اصلاحات چیست؟ مصلحین کیانند؟ و اصلاح طلبان کدام؟ - بخش دوم

 

نهضت «بازسازی تفکر دینی» اقبال: علامه محمد اقبال لاهوری هم مانند بنیان­گزاران نهضت سلفیه موضوع انحراف اسلام را به عنوان ریشه اصلی عقب ماندگی و انحطاط مسلمانان مطرح کرد و مانند آن‌ها معتقد بود که تا زمانی که ما نتوانیم اسلام را از انحراف نجات دهیم امکان نجات مسلمانان از عقب ماندگی و انحطاط وجود ندارد. ولی از نظر علامه محمد اقبال لاهوری علت اصلی انحراف اسلام، یونانی زدگی اسلام است که از دوران عباسی جهت عقیم کردن حرکت اسلام سیل اندیشه یونانی اعم از ارسطوئی و افلاطونی به سمت اسلام سرازیر شد و با سرازیر شدن اندیشه یونانی به قالب اسلام بود که تمامی چشمه‏های دینامیسم دین محمد خشکید. مسلمانان از طبیعت و تاریخ و عقل خودبنیادگر فاصله گرفتند و این‌ها را به غرب بیکنی و غرب رنسانسی واگذار کردند و به جای آن طبیعت گریزی و مجرداندیشی و ذهنی­گرائی غرب ارسطوئی و غرب افلاطونی و غرب یونانی وام گرفتند و با این جابجائی مفاهیم بود که ما مسلمانان فعال و آزاده و عقلانی وپویا و دینامیک وتغییرساز بدل شدیم به مسلمانان منفعل و طبیعت گریز و علم گریز و مجرد اندیش و عقلانیت گریز و استدلال گریز مکلف و مفسر منقاد و لذا تا زمانی که نتوانیم دوباره با نفی یونان زدگی از اسلام به بازسازی دوباره آن مفاهیم معرفتی مسخ شده، بپردازیم امکان نجات از عقب ماندگی و انحطاط موجود مسلمانان وجود نخواهد داشت. بدین علت بود که اقبال برعکس شعار «اصلاح­گرایانه» امام حسین وشعار «احیاءگرانه» امام محمد غزالی وشعار «سلفیه» سیدجمال - عبده - رشیدرضا - دکترین و پروژه و شعار «بازسازی» مطرح کرد. شعار «بازسازی تفکر دینی» علامه محمد اقبال لاهوری هم با شعار «اصلاح­گرانه» امام حسین متفاوت بود و هم با شعار «احیاءگرانه» امام محمد غزالی و هم با شعار «سلفیه» سیدجمال - عبده - رشید رضا متفاوت می‌باشد. چرا که در شعار «بازسازی تفکر دینی» اقبال صحبت بر سر یک مهندسی و یک پترن می‌باشد که بر پایه آن اقبال معتقد است که باید قالب­های موجود مفاهیم اصیل را حفظ کرد اما از درون ساختار اسلام، دست به مهندسی جدیدی بزنیم که توسط آن می‌توانیم محتوا‏های این مفاهیم جدید را از یونانی به اسلام استحاله بکنیم. به عبارت دیگر از نظر اقبال «بازسازی تفکر دینی» اسلام پروژه­ای است جهت مبارزه با یونانی زدگی مفاهیم اصلی اسلام و به جای آن اسلامیزه کردن آن مفاهیم. به این علت بود که علامه اقبال سلسله کنفرانس­های خود که در کتاب «بازسازی فکر دینی در اسلام» او تدوین یافته است در این رابطه مطرح کرد که عنوان این کنفرانس‌ها عبارت می‌باشد از:

 

1 - معرفت و تجربه دینی

2 - محک فلسفی تجلیات تجربه دینی

3 - تصور خدا و معنی نیایش

4 - آزادی و جاودانی من بشری

5 - روح فرهنگ و تمدن اسلامی

6 - اصل حرکت در ساختمان اسلام

7 - آیا دین ممکن است؟

که در تمامی این کنفرانس‌ها اقبال می‌کوشد دست به یک بازسازی مفاهیمی زیربنائی فلسفی اسلام بزند و توسط این پروژه بازسازی و مهندسی تمامی مفاهیم زیربنائی فلسفی را دچار تغییر و تحول سازد. از مفهوم طبیعت تا مفهوم خدا، مفهوم تغییر، حرکت، اجتهاد، ختم نبوت و حتی مفهوم زمان، مفهوم تجربه، عقل، علم و... دچار استحاله محتوائی کند. اولین بحث کتاب «بازسازی فکر دینی در اسلام» اقبال، کنفرانس معرفت و تجربه دینی می‌باشد. در این کنفرانس که سر آغاز پترن مهندسی پروژه بازسازی مفاهیمی اقبال می‌باشد، اقبال می‌کوشد تا به مسلمان ثابت کند که توجه به طبیعت یا توجه به واقعیت بیرونی یک اصل قرآنی است و طبیعت گریزی یک اصل اندیشه یونانی است. در صفحه 6 سطر شانزدهم می‌گوید:

«افلاطون شاگرد سقراط به مدرکات حسی به چشم بی اعتباری می‌نگریست چه از اینها به نظر وی تنها اعتقادی به دست می‌آید نه اینکه سبب رسیدن به علم حقیقی باشند و درست بر خلاف این است قرآن که سمع = شنیدن و بصر = دیدن را ارزنده‌ترین هدایای الهی می­شمارد و این همان چیزی است که دانشجویان قدیم اسلامی در نتیجه افسون تعلیمات و پژوهش­های یونانی کاملا فراموش کرده بودند. آنان قرآن را در پرتو فکر یونانی تلاوت می‌کردند - مدت 200 سال طول کشید تا دریافتند که روح قرآنی ضد یونانی است و نتیجه این دریافت نوعی از طغیان فکری بود که هنوز به اهمیت کامل آن پی نبرده­ایم».

در صفحه 12 سطر اول همین کنفرانس می‌گوید:

«اکنون وقت مناسب آن است که اصول اساسی اسلام مورد تجدید نظر واقع شود در این سخنرانی‌ها هدف من بحث فلسفی در باره بعضی از مفاهیم اسلام است به این امید که شاید این کار لااقل در فهم شایسته معنی اسلام به عنوان پیامی که به بشریت فرستاده شده سودمند افتد».

بنابراین علامه اقبال لاهوری در پروژه «بازسازی تفکر دینی در اسلام» ابتدا درد انحراف اسلامی را یونانی­زدگی تبیین کرد، لذا جهت نجات اسلام از یونانی­زدگی کوشید تحت شعار «بازسازی فکر دینی در اسلام» معتقد به مهندسی جدید در اسلام بر پایه عقلانیت علمی - قرآنی - بیکنی توسط بازسازی مبانی فلسفی جدید از خدا و ختم نبوت گرفته تا زمان و... بشود و تنها از این طریق معتقد به نجات اسلام و نجات مسلمانان بود.

 

نهضت علم­گرائی و سیانس­زدگی و پوزیتویستی مهندس مهدی بازرگان: در ادامه نهضت «بازسازی تفکر دینی در اسلام» اقبال که مانند نهضت «اصلاح­گرایانه» امام حسین و امام محمد غزالی و سیدجمال الدین اسدآبادی و عبده و رشیدرضا یک نهضت فرامنطقه‏ائی در جهان اسلام می‌باشد، به علت شرایط مختلف اقتصادی و تاریخی و اجتماعی کشورهای اسلامی تا زمان ظهور شریعتی (که آخرین نهضت اصلاحگرایانه فرامنطقه‏ائی در جهان اسلام در قرن بیستم و... می‌باشد) ما با نهضت­های اصلاح­گرایانه منطقه‏ائی روبرو هستیم که آوازه و حرکت آن‌ها در بیش از جغرافیای ظهور آن‌ها گسترش پیدا نکرد که ازجمله این نهضت­های اصلاح­گرایانه منطقه‏ائی در کشور ما مهندس مهدی بازرگان می‌باشد که سعی می‌کرد توسط نهضت سیانتیس­گرائی علم تجربی قرن نوزدهم اروپا دست به اصلاحات دو مؤلفه‏ائی اسلامی و مسلمانی در کشور خودمان بزند. شعار اساسی بازرگان در این مسیر این بود که «من اسلام را برای ایران می‌خواهم، نه ایران را برای اسلام» و پایه این شعار بازرگان آنچنانکه در سال 1340 در مراسم تاسیس نهضت آزادی گفت «ما به ایران و مصدق و اسلام و قانون اساسی مشروطیت هماهنگ اعتقاد داریم» که منظور بازرگان از همه این شعارها منطقه‏ائی و یا کشوری و یا ایرانی کردن حرکت اصلاح­گرایانه خود بود و هم فاز با آن، مرزبندی کردن با تمام حرکت­های فرامنطقه­ای گذشته بوده است. مهندس مهدی بازرگان در حرکت اصلاح­گرایانه خود می‌کوشید جهت اتخاذ استراتژی اصلاحات خود دو استراتژی گذشته اصلاح­گران با منطقه‏ائی کردن آن‌ها با هم تلفیق نماید و سپس بر پایه یک حرکت دو مؤلفه‏ائی عقلانیت نظری و عقلانیت عملی جهت تحقق این دو استراتژی اقدام نماید. عقلانیت نظری مهندس مهدی بازرگان که سلاح او برای نجات اسلام از انحراف­های گذشته بوده است، عبارت بود از تکیه بر علم تجربی قرن نوزدهم اروپا یعنی همان فیزیک، شیمی، مکانیک، ترمودینامیک و... آن هم به شکل انطباقی جهت استحاله پوزیتویستی تمامی مفاهیم اسلامی از مفاهیم فلسفی در «راه طی شده» گرفته تا «معاد» در «ذره بی انتها» و «باد و باران» و حتی مسائل فقهی در «مطهرات» و... جهت فلسفه­زدائی و تصوف­زدائی و فقه­زدائی و... اسلام. که در این عرصه مهندس مهدی بازرگان تا بدانجا پیش رفت که بر پایه همین علوم به تفسیر منحنی علمی قرآن نیز دست پیدا کرد و می‌کوشید تا توسط همین علوم تجربی پوزیتویستی تمامی مفاهیم بنیانی مطرح شده از جانب علامه اقبال لاهوری تبیین و بازسازی سیانسی بکند و در عرصه بازسازی عملی مهندس مهدی بازرگان جهت نجات مسلمین از انحطاط و عقب ماندگی با تکیه بر عقلانیت عملی که بر چهار مؤلفه لیبرالیسم غرب تکیه کند که عبارت می‌باشند از: کار، نظم، آزادی سیاسی، آزادی اقتصادی، بنابراین مهندس مهدی بازرگان در پروژه انطباقی خود:

اولا معتقد بود که برعکس دو پروژه منفک از هم فوق که یکی معتقد به تقدم نجات مسلمین از انحطاط برای نجات اسلام از انحراف بود و دیگری معتقد به تقدم نجات اسلام از انحراف جهت نجات مسلمانان از انحطاط بود. بازرگان معتقد به تلفیق هر دو استراتژی فوق بود و انجام همگام این دو مؤلفه توسط یک استراتژی دو مؤلفه‏ائی عقلانیت نظری و عقلانیت عملی ممکن می‌دانست، لذا در عرصه عقلانیت نظری بازرگان معتقد بود که علت انحراف اسلام فلسفه­زدگی، عرفان­زدگی، فقه­زدگی و... می‌باشد که برای نجات اسلام از این وابستگی‌ها تنها باید توسط جانشین کردن علم سیانس تجربی و پوزیتویستی قرن نوزدهم اروپا به شکل انطباقی عمل کنیم و تمامی مفاهیم اسلامی را از مفاهیم اعتقادی گرفته تا مفاهیم فلسفی و بالاخره مفاهیم فقهی بر پایه همین علم سیانسی قرن نوزدهم اروپا بازسازی نمائیم و علم سیانس را جانشین فلسفه یونان و عرفان هندی و فقه حوزه‏ائی بکنیم. از نظر بازرگان این علم سیانس و عقلانیت ابزاری پتانسیل آن را دارد که تمامی آن انحرافات را جبران نماید و اسلام علمی شده توسط همین فیزیک، شیمی، ترمودینامیک و... می‌تواند اسلام هدایت­گر باشد و مسلمین منحط و عقب مانده از غرب را پا به پای اروپا به کمال برساند.

ثانیا بازرگان در بستر نجات مسلمین از انحطاط معتقد به تکیه بر عقلانیت عملی بود که این عقلانیت عملی را تنها عصای نجات مسلمین از انحطاط می‌دانست، عقلانیت عملی بازرگان بر چهار پایه: الف – کار؛ ب – نظم؛ ج - آزادی سیاسی و اجتماعی یا لیبرالیسم سیاسی؛ د - آزادی اقتصادی یا لیبرالیسم اقتصادی، استوار بوده است. به عبارت دیگر چهارچوب و کانتکس عقلانیت عملی بازرگان جهت نجات مسلمین بر پایه لیبرالیسم در عرصه‏های فلسفی، اقتصادی، سیاسی و... استوار می‌باشد اما این پروژه بازرگان پس از پنجاه سال تلاش وی مانند پروژه سیدجمال به بن بست رسید و بازرگان برعکس سیدجمال در سال­های پایانی خود به جای اینکه ریشه شکست پروژه خود را در استراتژی علم­گرا و پوزیتویستی و انطباقی و لیبرال­زدگی و سیانس­زدگی قرن نوزدهم خود تبیین نماید و ریشه شکست خود را در نگاه خود به اسلام ارزیابی کند، در آخرین دستاورد تئوریک خود با طرح این موضوع که بعثت انبیاء برای معاد و خداپرستی می‌باشد، تمامی اندیشه گذشته خود را تحت لوای دنیوی کردن اسلام، پس گرفت و آن‌ها را اشتباه دانست و معتقد گردید که بعثت انبیاء یک بعثت دنیوی نبوده بلکه یک بعثت آخرتی بوده است تا توسط آن فقط آخرت و خدا را به بشریت معرفی نمایند. در بقیه راه‌ها بشریت نیاز به راهنمائی انبیاء نداشته و می‌تواند خود با چراغ عقل بدون هدایت انبیاء طی طریق کند. اینجا بود که بازرگان مُرد و قبل از اینکه خود فیزیکی بازرگان بمیرد، اندیشه انطباقی و پوزیتویستی­اش به دست خود وی به قبرستان فرستاده شد، چراکه حاصل اندیشه نهائی بازرگان این بود که راه نجات مسلمین از انحطاط تنها با جدا کردن اسلام از دنیا و اجتماع و سیاست و مسائل این جهانی ممکن می‌باشد. اسلام و قرآن و محمد تنها یک هدف داشته‌اند و آن آموزش آخرت منهای دنیا و خدای منهای طبیعت به بشر بوده است، هر کار دیگر تحت هر نامی که به نام اسلام کرده‌ایم عبث و بیهوده بوده، خواه به نام فلسفه، خواه به نام علم سیانس، آنچنانکه خود او کرده است و خواه به نام فقه حوزه و خواه به نام ایدئولوژی­سازی از اسلام، هیچکدام این‌ها از نظر بازرگان پیر با اسلام سنخیت ندارد، اصلا اسلام را نباید نزدیک جامعه، سیاست، دنیا، مردم و... کرد، فقط و فقط کار قرآن و اسلام و محمد دو چیز است تبیین مرگ و معاد و خدا و ماوراء الطبیعت. البته پروژه ناتمام آخرت­زدگی بازرگان پیر با مرگ او توسط دکتر فرج دباغ (عبدالکریم سروش) دنبال گردید و فرج دباغ می‌کوشد همان پروژه بازرگان را با عصای تصوف و عرفان هندی که چهارچوب نظری آن‌ها بر نفی دنیا و تکیه مجرد بر آخرت و نفی اختیار انسان و تکیه بر جبر و نفی عقلانیت و تکیه بر عشق و... که همان کانتکس اندیشه بازرگان پیر می‌باشد، تبیین نماید و در عرصه عقلانیت عملی که همان اندیشه بازرگان جوان می‌باشد با تکیه بر لیبرالیسم اقتصادی، فلسفی، اجتماعی، معرفتی و سیاسی جهت نجات مسلمین حرکت کند. به هر حال سرانجام پروژه بازرگان - دباغ هم چیزی جز شکست و بن بست رهاوردی نخواهد داشت، آنچنانکه شکست این پروژه در دهه 70 – 80 حرکت اصلاح طلبی کشور خودمان به سادگی تجربه کرده‌ایم، چراکه آنچنانکه هگل می‌گوید:

«در یک جامعه دینی راه سعادت و راه شقاوت، راه دنیا و راه آخرت و... آن‌ها، از دین می‌گذرد و با بازنشسته کردن دین توسط پروژه دین حداقلی و معاف کردن دین از دخالت در دنیا و سیاست و اجتماع راهی جز به ترکستان رفتن برای این اعرابی‌ها باقی نمی‌ماند.»

 

نهضت اصلاح­گرایانه «بازگشت به خویش» شریعتی: آخرین حلقه از نهضت اصلاح­گرایانه تاریخ اسلامی که صورتی فرامنطقه­ای داشته است نهضت «بازگشت به خویش» شریعتی می‌باشد. البته آنچنانکه فوقاً هم به اشاره رفت در نهضت «بازگشت به خویش» معلم کبیرمان شریعتی گرچه به لحاظ فونکسیونی مانند نهضت‌های فرامنطقه‏ائی اصلاح گرایانه‏ائی که فوقا ذکرش رفت، این نهضت هم معتقد به نجات اسلام از انحراف و نجات مسلمین از انحطاط می‌باشد، ولی به لحاظ مکانیزمی شعار «بازگشت به خویش» شریعتی با شعار «اصلاح­طلبانه» امام حسین و شعار «احیاء­گرانه» امام محمد غزالی و شعار «سلفیه» سیدجمال و عبده و رشیدرضا و شعار «بازسازی فکر دینی در اسلام» اقبال و شعار «ساینتیزه و لیبرالیزه کردن مفاهیم اسلامی» بازرگان متفاوت می‌باشد. چراکه در «شعار بازگشت به خویش»، شریعتی می‌کوشد آنچنانکه هگل می‌گوید، بر پایه استراتژی نجات دین و اسلام و شیعه از انحرافات تاریخی و اجتماعی و طبقاتی گذشته، لکوموتیو سعادت جامعه مسلمین که همان دین صیقل یافته می‌باشد، مشخص نماید. چراکه شریعتی در عرصه شعار «بازگشت به خویش» خود فورا مطرح می‌کند که کدام خویش؟ و با انتخاب خویش دینی و خویش اسلامی در میان همه خویش‌های موجود که عبارت می‌باشند از خویش سنتی جلال آل احمد و خویش اساطیری فردوسی و... با تمامی خویش‌های غیر دینی مرزبندی می‌کند و بعد از بیان خویش دینی و خویش اسلامی با طرح کدام اسلام؟ و یا کدام شیعه؟ با اسلام فقاهتی و اسلام فلسفی یونانی و اسلام زاهدانه تصوف شرقی و شیعه صفوی و شیعه بوسفیانی و... مرزبندی می‌کند و اسلام محمد و شیعه علوی و سنت ابوذری را انتخاب می‌کند و با این انتخاب این مرزبندی‌ها را شفاف‌تر می‌سازد.

بنابراین شریعتی مانند همه نهضت‌های اصلاح­گرایانه بعد از سیدجمال معتقد بود که عامل اصلی انحطاط مسلمین انحراف اسلام می‌باشد که توسط نیروهای استحمارگر مذهبی صورت گرفته است. چراکه از نظر شریعتی «در کارخانه پتروشیمی ارتجاع دینی استحمار کهنه از خون، تریاک ساخته است و برای اینکه بتوانیم مسلمین را از انحطاط گرفتار شده در آن نجات دهیم باید اسلام را از انحراف اسیر شده در آن نجات دهیم و برای نجات اسلام از انحراف باید از اسلام تریاک شده موجود اسلام خون بسازیم و برای اینکه بتوانیم از این اسلام و شیعه تریاک شده، خون بسازیم و اسلام را به شکل اولش باز گردانیم، که ماهیت خون داشته است نه ماهیت تریاک، باید آنچه که باعث گردیده تا اسلام خون اولیه بدل به اسلام تریاک فعلی بشود، که همان سنت­های تاریخی و اجتماعی و طبقاتی می‌باشد، از دامن اسلام بزدائیم و با صیقل زدن اسلام و شیعه، پوسته پشمینه وارونه شده اسلام و شیعه را به شکل اصلی آن بر گردانیم»؛ لذا از اینجا بود که بین دیدگاه اصلاح­گرایانه شریعتی و دیدگاه اصلاح­گرایانه جلال آل احمد جدائی افتاد. چرا که شریعتی عامل تحول و نجات مسلمین از انحطاط را در اسلام صیقل یافته از سنت­های تاریخی می‌داند. در صورتی که جلال آل احمد عامل تحول و نجات مسلمین را در تمسک به سنت­های تاریخی - اجتماعی و مذهبی در برابر غرب می‌بیند. بنابراین در این راستا بود که شریعتی برای نجات اسلام از انحراف و نجات مسلمین از انحطاط با سیدجمال در یک حرکت عرضی قرار گرفت اما با عبده و رشیدرضا و اقبال و... در یک رابطه طولی حرکت اصلاح­گرایانه خود را مطرح کرد و برای این منظور در ادامه حرکت اصلاح­گرایانه اسلامی - مسلمانی آن‌ها، شریعتی شعار بازگشت به اسلام محمد و تشیع علوی مطرح کرد. البته این بازگشت به اسلام شریعتی با شعار «سلفیه» سیدجمال و شعار بازسازی اقبال تفاوت­هائی داشت. چراکه شعار بازگشت به اسلام شریعتی، بازگشت زمانی به تاریخ عصر محمد نبود بلکه بازگشت معرفتی بود جهت عصری کردن اسلام با زمان حاضر. در این رابطه بود که شریعتی با عینک تطبیقی - تاریخی خود به گذشته رفت نه با عینک انطباقی - علمی عبده و رشیدرضا و بازرگان و... که آنچه از مدرنیته و علم تجربی قرن نوزدهم اروپا با خود داشتند به جای آن اضافات تاریخی - آنچنانکه مهندس مهدی بازرگان هم در کشور ما به اسلام تزریق کرد - تزریق نمایند. شریعتی به جای این نگرش و رویکرد شیوه دومی را برگزید که این شیوه تطبیقی - تاریخی بود و معتقد بود که تنها با این عینک تطبیقی - تاریخی امکان نجات اسلام از انحرافات گرفتار شده در آن وجود دارد و برای این مقصود و منظور بود که شریعتی ابتدا با سلاح تاریخی تمامی وجوه اسلام را به صورت تاریخی تبیین کرد و پس از این تبیین تاریخی اسلام بود که شریعتی اسلام را از آسمان به زمین آورد، آنچنانکه سقراط حکمت را از آسمان به زمین آورد و پرومته آتش را از آسمان به زمین کشانید. پس از زمینی کردن اسلام بود که شریعتی توان صیقل­زنی و آب­بندی کردن اسلام را پیدا کرد و برای این منظور برعکس عبده و اقبال و... شریعتی برای اینکه در سرچشمه اولیه دچار انطباق نظری نگردد، ابتدا کوشید در عرصه تاریخی دیدن تمامی اسلام و حرکت آن، برای جلوگیری از انحراف شخصیت‌های اولیه اسلام را صیقل تاریخی کند و از آن‌ها معالم طریقه برای استراتژی خود بسازد و عینکی برای نگریستن به اسلام بیابد. در این رابطه بود که شریعتی برای این هدف خود پارادایم کیس­هائی در نسل اول اسلام انتخاب کرد که این پارادایم کیس‏ها عبارت بودند از: الف - پیامبر اسلام؛ ب - علی ابن ابی طالب؛ ج - ابوذر غفاری؛ د – فاطمه؛ ه - حسین ابن علی؛ و – زینب؛ ز - حر و... و بعد از انتخاب این پارادایم کیس‏ها بود که شریعتی بعد از آنکه همه­ی این‌ها را از صورت آسمانی و اسطوره‏ائی و فراتاریخی و... به زمین آورد، و شروع به صیقل­زدن و زنگارزدائی تاریخی از آن‌ها کرد و پس از این صیقل­زدائی بود که شریعتی یک مرتبه احساس کرد که هر کدام از این پارادایم کیس‏ها انتخابی صیقل زده خود، تندیس یک شعار و اندیشه و حرکت در عصر حاضر می‌باشند، لذا توسط این تندیس‌ها و معالم طریقه‌ها بود که به عصر و زمان ما آمد تا تبیین تاریخی شرایط فعلی بکند.

بنابراین برعکس آنچه مطرح می‌کنند، شریعتی از سوسیالیسم علمی به ابوذر نرسید بلکه بالعکس از ابوذر صیقل یافته از زنگارهای تاریخی بود کهشریعتی به سوسیالیسم رسید، همچنین شریعتی از ارزش زن بورژوازی به فاطمه دست پیدا نکرد، بلکه بالعکس شریعتی از فاطمه صیقل یافته از زنگارهای تاریخی بود که به ارزش زن مسلمان پی برد و توسط این ارزش­های زن مسلمان بود که شریعتی توانست با زن سنتی و زن مدرنیسم مرزبندی کند. همچنین شریعتی از مبانی فلسفی اگزیستانسیالیسم به پارادایم کیس حر در صحنه عاشورا دست پیدا نکرد بلکه بالعکس شریعتی از حر صیقل یافته بود که به ارزش­های اگزیستانسیالیستی انسان پی برد وقس علیهذا.

 

والسلام