نهضت بت شکنی، نهضت طبیعت گرائی، نهضت قلم گرائی، نهضت تاریخ گرائی محمد، محمد و انسان، محمد و جامعه، محمد و تاریخ

1- شخصیتها و تاریخ: البته اگر از فرمول چهار مؤلفه ائی که معلم کبیرمان در اسلام شناسی مشهد بعنوان موتور تاریخ و جامعه مطرح می کند (که این چهار مؤلفه عبارتند از ناس بعلاوه سنت بعلاوه شخصیتها بعلاوه تصادف‌) و در این چهار مؤلفه شخصیت بعنوان یک مؤلفه از مؤلفه های موتور جامعه و تاریخ مطرح می کند، بگذریم.  همچنین اگر از نظریه پردازان بزرگ غربی مانند کارلیل که نقش شخصیت را عامل عمده در حرکت جامعه و تاریخ تبیين می کنند هم بگذریم . این یک حقیقت علمی است که برای تبین نقش شخصیتها در تاریخ و جامعه باید نخست مشخص کنیم که از نظر ساختاری چه تبینی از جامعه و فرد داریم . تا زمانیکه دیدگاه فلسفی ما از تاریخ و فرد و جامعه مشخص نگردد،  نمی توانیم به تبیين علمی از شخصیت ها در تحول اجتماعی و تاریخی دست پیدا کنیم.  در رابطه با تبین فلسفی ساختار اجتماعی و تاریخ و فرد مدت 25 قرن است که بین نظریه پردازان در این رابطه پلمیک فلسفی در جریان می باشد و هر کدام بر مبنای نگرش و جهان بینی و ایدئولوژی اجتماعی و تاریخی و طبقاتی خود به تبین نظریه یا تئوریهای فلسفی در این رابطه پرداخته اند که در اینجا به چند نمونه از آنها اشاره می کنیم:

الف - نظریه افلاطون: اولین فیلسوفی که در پنج قرن قبل از میلاد بصورت سیستماتیک به تبيین این نظریه پرداخت افلاطون بود افلاطون که بعد از اعدام معلمش سقراط بدست اتیموس دیکتاتور آتن از لحاظ روانشناسی فردی یک فرد ضد اجتماعی شده بود،- چراکه از دیدگاه افلاطون سقراط قربانی دموکراسی آتن شد قابل توجه است که نخستین نظام دموکراسی شهری و اجتماعی در زمان سقراط در آتن شکل گرفت که بعلت اینکه این نظام اجتماعی مانند نظام کمون پاریس از زیربنای لازم تئوریک و تجربی برخوردار نبود. در نتیجه به آنارشی اجتماعی کشیده شد. از آنجائیکه آنارشی‌های اجتماعی همیشه زمینه ساز پیدایش نظامهای دسپات و اتوکراتیک و توتالیتر می باشد لذا با حاکمیت اتیموس سقراط توسط جام شوکران اتیموس اعدام شد و همین اعدام سقراط بشدت در روانشناسی فکری افلاطون موثر واقع شد و باعث گردید که افلاطون برعکس سقراط و حتی ارسطو دارای روحیه ضد اجتماعی گردد (آنچنانکه این تجربه در تاریخ کشورمان در سالهای 59 و 60 و همچنین در سالهای1290تا1299 و در سال 1332 به تجربه نشست که حاصل آن شد تا دیکتاتور‌های غاصب از راه رسیده که مترصد میوه چینی از مبارزات توده ها بودند برای اینکه بتوانند نظام اجتماعی و مردم را آماده پذیرش حکومت استبداد و نظام توتالیتر و دسپاتیزم و اتوکراتیک و مطلقه فقاهتی خود بکنند ابتدا با دامن زدن به حرکتهای آنارشی توده ها را از بی نظمی اجتماعی خسته کردند و پس از اینکه توده ها نسبت به ریزش نظام مدنی و اجتماعی که باعث بهم خوردن زندگی عادی آنها می شد کلافه و مستاصل شدن شرایط جهت موج سواری و کودتای استبداد و نظام توتالیتر و ولایت مطلقه فقاهتی آنها فراهم شد که در اینجا بصورت اشاره و مختصر بذکر آنها می پردازیم:

 

الف - در سال 88 بعد از اینکه کودتای انتخابات 22 خرداد 88 با مدیریت ولایت مطلقه فقاهتی به انجام رسید و در اعتراض به این کودتای انتخاباتی زمانی که جنبش اجتماعی پروسه تکوین و شکل گیری خود را طی می کرد و جنبش سبز رفته رفته هژمونی این اعتراضات همراه با جریان کروبی و جناح روحانیون در دست می گرفت جناح رهبری مطلقه فقاهتی که فکر نمی کرد یک مرتبه با چنین جبهه ائی از مخالفان روبرو گردد کوشید با برنامه ریزی همه جانبه که زیر رهبری ولایت مطلقه انجام می گرفت وارد عرصه شود و فرماندهی برخورد با این جبهه عظیم را از دست احمدی نژاد و باند او بگیرد چراکه برای رهبری مطلقه فقاهتی حاکم مسجل بود که احمدی نژاد با برخورد‌های هیستریک و بی برنامه و خود بخودی اش توان مقاومت در برابر این سد عظیم از جنبش اجتماعی و مخالفان را ندارد و این موضوع زمانی برای رهبری مطلقه فقاهتی بیشتر قطعی گردید که در راه پیمائی 27 خرداد آنچنانکه قالیباف شهردار تهران که خود از جناح راست حاکم می باشد تعداد شرکت کنندگان با اینکه کوچکترین دعوتی از آنها نشده بود و زیر سر نیزه ولایت مطلقه فقاهتی آماده بودند فقط در تهران بیش از چهار میلیون اعلام کرد لذا در این رابطه بود که رهبری مطلقه فقاهتی با بر نامه همه جانبه زیر نظر مستقیم خود از روز جمعه 29 خرداد 88 وارد کارزار شد که اصول محوری برنامه رهبری جهت تثبیت کودتای انتخاباتی 22 خرداد عبارت بودند از:

1- عریان کردن برخورد سرنیزه که در نماز جمعه 29 خرداد توسط رهبری مطلقه فقاهتی اعلام گردید.

2- دستگیری و شکنجه و اعتراف گیری و بخاک و خون کشیدن راه پیمائی ها و تشکیلات هدایتگر از خوابگاههای دانشجوئی تا احزاب هدایتگر از شکنجه گاههای کهریزک و اوین و گوهر تا به اتش کشیدن مسجد‌ها و حسینیه ها و تخریب خوابگاه‌ها و خونین کردن سنگفرش خیابانها.

3- قطع هرگونه وسایل ارتباطی بین مردم و جنبش از تلفن همراه گرفته تا رسانهای داخل و خارج.

4- جلوگیری از راه پیمائی‌های مسالمت آمیز که بصورت روتین در حال انجام بود.

5- از همه مهمتر بکار گیری منابر تبلیغاتی رژیم مطلقه فقاهتی از رادیو تلویزیون تا نماز جمعه و جماعات و روزی نامه های معلوم الحال دولتی جهت فرسوده کردن توده ها و فرسایشی نشان دادن بی نظمی محصول مقابله این جبهه با کودتای انتخاباتی 22 خرداد که در میان همه این ترفندهای رژیم مطلقه فقاهتی تنها ترفندی که بیش از هر ترفندی در به رکود کشانیدن جنبش اجتماعی 22 خرداد 88 موثر واقع شد همین خسته کردن مردم توسط برجسته کردن ریزش نظم اجتماعی بود که بعلت اینکه جناح مقابل از حداقل قدرت اطلاع رسانی مردمی برخودار نبود این سلاح ولایت مطلقه فقاهتی بشدت دارای فونکسیون شد.

 

ب - در سال 59 و60 پس از اینکه رژیم مطلقه فقاهتی توانست شیوه حکومت داری و مملکت داری از لیبرال‌ها یاد بگیرد تصمیم به تثبیت و استقرار حکومت مطلقه فقاهتی خود گرفت که در این رابطه مکانیزمهای که بکار گرفت عبارت بودند:

1- جریان اشغال سفارت امریکا زیر نظر موسوی خوئینی ها که مستقیما توسط رهبری مطلقه فقاهتی هدایت می شد و مهمترین هدفی که رهبری مطلقه فقاهتی از این پروژه دنبال می کرد اول خلع شعار مبارزه ضد امپریالیستی جریانهای مترقی بود در ثانی که از اولی هم مهمتر بود تسویه حساب با لیبرال ها بود که دیگر رهبری مطلقه فقاهتی که آنها را بنام حکومت امام زمان بسر کار آورده بود نیازی به حضور و وجود آنها نداشت و آنها را مانع تثبیت قدرت خود می دید لذا توسط جریان تسخیر سفارت امریکا کوشید با افشاگری‌هائی که بصورت کانالیزه شده از صندوق سفارت بیرون می آمد به پاکسازی این جریان که در راس آنها دولت بازرگان قرار داشت بپردازد و حکومت و دولت را یکپارچه در قبضه قدرت خود نگه دارد و بهمین دلیل بود که پس از این تسویه حساب زمانیکه رژیم مطلقه فقاهتی در این رابطه به خواسته های دوگانه خود رسید دانشجویان جریان سفارت را مانند دستمال کلنکس به سطل زباله و یا به زندانهای خود انداخت آنچنانکه خیلی از آنها هم اکنون در زندانهای رژیم مطلقه فقاهتی بسر می برند.

 

2- جریان انقلاب فرهنگی که در بهار سال 59 زیر نظر جناح دیگری از دانشجویان تحت عنوان انجمن های اسلامی و تحت سر نیزه هادی غفاری و احمد جنتی و اندیشه عبدالکریم سروش و جلال فارسی و... صورت گرفت رژیم مطلقه فقاهتی در این مرحله برعکس جریان سفارت که می کوشید توسط آن به خلع شعار ضد امپریالیستی و تسویه حساب با لیبرال‌های حکومتی برهبری مهندس مهدی بازرگان بپردازد در جریان انقلاب فرهنگی هدفش تسویه حساب قدرت با جریانهای جنبش سیاسی جامعه بود که بصورت سدی در برابر تثبیت قدرت رژیم مطلقه فقاهتی قرار گرفته بودند البته جای هیچ شکی نبود که سنگر مدیریت جریانهای جنبش سیاسی جامعه دانشگاهها بود و علت آنهم این بود که رژیم مطلقه فقاهتی هر گونه سنگر مدیریتی و اداری و ستادی در بیرون دانشگاه از آنها سلب کرده بود و برای جریانهای سیاسی هیچ راهی جز عقب نشینی به سمت دانشگاهها و پناه گرفتن در دانشگاهها باقی نگذاشته بود لذا در این رابطه بود که زمانیکه رژیم مطلقه فقاهتی در بهار سال 89 دریافت که تمامی جریانهای سیاسی به دانشگاه ها پناه گرفته اند با یک یورش نظامی که با تانک و توپ و اعدام و کشت و کشتار زیر نظر غفاریها و احمد جنتی و هاشمی رفسنجانی و... بالاخره عبدالکریم سروش انجام گرفت وارد تسویه حساب نهائی با جنبش سیاسی جامعه شد که در این پروژه هم رژیم مطلقه فقاهتی توانست با سرکوب خونین و فرهنگی دانشگاهها این سنگر مدیریتی را از جنبش بگیرد و حاکمیت مطلقه فقاهتی را بر دانشگاه که بزرگترین سنگر ضد حاکمیت بود تثبیت نماید.

 

3- جریان جنگ ایران و عراق بود: پس از اینکه رژیم مطلقه فقاهتی تحت یک پروژه حساب شده مرحله ائی توانست لیبرال‌ها را از قدرت تسویه نماید و دانشگاهها را از جنبش سیاسی پاکسازی کند نوبت به تثبیت قدرت رژیم مطلقه فقاهتی در جامعه رسید که در این رابطه بزرگترین سلاحی که رژیم مطلقه فقاهتی بکار گرفت جنگ ایران و عراق بود که توسط آن سعی می کرد تمامی آزادیهای سیاسی و اجتماعی که از انقلاب 22 بهمن 57 باقی مانده بود نابود بکند چراکه بزرگترین سد اجتماعی که مانع تثبیت رژیم مطلقه فقاهتی بود همین آزادیهای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی بجا مانده از انقلاب 22 بهمن بود که بعلت ناتوانی و عدم دار بودن تشکیلات سیاسی و نظامی رژیم مطلقه فقاهتی از همان آغاز توانائی مقابله کردن با آنرا نداشت لذا در این رابطه بود که ناخواسته تن به این آزادی‌ها داد و از همان آغاز از آنجائیکه رهبری مطلقه فقاهتی می دانست که بزرگترین عامل تثبیت قدرت مطلقه فقاهتی او همین آزادیهای اجتماعی و سیاسی تحمیل شده بر او می باشد کوشید با تکوین نهادهای سرنیزه ائی خود تحت عنوان کمیته ها و سپاه و بسیج آن خلا سرنیزه ائی خود را پر کند در همین رابطه بود که بموازات آنکه رهبری مطلقه فقاهتی در یافت که از نظر قدرت سرنیزه ائی به حد کمال مطلوب رسیده است جهت قلع و قمع این آزادی‌ها وارد کارزار شد که در این رابطه نخستین سنگری که با سرنیزه نظامی و فرهنگی جهت نابودی این آزادی‌ها مورد هجمه قرار داد سنگر دانشگاهها بود پس از آن سنگر جامعه بود که بعلت رشد پتانسیل اپوزسیون جنبش سیاسی در جامعه و در راس آنها سازمان مجاهدین خلق برای رهبری مطلقه فقاهتی در نیمه دوم سال 59 امکان اینکه توسط سلاح جنگ ایران و عراق بتواند مانند دانشگاهها جنبش سیاسی در عرصه جامعه را نابود کند وجود نداشت لذا در این رابطه بود که پس از اینکه رهبری مطلقه فقاهتی توانست توسط سلاح جنگ ایران و عراق آزادیهای اجتماعی را نابود کند و پس از اینکه دریافت که با سلاح جنگ نمی تواند جنبش سیاسی را از جامعه نابود کند وارد ترفند خطرناکی شد که پیچیده ترین پروژه رهبری مطلقه فقاهتی در طول سی سال حاکمیت مطلقه اش می باشد از آنجائیکه نام این ترفند و پروژه ترفند شکار گرگ می باشد مجبوریم برای تبین این پروژه رهبری مطلقه فقاهتی که اخذ گرفته از شکار اسب توسط گرگ می باشد به تشریح شکار اسب توسط گرگ در اینجا بپردازیم از آنجائیکه شکار اسب بخاطر قدرت و حجم جثه آن بصورت مستقیم برای گرگ امکان پذیر نمی باشد گرگها برای شکار اسب آن زمانیکه که می خواهند اسبی را شکار کنند مستقیم به آن حمله نمی کنند بلکه بالعکس سعی می کنند با فراهم کردن زمینه رعب و وحشت برای شکار یا اسب را وادار بحرکت رو به عقب بکنند و زمانیکه اسب شروع بحرکت رو به عقب کرد از آنجائیکه اسب توان رویت پشت سر خود را ندارد لذا در حرکت رو به عقب خود وقتی که به ورطه ائی افتاد و زخمی شد شرایط جهت حمله گرگها به اسب فراهم می گردد رهبری مطلقه فقاهتی در طول این سی سال جهت شکار مخالفین خود در مرحله ائی که توان حمله مستقیم به آنها را ندارد سعی می کند آنها را با ایجاد شرایط وادار بحرکت به عقب بکند و آن زمانیکه که جنبش اجتماعی توسط این حرکت عقب گرد خود به ورطه ائی افتادن و زخمی شدن آنزمان رژیم مطلقه فقاهتی بر سر آنها میریزد و شکار مورد حمله خود را از صحنه خارج می کند برای نمونه در اواخر سال 59 و اوایل سال شصت از آنجائیکه رهبری مطلقه فقاهتی بدرستی فهمیده بود که مانند جریان سفارت و جریان دانشگاه توان خارج کردن مخالفین خود از صحنه را ندارد و لذا برای بیرون کردن جنبش سیاسی کوشید با استفاده از جنگ ایران و عراق ابتدا آزادیهای سیاسی و اجتماعی را از جامعه بعد از انقلاب بگیرد و با سلب آزادیهای اجتماعی و سیاسی جریان های سیاسی و در راس آنها مجاهدین خلق بطرف خشونت بکشاند و این موضوعی بود که جریانهای سیاسی هر گز تا کنون به آن واقف نشده اند و در این رابطه بود که خشونت گرائی جریانهای سیاسی در نیمه اول سال 60 یک خشونت حساب شده تحمیلی از جانب رهبری مطلقه فقاهتی جهت شکار اسب بود که این پروژه حساب شده بالاخره در سی خرداد 60 به ثمر نشست و با اعلام حرکت آنتاگونیست مجاهدین تمامی جنبش سیاسی را اسیر حمله و طعمه گرگان کرد آنچنانکه در عرض کمتر از یکسال رژیم مطلقه فقاهتی توانست تمامی جامعه را در ظل سرنیزه از جنبش سیاسی پاکسازی کند.

 

ج - در سالهای 1290 تا 1299 که جنبشهای منطقه ائی بازگشت به مشروطیت از جنبش جنگل در گیلان گرفته تا جنبش خیابانی در آذربایجان و جنبش کلنل پسیان در خراسان و... بعلت اینکه این جنبش ها هر چند در استراتژی به نجات کشور فکر می کردند اما در حرکت تاکتیکی تمامی آنها معتقد به نجات مقدم منطقه خودی بودند که همین اعتقاد تاکتیکی باعث شد تا کشور ایران به ورطه ملوک الطوایفی بیافتد که حاصل این ملوک الطوایفی آنارشی مرکزی بود که این آنارشی مرکزی باعث گردید تا شرایط برای کودتای سوم اسفند 1299 رضاخان که به حمایت امپریالیسم انگلیس صورت گرفت فراهم شود طبیعی بود که خستگی مردم در ظل نظام ملکوک الطوایفی فوق باعث گردید تا واکنشی نسبت به این کودتا در مردم شکل نگیرد در نتیجه پس از اینکه حکومت کودتا مستقر و تثبیت شده تمامی این جنبش های منطقه از تیغ سرنیزه رضا خانی نابود شدند.

 

د - در سال 32 در سال 32 باز اوضاع بهمین ترتیب بود چراکه جریانهای مذهبی تحت رهبری کاشانی و بروجردی و فلسفی و... حمایت خود را از رهبری نهضت مقاومت ملی بر داشتند و با شاه و نصیری و زاهدی وارد بند و بست شدند و رابطه های زیر زمینی بین حوزه و جریان کودتا و اعلیحضرت بر قرار گردید از این طرف هم حزب توده که بعنوان بزرگترین جریان سیاسی و تشکیلاتی داخلی در حمایت از منافع کشور شوروی به مخالفت با حکومت مصدق پرداختند که در ادامه آن تشکیلات طرفدار انگلیس مانند حزب زحمت کشان بقائی و خلیل ملکی و حسین مکی و... هم حمایت خود را از مصدق برداشتند که حاصل همه اینها تضعیف حکومت مرکزی مصدق و پیدایش آنارشیست داخلی گردید که همین تضعیف حکومت مرکزی و آنارشیست باعث گشت تا شرایط برای کودتا و حاکمیت لمپنیست شعبان بی مخ و طیب و رمضان یخی و ...فراهم گردد که حاصل آن شد که در کودتای 28 مرداد مشاهده کردیم.

 

ب - محورهای فلسفی افلاطون: همین ضد اجتماعی شدن افلاطون بعلت مرگ سقراط که از دیدگاه افلاطون علت مرگ سقراط نظامهای مدنی شهری آتن بود نه استبداد اتیموس باعث گردید که تمامی اندیشه های فلسفی افلاطون برپایه فردیت و ایده‌آلیسم و نخبه گرائی استوار گردد بطوریکه اگر افلاطون را بعنوان بنیانگذار حکومت مطلقه فقاهتی بدانیم سخنی به گزاف نگفته ایم محورهای تئوری فلسفی افلاطون عبارتند از:

 

1- نظام فلسفی وجود از نظر افلاطون: تکیه بر عالم مثل بجای جهان عینی: از نظر افلاطون جهان عینی موجود جهان سایه و اعتباری می باشد جهان واقعی جهان مثل می باشد که آن جهان حقیقی است و تمامی واقعیتهای این جهان که ماهیتی اعتباری دارند صورت واقعی آن در عالم مثل می باشد و آنچه ما در این جهان آنها را واقعی می نامیم سایه های آن جهان واقعی و کلی و ایده ائی مثل هستند که انعکاس آن به این جهان افتاده است از نظر افلاطون عالم مثل که عالم و جهان حقیقی می باشد یک عالم ایده ائی و کلی و منفرد می باشد که در آن عالم تمامی واقعیتهای موجود این جهان دارای نمونه مثلی هستند و به این ترتیب بود که از نظر افلاطون آنچه که اصالت داشت همان ایده ها و مثل ها بود نه این واقعیتها.

 

2- نظام سیاسی و اجتماعی از نظر افلاطون: بر این پایه بود که افلاطون زمانیکه آن اندیشه فلسفی خود را با آن نگاه ضد اجتماعی که بعد از مرگ سقراط پیدا کرده بود می خواست وارد نظام اجتماعی و نظام سیاسی بکند راهی برایش باقی نماند جز اینکه به نظامی سیاسی نخبگان بجای دموکراسی سیاسی قبلی اعتقاد پیدا کند که البته بر پایه حاکمیت فلاسفه معتقد گردید و از نظر افلاطون بهترین نظام سیاسی نظامی است که فلاسفه یا به گفته او حکما حاکم گردند همان تئوری که امروز در کانتکس نظام مطلقه فقیه در جامعه ما جاری و ساری است (‌البته از نظر ابن‌خلدون آنچنانکه در کتاب مقدمه تاریخ العبر خود می گوید بدترین نوع حکومت بشر حکومت فقها و حکما می باشد چراکه ابن‌خلدون می گوید بعلت اینکه هم حکما و هم فقها افرادی کلی گرا و مجرد‌اندیش و مطلق بین می باشند لذا اهل سیاست و حکومت داری نیستند در نتیجه در صورتیکه بنابه دلایلی اینها به حکومت برسند بعلت آن بینش انحرافی فوق دسپاتیزم ترین حکومت بر گرده توده ها خواهند کرد‌) از نظر افلاطون باید بجای نظام دمکراسی اجتماعی نظام اجتماعی ارگانیزه حاکمیت فلاسفه بر جامعه شکل بگیرد چراکه بنظر افلاطون دستاورد نظام اجتماعی دمکراسی چیزی جز آنارشیست نخواهد بود همان چیزی که از نظر افلاطون سقراط قربانی آن شد بنابراین مانیفست اندیشه افلاطون اولا بر ایده ائی بودن مثل استوار بود در ثانی برکلی بودن مثل استوار بود در ثالث بر منفرد بودن مثل و ایده استوار بود در رابع جهان واقع اعتباری می باشد در خامس بهترین نظام اجتماعی نظام اریستوکراسی می باشد نه نظام دمکراسی در سادس در این اریستوکراسی سیاسی اجتماعی مورد نظر افلاطون حکیمان یا فلاسفه یا نخبگان یا فقیهان باید حکومت کنند نه دموها یا مردم.

 

ج - نظریه ارسطو: گرچه ارسطو شاگرد افلاطون بود ولی آنچنانکه خود او می گوید برای او ارزش حقیقت بالاتر از ارزش استادی است به این دلیل بود که اندیشه ارسطو دگردیسی اندیشه افلاطون بود چراکه ارسطو در عرصه اجتماعی برعکس استاد خود افلاطون دوباره مانند زمان سقراط به دمکراسی اجتماعی اعتقاد پیدا کرد هرچند که او با تائید نظام برده داری و حمایت از برده دار‌ها سعی میکرد که این نظام اجتماعی دمکراسی خود را در کانتکس همان نظام اریستوکراسی و طبقاتی برده داری تبین نماید لذا در این رابطه بود که ارسطو برعکس افلاطون که به حاکمیت فلاسفه و حکما معتقد بود از آنجائی که از نظر او نظام برده داری یک نظامی مقدر در وجود می باشد که قابل تغییر برای انسان نمی باشد (چرا که از همان آغاز خلقت برده بصورت برده آفریده شده و برده دار بصورت برده دار) لذا ارسطو نظام اریستوکراسی طبقاتی را جایگزین نظام نخبه گرائی افلاطون کرد که با همه این احوال ارسطو برعکس افلاطون که بر پایه عالم حقیقی ایده ائی مثلی جهان به تبین جهان می پرداخت ارسطو بجای عالم ذهنی و کلی و منفرد و مثالی افلاطون همین عالم عینی اما بصورت مکانیکی قرار داد که توسط ذهن اینه ائی انسان قابل شناخت می باشد به این ترتیب بود که با از بین رفتن نظریه مثل افلاطونی نظریه برتری ذهنی و نخبه گرائی ذهنی افلاطون هم از بین رفت اما آنچه در نظریه ارسطو بیش از هر چیزی مهم بود نظریه اجتماعی بودن انسان بود که از این منظر نظر ارسطو کاملا عکس نظریه استادش افلاطون بود چراکه در نظریه ارسطو انسان مدنی بالطبع می باشد که مطابق آن ارسطو معتقد بود که انسان قبل از اینکه بدنیا بیاید و با اجتماع انسانی برخورد کند بصورت بالقوه اجتماعی آفریده شده است و اجتماعی شدن او در این جهان به فعلیت در آمدن آن خصیصه اجتماعی بالقوه می باشد در صورتیکه این نظریه اجتماعی بودن بالقوه ارسطو هر چند غلط می باشد ولی کاملا با نظریه افلاطون در موضع مخالفی قرار داشت چراکه در نظریه افلاطون بخاطر اینکه بر پایه عالم مثل که عالم حقیقی و ذهنی و کلی و منفرد است از آنجائیکه این جهان عالم سایه و اعتباری است لذا جامعه دارای ارزش و اصالتی نیست آنچه اصالت دارد فرد و کلی و مثل می باشد به این دلیل با همه اشکالاتی که اندیشه ارسطو داشت ولی می توان او را جزو نظریه پردازان اصالت جمعی نامید بر عکس افلاطون که جزو نظریه پردازان فردی می باشد.

 

د- نظریه صوفی‌گرائی  شرقی: در برابر دو نظریه فوق نظریه سومی که از همان قرن پنجم قبل از میلاد بر اندیشه بشر جاری و ساری گشت نظریه تصوف شرقی بود که از هند ودا و بودا گرفته تا چین لائستو ادامه داشت که تا امروز در اندیشه عرفای اسلامی ما مانند مولوی و محی الدین عربی و حافظ عرفان مسیحیت و... جاری و ساری می باشد این اندیشه اگرچه در عرصه فرد‌گرائی مانند افلاطون اصالت را از این جهان نمی گرفت و به عالم مثل بصورت حقیقی تکیه نمی کرد ولی از آنجائیکه راه نیل به خداوند و نیروانا و... از طریق حرکت فردی و تزکیه نفسی تبین می کردند لذا در تحلیل نهائی راهی جز اصالت دادن مطلق فرد برایش باقی نمی ماند و برای جامعه هیچگونه ارزش حقیقی قائل نبودند و دوری از آن راه تزکیه و تکامل می دانست بنابراین در این دیدگاه هم آنچه اصالت داشته و دارد فرد است و جامعه طفیلی می باشد.

 

ه - نظریه محمد: محمد که یازده قرن یعنی بیش از هزار سال بعد از نظریه پردازان فوق بعثت کرد در شرایطی نهضت فکری خود را در جهان آغاز کرد که دو نظریه مختلف غرب و شرق فوق بشریت را در منجلاب جامعه گریزی قرارداده بودند و طبیعی بود که بشر جامعه گریز هر گز توانائی آنرا نداشت که بتواند دست به انسان سازی بزند چرا که نه انسان مثلی و ذهنی و کلی گرا و جامعه گریز افلاطون می توانست در این عالم ذهنی و اعتباری و مثلی رشد کند و نه انسان اسیر اریستوکراسی شده ذهنی گرای ارسطو می توانست در این عالم تکامل پیدا کند و نه انسان فرد‌گرای جامعه گریز صوفی‌گرای هندی و چینی می توانست دور از جامعه در عرصه کشتن نفس خود می توانست به تعالی انسانی دست پیدا کند این بود که در چنین بحران فلسفی و تئوریکی که در قرن ششم جهان را در برگرفته بود بزرگترین موضوعاتی که برای محمد مطرح گردید اینکه اول هدف و آرمان خود را برای بشریت تعریف کند هدف و آرمانی که محمد برای بشریت تعریف کرد در یک کلام عبارت بود از:

بعثت لاتمم المکارم الاخلاق -  محمد - من بعثت کردم تا مکارم اخلاق را بر انسان تمام کنم.

 

سوره الانشقاق - آیه 6 - يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ - ای انسان تو در بستر کدح و کبد بسوی پروردگارت تکامل پیدا می کنی تا آنجا که به او میرسی.

 

در یک کلام موضوع و هدف محمد تعریف و اعتلای انسان بود چراکه از نظر محمد تمامی راه ها برم ختم می شد و تا زمانیکه محمد نمی توانست به تعریف انسانیت اعتلای وجودی بدهد تمامی اهداف تاریخی و اجتماعی و مذهبی او با شکست روبرو می شد پس اگر بخواهیم تمامی تلاش 23 ساله محمد را در یک کلام تفسیر و تبین کنیم همان کلام این است که محمد آمد تا به تعریف و مقام انسانیت اعتلای وجودی بخشد و هر کار دیگری که پیامبر در طول این 23 سال انجام داد همه برای این منظور و مقصود بود نه چیز دیگر از لغو بت پرستی گرفته تا طرح معاد و استقرار مدینه النبیی و... غیره اگر موضوع انسان که موضوع همه اینها می باشد بر داریم تمامی اینها یک سلسله مسائل سالبه انتفاع به موضوع می باشد بعبارت دیگر آنچه به قران و وحی و معاد و توحید و نبوت و حرکت و... محمد مضمون و معنی می بخشد فقط و فقط کلمه انسان و تعالی وجودی انسان می باشد و بهمین ترتیب بود که از همان آغاز بعثت بزرگترین سوالی که در برابر محمد قرار گرفته بود این که چگونه می تواند به انسان و انسانیت تعالی معنی و وجودی بدهد آنهم در جهان قرن ششم میلادی که بیش از هزار سال است که در اندیشه فلسفی غربی و اندیشه صوفی‌گری شرقی بشریت گرفتار شکست شده است بطوریکه نه اندیشه فلسفی مغرب زمین توانست انسان را از عرصه های نظام طبقاتی و اریستوکراسی نجات دهد و نه اندیشه صوفی‌گری شرقی توانسته انسان را از نظام کاستی و فردیت نجات بخشد بهمین خاطر بود که در نخستین پاسخی که محمد به این سوال داد این بود که انسان تنها در عرصه جامعه تعالی مضمون و معنی پیدا می کند به لذا محمد برای تربیت این انسان مجبور شد تا دست انسان را که بیش از هزار سال بود که در عرصه ذهنی گری و جامعه گریزی و اریستوکراسی فلسفی و طبقاتی در حال له شدن بود بگیرد و وارد اجتماعی انسانی بکند آنچنانکه در همین زمان دست انسان مشرق زمین که بیش از هزار سال بود در اندیشه تزکیه فردی و جامعه گریزی و کشتن نفس بسر می برد بگیرد و وارد جامعه انسانی کرد و به همه آنها بفهماند که راه تکامل وجودی انسان از دل جامعه انسانی عبور می کند و تنها در راه تعالی جامعه انسانی است که تو می توانی به تعالی وجود برسد و تا زمانیکه انسان در عرصه تعالی وجودی اجتماعی به تعالی نرسد تعالی و وجودی فردی انسان آنچنانکه تصوف‌گرائی هندی می گوید و یا تعالی ذهنی و نظری انسان آنچنانکه اندیشه مغرب زمین می گفت نمی تواند انسان را به تعالی برساند پس محمد با این تبین از تعالی وجود ی انسان بود که حرکت اجتماعی خود را از سر گرفت مؤلفه های حرکت محمد در طول 23 سال حرکت خود در راستای تحقق این خواسته خود که اعتلای وجود ی انسان بود عبارت بودند از:

 

1- نفی بت پرستی: نفی بت پرستی که در نوک پیکان مبارزه اجتماعی و تئوریک و سیاسی محمد در طول 23 ساله مبارزه اش تحت لوای شعار لا اله الا الله قرار داشت به معنای نفی چند سنگ لات و منات و عزی و... نبود چراکه هم محمد می دانست که این سنگها خدا نیستند و هم تمامی سران قوم و قبیله می دانستند که اینها خدا نیستند بلکه آنچه محمد با نفی بت پرستی دنبال می کرد نفی اله هائی بود که بشریت در عرصه الیناسیون وجودی و طبقاتی و... بصورت این سنگها درآورده بود و به پرستش آنها پرداخته بود بعبارت دیگر از نگاه محمد این بت ها خداوند نبودند بلکه خداوندگاری بودند که بشر با دست خود آنها را آفریده و ساخته بود و به پرستش آنها مشغول بود محمد بت ها را مخلوق انسانهائی می دانست که بشر خود به خلق آنها پرداخته بود و پس از خلق آنها به پرستش آنها می پرداخت اینجا بود که از نگاه محمد بت های مورد پرستش انسان جاهلیت یا بت‌های فردی بودند یا بت های اجتماعی بت های فردی از نگاه محمد عبارت بودند از همان شخصیت ها و خصیص های و صفات متعالی وجود انسان که انسان بجای اینکه در مزرعه اجتماعی به تعالی آنها بپردازد می کوشد آن خصیصهای مثبت وجود خود را منتسب به آن سنگهای دست ساز خود کند و در پای آنها به ستایش بنشیند و همین جداسازی خصیص‌های حسنه و ستایش کردن آنها توسط انسان از نگاه محمد وسیله ائی بود که باعث الیناسیون انسانی و در نتیجه نابودی شخصیت انسانی بشود و بهمین دلیل محمد معتقد بود که تا زمانیکه نتواند این بت ها را بدست خود این انسانها نابود کند امکان رشد و تعالی انسان وجود نخواهد داشت به این دلیل بود که محمد معتقد بود که بت های قبیله باید بدست خود افراد و سران آن قبیله شکسته شود نه بدست محمد یا مسلمانان پس محمد با شکستن بت ها و مخالفت با بت پرستی در مرحله اول تلاش می کرد تا انسانیت را از الیناسیون وجودی که در آن بت ها مادّیت پیدا کرده بود نجات بخشد دومین مؤلفه حرکت ضد بت پرستی محمد بازگشت پیدا می کرد به مخالفت محمد با آن نظام بت پرستی که توسط سران قوم برای تثبیت نظام طبقاتی حاکم بر جامعه مستقر شده بودند و توسط آن سعی می کردند با آسمانی کردن نظام طبقاتی زمینی بوسیله این بت های به مشروعیت بخشیدن نظام طبقاتی بپردازند محمد با هم در شکستن این بت ها سعی می کرد مشروعیت نظام طبقاتی جامعه طبقاتی را از بین ببرد و با از بین بردن مشروعیت نظام طبقاتی توده ها را آماده بر آشوبیدن بر نظام طبقاتی عصر خود بکند چرا که تا زمانیکه توده ها توسط الهه های آسمانی به یک نظام زمینی مشروعیت می دهند هرگز امکان بر آشوبیدن بر آنها به خود راه نمی دهند پس محمد با این دو انگیزه در نوک پیکان حرکت خودش در مکه نفی بت پرستی قرار داده بود بنا بر این علت اینکه محمد مخالفت با بت پرستی را در سرلوحه مبارزه و حرکت خود قرار داد در دو رابطه قابیل تبین است اول در رابطه فردی دوم در رابطه اجتماعی در رابطه فردی از نظر محمد بت یک قطعه سنگ یا گل یا خرمائی یا چیز دیگری نبود که اعراب جاهلیت و بشریت قرن ششم میلادی بجای خداوند به پرستش آنها مشغول شده باشد بلکه بالعکس از منظر محمد بت عبارت بود از خدائی که ساخته خود این انسان می باشد که انسان در برابر این مخلوق دست ساز خود به پرستش آنها می پردازد در این رابطه بود که محمد معتقد بود که بزرگترین فونکسیون این خداوند مخلوق انسان که انسان در پای آن به سجده می افتد الینه شدن یا بقول محمد جن زدگی انسان است معنی الینه یا جن زدگی از نگاه محمد عبارت بود از اینکه انسان ارزشهای مثبت وجودی خودش (که محمد آنها را بنام ارزش های خدائی تبین و تعریف می کرد و آنها را در برابر ارزش های منفی درونی انسان قرار می داد که محمد آنها را بعنوان ارزش های شیطانی معنی می کرد سوره شمس آیات 7 تا 10 - وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا - فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا - قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا - وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا‌) در عرصه بت پرستی فردی بجای اینکه به تعالی این ارزشهای مثبت در درون خود بپردازد می اید و این ارزشها را بصورت اجسام برونی مادّیت خارجی می دهد و ارزشهای مثبت درونی خود را منتسب به این سنگها و چوب ها می کند در نتیجه از نظر محمد این انتساب کاذب ارزش ها به آن سنگها و چوب ها باعث می گردد که دیگر آن ارزش ها از صورت انسانی خارج گردد و صورت غیر انسانی و ماوراء انسانی بخود بگیرد چراکه آن زمانیکه انسانها در برابر این بت های مخلوق و دست ساز خود به سجده می افتند عملا اعلام می کنند که ارزش های مثبت وجودی آنها غیر قابل انسانی می باشد و لذا با این ستایش و پرستش انسانیت خود را که همان ارزش های مثبت وجودی خودش است در پای آن بت ها قربانی می کند و از آنجائیکه آنچنانکه فوقاً مطرح کردیم مهمترین ایده و رسالت و خواسته محمد طرح انسان و انسانیت بود لذا بزرگترین عاملی که محمد در سر راه حرکت خود برای تعریف و اعتلای وجودی انسان می دید همین بت پرستی بود که انسانها با نفی آن می توانستند ارزش های منتسب کرده درونی خود به او دوباره بخود باز گردانند و در نتیجه انسانیت از دست رفته خود را دوباره به کف آورند بنابراین محمد با مخالفت با بت پرستی در مرحله اول تلاش می کرد که ارزش های انسانی انسان را در انسان زنده کند و انسانیت را به مقام و جایگاه اول خود باز گرداند و اما علت اینکه محمد با بت پرستی در یک حرکت دو مؤلفه ائی اثباتی و نفی ائی بر خورد می کرد یعنی از یکطرف می گفت لا و از طرف دیگر می گفت الا یا بعبارت دیگر از یکطرف می گفت این اله های مخلوق و دست ساز خود را بدست خود از بین ببرید و از طرف دیگر در جایگزینی آنها الله را جایگزین می کرد این بود که (قبل از پاسخ به این مهم برای فهم این حرکت محمد باید به جایگاه الله در دیسکورس قران و دیسکورس محمد توجه کنیم چراکه در دیسکورس محمد الله برعکس بت های مخلوق محمد قبل از خود انسان و قبل از ارزشهای مثبت انسان قرار ندارد بلکه کاملا بالعکس از نگاه محمد الله زمانی از منظر محمد قابل شناخت است که انسان بتواند اول خود و ارزش های مثبت وجودی خود را بشناسد من عرف نفسه عرف ربه یا اعرفکم بنفسه اعرف کم بربه تا خودت را اول نشناسی امکان شناخت خداوند برایت وجود نخواهد داشت در خداپرستی بصورت بت پرستی انسان اول بت را می پرستد یا بعبارت دیگر اول بت را می سازد بعد که بت را ساخت و به پرستش آن مشغول گردید خود را که در پای آن بت ها قربانی کرد پس از کشتن و قربانی کردن خود به شناخت خود می پردازد اینچنین بت پرستی و خداپرستی به معنای نفی انسان و نفی خود می باشد و عامل اصلی الینه کننده انسان می باشد و تا زمانیکه این بت ها از بین نرود امکان بازگشت انسان به ارزش های وجود خود وجود نخواهد داشت پس محمد با بت پرستی در مرحله اول می خواهد انسان را در مسیر اعتلای وجود ی قرار دهد محمد با نفی بت پرستی می خواهد به انسان بفهماند که این مخلوق دست سازی که به پرستش آن مشغولی وجود متعالی خود تو است که از خود جدا ساختی و به پرستش آن مشغول شده ائی و تا زمانیکه آنرا می پرستی امکان این برایت وجود ندارد تا بتوانی خود راستین خودت را بشناسی‌) محمد با جایگزین کردن الله بجای بت های دست ساز مخلوق انسان نمی خواهد چند تا سنگ و خرما را بردارد و بجای آن خدای خالق آسمانها بگذارد.

 

سوره الصافات - آیه 95 - ...أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ - آیا چیزی می پرستید که با دستان خود آنرا خلق می کنید. بلکه مهمتر از آن محمد با این کار می خواهد به انسان بفهماند که با نفی بت شما می توانید آن خدائی که قبل از شناخت خود آنرا پرستش می کردید و با شناخت آن خود را می شناختید از خود دور کنید و به خدائی ایمان پیدا کنید که بعد از شناخت خود به آن اعتقاد پیدا می کنید و از آنجائیکه با شناخت ارزش های ذاتی خود این الله را شناختید نه تنها این خدای الله جهان نمی تواند ارزش های مثبت وجودی شما را نفی کند بلکه بالعکس این خدای جهان عاملی می گردد تا شما ارزش های مثبت وجودی خویش را در ظل آن اعتلا ببخشید و به این ترتیب بود که پروژه انسان سازی محمد که هدف نهائی محمد بود با نفی بت پرستی آغاز گردید و با جایگزینی الله بجای اله ها شروع شد اینجا بود که شعار محوری محمد لا اله الا الله بود و اینجا بود که فلسفه لا اله الا الله محمد عبارت بود از:

 

سوره حشر آیه 19 - وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ ...- از آنانی نباشید که با فراموش کردن خدا خود را فراموش کردند پس از دیدگاه محمد نقش فردی الله و فونکسیون فردی الله آن است که انسان خود را پیدا کند و تا زمانیکه انسان خود را پیدا نکند نمی تواند خدا را پیدا کند.

 

مثنوی - دفتر سوم - صفحه 391 - چاپ نیکلسون - سطر 14 به بعد:

آن یکی الله می گفتی شبی   /   تا که شیرین گردد از ذکرش لبی
گفت شیطانش خمش بسیارگو   /   این همه الله را لبیک کو؟

می نیاید یک جواب از پیش تخت   /   چند اللله میزنی با روی سخت؟

او شکسته دل شد و بنهاد سر   /   دید در خواب او خضر را اندر خضر
گفت هین از ذکر چون وامانده ائی   /   چون پشیمانی از آنکش خوانده ائی
گفت لبیکم نمی اید جواب   /   زان همی ترسم که باشم رد باب

گفت خضرش که خدا گفت این بمن   /   که برو با او بگو ای ممتحن

نی که آن الله تو لبیک ما ست   /   و آن نیاز و سوز دردت پیک ماست

نی تو را در راه من آورده ام   /   نی که مشغول ذکرت کرده ام

حیله ها چاره جوئی های تو   /   جذب ما بود گشاد آن پای تو

ترس و عشق تو کمند لطف ماست   /   زیر هر یارب تو لبیک هاست

جان جاهل زاین دعا جز دور نیست   /   زانک یا رب گفتنش دستور نیست

 

فونکسیون دوم نفی بت پرستی محمد: آنچنانکه فوقاً مطرح کردیم مخالفت محمد با بت پرستی که در سرلوحه مبارزه مکی و مدنی او قرار داشت با دو فونکسیون به انجام میرسید یکی فونکسیون فردی که آنچنانکه فوقاً مطرح کردیم هدف محمد از آن تعریف و اعتلای مقام انسان بود که تنها امکان انجام آن از طریق نفی بت های دست ساز و مخلوق انسانها بدست خود آنها بود چرا که از نگاه محمد این بت ها نماد ارزش های متعالی درونی خود انسانها بود که انسانها بجای اینکه به تعالی آنها بپردازند و با تعالی آنها انسانیت را در مرحله تعالی قرار دهند با ساختن بت هائی بدست خود این ارزشهای متعالی درونی خود را به آنها منتسب می کردند و سپس در پای این مخلوق خود به پرستش می پرداختند و حاصل آن این می شد که انسانها با فراموش کردن آن ارزشهای متعالی وجود خویش مسخ و الینه بشود و تنها آن خصیصه های منفی درونی خود را منتسب بخود بداند و بر پایه این پرستش آنچه خود داشت زبیگانه تمنا کنند:
دیوان حافظ - چاپ دکتر یحیی قریب - صفحه 86

سالها دل طلب جام جم از ما می کرد   /   و آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود   /   طلب از گم شدگان لب در یا می کرد

مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش   /   کو بتائید نظر حل معما میکرد

دیدمش خرم و خوش دل قدحی باده بدست   /   و اندر آن اینه صد گونه تماشا می کرد

گفتم این جام جهان بین بتو کی داد حکیم   /   گفت آن روز که این گوهر مینا می کرد

گفت آن یار کزو گشت سردار بلند   /   جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد

ان همه شعبده عقل که می کرد انجا   /   سامری پیش عصا و ید بیضا می کرد

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید   /   دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد

گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست   /   گفت حافظ گله ائی از دل شیدا می کرد

 

اما منهای این فونکسیون اول نفی بت پرستی محمد در قرن ششم میلادی مبارزه با بت پرستی محمد برای بشریت فونکسیون و دست آورد بزرگ دیگری هم داشت که هر چند اگر نگوئیم بیشتر از فونکسیون اول برای بشر ارزش آفرین بود حداقل بهمان اندازه برای انسان ارزش ساز و تعالی بخش بود چراکه آنچنانکه فوقاً هم اشاره کردیم بزرگترین معجزه ائی که محمد برای بشریت کرد این بود که انسانی که در زیر ارابه ذهنیت زدگی اندیشه های فلسفی یونان در طول هزار سال در حال له شدن بود همچنین انسانی که در زیر ارابه تصوف‌گرائی هزار ساله هند و چین در حال نابود شدن بود محمد دست این انسان در حال احتضار و نابود شده را گرفت و وارد جامعه انسانی کرد و به انسان آموزش داد که تنها مزرعه ائی که تو بعنوان یک بذر می توانی در آن رشد و اعتلا پیدا کنی مزرعه جامعه و اجتماع انسانی است و هر دستی که بخواهد تو را از این مزرعه دور سازد چه ایده‌آلیسم و ذهنی گرائی یونانی باشد و چه صوفی‌گرائی هند و چین باشد وجود تو را نابود می کند و به این ترتیب بود که محمد برای اولین بار از قرن ششم میلادی نقش جامعه و رسالت اجتماعی انسان را برای انسان مطرح کرد و در راستای این رسالت اجتماعی محمد بود که دومین فونکسیون مبارزه با بت پرستی توسط محمد مطرح گردید چراکه در رابطه با فونکسیون دوم محمد می خواست توسط نفی بت پرستی عامل مشروعیت بخش به نظام طبقاتی اجتماعی را از بین بیرد چراکه محمد به نیکی به این امر واقف بود که آنچه که به نظام طبقاتی و آپارتاید جنسی و آپارتاید نژادی در جامعه قرن ششم میلادی بشریت مشروعیت بخشیده همین بتان دست ساز بشر است که توسط این بت های دست ساز خداوندان زمینی حاکم بر سرنوشت سیاسی و اقتصادی و فرهنگی توده ها می کوشند به این نظام اجتماعی ضد انسانی حاکم بر توده ها مشروعیت بخشند لذا در همین رابطه بود که محمد می پنداشت که تا زمانیکه نتواند این مشروعیت نظامهای اجتماعی ضد انسانی را از بین بیرد امکان نجات جامعه بشری و تحول جامعه انسانی و به قیام و شورانیدن توده ها بر علیه جامعه ضد انسانی موجود وجود نخواهد داشت پس محمد برای اینکه بتواند توده های جامعه را وادار به قیام به قسط کند باید توده ها را بر علیه نظام اجتماعی باطل موجود بشوراند و برای اینکه این توده ها را بر علیه نظام موجود بشوراند باید بتواند مشروعیت نظام اجتماعی باطل موجود را از منظر توده ها از بین بیرد و برای از بین بردن مشروعیت نظام باطل اجتماعی تنها راهی که برای محمد باقی می ماند اینکه بتواند این بت ها یا خدایان دست ساز بشر که از طرف خداوند آن زر و زور و تزویر ساخته شده تا توسط آن نظام باطل خود را بر توده ها مشروعیت بخشند نابود کنند پس در مرحله دوم محمد با بت ها به مبارزه می پردازد تا بتواند مشروعیت نظام باطل اجتماعی را از میان بر دارد بعبارت دیگر فونکسیون دوم مبارزه با بت پرستی محمد نفی مشروعیت نظام باطل اجتماعی می باشد.

سوره قریش - آیه 1تا 4 - لِإِيلَافِ قُرَيْشٍ - إِيلَافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاء وَالصَّيْفِ - فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ - الذی الَّذِي أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِّنْ خَوْفٍ - آنچنانکه ابن خلدون در قرن نهم در مقدمه تاریخ العبر خود از معجزه های بزرگ محمد بعد از وحی این می داند که محمد توانست بین قبایل جزیره العرب و قریش که گاهاً برای چریدن یک گوسفند در چراگاه دیگری سی سال با یکدیگر می جنگیدند و خون یکدیگر را می ریختند الف ایجاد کند مضفا براین محمد با نفی بت پرستی تنها توانست در عرصه اجتماعی بی قبایل متخاصم الفت ایجاد نماید مهمتر از آن آنچنانکه در سوره قریش مشاهده می کنید محمد توانست توسط فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ و نفی بت پرستی دو افت بزرگ اجتماعی را از بین ببرد یکی خوف اجتماعی و دیگر جوع اجتماعی خوف اجتماعی چه بود و جوع اجتماعی کدام بود که محمد با نفی بت پرستی بجنگ آنها پرداخت و آنها را از بین برد جوع اجتماعی همان استثمار طبقاتی بود و خوف اجتماعی هم همان استبداد سیاسی حاکم بر توده ها بود.

 

سوره البقره – آیات 204 و 205 - وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ - وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيِهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الفَسَادَ - پس محمد در عرصه اجتماعی با نفی بت پرستی می کوشید عامل مشروعیت بخشیدن به نظام طبقاتی و آپارتاید نژادی و آپارتاید جنسی را از میان بردارد.

 

سوره الناس - آیه 1تا 5 - قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ - مَلِكِ النَّاسِ - إِلَهِ النَّاسِ - مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ - الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ - مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ - بگو پناه می برم به پروردگار توده ها - بگو پناه می برم به زمامدار توده ها - بگو پناه می برم به اله توده ها - از شر بت سازانی که با بت های خود در دل توده ها وسوسه های مخفی و خزنده برای مشروعیت خود می کنند - و با بت‌های خود بصورت نهان و آشکارا در دل توده ها وسوسه می کنند.

 

2- طبیعت گرائی: دومین نهضت بزرگی که محمد در قرن شش میلادی پس از نهضت ضد بت پرستی انجام داد نهضت طبیعت گرائی بود.

 

سوره الضحی – آیات 1 و 2 - وَالضُّحَى - وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى

 

سوره والعصر – آیه 1 - وَالْعَصْرِ

 

سوره التین – آیه 1 - وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ

 

سوره شمس آیات 1 تا 6 - وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا - وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا - وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا - وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَاهَا - وَالسَّمَاء وَمَا بَنَاهَا - وَالْأَرْضِ وَمَا طَحَاهَا

 

سوره والفجر – آیه 1 - وَالْفَجْرِ

 

سوره غاشیه – آیات 17 تا 20 - أَفَلَا يَنظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ - وَإِلَى السَّمَاء كَيْفَ رُفِعَتْ - وَإِلَى الْجِبَالِ كَيْفَ نُصِبَتْ - وَإِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ

 

سوره طارق – آیات 5 تا 7 - فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ مِمَّ خُلِقَ - خُلِقَ مِن مَّاء دَافِقٍ - يَخْرُجُ مِن بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ

 

سوره انشقاق – آیات 16 تا 18 - فَلَا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ - وَاللَّيْلِ وَمَا وَسَقَ - وَالْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ

 

سوره نباء – آیات 6 تا 16 - أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهَادًا - وَالْجِبَالَ أَوْتَادًا - وَخَلَقْنَاكُمْ أَزْوَاجًا - وَجَعَلْنَا نَوْمَكُمْ سُبَاتًا - وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ لِبَاسًا - وَجَعَلْنَا النَّهَارَ مَعَاشًا - وَبَنَيْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعًا شِدَادًا - وَجَعَلْنَا سِرَاجًا وَهَّاجًا - وَأَنزَلْنَا مِنَ الْمُعْصِرَاتِ مَاء ثَجَّاجًا - لِنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَنَبَاتًا - وَجَنَّاتٍ أَلْفَافًا - و... آنچنانکه محمد در نهضت ضد بت پرستی خویش دو حرکت را دنبال می کرد که یکی حرکت فردی و دیگری حرکت اجتماعی بود که هدف نهائی این دو حرکت یکی بود و آن عبارت بود از تعریف جدید از انسان و فراهم کردن بستر تعالی وجود ی انسان چراکه آنچنانکه فوقاً مطرح کردیم تا زمانیکه انسان دارای تعریف جدیدی نگردد و تا زمانیکه جایگاه انسان تکامل پیدا نکند و بستر تعالی انسان مشخص نگردد تمامی حرکت انبیاء و اوصیاء و آزادیخواهان و اندیشمندان و... عقیم خواهد بود بعبارت دیگر در تحلیل نهائی هدف تمامی انبیاء و علما و اندیشمندان و... بشر آن است که ارزش و منزلت انسان را بالا ببرند و اگر می بینیم که در نظام مطلقه فقاهتی تنها چیزی که روز بروز در حال سقوط می باشد انسان است و رژیم مطلقه فقاهتی هنوز پس از سی سال حکومت جرات اینکه زندان سیاسی را تعریف حقوقی بکند ندارد و در این نظام هنوز ارزش یک زندان سیاسی مانند یک جنایتکار اجتماعی است و با همان قوانین ضد انسانی در این جامعه فقاهتی اندیشه و آگاهی و آزادیخواه بودن مورد محاکمه قرار می گیرد بخاطر این است که در نظام مطلقه فقاهتی حاکم برعکس حرکت انبیاء که انسان هدف و آرمان آنها بود در این نظام فقه و حکومت فقیه معیار می باشد حتی اگر بترک صلاه و صیام بیانجامد و در راه حکومت حاکمان فقاهتی هر جنایتی مباح است حتی اگر انسانیت نابود شود اگر علی در منبر بخاطر یک خلخالی که از پای زن یهودی تحت ذمه اش بر صورت خود سیلی می زند و با صدای بلند به مردم می گوید اگر از حسرت این موضوع من مردم مرا سرزنش نکنید بخاطر این است که برای علی انسان مهم است نه حکومت و اگر در رژیم مطلقه فقاهتی می بینیم که زنان حامله بخاطر آگاهی اعدام می شوند و خوابگاههای دانشجوئی بخاطر اندیشه تار و مار می شوند و افراد بخاطر عقیده در کهریزک در زیر شکنجه های قرون وسطائی فقاهت له می شوند به این علت است که در نظام علی و محمد انسان معیار و هدف است اما در نظام قرون وسطائی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم فقط و فقط حکومت و قدرت معیار است اگر این حکومت در خطر افتاد همه چیز باید فدا شود حتی اگر نیاز باشد مانند تابستان سال 67 برای حفظ این نظام قرون وسطائی باید دست به نسل کشی بزنند.

اما دومین نهضتی که محمد انجام داد نهضت طبیعت گرائی بود با نهضت طبیعت گرائی محمد دو هدف را دنبال می کرد اول اینکه انسان قرن ششم میلادی را از ذهن گرائی یونانی و درون گرائی صوفی‌گری نجات بدهد و واقعیت گرائی را جایگزین درون گرائی و ذهن گرائی گذشته آنها بکند در ثانی توسط طبیعت گرائی و واقع گرائی بتواند یک تحول اپیستمولوژیک در اندیشه بشریت بوجود آورد چراکه تا ظهور محمد انسان چه در غرب و چه در شرق چه در عرصه فلسفه و چه در عرصه تصوف‌گرائی بر پایه ذهنیت و دانستنی‌هایش تعریف می شد و ارزش هر انسانی در مکتب فلسفی غرب و مکتب صوفگری‌های شرقی به میزانی بود که می دانست هم مولوی می گفت:

ای برادر تو همین اندیشه ائی   /   مابقی خود استخوان ریشه ائی

 

و هم ارسطو و افلاطون انسانیت را بر پایه دانستنیهای او معنی می کردند، در اندیشه آنها هرکه بیشتر می دانست بیشتر انسان بود اما بزرگترین تحولی که محمد در عرصه تعریف و ارزش انسانی ایجاد کرد این بود که تمامی تعریف های این چنینی کردن از انسان بر پایه دانش‌هایش را بدور انداخت.

 

سوره الجمعه - آیه 5 - مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا... - محمد انسانیت را از عرصه ذهنی گذشته بدرون پراکسیس کشانید و برای اولین بار انسان را در عرصه پراکسیس تعریف کرد.

 

سوره البلد - آیه 4 - لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ

 

سوره الانشقاق - آیه 6 - يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ - و این بزرگترین تحول و انقلابی بود که محمد در قرن ششم میلادی در بشریت و اندیشه بشریت بوجود آورد چرا که از آن زمان دیگر در منظر انسان آنچنانکه فلاسفه یونان و تصوف مشرق زمین می گفتند دیگر اینچنین نبود که:

جان نباشد جز خبر در آزمون   /   هرکه را افزون خبر جانش فزون

جان ما از جان حیوان بیشتر   /   از چه زان رو که فزون دارد خبر

 

در اندیشه و نهضت محمد ارزش انسانها دیگر به میزان دانستنی‌هایشان نبود بلکه به میزانی بود که می توانستند در عرصه عمل و پراکسیس هم خود را تغییر بدهند و هم طبیعت را تغییر بدهند از نگاه محمد دانستنی برای تغییر است و تا زمانیکه تغییر در فرد و جامعه و تاریخ و طبیعت صورت نگیرد هیچ ارزشی آفریده نمی شود.

 

سوره الرعد – آیه 11 - ...إِنَّ اللّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ... - پس محمد انسانیت را در پراکسیس تعریف کرد نه در ذهنیت و برای همین بود که آن زمانیکه محمد انسان را در عرصه پراکسیس تعریف نوینی کرد دیگر نمی توانست مانند فلسفه یونان و تصوف شرقی انسان را گرفتار درون و ذهنیت خود بکند به این دلیل بود که از آنجائیکه موضوع پراکسیس تغییر است و از آنجائیکه تعریف پراکسیس از نگاه محمد عبارت است از اینکه انسان بهمان اندازه که خالق تغییر و کار است تغییر و کار خود به نوبه خود خالق انسان می باشد یعنی از نگاه محمد انسان هم خالق است و هم مخلوق هم کار می آفریند و هم کاری را که خود آفریده خود انسان را می آفریند انسان تغییر می آفریند تغییر نیز انسان را می آفریند انسان مبارزه اجتماعی می آفریند مبارزه اجتماعی نیز انسان را می آفریند انسان عبادت می آفریند عبادت انسان را می آفریند و به این ترتیب بود که دیالکتیک محمد دارای معنی شد و در راستای این تعریف پراکسیسی از انسان بود که محمد مجبور گردید تا دست انسان را بگیرد و وارد طبیعت بکند تا توسط آن شرایط پراکسیس طبیعی انسان که پله اول پراکسیس می باشد و همان کار است آماده کند و به این ترتیب بود که دیگر انسان محمد مانند انسان ارسطوئی گرفتار ذهنیت و کلی بافی و مجرد اندیشی نبود و باز بهمین دلیل بود که انسان محمد مانند انسان بودا و انسان لائوستو انسان درون گرای غافل از بیرون و جامعه نبود بلکه انسان محمد انسانی بود مانند ابوذر که به جامعه همین قدر بهاء می داد که به نفس خود بها می داد و بهمین دلیل است که ماکس وبر می گوید: پارادایم کیس مکتب محمد یک مجاهد مبارز و مسلح است در صورتیکه پارادایم کیس مکتب مسیح یک راهب گوشه نشین است و پارادایم کیس یهود یک تاجر بازاری می باشد پس محمد با نهضت طبیعت گرائی در بین امت خود دو کار کرد اول اینکه آنها را از دنیای ذهنی و درونی صوفی‌گری و فلسفه ارسطوئی نجات داد در ثانی توسط این نهضت طبیعت گرائی تعریفی جدید از انسان ارائه داد که این تعریف جدید انسان عبارت بود از اینکه انسان بر پایه دانستنی‌هایش تعریف نمی گردد بلکه انسان بر پایه میزان تغییر و کار و مبارزه و پراکسیسی که دارد تعریف می گرد ارزش هر انسانی به میزانی است که می تواند در عرصه پراکسیس و کار و مبارزه و تغییر و کار و حرکت و مبارزه را مدیریت نماید.

 

3- قلم گرائی: سومین نهضتی که محمد در قرن ششم میلادی پرچم آنرا در تاریخ بشر بر افراشت نهضت قلم گرائی بود که اگر بخواهیم به آرایش زمانی این نهضت در برابر نهضت های دیگر محمد بپردازیم باید بگوئیم که نهضت قلم گرائی محمد سر لوحه زمانی تمامی نهضت های محمد بود چراکه نخستین آیاتی که بر محمد نازل شد در راستای همین نهضت قلم گرائی بود.

 

سوره العلق – آیات – 1 تا 5 - اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ - خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ - اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ - الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ - عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ

 

سوره الرحمن – آیات 2 تا 4 - عَلَّمَ الْقُرْآنَ - خَلَقَ الْإِنسَانَ - عَلَّمَهُ الْبَيَانَ

 

سوره القلم - آیه 1 - ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ

 

برای فهم جایگاه تاریخی نهضت قلم گرائی محمد نباید این نهضت را در قرن نوزدهم و بیستم و بیست و یکم میلادی که بشریت در سایه رنسانس و انقلابات بزرگ اجتماعی و انقلاب صنعتی و انقلابات فرهنگی به مرحله ائی از تکامل سوبژکتیوی رسیده است که قلم و آگاهی و کتب و ارتباطات بصورت ارزش و بلکه بالاترین ارزش درآمده است مقایسه کنیم بلکه بالعکس برای فهم جایگاه این نهضت محمد باید سینه تاریخ را چاک بدهیم و به قرن ششم میلادی برسیم که در صحرای عربستان و در میان بادیه نشین عربستان که تمامی ارزش ها بر پایه شمشیر و اسب و پسر خلاصه می شود و قلم حتی در زمان معاویه که چهل سال از هجرت محمد می گذرد بعنوان یک عیب مطرح می شود و معاویه در نامه اش به یکی از فرماندارانش می نویسد من بودم که تو را از میرزا نویسی نجات دادم و بطرف شمشیر و اسب کشاندم بلکه در عرصه جهان قرن ششم حتی در میان امپراطوری‌های متمدن روزگار اندیشه و سواد و قلم بعنوان یک موضوع طبقاتی مطرح می شد آنچنانکه فردوسی در شاهنامه خود در باب آن کفشگر زاده می گوید که زمانیکه انوشیروان جهت تهیه هزینه یکی از جنگ‌هایش با امپراطوری روم مجبور به فروش اوراق قرضه ملی شد در برابر بزرگمهر و زیر انوشیروان کفشگری می گوید من در صورتی حاضر به خرید اوراق قرضه می شوم که انوشیروان اجازه آموزش سواد به فرزند من بدهد وقتی خبر به انوشیروان میرسد انوشیروان در پاسخ کفشگر می گوید هرگز چراکه در سایه سواد آموزی کفشگر زاده دبیر می شوند و از آنجائیکه ما برای آموزش فرزندانمان نیازمند به دبیر هستیم در نتیجه این امر ما را نیازمند به کفشگر زاده برای دبیری فرزندانمان می کند بنا براین در عصری و زمانی محمد نهضت قلم گرائی را در تاریخ بشر از سر گرفت که بشر در جهل بسر می برد و هیچ ارزشی بشر برای قلم و کتاب و آگاهی قائل نبود و اصلا قلم و آگاهی و کتاب را بعنوان ارزش تلقی نمی کردند محمد با این نهضت بزرگترین تحولی که در تاریخ بشر بوجود آورد اینکه قلم را بصورت ارزش مطرح کرد البته مهمترین فونکسیون نهضت قلم گرائی محمد در ختم نبوت محمد نهفته است چراکه اگر محمد نهضت قلم گرائی را از سر نمی گرفت و بر آن تکیه نمی کرد امکان ختم نبوت محمد نبود چرا که ختم نبوت محمد بر دو پایه استوار بود یکی ماندگاری قران بود و دیگری انتقال بشریت از مرحله شفاهی به مرحله کتبی بود که هر دو شرط نبوت بر پایه نهضت قلم استوار بود یعنی ماندگاری قران در گرو مکتوب شدن قران بود چرا که اگر قران تحت لوای نهضت قلم مکتوب نمی شد و بصورت حافظه افراد آنچنانکه در زمان پیامبر و شیخین انجام می گرفت استمرار پیدا می کرد امکان ماندگاری قران وجود نداشت این نهضت قلم بود که قران را ماندگار کرد و قران را مکتوب ساخت دومین فونکسیونی که نهضت قلم محمد بوجود آورد بشریت را از مرحله شفاهی وارد مرحله کتبی کرد و با این استحاله بزرگ تاریخی بود که شرایط برای ختم نبوت محمد فراهم گردید.

 

4- تاریخ گرائی: تا قبل از محمد آنچنانکه اقبال لاهوری نیز می گوید در دستگاه اندیشه بشر به تاریخ تنها بعنوان یک وسیله نقل حوادث گذشته دربار و شاهان توجه می شد انقلابی که محمد در عرصه تاریخ بوجود آورد بعنوان بزرگترین نهضت اپیستمولوژیک بود چرا که محمد نه تنها تاریخ را از محدوده نقل حوادث گذشته شاهان خارج کرد و مانند انقلاب کبیر فرانسه تاریخ را به عرصه اجتماعی کشانید و نه تنها تاریخ را بصورت یک منبع شناخت در کنار منابع دیگر شناخت انسان مانند طبیعت و درون و وحی درآورد بلکه از همه اینها مهمتر محمد تاریخ را بصورت علم شدن وجود و انسان در آورد از نظر محمد از آنجائیکه تمامی هستی و وجود دارای حرکت و شدن می باشند و بر پایه این شدن دارای مسیر مشککه تکامل تدریجی می باشند همین سیر تدریجی تکامل وجود باعث گردیده تا از نظر محمد تمامی هستی بخاطر تدریجی الوصول بودن و ذومراتب بودن تکامل آنها دارای تاریخ می باشند که مهمتر از همه اینها از نگاه محمد انسان است چراکه از نگاه محمد انسان پدیده ائی است که دائما دارای شدن و تکامل می باشد و همین شدن و تکامل باعث گردیده تا او دارای تاریخ بشود البته منهای این ابعاد تکامل از نگاه محمد تاریخ بعنوان یک جریان هویت داری که از آغاز در بستر معینی بر پایه قانونبندی مشخصی حرکت می کند مطرح می باشد و همین مشخصه باعث می گردد تا تاریخ دارای حرکت علمی و مشخص و قانونبندی باشد که کشف آن توسط انسان می تواند هدایتگر انسان در حرکت آینده اش بشود.

 

سلام بر محمد

سلام بر آموزگار بزرگ انسان

سلام بر فرمانده بزرگ تاریخ انسان

سلام بر بنیانگذار نهضت قلم گرائی در تاریخ انسان

سلام بر ادامه دهنده نهضت ضد بت پرستی ابراهیم خلیل

سلام بر برپا کننده نهضت طبیعت گرائی انسان

سلام بر شعار کتاب و حکمت و میزان محمد

سلام بر رسالت انسان ساز محمد

سلام بر دست پروردگان محمد

سلام بر مدینه محمد

سلام بر نهضت آگاهی‌بخش محمد

سلام بر نهضت رهائی بخش محمد

سلام بر نهضت عدالت خواهانه محمد

سلام بر محمد اسوه حسنه بشریت

سلام بر محمد نمونه عالی انسان بودن برای همه عصرها و نسلها

 

والسلام