصل نمایند.
چراکه «جابه جائی صوری طبقه حاکمه در دو مناسبات زمینداری و سرمایهداری وابسته مولود رفرم شاه –کندی در دهه 40، به علت شکست پروژه رفرم ارضی شاه - کندی به لحاظ هرم طبقاتی در جامعه ایران، فقط محدود به طبقه حاکم یا تبدیل زمیندار به بورژوازی بزرگ دربار نشد، بلکه در عرصه طبقه محکوم یا استثمار شده هم این جابجائی طبقاتی، صورت صوری به خود گرفت»؛ زیرا از آنجائیکه با خروج زمینداران بزرگ از روستاها به طرف شهرها، توسط خرید زمینهای آنها به وسیله سرمایه نفتی، «مدیریت سنتی کشاورزی در روستاها - که در دست زمینداران بزرگ بود -، از بین رفت و توسط تقسیم غیر برنامهریزی شده در چارچوب رفرم ارضی شاه – کندی، زمینها بین دهقانان و طبقه زحمتکش و استثمار شده روستاها تقسیم شد، از آنجائیکه با تقسیم زمینها و خروج زمینداران از روستاها به شهر، این جابجائی و استحاله غیر برنامهای و مکانیکی و صوری باعث خلاء مدیریت در روستاها گردید، با عنایت به اینکه، «دهقانان صاحب زمین شده توسط قطعه شدن زمینها هر کدام به صورت خرده مالک درآمدند»، همین موضوع باعث گردید تا علاوه بر اینکه دیگر این خرده مالکهای جدا شده از هم نتوانند مدیریت یکپارچه برنامهریزی در عرصه تولید کشاورزی بوجود بیاورند، خود این تقسیم اراضی و قطعه و قطعه شدن زمینها در خلاء مدیریت برنامهریزی شده یکپارچه شورائی و تعاونی، نه تنها بسترساز نجات طبقه زحمتکش روستاهای ایران نشد، بلکه در فقدان مدیریت شورائی و تعاونی و به علت شکست مدیریت سنتی و عدم توان مدیریت جدید، این خرده مالکهای پاره پاره شده و عدم برنامهریزی رژیم کودتائی پهلوی دوم د ر چارچوب سرمایهداری تولیدی به علت وابسته بودن سرمایهداری حاکم، توسط یکپارچه کردن زمینهای قطعه قطعه شده، این همه باعث شکست رفرم ارضی شاه – کندی در دهه 40 و اقتصاد کشاورزی در روستاهای ایران گردید.
حاصل شکست پروژه رفرم ارضی شاه – کندی در دهه 40 مهاجرت طبقه زحمتکش روستاهای ایران از روستاها به طرف شهرها شد که این مهاجرین فقیر و بیخانمان و رانده از همه جا، به صورت حاشیهنشینهای شهری در آلونکها و زورآبادها و زاغه و کپرها و گودالهای اطراف شهرها تکوین پیدا کردند و آنچنان این سونامی مهاجرت گسترده شد که امروز طبق آمار خود دستگاههای رژیم مطلقه فقاهتی بیش از 20میلیون نفر در چارچوب یک زندگی حیوانی به صورت حاشیهنشینی در حاشیه شهرهای ایران به سر میبرند.
البته مهمتر از تکوین حاشیهنشینی در اطراف شهرها از بعد از شکست رفرم شاه – کندی در دهه 40 اینکه، همین حاشیهنشینان اطراف شهرها، به علت پائین بودن دستمزد آنها، در رقابت نیروی کار ارزان سرمایهداری، خواستگاه کارگری و پرولتاریای صنعتی در شهرها برای بورژوازی بزرگ درباری شدند. لذا به این ترتیب طبقه کارگر صنعتی تکوین یافته ایران از دهه 50 الی زماننا هذا، همان طبقه زحمتکش از همه جا رانده و از همه جا مانده روستاهای ایران میباشند که به علت شکست اقتصاد کشاورزی در روستاها دست به مهاجرت به طرف شهرها زده (و در اطراف شهر به صورت حاشیهنشینان هویت یافتهاند)، میباشند.
به همین دلیل کارگر صنعتی امروز ایران، همان دهقان دیروز روستاها میباشند که با همان بینش و نگرش و روش سنتی قبلی خود، بدون هیچگونه تغییری و تحولی وارد کارخانههای شهرهای ایران شدهاند و یا در معادن بیرون از شهرها مشغول کار معدنی و صنعتی میباشند. در نتیجه این کارگر صنعتی یا معدنی امروز ایران با کارگر صنعتی قرن 19 کشورهای غربی و سرمایهداری تولیدی کشورهای صنعتی متفاوت میباشند. چراکه کارگر صنعتی قرن نوزدهم مغرب زمین دهقانی نبود که تنها رنگ لباسش فرق کرده باشد و مستقیما از روستا و زندگی منفرد کشاورزی و زمینداری وارد کارخانههای صنعتی یا معادن شده باشند، بلکه بالعکس آنها حتی خود بردههای از آفریقا آمده و در بازار برده فروشی - که تا قرن نوزدهم دوام داشت - کارگرانی بودند که در بستر پروسس تکوین و رشد سرمایهداری صنعتی از قرن 17 گام به گام رشد کرده بودند.
به موازات رشد کمی و کیفی آنها در بستر پروسه تکوین و رشد سرمایهداری صنعتی مغرب زمین بود که طبقه کارگر و پرولتاریای کشورهای صنعتی توانستند، با استحاله خصلتهای فردی دوران فئودالیسم و زمینداری، تمامی خصلتها و خصوصیات جمعی پرولتاریای صنعتی، آنچنانکه صاحب نظران سوسیالیسم کلاسیک در نیمه دوم قرن نوزدهم اروپا تبیین میکردند، صاحب بشوند. در صورتی که برعکس کارگران یا پرولتاریای صنعتی مغرب زمین، در ایران دوران سرمایهداری وابسته که از دهه 50 الی زماننا هذا در حال رشد و تکوین میباشند، کارگران برخواسته از حاشیهنشینهای شهری به علت همان خواستگاه دهقانی قبلیشان دارای خصلتهای فردی زمینداری میباشند که در وجود آنها به صورت بتون آرمه تکوین پیدا کرده است.
در نتیجه همین مادیت یافتن خصلتهای فردی آنها است که مشاهده میکنیم که در طول بیش از نیم قرنی که از عمر طبقه کارگر ایران میگذرد، این طبقه حتی در مبارزه صنفی خود بیگانه با حرکت جمعی و سندیکائی و اتحادیهای میباشند؛ و قبل از اینکه رژیم مطلقه فقاهتی آنها را از انجام مبارزه جمعی و سندیکائی و اتحادیه با تیغ و داغ درفش منع نماید، این خود کارگر ایرانی است که در چارچوب همان خصلت فردی دوران زمینداری، «بیش از آنکه تمایل به مبارزه جمعی جهت نیل به خواستههای خود داشته باشند، تمایل دارند که به صورت فردی مبارزه نمایند» و تازه اگر هم از روی ناچاری، بخواهند روزی روزگاری مبارزه سیاسی بکنند و از مبارزه صنفی فاصله بگیرند، مبارزه آنها در فرایند سیاسی مانند فرایند صنفی جنبه فردی دارند.
البته باید بر این امر هم بیافزائیم که خود سرمایهداری تکوین یافته در دهه 40 در جامعه ایران به عنوان مناسبات تولیدی حاکم، «یک سرمایهداری وابسته بوده است، نه یک مناسبات تولید سرمایهداری مستقل - مانند قرن 18 و 19 مغرب زمین - چرا که هم در عرصه تولید وهم وسایل و ابزار تولید و هم در رابطه با بازار از آغاز وابستگی یکطرفه با اقتصاد سرمایهداری جهانی دارد.» پر پیداست که تکوین سرمایهداری در جامعه ایران در دهه 40 از بعد از رفرم تحمیلی کندی به رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی دوم در بسترسرمایههای نفتی و رانتی، خود عامل اصلی این وابستگی ساختاری سرمایهداری ایران از دهه 40 بوده است.
علی ایحال، اگر آغاز حاکمیت مناسبات سرمایهداری در ایران به صورت یک روابط تولید فراگیر و غالب و محیطی نه محاطی و الغای مناسبات زمینداری به صورت یک روابط تولید غالب و حاکم و فراگیر رفرم شاه – کندی در دهه 40 بدانیم، (باز هم تاکید میکنیم که منظور ما در اینجا حاکمیت روابط تولید سرمایهداری به عنوان یک روابط تولید محیطی است، نه روابط تولید محاطی) زیرا روابط تولید سرمایهداری به عنوان یک روابط تولید محاطی از زمان صفویه در چارچوب سرمایهداری تجاری در شهرهای ایران مادیت و واقعیت وجودی داشته است و این در حالی بود که به علت غلبه جمعیت و جغرافیائی روستائی بر جمعیت شهری ایران آن زمان، از آنجائیکه آبشخور تولیدی و اقتصادی جامعه ایران تا دهه 40 تولید کشاورزی به عنوان وجه غالب بوده است، همین امر باعث گردید تا روابط تولیدی محاطی اقتصادی جامعه ایران تا دهه 40 زمینداری باشد و با اینکه رژیم کودتایی و توتالتیر پهلوی اول یعنی رضاخان بنیانگذار سرمایهداری مدرن در جامعه ایران در برابر سرمایهداری کلاسیسم تجاری قبلی بوده است، با همه این احوال، از آنجائیکه سرمایهداری مدرن رضاخان تنها محدود به شهرها میشد، لذا با توجه به غلبه اقتصاد روستائی بر اقتصاد شهری در زمان رضاخان علاوه بر اینکه مناسبات تولیدی محیطی ایران در زمان رضاخان مناسبات زمینداری بوده است، خود رضاخان هم به علت غصب زمینهای روستائی شمال ایران به عنوان بزرگترین زمیندار و زمینخوار مناسبات زمینداری ایران بود.
لذا این همه باعث گردید تا رفرم شاه – کندی در دهه 40 سرآغاز استحاله مناسبات سرمایهداری در جامعه ایران از صورت یک مناسبات تولیدی محاطی به مناسبات تولیدی محیطی باشد.
د – تکوین جنبش حاشیهنشینان ایران از نیمه دوم دهه 50:
از آنجائیکه زیرساخت رفرم شاه – کندی در دهه 40 بر پایه سرمایههای نفتی مردم نگونبخت ایران به عنوان سرمایه اولیه و ساکن قرار داشت و به علت اینکه این سرمایههای نفتی در انحصار دربار کودتائی و توتالیتر پهلوی بود و از آنجائیکه از بعد از کودتای 28 مرداد 32 (که توسط امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا با هم دستی دربار ارتجاعی پهلوی و ارتجاع مذهبی داخلی صورت گرفته بود) امپریالیسم آمریکا به عنوان غارتگر اصلی سرمایههای نفتی مردم نگونبخت ایران، جایگزین امپریالیسم انگلیس گردید. در نتیجه جایگاه «سرمایههای نفتی» در خصوص پروژه رفرم ارضی شاه – کندی به عنوان عامل اصلی استحاله مناسبات تولیدی زمینداری به مناسبات سرمایهداری وابسته در کشور ایران در دهه 40 باعث گردید تا جهتگیری این استحاله مناسبات، «در راستای منافع سرمایهداری جهانی و امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا، هم به لحاظ ایجاد بازار مصرفی توسط نابود کردن اقتصاد کشاورزی ایران و هم به لحاظ تولید مواد خام نفتی و معدنی جهت تغذیه صنایع تولیدی سرمایهداری جهانی و هم به لحاظ تامین نیروی کار ارزان در چارچوب تولید کالاهای مصرفی اقتصاد سرمایه جهانی، باشد.»
بنابراین عامل اصلی که باعث گردید تا سرمایهداری ایران از مرحله رفرم شاه – کندی در دهه 40 از مضمون و فونکسیون وابستگی برخوردار گردد، «همین جایگاه سرمایههای نفتی، به عنوان عامل اصلی استحاله مناسبات تولیدی زمینداری به مناسبات محیطی سرمایهداری میباشد» در صورتی که اگر در همان رفرم شاه – کندی در دهه 40 «به جای سرمایههای نفتی، (مانند استحاله مناسبات فئودالیسم به سرمایهداری در قرن 17 و 18 اروپا و مغرب زمین) سرمایههای تجاری بورژوازی بازار ایران - که از زمان صفویه به صورت سرمایهداری کلاسیسم بازاری تکوین پیدا کرده بود -، قرار میگرفت، دیگر ما از بعد از حاکمیت سرمایهداری به عنوان مناسبات تولیدی محیطی در این کشور با یک سرمایهداری وابسته در راستای بازار تولیدی و مصرفی و نیروی کار ارزان امپریالیسم جهانی روبرو نبودیم.»
پر واضح است که اگر از همان آغاز حاکمیت محیطی «مناسبات تولیدی سرمایهداری» بر اقتصاد ایران به جای «مناسبات سرمایهداری وابسته فعلی» (که مدت بیش از نیم قرن است که سکاندار تحولات اقتصادی و اجتماعی و سیاسی جامعه ایران میباشد و تمامی تحولات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و طبقاتی جامعه ایران در 50 سال گذشته، مولود همین سرمایهداری وابسته تکوین یافته توسط رفرم شاه – کندی بوده است) از همان آغاز مانند مغرب زمین قرن 16 تا 19 یک سرمایهداری بومی و دینامیک و تاریخی توسط سرمایه تجاری بورژوازی بازار ایران تکوین پیدا میکرد، ما امروز هم به لحاظ ساختار طبقاتی و هم به لحاظ ساختار اجتماعی و هم به لحاظ ساختار سیاسی و هم به لحاظ ساختار اقتصادی و هم به لحاظ ساختار فرهنگی، «با ایرانی غیر از ایران امروز روبرو میبودیم.
چراکه یک سرمایهداری بومی و دینامیک و مستقل میتوانست، علاوه بر اینکه یک اقتصاد تولیدی و صنعتی مستقل برای جامعه ایران به ارمغان بیاورد، به لحاظ ساختار طبقاتی، بسترساز تکوین طبقه پرولتاریای صنعتی میشد که این طبقه میتوانست با غلبه کمی و کیفی بر گروههای اجتماعی زحمتکش شهر و روستای جامعه ایران، «هژمونی مبارزاتی صنفی – سیاسی و مدنی این گروهها را در دست بگیرد و زیرساخت تکوین یک جامعه مدنی جنبشی در جامعه ایران فراهم نماید، همان میوهای که به صورت حداقلی آن امروز در کشور فقرزده بنگلادش شاهد آن هستیم.» طبیعی است که در آن صورت دیگر ما با بحران طبقاتی امروز جامعه ایران روبرو نمیبودیم.
ادامه دارد