سلسله بحث‌های بعثت‌شناسی - قسمت 34

بعثت پیامبر اسلام: «خدای نو» برای معماری، «جهان نو» و «انسان نو» و «جامعه نو» و «تاریخ نو»

 

دینی که می‌کوشد تا با تزریق وحی نبوی به جامعه و زمان، همراه با زمینی کردن وحی نبوی و جاری کردن این وحی حرائی در بستر زمان و جامعه، شرایط جهت تکوین پلورالیزم اسلام تاریخی فراهم نماید.

دینی که بزرگ‌ترین کاری که در تاریخ بشر انجام داده است، «پیوند بین دو تجربه باطنی و تجربه اجتماعی یا دو تجربه معراجی و تجربه اسرائی» بشر می‌باشد که تا زمان پیامبر اسلام این دو مؤلفه به صورت جدا از هم جاری و ساری بودند. به این ترتیب که با تبیین پراکسیسی این دو تجربه توسط پیامبر اسلام، «تجربه باطنی یا معراجی» بشر در خدمت تجربه اجتماع ساز انسان درآمد.

دینی که به رابطه مکانیکی و جزیره‌ای بین دنیا و آخرت، روح و بدن، دل و دماخ، فرد و اجتماع، ذهن و عین، توسط توحید پایان داد.

دینی که توسط تبیین محوری انسان، به جنگ بی‌پایان گذشته بشر، در خصوص رابطه بین انسان و دین که آیا انسان برای دین است؟ یا دین برای انسان؟ پایان داد. چراکه بین انسان و دین، مانند گذشته خندقی ایجاد نکرد، به این ترتیب که انسان را تنها مخاطب و موضوع دین اعلام کرد و «فلسفه دین را ایجاد رابطه چهار گانه بین انسان با خدا، انسان با خودش، انسان با جامعه و انسان با وجود تعریف کرد.»

دینی که با قرائت نو خویش از انسان و خدا و جهان و جامعه و تاریخ در چارچوب توحید، به فلسفه خدای مکانیکی ارسطو که به عنوان محرک اولی و علت‌العلل خارج از جهان بود و به خدای نیوتنی که خدای ساعت ساز بود و خدای اسپینوزائی که خدای درون و محاط جهان بود، پایان داد.

دینی که با نگاه پراکسیسی در چارچوب دو مؤلفه «پراکسیس عمودی و باطنی و فردی و درونی و معراجی» و «پراکسیس افقی و اجتماعی و برونی و اسرائی» توانست به پراکسیس تاریخی و اسلام تاریخی دست پیدا کند؛ و به همین دلیل در این چارچوب بود که برعکس منطق یونانی که معتقد بودند که «معرفت ذهنی خود معرفت می‌زاید»، قرآن و وحی نبوی پیامبر اسلام اصل زایش معرفت از دل پراکسیس سه گانه «کار – مبارزه و عبادت» یا «پراکسیس طبیعی و پراکسیس اجتماعی و پراکسیس باطنی» مطرح کردند.

دینی که تجربه فردی انسان را به سه قسمت «تجربه حسی و تجربه باطنی و تجربه طبیعی» تقسیم کرد؛ و تبیین کرد که در تجربه طبیعی فرد، «توسط کار در طبیعت، به صورت دیالکتیکی و پراکسیسی حرکت می‌کند»، یعنی، آنچنانکه او طبیعت را توسط کار تغییر می‌دهد، خود کار از زاویه دیگر باعث تغییر انسان می‌شود؛ و در عرصه تجربه باطنی فرد «توسط پراکسیس درونی بسترساز تغییر در خویش می‌شود؛ و در پراکسیس حسی فرد» با مطالعه جهان برون به صورت عینی و علمی و آفاقی بستر تغییر انفسی و سوبژکتیو خود را فراهم می‌کند.

دینی که با جانشین خداوند کردن انسان، فی نفسه خود انسان منهای همه چیز را قابل احترام و دارای حقوق می‌داند و در این رابطه حاضر نیست تا این حقوق طبیعی انسان را در پای هیچ تکلیف خارجی ذبح نماید.

دینی که در عرصه مبارزه با بت‌پرستی به عنوان هدف اصلی بعثت تمامی انبیاء ابراهیمی، «با تقسیم بت به دو نوع بت درونی یا سوبژکتیو و بت برونی یا ابژکتیو، جهاد یا مبارزه بشر در عرصه فردی و اجتماعی در پیوند دیالکتیکی با یکدیگر قرار می‌دهد.» البته از آنجائیکه این دین در چارچوب شعار «لا اله الا الله»، آنچنانکه اقبال لاهوری می‌گوید، مبارزه بشر را، به دو مرحله نفی‌ائی یا «لا» ئی و مرحله اثباتی یا «الا» ئی تقسیم می‌کند همین امر باعث می‌گردد، تا مبارزه با بت‌پرستی در این دین در چارچوب دو نوع بت درونی و بت برونی، صورت همان فرایند «لا» ئی مبارزه پیدا کند؛ لذا فرایند «الا» ئی یا فرایند اثباتی در این دین، «در چارچوب شعار عدالت‌خواهی و قسط‌گرائی که پس از نفی بت‌پرستی برونی حاصل می‌شود، عدالت اجتماعی و عدالت اقتصادی و عدالت سیاسی و عدالت معرفتی، جایگزین بت برونی قدرت در سه مؤلفه زر و زور و تزویر می‌شود.»

دینی که با تکیه بر تجربه دو مؤلفه‌ای معراجی و اسرائی خود، اولین رابطه معرفتی انسان با جهان خارج را به صورت رابطه وجودی تبیین می‌نماید، نه رابطه ذهنی، آنچنانکه ارسطو و کانت می‌گویند. به همین دلیل همین مضمون تجربی بودن رابطه انسان با جهان خارج در این دین باعث گردیده تا در این دین، «در چارچوب تبیین توحیدی از وجود، سخن در باب وجود باشد نه - آنچنانکه ارسطو و کانت می‌گویند - سخن در باب موجود»؛ و مطابق این رویکرد معرفت‌شناسی قرآن است که در چارچوب همین تجربی بودن بستر معرفت در عرصه اپیستمولوژی، به جای ذهن منفعل ارسطوئی و به جای ذهن فعال کانتی، خود وجود در پیوند با انسان به صورت تجربی و اگزیستانسی بسترساز معرفت در انسان می‌شود.

دینی که با تبیین نو از خداوند به عنوان «نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ...» (سوره نور – آیه 35) توانست آنچنان خداوندی برای انسان تعریف و تبیین نماید که برعکس گذشته که خداوند مطابق آموزش فلسفه و ادیان خارج از جهان قرار داشت، در این تبیین نوع پیامبر اسلام از خداوند، همه وجود درون خداوند به عنوان «نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ...» قرار گرفت. در نتیجه همین امر باعث گردیده است، تا اخلاق در این دین به صورت صیرورت الی الله تعریف گردد که مطابق، آن فرد با حرکت به سوی الله می‌کوشد تا صفات آن خداوند بی‌صورت یا «لَیسَ کَمِثْلِهِ شَیءٌ...» (سوره شوری – آیه 11) را که محیط بر وجود است، در خود پیاده کند.

دینی که با تبیین خداوند به صورت «نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ...» و به صورت «لَیسَ کَمِثْلِهِ شَیءٌ...» و خدای بی‌صورت، آنچنانکه امام علی در خطبه یک نهج البلاغه به تبیین این خدای بی‌صورت می‌پردازد، با تبیین این خدای محیط و بی‌صورت، انسان را در برابر یک بی‌نهایت قرار دهد که برعکس آنچه که اگزیستانسیالیست سارتری می‌گوید، این بی‌نهایت نه تنها باعث له شدن انسان نمی‌گردد، بلکه بالعکس توسط پراکسیس باطنی نیایش و عشق و پرستش، این بی‌نهایت از آنجائیکه دارای مکانیزم دیالکتیکی می‌باشد، بسترساز رشد و تکامل انسان می‌شود.

دینی که آنچنانکه اقبال در فصل اول کتاب «بازسازی فکر دینی» خود تبیین می‌نماید، به علت «تبیین دیالکتیکی تجربه‌های آفاقی و انفسی، می‌کوشد تا با تکیه بر تجربه‌های طبیعی توسط مطالعه طبیعت و تاریخ به تحول انفسی در فرد و جامعه بپردازد.» بنابراین بزرگ‌ترین کشف پیامبر اسلام کشف خداوند به صورت «لَیسَ کَمِثْلِهِ شَیءٌ...» یا تجربه بی‌نهایت خداوند بود و در چارچوب این کشف بی‌نهایت خداوند بود که آنچنانکه دکارت می‌گوید، «پیامبر اسلام کوشید تا قرار دادن خداوند به عنوان یک بی‌نهایت در برابر انسان، شرایط جهت تسلیم کردن بشر به آن بی‌نهایت در راستای رشد و تعالی فراهم بکند.»

دینی است که در آن تبیین خداوند به عنوان بی‌نهایت برای صیرورت و رشد انسان می‌باشد نه بالعکس. به همین دلیل پیامبر اسلام پس از علنی کردن دعوت خود در مکه دعوتش را با توحید آغاز نکرد، بلکه با طرح قیامت و آخرت، دعوت خود را آغاز کرد و 95% آیات قرآن در مکه به نحوی در راستای تبیین قیامت و آخرت می‌باشد، چرا که پیامبر توسط تبیین آخرت، ابتدا تلاش کرد تا جایگاه انسان را در هستی تبیین ابدی بکند و پس از آن، در همین رابطه است که از اواخر دوران مکی، پس از تبیین ابدی انسان توسط قیامت، آیات توحید توسط پیامبر مطرح می‌شود. پرواضح است که این تقدم نزول آیات قیامت بر آیات توحید برای آن بوده است که زمانیکه پیامبر، خداوند را به عنوان یک بی‌نهایت در برابر انسان قرار می‌دهد این انسان - آنچنانکه اگزیستانسیالیست‌ها می‌گویند - در زیر پای این بی‌نهایت له نشود. بنابراین پیامبر در مکه با آیات قیامت به تبیین انسان ابدی می‌پردازد و با آیات توحید به تبیین خداوند به عنوان بی‌نهایت می‌پردازد. بنابراین:

1 - اسلام (یا وحی نبوی پیامبر اسلام) از آغاز تکوین خود (در دو فرایند 13 ساله مکی و 10 ساله مدنی) یک حرکت نظری - عملی تغییرگرا بوده نه تفسیرگرا و در راستای این مضمون تغییرگرایانه اسلام بوده است که تغییر انسانی و تغییر اجتماعی و تغییر تاریخی بشر از بدو تکوین، پیامبر اسلام توسط وحی نبوی، اقدام به دعوت در این رابطه کرده است؛ و باز در چارچوب همین خصیصه تغییرگرایانه انسانی و اجتماعی و تاریخی اسلام بوده است که از بدو تکوین بعثت تا وفات پیامبر اسلام در سال 11 هجری، (یعنی مدت 23 سال) تلاش ایشان بر این امر قرار داشته است که وحی نبوی محصول تجربه باطنی فردی خودش را از صورت فردی خارج نماید و در لوای اصل ولایت خود این وحی نبوی را وارد جامعه و تاریخ بشر بکند.

شاید مردافکن و استخوان سوزترین مسئولیت پیامبر اسلام همین تزریق وحی نبوی محصول تجربه باطنی فردی خودش، به جان و روح و وجود و کالبد و فیزیک انسان و جامعه و تاریخ و تمدن بشری بوده است، که این مهم پیامبر اسلام در مدت 23 سال، در دو فرایند 13 ساله مکی و 10 ساله مدنی به انجام رسانید که صد البته پرواضح است که، در فرایند 13 ساله مکی، پیامبر وحی نبوی خود را در عرصه انسانی مادیت بخشید و در فرایند 10 ساله مدنی بود که او توانست وحی نبوی محصول تجربه باطنی و فردی خود را در مسیر جامعه انسانی جاری و ساری بکند بطوریکه در مکه، او انسان نمونه ساخت و در مدینه آنچنانکه شاه ولی الله دهلوی به نقل حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری می‌گوید، جامعه نمونه و الگو که قرآن با اصطلاح امت وسط از آن یاد می‌کند بر پا کرد.

پر پیداست که هم انسان نمونه مکی او و هم جامعه نمونه مدنی او همان وجود فردی خود پیامبر اسلام بوده است که آنچنانکه محمد اقبال می‌گوید، توسط وحی نبوی محصول تجربه باطنی و فردی خود پیامبر اسلام وارد کالبد انسان و انسانیت و جامعه و تاریخ و در نهایت تمدن اسلامی شده است. بنابراین بطوریکه در آیات اولیه سوره مدثر و سوره مزمل به وضوح قابل فهم می‌باشد، از لحظه سرازیر شدن پیامبر اسلام پس از آغاز بعثت از غار حرا به سوی انسانیت و جامعه بشری و تاریخ، او در یک دست - آنچنانکه اقبال لاهوری می‌گوید - وحی نبوی محصول تجربه باطنی و فردی خودش داشت و در دست دیگرش همان انسانیت پرورش یافته وجودی خودش بود که در دوران 15 ساله فاز حرائی پراکسیس باطنی‌اش صاحب شده بود، لذا توسط این دو سلاح بود که - آنچنانکه اقبال می‌گوید - او کوشید تا ابدیت را با تغییر در کالبد انسان و جامعه و تاریخ آشتی بدهد.

بدین ترتیب بود که وحی نبوی محصول تجربه فردی و باطنی پیامبر اسلام - آنچنانکه اقبال می‌گوید - توانست هم انسان نمونه بر سان وجود پیامبر بسازد و هم جامعه الگوئی برای همه تاریخ بشر بر مثال شخصیت خود پیامبر بنا کند. به عبارت دیگر پروسس 23 ساله تکوین وحی نبوی پیامبر اسلام در دو فرایند مکی و مدنی، از یکطرف تلاش انسان‌سازانه و جامعه‌سازانه پیامبر اسلام در طول این 23 سال عمر بعثت مستمر خود بوده است و از طرف دیگر، در چارچوب همین بعثت مستمر و 23 ساله پیامبر اسلام بوده است که او توانست تا اسلام به عنوان حرکت تغییرگرای اجتماعی – انسانی – تاریخی و تمدن‌ساز، وارد تاریخ بشر بکند.

بنابراین پیامبر اسلام با بعثت مستمر 23 ساله خود هرگز نمی‌خواست دینی در اعداد دیگر ادیان بشر جهت ادای وظیفه تکلیفی و تعبدی و فردی به وجود آورد. چراکه ادیان ابراهیمی ماقبل از اسلام در چرخه تعبد و تکلیف و وظیفه فردی، هنوز در گردونه تاریخ بشر وجود داشتند. آنچه که پیامبر اسلام در کانتکس وحی نبوی محصول تجربه باطنی و فردی خود مامور به انجام آن بود، «قرائتی نو از جهان و جامعه و انسان و تاریخ در عرصه عمل و نظر، در راستای بسترسازی جهت ساختن انسان نو و جامعه و تاریخ نو بوده است»؛ و لذا در همین رابطه است که در آیات اولیه بعثت، یعنی 5 آیه اول سوره علق، پیامبر اسلام امر به قرائت نو از جهان و انسان و تاریخ و جامعه می‌شود.

«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ - خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ - اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ - الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ - عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یعْلَمْ - ای پیامبر بخوان به نام پروردگارت که جهان را آفرید - انسان را آفرید - همان پروردگاری که از هر کریمی کریم‌تر می‌باشد - به انسان قلم تعلیم داد - و انسان را آموخت آنچه را که نمی‌دانست» (قرآن – سوره علق – آیات 1 تا 5).

در این آیات پنج گانه که پیامبر امر به «خواندن» می‌شود، خواندن دلالت بر قرائت متن - که پیامبر اسلام تا پایان عمرش طبق اعتراف طبری نمی‌دانست - نمی‌کند. چراکه اگر «خواندن» در این پنج آیه دلالت به قرائت متن بکند، طبق شواهد تاریخ حیات نبوی پیامبر اسلام، او هرگز در طول عمرش و در طول 23 سال عمر بعثتش توان خواندن حتی نام الله و نام خودش را هم نداشت. بطوریکه در زمان صلح حدیبیه او جهت پاک کردن کلمه رسول الله با انگشت و آب دهانش طبق توافق با مشرکین، جای کلمه رسول الله در متن توافقنامه را از امام علی پرسید. پس اگر قرائت در این پنج آیه «خواندن» نیست، دلالت بر چه قرائتی می‌کند؟

ادامه دارد