Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4

تفسیر سوره التین 

قرآن در بستر پراکسیس انسانی - اجتماعی – تاریخی

انسان و قرآن

 

مقدمه:

جایگاه انسان در اندیشه و مکتب‌های بشر از آغاز تکوین تاریخ اندیشه (که به شش قرن قبل از میلاد مسیح بازگشت پیدا می‌کند) در سرچشمه‌های اولیه شروع تاریخ اندیشه بشر (که بازگشت پیدا می‌کند به سه کانون: هند و چین، بین النهرین، یونان) تا به امروز به عنوان شاخص و معیار سنجش اندیشه و فلسفه و مکتب‌های بشری و الهی بوده است. هر اندیشه و تفکری به موازات تعریف و ارزش و جایگاهی که برای انسان قائل است هویت فلسفی، تاریخی و اجتماعی خود را تعریف می‌کند که به طور مشخص از انسان مثلی افلاطون تا انسان گرفتار درد و رنج بودا و بالاخره انسان اومانیسم فویر باخی، همه و همه تعریف‌هایی بوده است که بشر در تاریخ اندیشه خود از انسان کرده است. به عبارت دیگر آنچه که می‌توان در این رابطه مطرح کرد اینکه تا یک مکتب و اندیشه از انسان تعریف ارائه نکند، نمی‌تواند مدعی هیچگونه تغییری در انسان و تاریخ و اجتماع باشد و شاید بهتر باشد موضوع را این طور مطرح کنیم که معیار و شاخص و محک هر دعوتی برحسب تعریفی که از انسان ارائه می‌دهد مشخص می‌شود.

البته آنچه که به عنوان پیش زمینه این موضوع باید به عنوان یک اصل در نظر گرفت اینکه تعریف انسان در تاریخ اندیشه بشر از آغاز تا کنون به صورت یک اصل ثابت نبوده است بلکه صورتی ذومراتب داشته است و به صورت یک حقیقت مشککه مطرح بوده است که به موازات رشد اندیشه انسان تکامل پیدا کرده است. در یک تقسیم بندی کلی تعریف انسان در بستر تاریخ اندیشه بشر را می‌توان به دو نوع انسان که یکی انسان تکلیفی و دوم انسان حقی می‌باشد، تقسیم کرد:

1 - انسان تکلیفی: در این تعریف، از انسان برای انسان به ما هو انسان یا انسان فی نفسه هیچ حق و حقوقی قائل نبودند و ارزش انسان را در اجرای یک سلسله تکالیفی که بر حسب شرایط تاریخی - اجتماعی تغییر می‌کند، تعریف می‌کنند. البته مضمون و ماهیت این تکالیف گاهی صورت فقهی و مذهبی داشته است و زمانی صورت اخلاقی و طبقاتی به خود گرفته است.

آسمان کشتی ارباب هنر می‌شکند / تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم – حافظ

2 - انسان حقی: که در این تعریف برای انسان فی نفسه حق و حقوقی قائل هستند، چه انسان مذهبی و چه انسان اجتماعی و همین حق و حقوق انسانی را عامل تمیز انسان از حیوان می‌داند. البته خود همین تقسیم بندی تعریف از انسان موخر بر یک تقسیم بندی قبلی دیگر از انسان می‌باشد که عبارت است از تقسیم انسان به دو نوع انسان تاریخی و انسان غیر تاریخی یا به عبارت دیگر انسان فیکسیسم یا انسان ترانسفرمیسم:

انسان تاریخی: که عبارت از انسانی که در پروسه زمان شکل گرفته است.

انسان غیر تاریخی: که عبارت است از انسانی که منهای زمان، به صورت دفعی خلقت پیدا کرده است.

در انسان نوع اول یعنی انسان تاریخی، انسان به عنوان یک پدیده تاریخی مطرح می‌شود که خود به خود طرح چنین انسانی همراه می‌شود با طرح بسیاری از اصول و پیش فرض‌هائی که برای انسان تاریخی مطرح می‌شود. مثل اصل تکامل پذیری انسان، یا اصل نسبی بودن انسان، یا اصل طبقاتی بودن تاریخ انسان، یا اینکه ماهیت تکاملی حرکت تاریخی انسان از جبر یا زندان‌های چهارگانه (زندان یا جبر طبیعت - زندان یا جبر جامعه - زندان یا جبر تاریخ - زندان یا جبر خویشتن) بوده است.

در انسان غیر تاریخی حافظ می‌گوید:

جام می و خون دل هر یک به کسی دادند / در دایره قسمت اوضاع چنین باشد

و یا همچون

دور فلکی یک سره بر منهج عدل است / خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل

 

اگر انسان را پدیده‌ای غیر تاریخی دانستیم دیگر نمی‌توانیم برای انسان معتقد به تکامل باشیم یا معتقد حق و حقوقی مستقل از مذهب و مکتب و اندیشه و فلسفه باشیم. شاید صحیح‌تر این باشد که بگوئیم انسان حقی مولود انسان تاریخی است و انسان تکلیفی مولود انسان غیر تاریخی می‌باشد. یا انسان تکامل پذیر مولود انسان تاریخی است و انسان فیکسیسم مولود انسان غیر تاریخی است. پس آنچه تا اینجا مشخص شد عبارت از اینکه اولا هر اندیشه که مدعی دعوت و شعار تغییر برای جامعه یا انسان می‌باشد.

چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد / من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک - حافظ

موظف است به دوا تعریفی از انسان ارائه دهد. حال یا این تعریف برای انسان جنبه اصالی دارد یعنی به خود انسان فی حد ذاته اصالت می‌دهد یا اینکه جنبه اعتباری دارد یعنی ارزش انسان را در پدیده‌های دیگر غیر انسانی تعریف می‌کند.

اولا: انسان را در کانتکس خدایان تعریف می‌کند و تمامی ارزش‌ها را به خدایان می‌دهد و با الینه کردن و تهی کردن انسان به انسان اعتباری و طفیلی می‌رسد، که در اینجا انسان غیر تاریخی و انسان تکلیفی که لایق هیچ حق و حقوقی نیست و تمامی حق و حقوق او یا مختص خدایان آسمان‌ها و نمایندگان روحانی او در زمین می‌باشد. به قول حافظ:

رضا به داده بده وز جبین گره بگشای / که بر من و تو در اختیار نگشادست یا

سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است / چه سود افسونگری‌ای دل که در دلبر نمی‌گیرد

یا مختص حاکمین طبقاتی که بر او سلطه دارند و تمامی دستاوردهای اقتصادی او را غارت می‌کنند، می‌شود که در اینجا انسان طفیلی و اعتباری در برابر انسان اصالی قبلی قرار می‌گیرد:

مـکـن حافـظ از جور دوران شکایت / چـه دانی تو ای بـنده کار خدایی

این چه استغناست یارب وین چه قادر حکمت است / کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست

ثانیا: در بدو تعریف از انسان، آن اندیشه باید مشخص کند که آیا به انسان تاریخی و ترانسفرمیسم قائل است یا به انسان غیر تاریخی و مجرد و فیکسیسم.

برای مثال اگر اندیشه یا تفکری اصل تکامل در رابطه با تکوین و پیدایش انسان را نفی کرد و به جای انسان ترانسفرمیستی به انسان فیکسیسمی قائل شد، دعوای ما با چنین اندیشه‌ای دعوای فیزیولوژیک یا بیولوژیکی نیست بلکه بالعکس دعوای ما با چنین اندیشه و دکترین و تفکری دعوای زیربنائی است:

آدمی در عالم خاکی نمی‌آید بدست / عالمی دیگر بباید ساخت و زنو آدمی- حافظ

چرا که چنین اندیشه‌ای دیگر نمی‌تواند انسان را پدیده تاریخی ببیند یا انسان را تکامل پذیر بداند یا اندیشه و خود فکر را تکامل پذیر بداند و یا انسان را خطا پذیر بداند. همه چیز را به صورت مطلق می‌بیند یا مطلق بد است و یا مطلق خوب است. همه چیز را جبری می‌داند و اراده و اختیار انسان را در تغییر شرایط به کلی نفی می‌کند. به قول حافظ:

چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند / گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر

جام می و خون دل هر یک به کسی دادند / در دایره قسمت اوضاع چنین باشد

جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است / هزار بار من این نکته کرده‌ام تحقیق

از نظر او حقیقت نسبی در عالم وجود ندارد چرا که تغییر ذاتی در عالم وجود ندارد. بد نیست در اینجا به ذکر یک مثال تاریخی - فلسفی بپردازیم تا این دو دیدگاه را در عرصه تاریخ بهتر تمیز دهیم. ملا هادی سبزواری که آخرین حلقه از سلسله فلاسفه کلاسیسم ایران می‌باشد و شاگرد ملاصدرا بوده است و در زمان ناصرالدین شاه می‌زیست بر مبنای همان چهار چوب و کانتکس فلسفه سنتی که معتقد به جدائی ذات و عرض یا وجود ماهیت و... بود و اصلا نمی‌توانست توحید فلسفی دیالکتیک هستی را فهم کند به خاطر اینکه تکنولوژی عکاسی تازه به ایران آمده بود، ناصرالدین شاه تصمیم گرفت در این رابطه نظر ملا هادی سبزواری را جویا بشود. ملا هادی با شنیدن این خبر در باب تکنولوژی عکاسی اینکه انتقال عرض با جوهر دوگانه امکان پذیر است به شدت موضوع را تکذیب کرد و گفت اصلا انتقال عرض زمانی که دو جوهر جدای از هم باشد امکان پذیر نیست تا اینکه بالاخره عکاس‌ها وارد ایران شدند و جهت گرفتن اولین عکس به طرف قصر ناصرالدین شاه رفتند. ناصرالدین شاه هم یا جهت خراب کردن ملا هادی یا جهت شوخی و مضحکه به عکاس‌ها گفت قبل از اینکه از من عکس بگیرید جهت تبرک و تیمم بهتر است ابتدا یک عکس از ملا هادی سبزواری بگیرید که برای این کار عکاس‌ها را نزد ملا هادی بردند و اولین عکس در ایران از ملا هادی گرفتند و بعد عکس را پس از ظهور در برابر ملا هادی سبزواری گذاشتند، می‌گویند ملا هادی تا عکس خود را بروی مقوا دید محاسن خود را در دست گرفت و سه بار گفت عجبا، عجبا، عجبا. انتقال عرض بیرون ذات انجام گرفت و باز بر پایه همین طرز تفکر بود که باعث می‌شود ملا هادی در منظومه و شرح اسفار و معلمش ملاصدرا در خود اسفار سفر اول زن را در ردیف حیوان بداند و اصلا از جنس انسان به شمار نیاورد. همه این نظریات انحرافی به دلیل غیر تاریخی دیدن انسان می‌باشد و همچنین نداشتن یک تعریف مشخص از انسان و پیروی کردن از تعریف افلاطونی و ارسطوئی از انسان که همان انسان ذهنی و غیر تاریخی و مجرد می‌باشد، شکل می‌گیرد (انسانی که یا به قول افلاطون با تقدم زمانی تکوین روح بر جسم بیگانه با وجود می‌باشد یا به قول ارسطو با پیدایش همزمان ولی بیگانه روح و بدن بیگانه با ماده و جهان هستی می‌باشد و یا به قول ملاصدرا و ملا هادی سبزواری و طباطبائی و مطهری با تاخر تکوین روح از بدن ولی بیگانه با بدن و ماده بیگانه از وجود و هستی می‌باشد، است).شاید بزرگ‌ترین کشفی که بشریت در تاریخ کشفیات خود از آغاز تاریخ داشته است کشف تعریف مشخص از انسان یا به عبارت دیگر تعریف از خود بوده است که با این تعریف بشریت وارد دوران جدید از تاریخ که دوران انسان و آگاهی می‌باشد گردید.

بزرگ‌ترین انقلابی که حرکت پیامبر اسلام در لوای قرآن به صورت یک زلزله آگاهی‌بخش در تاریخ بشریت به وجود آورد اصل تعریف و باز تعریف انسان بود، انسانی که یا در زندان خدایان مذاهب قربانی شده بود و یا در توجیه نظام طبقاتی موجود حاکم بر تاریخ له شده بود، دوباره او را به صورت یک پدیده تاریخی مطرح کرد.

«هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکن شَیْئًا مَّذْکورًا- إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعًا بَصِیرًا - آیا انسان می‌داند که زمانی بر او گذشته که او موجود قابل ذکری نبوده است - تائید تاریخی بودن انسان از نظر قرآن که مخالف تمامی اندیشه‌های ماقبل زمان محمد بود (مختار و با اراده) - سوره انسان – آیات 1 تا 3»

«إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکرًا وَإِمَّا کفُورًا - ما راه را به او نشان دادیم او خود انتخاب کرد که شاکر باشد یا کافر (گرانیگاه وجود) - سوره انسان – آیه 3»

«وَإِذْ قَالَ رَبُّک لِلْمَلاَئِکةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً... - انسان خلیفه خدا در زمین است - سوره البقره – آیه 30»

«وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ... - همه ملائکه در پای انسان به سجده افتادن - سوره البقره – آیه 34»

«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ آن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُومًا جَهُولًا - تنها انسان لیاقت و استعداد پذیرش امانات ما را داشت - سوره الاحزاب – آیه 72»

«وَسَخَّرَ لَکم مَّا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا - همه وجود و هستی را در خدمت انسان قرار دادیم، می‌باشد - سوره الجاثیه – آیه 13»

یعنی آنچنانکه عیسی مسیح می‌فرمود و در سه تا از انجیل‌های فعلی هم وجود دارد: «شنبه برای انسان است نه انسان برای شنبه.»

پیامبر اسلام هم فرمود: «هستی برای انسان است، نه انسان برای هستی» این شعار محمد آنچنان تغییری در نقشه وجود ایجاد کرد که شعار گالیله، کپلر و کپرنیک در برابر اندیشه بطلمیوسی از زمین ایجاد کرد.

تفاوت اندیشه بطلمیوس با اندیشه گالیله‌ها و کپلرها در این بود که جای زمین و خورشید در این دو دک‌ترین عوض شد، در اندیشه کپلر و کپرنیک و گالیله برخلاف منظومه بطلمیوسی گرانیگاه از زمین به خورشید انتقال پیدا کرد. محمد هم با جابجائی محور انسان و هستی T بزرگ‌ترین سیحه و انقلاب در اندیشه بشر به وجود آورد. سوره التین تبیین کننده چنین تحولی در گرانیگاه وجود می‌کند که توسط محمد در مکه یعنی مرحله اول حرکت او شکل گرفت و بر پایه این تغییر گرانیگاه وجود بود که محمد توانست به قول علامه محمد اقبال لاهوری بشریت را در سر فصل جدیدی از تاریخ قرار دهد T فصلی که عنوان آن انسان حقی - تاریخی - تکامل پذیر قرار دارد.

 

فصل اول

شان نزول: سوره تین سوره مکی است که از جمله سوره‌های قرآنی می‌باشد که تمامی آیات آن در مکه نازل شده است. نکته مهمی که در استراتژی پیامبر که در یک کلام دعوت نامیده می‌شود باید در این رابطه به آن توجه شود. اینکه:

اول - کل آیات قرآن به موازات خط حرکتی پیامبر نازل شده است.

دوم - خط حرکتی پیامبر از آغاز بعثت تا رحلت پیامبر تقریبا 23 سال طول کشید که از این 23 سال، 13 سال حرکت پیامبر در مکه بوده است (این مرحله مکی نامیده می‌شود و 10 سال در مدینه، مرحله مدنی نامیده می‌شود) که به لحاظ تفاوت محتوای خط حرکتی پیامبر در دو مرحله مکی و مدنی استراتژی پیامبر به لحاظ مرحله بندی، به دو قسم تقسیم می‌شود:

الف - استراتژی مکی یا استراتژی پیام

ب - استراتژی مدنی یا استراتژی بنا، تقسیم می‌شود.

به عبارت دیگر اگر کل استراتژی پیامبر را دعوت بنامیم، استراتژی دعوت پیامبر به دو قسم تقسیم می‌شود:

اول - استراتژی پیام، دعوتی که در این مرحله پیامبر به صورت مخفی در مکه به مدت 13 سال انجام رسالت می‌کرد.

دوم - استراتژی بنا، دعوتی که پس از هجرت پیامبر از مکه به مدینه در مدت 10 سال جهت جامعه سازی به انجام رسانید.

بنابراین مرحله 13 ساله خط حرکتی محمد در مکه مرحله تکوین حرکت بود، در مرحله 10 ساله خط حرکتی محمد در مدینه مرحله تکوین جامعه بود، در مرحله 13 سال حرکت استراتژی پیام یا تکوین حرکت پیامبر می‌کوشید در جامعه بسته مکه ایجاد خودآگاهی اعتقادی کند، اما در مرحله 10 ساله استراتژی بنای مدینه النبی، پیامبر می‌کوشید بر پایه خودآگاهی اعتقادی که ایجاد کرده - در 13 ساله مکه ایجاد خودآگاهی اجتماعی - جهت بنای مدینه النبی در سطح جهان آن روز کند.

سوم - جوهره استراتژی پیامبر در مرحله پیام دعوت، با جوهره استراتژی پیامبر در مرحله بنای دعوت متفاوت بود. جوهر استراتژی پیامبر در 13 ساله حرکت مکی بر پایه فقط ایجاد خودآگاهی اعتقادی توسط توحید و معاد بود. توحید محمد در مرحله استراتژی مکی از توحید نظری یا توحید سوبژکتیو که بر پایه نفی بتان و شعار «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» که سه سال تمام شعار محمد و خط حرکتی محمد بر آن استوار بود، شروع می‌شد تا توحید وجود یا توحید ابژکتیو و بالاخره به توحید انسانی (فلاح) پایان یافت.

در مکه کانتکس توحید محمد به همین سه مرحله توحید یعنی توحید معرفتی، توحید وجودی و توحید انسانی خلاصه می‌شد. در مدینه بود که محمد دامنه توحید از مرز نظری - وجودی - انسانی به عرصه توحید اجتماعی - تاریخی کشانید و در همین راستا بود که حرکت در مکه صرفا سه مشخصه اساسی داشت:

الف - تدافعی بود

ب – آگاهی‌بخش بود

ج - غیر قهرآمیز بود و به همین خاطر بود که نخستین آیه جهاد که آیه:

«أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ - الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ به غیر حَقٍّ إِلَّا آن یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم به بعض لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کثِیرًا وَلَیَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ آن اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ - از امروز اجازه داده شد تا بر آنهائی که ستم رفته است و به ناحق از وطنشان اخراج شده‌اند و جرمشان این بود که می‌گفتند پروردگار ما خداست، پیکار کنند - سوره حج - آیات 39 و 40» در مدینه نازل شد و هیچ آیه جهادی در مدت 13 سال حرکت محمد در مکه (با اینکه اوج ستم‌ها بر پیامبر و یارانش در این مدت 13 سال بود) بر پیامبر نازل نشد و جز فرمان صبر و استقامت در این مرحله از استراتژی پیامبر بر محمد نازل نشد.

چهارم - معاد محمد در مرحله استراتژی 13 ساله پیام در تکمیل توحید فقط در جهت هدفدار کردن حرکت وجود توسط محمد مطرح می‌شد. پس محمد در مرحله استراتژی 13 ساله پیام دعوت مکی خود، با اصل توحید که تبیین کننده وحدت انسان و وجود است و با اصل معاد که تبیین کننده اصل هدفداری جهان و انسان است، حرکت خودآگاهی اعتقادی جهت ایجاد خودآگاهی اجتماعی شکل داد.

پنجم - تمامی سه مرحله استراتژی محمد در مکه در این سه شعار خلاصه می‌شد:

«قولوا لا اله الا الله تفلحوا»

«إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعونَ - سوره البقره – آیه 156»

«کلُّ شَیْءٍ هَالِک إِلَّا وَجْهَهُ - سوره القصص – آیه 88»

که شعار اول توحید انسانی است. شعار دوم توحید وجودی است و شعار سوم هدفداری هستی.

«إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لآیَاتٍ لِّأُوْلِی الألْبَابِ - الَّذِینَ یَذْکرُونَ اللّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَیَ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلًا سُبْحَانَک فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ - بر پایه تفکر به توحید هستی است که اولی الباب و صاحبان عقل و خرد به هدفداری آن می‌رسند و بر پایه نیاز به هدفداری هستی است که به قیامت و معاد ایمان می‌یابند - سوره آل عمران – آیات 190 و 191» پس پایه‌های استراتژی 13 ساله پیام دعوت محمد بر اساس توحید و انسان و هدفداری قرار داشت.

ششم - علت تاکید و تکیه بیش از حد محمد در استراتژی مکی بر معاد دلالت بر نقش عمده اصل هدفداری وجود در ایجاد خودآگاهی اعتقادی، فلسفی و ایدئولوژیکی می‌کند. به عبارت دیگر در پروسه تکوین خودآگاهی اعتقادی - فلسفی و ایدئولوژیکی، معاد و قیامت و هدفداری وجود، نقشی به مراتب بیشتر از حتی خود توحید دارد، که در این رابطه کافی است که فقط حتی با یک نظر سطحی به سوره نازل شده بر محمد در مکه بیاندازیم تا ببینیم که تمامی آن‌ها بر پایه طرح قیامت به شکل تبیینی و تشریحی و تکوینی استوار می‌باشد و شاید بهتر باشد که بگوئیم در عرصه هدفداری وجود است که انسان به توحید هستی شناسی و انسان شناسی می‌رسد.

 

 فصل دوم:

حال پس از طرح این موضوع به تفسیر سوره التین می‌پردازیم: سوره التین که از سور مکی می‌باشد از 9 آیه تشکیل شده است که سه آیه اول چهار تا قسم است که از این چهار تا قسم دو تا از قسم‌ها جنبه مادی و طبیعی و آفاقی دارد و دو تا از قسم‌های دیگر جنبه معنوی دارد. یا به عبارت دیگر، دو تا از قسم‌ها جنبه ابژکتیو، دو تا از قسم‌ها جنبه سوبژکتیو دارد. یا دو تا از قسم‌ها جنبه مادی دارد و دو تا از قسم‌ها جنبه معنوی. دو تا از قسم‌ها که جنبه آفاقی دارد عبارتند از: والتین و الزیتون - قسم به انجیر و قسم به زیتون، یا قسم به درخت انجیر یا قسم به درخت زیتون[1] و دو تا قسم انفسی یا سوبژکتیو یا معنوی که عبارتند از «وَطُورِ سِینِینَ - وَهَذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ - قسم به طور سینا و شهر مکه - سوره التین – آیه 2 و 3» که محل بعثت موسی و محمد دو پیامبر جامعه ساز در مسیر نهضت تسلسلی ابراهیم می‌باشد.

پس آنچه که به طور مشخص در رابطه با این چهار قسم می‌توان به آن تکیه کرد توحید ماده و معنی، یا توحید طبیعت و ماوراء طبیعت است که در دو قسم اول به ماده و طبیعت قسم می‌خورد و در دو قسم دوم به معنویت و معنا که همه ارزشی واحد دارند در نزد خدا. هیچ مکان و زمان و ماده‌ای تقدسی فی حد ذاته ندارد. تمامی ارزش آن‌ها در پیوند با توحید و هدفداری آن شکل می‌گیرد.

«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ - به تحقیق انسان را در بهترین قوام و ارکان و پایه و نهاد آفریدیم - سوره التین – آیه 4»

پس از طرح چهار قسم فوق بالاخره به بیان آن هدفی که از این قسم‌ها در نظر دارد می‌پردازد و آن طرح موضوع انسان است. آن هم به صورت خبری که ما انسان را در بهترین قوام و ارکان و نهاد و پایه خلق کردیم و بعد با جمله «ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ - سپس او را به پست‌ترین مراتب پست باز گرداندیم - سوره التین – آیه 5»، این خبر را تکمیل می‌کند. حال سوال بزرگی که در این رابطه مطرح می‌شود اینکه این ارکان وجودی انسان چه می‌باشد، که قرآن از آن به محکم‌ترین ارکان و یا به احسن‌ترین ارکان از آن یاد می‌کند؟ شکی نیست که خود قرآن در جای جای آن به این ارکان اشاره می‌کند که مهم‌ترین آن‌ها در مقدمه فوق ذکر گردید. مثل اصل تاریخی بودن انسان از نظر قرآن، یا اصل هدفدار بودن خلقت او، یا اصل تسلیم هستی در برابر عظمت او، یا اصل وحدت طلبی او، یا اصل دیالکتیکی بودن ماهیت بستر شدن او، یا اصل جبر گریزی انسان و اراده گرائی او، یا اصل تاخر وجود او بر ماهیتش برعکس دیگر پدیده‌ها؛ و به قول مولوی:

 

در حدیث آمد که یزدان مجید / خلق عالم را سه گونه آفرید

یک گره را جمله عقل و علم و جود / آن فرشته‌ست او نداند جز سجود

نیست اندر عنصرش حرص و هوا / نور مطلق زنده از عشق خدا

یک گروه دیگر از دانش تهی / هم‌چو حیوان از علف در فربه‌ای

او نبیند جز که اصطبل و علف / از شقاوت غافلست و از شرف

این سوم هست آدمی‌زاد و بشر / نیم او ز افرشته و نیمش خر

نیم خر خود مایل سفلی بود / نیم دیگر مایل عقلی بود

آن دو قوم آسوده از جنگ و حراب / وین بشر با دو مخالف در عذاب

وین بشر هم ز امتحان قسمت شدند / آدمی شکلند و سه امت شدند

یک گره مستغرق مطلق شدست / هم‌چو عیسی با ملک ملحق شدست

نقش آدم لیک معنی جبرئیل / رسته از خشم و هوا و قال و قیل

از ریاضت رسته وز زهد و جهاد / گوییا از آدمی او خود نزاد

قسم دیگر با خران ملحق شدند / خشم محض و شهوت مطلق شدند

وصف جبریلی دریشان بود رفت / تنگ بود آن خانه و آن وصف زفت

مرده گردد شخص کو بی‌جان شود / خر شود چون جان او بی‌آن شود

زانک جانی کان ندارد هست پست / این سخن حقست و صوفی گفته است

او ز حیوان‌ها فزون‌تر جان کند / در جهان باریک کاری‌ها کند

مکر و تلبیسی که او داند تنید / آن ز حیوان دیگر نایید پدید

جامه‌های زرکشی را بافتن / درها از قعر دریا یافتن

خرده‌کاری‌های علم هندسه / یا نجوم و علم طب و فلسفه

که تعلق با همین دنیاستش / ره به هفتم آسمان بر نیستش

این همه علم بنای آخرست / که عماد بود گاو و اشترست

بهر استبقای حیوان چند روز / نام آن کردند این گیجان رموز

علم راه حق و علم منزلش / صاحب دل داند آن را با دلش

پس درین ترکیب حیوان لطیف / آفرید و کرد با دانش الیف

نام کالانعام کرد آن قوم را / زانک نسبت کو به یقظه نوم را

روح حیوانی ندارد غیر نوم / حس‌های منعکس دارند قوم

یقظه آمد نوم حیوانی نماند / انعکاس حس خود از لوح خواند

هم‌چو حس آنک خواب او را ربود / چون شد او بیدار عکست نمود

لاجرم اسفل بود از سافلین / ترک او کن لا احب الافلین

اولا - انسان پدیده‌ای دیالکتیکی است که حرکتی دائم میان احسن تقویم تا اسفل سافلین صاحب می‌باشد.

ثانیا - انسان عامل پیوند دو سر حلقه وجود ماده و معنا است. به قول مولانا:

دو سر هر دو حلقه هستی / به حقیقت بهم تو پیوستی

 

ثالثا - انحراف ماهیت از وجود انسان بر پایه انتخاب و اختیار او به خاطر نفی ارزش‌های وجودی انسان می‌باشد.

به قول مولانا:

خشک گوید باغبان را کای فتی / مر مرا چه می‌بری سر بی خطا

باغبان گوید خمش ای زشت خو / بس نباشد خشکی تو جرم تو

خشک گوید راستم من کژ نیم / تو چرا بی‌جرم می‌بری پیم

باغبان گوید اگر مسعودی / کاشکی کژ بودی‌تر بودی

جاذب آب حیاتی گشتی / اندر آب زندگی آغشتیی

تخم تو بد بوده است و اصل تو / با درخت خوش نبوده وصل تو

شاخ تلخ ار با خوشی وصلت کند / آن خوشی اندر نهادش بر زند

رابعا: آنچنانکه در قیاس التین و زیتون در برابر طور سینا و بلد الامین دیدیم، در وجود انسان هم این دو بُعد مادی و معنا که همان تن و جان می‌باشند در کنار هم در سیلانند. به قول مولانا:

جان ز هجر عرش اندر فاقه‌ای / تن ز عشق خاربن چون ناقه‌ای

جان گشاید سوی بالا بال‌ها / در زده تن در زمین چنگال‌ها

 

اما سوال بزرگ دیگری که در اینجا مطرح می‌شود اینکه چرا پیامبر در تبیین فلسفی خودآگاهی اعتقادی دعوت خود را از انسان شروع کرد؟ آیا بهتر نبود از جامعه و تاریخ شروع می‌کرد؟ آیا شروع بالبداهه از انسان در این تبیین فلسفی انسان را مجرد نمی‌کند؟ و حرکت محمد را رنگ و لعاب ایده آلیستی نمی‌بخشد؟ آیه بعد پاسخ به سوال فوق است :

«إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فله‌ام أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ - برای کسانی که ایمان دارند و عمل صالح انجام می‌دهند حرکتی عکس این است که برایشان اجر و پاداش بی پایان خداوند می‌باشد - سوره التین – آیه 6» به عبارت دیگر اگر چه در تبیین خودآگاهی اعتقادی از نگاه پیامبر بر اساس اصل انسان می‌باشد، ولی در تکوین انسان پروسه عکس تبیین طی می‌کند. چرا که در تکوین این انسان به صورت بذری در می‌آید که باید در زمین پراکسیس جامعه و تاریخ کاشته شود تا در آنجا بر پایه ایمان و عمل صالح بتواند این بذر را در زمین اجتماع مشروب گردد و همین جا است که ایده انسانی محمد از شکل کلی گرائی و ذهنی نگری و سوبژکتیوی در می‌آید و ماهیت کنکرت و مشخص به خود می‌گیرد. به قول مولانا:

تو درون چاه رفتستی ز کاخ / چه گنه دارد جهان‌های فراخ

مر رسن را نیست جرمی‌ای عنود / چون ترا سودای سربالا نبود

«فَمَا یُکذِّبُک بَعْدُ بِالدِّینِ - ای پیامبر با این تبیین و نگاه تو بعد از این چه کسی می‌تواند دین و قیامت و ایدئولوژی تو را تکذیب کند - سوره التین – آیه 7»

چرا که این تنها ایدئولوژی است که ستون‌های آن بر انسان قرار دارد و با ایمان و عمل صالح در عرصه اجتماع به پرورش انسان در میدان احسن تقویم تا اسفل سافلین می‌پردازد و اینچنین انسانی است که با اراده و انتخاب خویش در عرصه پراکسیس وجودی (ایمان) و پراکسیس اجتماعی - تاریخی (عمل صالح) به صورت پدیده تاریخی بدل می‌شود که از وجود خود ماهیتی تا خدا می‌سازد.

«وَأَنَّ إِلَی رَبِّک الْمُنتَهَی - سوره النجم – آیه 42»

به قول مولانا :

بار دیگر از ملک قربان شوم / آنچ اندر وهم نایید آن شوم

پس عدم گردم عدم چون ارغنون / گویدم که انا الیه راجعون

 

«أَلَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکمِ الْحَاکمِینَ - آیا خداوند محکم کارترین محکم کاران نیست. با چنین بنائی که از انسان ساخته است آیا محکم کارترین محکم سازها خداوند نمی‌باشد؟ - سوره التین – آیه 8»

 

فصل سوم:

 پیام سوره التین یا به عبارت دیگر درس‌هائی که سوره التین به ما می‌آموزد :

اصل اول: وحدت ماده و معنا، یا وحدت روح و بدن، یا وحدت طبیعت و ماوراء الطبیعت، یا وحدت دل و دماغ، یا وحدت فکر و عمل.

اصل دوم: انسان پدیده احسن التقویم است که این ارکان احسن انسان عبارتند از:

الف - تاخر ماهیت بر وجود او در پروسه صیرورت و تکامل انسان

ب - اصل تسخیر همه هستی توسط انسان

ج - اصل مسئولیت انسان یا مسئولیت پذیری انسان

د - اصل تکامل پذیری انسان در بستر دیالکتیک وجودی او

ه - اصل اراده طلبی و جبر گریزی او

و - اصل انسان محوری انسان در برابر همه هستی

ز - اصل تاریخی بودن انسان و...

اصل سوم: اصل دیالکتیک احسن تقویم و اسفل سافلین به عنوان دو سمت گیری در عرصه شدن انسان.

اصل چهارم: اصل معاد یا هدفداری شدن انسان و وجود در بستر شدن دیالکتیکی انسان.

اصل پنجم: اصل معاد در جهان بینی محمد تکمیل کننده اصل توحید می‌باشد. توحید دلالت بر نظم واحد حاکم بر وجود می‌کند، اما معاد دلالت بر هدفداری وجود و انسان می‌کند.

اصل ششم: رشد و تکامل انسان جنبه مجرد و ذهنی ندارد بلکه در بستر پراکسیس اجتماع است که انسان مورد نظر محمد و قرآن شکل می‌گیرد و متولد می‌شود.

اصل هفتم: در نگاه محمد خودآگاهی اعتقادی (أَمِنُواْ) مقدم بر خودآگاهی اجتماعی است (وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ).

 

 والسلام 



[1] . البته لازم به ذکر است که طرح دو درخت انجیر و زیتون هیچ دلیلی ندارد، فقط به این دلیل است که عرب بادیه نشین مکه و مدینه و عربستان همگی این دو درخت را می‌شناختند و از آن تغذیه می‌کردند. مثل درخت سدر که قرآن در مثال‌ها و ادبیات خود از آن استفاده می‌کند و اعراب بادیه نشین همه با آن آشنائی داشتند طبیعتا اگر قرآن در منطقه دیگری غیر از عربستان نازل می‌شد با ادبیات همان منطقه صحبت می‌کرد نه با ادبیات بادیه نشین‏های عربستان.