اقبال پیام - آوری برای عصر ما، که از نو باید او را شناخت

آیا پروژه «اصلاح دینی» در جامعه ما جز از مسیر «اقبال لاهوری» ممکن می‌باشد؟ - قسمت هیجدهم

 

به هر حال، چهار زندان فلسفه یونانی و کلام اشعری و تصوف هند شرقی و فقه روایتی حوزه‌های فقاهتی برای مدت بیش از هزار سال، اسلام تغییرگرای قرآن و پیامبر اسلام را بدل به اسلام تفسیرگرای فلسفی یونانی‌زده ارسطوئی و افلاطونی و تصوف‌زده هند شرقی و کلام اشعری‌گری و سرطان فقه روایتی حوزه‌های فقاهتی کردند که این روند اسلام انحطاط‌زده محصور در چهار زندان فوق الی الان ادامه دارد که سنتز نهایی این اسلام انحطاط‌زده و تفسیرگرا، اسلام اختیارستیز و فردگرا و جامعه‌ستیز دگماتیسم می‌باشد و همین انحطاط اسلام در حصار چهار زندان بود که بسترساز انحطاط تمدنی و انحطاط اجتماعی و انحطاط سیاسی و انحطاط فرهنگی جوامع مسلمان شد.

گرچه با ظهور عبدالرحمن بن خلدون تونسی مورخ و مفسر و حقوقدان و فیلسوف و نظریه‌پرداز و جامعه‌شناس بزرگ قرن هشتم برای اولین بار موضوع انحطاط اسلام و مسلمین مطرح گردید و او توسط تأسیس علم عمران (جامعه شناسی) در مقدمه دو جلدی «تاریخ العبر» هفت جلدی خود کوشید تا با تبیین فلسفه تاریخ در رویکرد قرآن در چارچوب همان علم عمران خود، به بازسازی اسلام انحطاط‌زده فقهی و فلسفی و صوفیانه و کلامی بپردازد و با تبیین نظری اسلام تاریخی (در چارچوب فلسفه تاریخ دیالکتیکی و دینامیکی که دینامیزم این فلسفه تاریخ دیالکتیکی بر تضاد اجتماعی استوار بود) اسلام تغییرگرای تطبیقی را جایگزین اسلام تفسیرگرای دگماتیسم یونانی‌زده و تصوف‌زده هند شرقی و فقه‌زده و کلام اشعری‌زده بکند، تا توسط آن مسلمانان دچار انحطاط تمدنی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی شده را نجات دهد، اما از آنجائیکه به علت تبلیغات سوء و شانتاژ متولیان اسلام فقاهتی و اسلام و روایتی و اسلام فلسفی یونانی‌زده و اسلام کلامی اشعری‌زده و اسلام صوفیانه دنیاگریز و اختیارستیز، حرکت ابن خلدون به کمای تاریخ فرو رفت، تلاش ابن خلدون ناکام ماند.

همین امر باعث گردید تا برای مدت بیش از پانصد سال دعوت نظری ابن خلدون، حتی برای نظریه‌پردازان مسلمان ناشناخته بماند تا اینکه پانصد سال بعد از ابن خلدون، حرکت انحطاط‌ستیزی مسلمانان توسط سیدجمال الدین اسدآبادی وارد چرخه جدیدی گردید. تفاوت انحطاط‌ستیزی سیدجمال با انحطاط‌ستیزی عبدالرحمن بن خلدون تونسی در این بود که به علت اینکه سیدجمال انحطاط سیاسی و تمدنی و اجتماعی مسلمانان را نسبت به انحطاط نظری عمده و مطلق می‌کرد، پروژه اصلاح‌طلبانه (اصلاحات از بالا توسط صاحبان قدرت) سیدجمال با پروژه اصلاح‌گرایانه نظری ابن خلدون متفاوت گردد. البته همین آسیب باعث گردید تا پروژه انحطاط‌ستیزی سیدجمال، در نیمه دوم قرن نوزدهم گرفتار شکست و بن بست بشود.

«بنابراین وظیفه‌ای که مسلمانان این زمان در پیش دارند بسیار سنگین است. باید بی‌آنکه کاملاً رشته ارتباط خود را با گذشته قطع کنند، از نو در کل دستگاه مسلمانی بیندیشند. شاید نخستین مسلمانی که ضرورت دمیدن چنین روحی را در اسلام احساس کرده، شاه ولی الله دهلوی بوده است. ولی آنکس که کاملاً به اهمیت و عظمت این وظیفه متوجه شده و بصیرت عمیق در تاریخ اندیشه و حیات اسلامی همراه با وسعت نظر حاصل از تجربه وسیع در مردم و اخلاق و آداب ایشان، او را حلقه اتصال زنده‌ای میان گذشته و آینده ساخته، جمال الدین اسدآبادی افغانی، بوده است. اگر نیروی خستگی ناپذیر وی تجزیه نمی‌شد و خود را تنها وقف تحقیق در باره اسلام به عنوان دستگاه اعتقادی و اخلاقی می‌کرد، امروز جهان اسلام از لحاظ عقلی بر پایه محکم‌تری قرار می‌داشت. تنها راهی که برای ما باز است این است که به علم جدید با وضعی احترام آمیز ولی مستقل نزدیک شویم و تعلیمات اسلام را در روشنی این علم ارزشیابی کنیم، حتی اگر این کار سبب آن شود که با کسانی که پیش از ما بوده‌اند، اختلاف پیدا کنیم و من در سخنرانی‌های خویش چنین خواهم کرد» (کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل چهارم – آزادی و جاودانی من بشری – ص 112 و 113 - سطر 21 به بعد).

آنچنانکه علامه محمد اقبال لاهوری در سطور فوق مطرح کرده است، پروژه انحطاط‌زدائی سیدجمال به جای اینکه از انحطاط‌زدائی اسلام انحطاط‌زده توسط اجتهاد در اصول کلامی، اخلاقی، اعتقادی، تفسیری، فقهی و عرفانی، شروع بکند، به صورت مکانیکی از انحطاط‌زدائی تمدنی و سیاسی مسلمین از کانال صاحبان قدرت آغاز کرد، چراکه سیدجمال در آغاز معتقد به «نجات اسلام توسط نجات مسلمین بود، نه نجات مسلمین توسط نجات اسلام». به عبارت دیگر، سیدجمال معتقد بود که با نجات مسلمین از انحطاط توسط بازگشت به دوران اقتدار تمدنی گذشته، می‌توانیم خود به خود به انحطاط‌زدائی اسلام هم دست پیدا کنیم و همین امر عامل شکست پروژه انحطاط زدایی سیدجمال گردید.

بنابراین گرچه پروژه انحطاط‌زدائی ابن خلدون توسط سیدجمال پس از 500 سال توانست بازتولید بشود، اما از آنجائیکه سیدجمال در عرصه بازتولید پروژه انحطاط‌زدائی ابن خلدون گرفتار تک بعدی و برخورد مکانیکی شد، این پروژه در قرن نوزدهم میلادی شکست خورد. ولی نباید فراموش کنیم که 50 سال بعد از سیدجمال، محمد اقبال و 50 سال بعد از محمد اقبال، معلم کبیرمان شریعتی در چارچوب پروژه بازسازی، بعد از شش قرن پروژه انحطاط‌زدائی عبدالرحمن بن خلدون تونسی بازتولید گردید. که آنها با به چالش کشیدند اسلام دگماتیسم هزار ساله فقاهتی حوزه فقهی شیعه و سنی و اسلام فلسفی یونانی‌زده ارسطوئی و افلاطونی و اسلام صوفیانه مولوی و غزالی و حافظ و اسلام کلامی اشعری‌گری، توسط «پروژه اصلاح دینی»، اسلام تغییرگرای قرآن را جایگزین اسلام تفسیرگرا بکنند.

قابل ذکر است که در حال حاضر ضلع سوم مثلث شوم جهانی ضد شریعتی (سید حسین نصر، داریوش شایگان، حسین حاجی فرج دباغ - معروف به عبدالکریم سروش) جهت بسترسازی رویکرد لیبرال سرمایه‌داری خود، از بعد از اینکه دریافت که پروژه (هدف بعثت پیامبران، تنها خدا و آخرت می‌باشد) مهدی بازرگان نمی‌تواند بسترساز نظری پروژه لیبرال سرمایه‌داری او بشود، می‌کوشد تا جهت بسترسازی نظری پروژه لیبرال سرمایه‌داری خود، در راستای استحاله اسلام تغییرگرا (اقبال و شریعتی) به اسلام تفسیرگرای فلسفی یونانی‌زده و اسلام تفسیرگرای صوفیانه مولوی و حافظ و غزالی، به این مکانیزم‌ها متوسل گردد:

1 - با طرح تز خوابنامه بودن قرآن تحت عنوان «رویاهای رسولانه»،

اولاً وحی نبوی پیامبر اسلام را که برعکس وحی نبوی انبیاء ابراهیمی سلف خود صورت اجتماعی و تاریخی داشته است و پیوسته در عرصه شدیدترین پراکسیس جامعه‌سازانه پیامبر نازل گردیده است و پا به پای پراکسیس 23 ساله جامعه‌سازانه پیامبر اسلام کمال پیدا کرده است، به صورت خواب فردی درآورد، تا توسط آن اسلام تغییرگرا و اجتماع‌ساز قرآن و پیامبر اسلام را بدل به اسلام فردی و دنیاگریز و اجتماع‌ستیز و تفسیرگرا بکند،. چراکه او خوب می‌داند که با حضور اسلام تغییرگرای اقبال و شریعتی (که او تحت شعار فربه‌تر از ایدئولوژی این اسلام تغییرگرا را به چالش کشیده است) دیگر بستری برای حرکت نظری و عملی پروژه لیبرال سرمایه‌داری باقی نمی‌گذارد.

ثانیاً توسط خوابنامه خواندن قرآن و وحی نبوی پیامبر اسلام، اسلام تغییرگرای قرآنی پیامبر اسلام را پس از عقیم و سترون کردن آن در چارچوب مطلق کردن عرضیات قرآن و سترون کردن ذاتیات آن توسط نظریه نومن و فنومن کانت، به صورت اسلام تعبیرگرا که تنها معبرین خواب می‌توانند آن را فهم کنند، درآورد.

2 - با طرح اسلام صوفیانه جبرگرا و دنیاگریز و جامعه‌ستیز و اختیارستیز و فردگرای مولوی و حافظ تحت عنوان شرح مثنوی و غزل‌های دیوان شمس و تکیه بر تز «بسط تجربه نبوی پیامبر اسلام» توسط اسلام صوفیانه مولوی و حافظ تلاش می‌کند تا پروژه بازسازی و بازتولید و اصلاح دینی اسلام تغییرگرای اقبال و شریعتی را به محاق بکشاند.

3 - با طرح مکانیکی اقبال شاعر به عنوان شاگرد مولوی و مطلق کردن اقبال شاعر در برابر اقبال مصلح (برعکس معلم کبیرمان شریعتی در کتاب ما و اقبال) همراه با تبلیغ عرفان فردی و شعر فردی دنیاگریز و اختیارستیز و اجتماع‌گریز امثال، مولوی و سهراب سپهری و غیره، عرفان اجتماعی یا عرفان‌ستیز یا عرفان جامعه‌سازانه یا عرفان مسئولیت و آگاهی اقبال و شریعتی را در جامعه استبدادزده و فقه‌زده و تصوف‌زده و جنگ‌زده امروز ایران از درون منحرف سازد.

4 - طرح مکانیکی نظریه‌های اقبال بدون در نظر گرفتن فضای فرهنگی امروز جامعه ایران (مثل نظریه اقبال و ابن خلدون در باب مهدویت و امامت در شیعه) جهت سترون‌سازی حرکت اصلاح‌گرایانه نظری و عملی (اقبال و شریعتی) در جامعه فقه‌زده و استبدادزده و تصوف‌زده و جنگ‌زده امروز ایران که شرایط برای رشد خرافات آماده کرده است، تلاش دیگر او برای انزوای این رویکرد در جامعه خفقان‌زده امروز ایران می‌باشد.

باری، هم اقبال و هم شریعتی جهت به چالش کشیدن اسلام انحطاط‌زده، هم زمان سه اسلام فلسفی یونانی‌زده و تصوف‌زده و فقه‌زده مسلمانان را به چالش کشیدند، چراکه معتقد بودند که عوامل اصلی انحطاط اسلام عبارتند از سرطان فقه و سرطان فلسفه یونانی و سرطان تصوف هند شرقی، البته هم اقبال و هم شریعتی جهت مبارزه با سه سرطان فقه و فلسفه و تصوف در چارچوب «اجتهاد در اصول»، جهت دستیابی به اسلام تطبیقی تغییرگرا، از «اجتهاد در کلام» شروع کردند و هر دو «اجتهاد در کلام» را از «توحید و خداشناسی» آغاز کردند. سه فصل اول و دوم و سوم کتاب «بازسازی فکر دینی تحت عنوان‌های معرفت و تجربه دینی و محک فلسفی تجربیات، تجلیات تجربه دینی و تصور خدا و معنی نیایش» در رابطه بازسازی خداشناسی مسلمانان می‌باشد، آنچنانکه شریعتی در هشت درس اول اسلام‌شناسی ارشاد که مانیفست اندیشه‌های او می‌باشد، تلاش می‌کند تا به بازسازی توحید مسلمانان در عرصه‌های توحید طبیعی و توحید انسانی و توحید اجتماعی و توحید تاریخی بپردازد.

تفاوت اقبال و شریعتی در این عرصه، در این است که اقبال معتقد است توسط تبیین خدای خالق و فاعل و دائماً در حال خلق جدید که محیط بر هستی و وجود می‌باشد و هستی و وجود در او شناور می‌باشند (و مانند وجود در عرصه پیوسته خلق جدید، حرکت و تغییر و تکامل می‌کند و مشمول زمان فلسفی نه زمان ریاضی نیز می‌باشد)، می‌تواند برای ما تبیین توحید در هستی و انسان و وجود و جامعه و تاریخ بکند، در صورتی که شریعتی معتقد است که با تبیین توحید در هستی و انسان و تاریخ و جامعه است که می‌توانیم به خداشناسی دست پیدا کنیم. لذا در این رابطه است که برای تبیین بازسازی کلام مسلمانان توسط «اجتهاد در اصول» اقبال از بازسازی خداشناسی مسلمانان شروع کرد، در صورتی که شریعتی از بازسازی توحید آغاز می‌کند.

البته پروژه بازسازی کلامی اقبال در کتاب‌گرانسنگ «بازسازی فکر دینی» او که مانیفست منظومه معرفتی او می‌باشد، پس از بازسازی خداشناسی مسلمانان در سه فصل آغازین کتاب بازسازی، به بازسازی اصل معاد در جهان‌بینی مسلمانان در فصل چهارم کتاب بازسازی تحت عنوان «من بشری آزادی و جاودانی» می‌پردازد و در فصل پنجم کتاب بازسازی تحت عنوان «روح فرهنگ و تمدن اسلامی» به بازسازی اصل نبوت و اصل ختم نبوت و اصل ماهیت وحی نبوی پیامبر اسلام می‌پردازد. البته شریعتی به علت تعطیلی حسینیه ارشاد توسط ساواک رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی، نتوانست پروژه بازسازی کلام خود را از بعد از توحید در انسان و طبیعت و اجتماعی و تاریخ اسلام‌شناسی ارشاد وارد فرایند جدیدی بکند.

علیهذا سؤال سترگ و فربهی که در این رابطه و در همین جا قابل طرح می‌باشد اینکه اگر بپذیریم که اصلاح سیاسی و نجات از انحطاط در جوامع مسلمین در گرو «اصلاح دینی است» و بدون اصلاح دینی در جوامع مسلمین اعم از شیعه و سنی امکان اصلاح سیاسی و اصلاح اجتماعی وجود ندارد و در این رابطه بوده است که هم اقبال لاهوری و هم معلم کبیرمان شریعتی و هم آرمان مستضعفین و در ادامه آن نشر مستضعفین به عنوان ارگان عقیدتی سیاسی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در 40 سال گذشته، در نوک پروژه اصلاح‌گرایانه اجتماعی و سیاسی و حتی اقتصادی خود پروژه اصلاح دینی قرار داده‌اند و همه اینها در راستای نهضت انحطاط سیر جوامع مسلمین سیدجمال، معتقدند که علت شکست نهضت سیدجمال در قرن نوزدهم برخورد مکانیکی او با پروژه «نجات مسلمین از طریق سلاطین جبار و لشکر جرار و علما یا روحانیت می‌باشد.»

یادمان باشد که سیدجمال در رابطه با پروژه بازشناسی اسلام، در دوران حرکتش تنها نوشته‌ای که دارد و برای ما باقی مانده است، مربوط به «رد نیچریه» یا «رد ماتریالیست» در پاسخ به ارنست رنان فیلسوف فرانسوی قرن نوزدهم (در زمانی که او در هندوستان بوده است) می‌باشد، که در این تنها نوشته سیدجمال در باب رویکرد او به اسلام، به شدت تحت تأثیر نهضت سیانتیسم قرن نوزدهم مغرب زمین می‌باشد و معتقد است که راه نجات مسلمین از طریق رویکرد انطباقی (نه تطبیقی اقبال و شریعتی و آرمان مستضعفین و نشر مستضعفین) ممکن شدنی است و به همین دلیل در مقاله «رد نیچریه» یا «رد ماتریالیست» سیدجمال معتقد است که با زنده کردن روح علمی مغرب زمین در جوامع مسلمان، می‌توان به نجات اسلام و بازشناسی آن دست پیدا کرد،. چراکه او معتقد بود که انحطاط علمی مسلمانان مولود غیبت همین روحیه سیانتیسم در میان مسلمانان است.

مثالی که او در این نوشته برای روشن کردن رویکرد انطباقی خود مطرح می‌کند این است که می‌گوید: «یک طلبه حوزه فقاهتی از شب تا صبح کنار یک چراغ روغن سوز که بر روی فتیله آن حباب شیشه‌ای قرار دارد نشسته و مطالعه می‌کند، اما این طلبه جامع معقول و منقول حوزه‌های فقاهتی در طول عمر خودش از آغاز تا انتها برای یک بار هم از خودش نمی‌پرسد، که چرا وقتی که من حباب شیشه‌ای روی فتیله چراغ بر می‌دارم شعله فتیله دود می‌کند، اما برعکس وقتی که این حباب را روی فتیله چراغ روغن سوز می‌گذارم دود نمی‌کند؟» و شاید باز در این رابطه بوده است که سیدجمال در اواخر عمر، وقتی به مصر بازگشت، پس از آسیب‌شناسی حرکت گذشته خود، تلاش کرد تا توسط تعلیم فلسفه ارسطوئی ابن سینا این خلاء نظری حرکت خود را جبران نماید.

ادامه دارد