پاسخ به سوال‌های رسیده – سؤال بیست و یک – قسمت شش

چرا در 45 سال گذشته شعار استراتژیک جنبش پیشگامان مستضعفین ایران «آگاهی، آزادی و برابری» بوده است؟

 

به بیان دیگر در سال 1355 در مرحله تبیین استراتژی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران بر پایه حرکت نظری و عملی شریعتی «ما در برابر سه نوع استراتژی کاملاً متفاوت قرار داشتیم» و البته این سه استراتژی شریعتی «منهای استراتژی فرهنگی حرکت خود شریعتی در حسینیه ارشاد بود» که از بعد از خروج جریان شیخ مرتضی مطهری از حسینیه ارشاد یعنی از اوایل سال 1350 (همراه با تثبیت هژمونی شریعتی بر حسینیه ارشاد) او جهت پر کردن خلاء حرکت جریان شیخ مرتضی مطهری (که به مسجد الجواد میدان 25 شهریور رفته بودند و در آنجا به صورت شبانه روز در راستای شکست حرکت شریعتی در حسینیه ارشاد و تکفیر شریعتی فعالیت می‌کردند) بر آن تکیه می‌کرد؛ که در چارچوب همین استراتژی فرهنگی و تشکیل کلاس‌های مختلف از کلاس آموزش قرآن و عربی تا کلاس‌های جامعه‌شناسی و کلاس‌های آموزش تبلیغات و حتی کلاس نقاشی و هنر میر حسین موسوی و غیره که در رأس همه آنها کلاس‌های تاریخ ادیان و اسلام‌شناسی خودش قرار داشت، بود که او توانست خلاء جریان شیخ مرتضی مطهری را در حسینیه ارشاد پر کند؛ که «البته حاصل این استراتژی کار فرهنگی شریعتی در حسینیه ارشاد آنچنانکه خود او در آخرین جلسات اسلام‌شناسی ارشاد مطرح می‌کند، هیچ بوده است». چرا که شریعتی درآن جلسات اعتراف می‌کند که «حتی توسط جلسات اسلام‌شناسی‌اش و با مشارکت منظم و سازمان یافته چند هزار نفری کنش‌گران، او نتوانسته به اندازه تعداد انگشت‌های یک دست افرادی تربیت کند که به قول خود او بتوانند تولید فکر و اندیشه بکنند.»

باری، از اینجا بود که از سال 1355 در عرصه تبیین استراتژی بر پایه جنبش روشنگری ارشاد شریعتی ما در برابر سه یا چهار استراتژی کاملاً متفاوت شریعتی قرار داشتیم و در این رابطه به درستی و به خوبی این امر واقف بودیم که «تا زمانی که نتوانیم از این بحران استراتژی شریعتی رهائی پیدا کنیم، هرگز و هرگز برای ما امکان تدوین استراتژی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران وجود ندارد.»

در راستای حل این بحران استراتژی در اندیشه‌های شریعتی بود که ما پیش از همه و بیش از همه مجبور به بازخوانی و بازفهمی و بازسازی تمامی اندیشه‌های شریعتی بودیم و دلیل این امر همان بود که بدون تردید «بحران استراتژی در اندیشه‌های شریعتی ریشه در تمامی اندیشه‌ها و نظریه‌ها و مبانی تئوریک او داشتند و قطعاً تا زمانی که ریشه‌های بحران‌ساز استراتژی در اندیشه‌های شریعتی نمی‌کردیم، امکان حل بحران استراتژی برای خود ما هم مادیت پیدا نمی‌کرد.»

ج - سومین فرایند حیات سیاسی شریعتی، «فرایند سال‌های 38 - 43 بود» که شروع این فرایند سوم همراه بود با «سفر شریعتی به اروپا در سال 1338 جهت ادامه تحصیل». یادمان باشد که آنچنانکه فوقا هم مطرح کردیم شریعتی در شرایطی (در سال 1338 در سن 26 سالگی) به اروپا می‌رود که «او از یک طرف به لحاظ سیاسی روحیه مصدقی داشت و عضو نهضت مقاومت ملی بود و در کنار پدرش استاد محمد تقی شریعتی، شاخه مشهد (در فرایند پساکودتای 28 مرداد) در نهضت مقاومت ملی ایران، این روحیه سیاسی در خود نهادینه کرده بود و از طرف دیگر او یک عضو فعال و نظریه‌پرداز نهضت خداپرستان سوسیالیست بود که به ترجمه و تألیف کتاب ابوذر سوسیالیست خداپرست جوده السحار و کتاب مکتب واسطه در سال‌های 34 و 35 پرداخته بود.»

در نتیجه همین رویکرد انطباقی به اندیشه‌های نهضت خداپرستان سوسیالیست یا محمد نخشب در کنار رویکرد انطباقی عملی سیاسی که به مصدق و جبهه ملی و در ادامه آن به نهضت آزادی خارج از کشور داشت، باعث گردید تا «شریعتی در فرایند سوم یک مبارز پراگماتیست منتقد سیاسی بشود که همچنان مانند فرایند اول و فرایند دوم باز بزرگترین بحرانش همان بحران استراتژی باشد». البته باز تاکید و تکرار می‌کنیم و از این تکرار خودمان هم خسته نمی‌شویم که «بدون تردید بحران استراتژی شریعتی در تمامی فرایندها ریشه در همان بحران نظری‌اش داشته است» بنابراین در تحلیل نهائی «تا زمانی که شریعتی در فرایندهای چهارم و پنجم و ششم (سال‌های 43 تا 56) حیات سیاسی خودش، به صورت پروسه‌ای، از مرحله رویکرد انطباقی وارد رویکرد تطبیقی نشد، او نتوانست در رویکرد انطباقی خودش در عرصه عمل و نظر یک تحول عمیقی ایجاد نماید و استراتژی آگاهی‌بخش خودش نسبت به دیگر رویکردهایش بر حرکتش مسلط نماید و به بازسازی تطبیقی نظری خودش و نجات از بحران نظری دست پیدا کند.»

بر این مطلب بیافزائیم که هر چند که شریعتی در فرایندهای چهارم و پنجم و ششم حیات سیاسی خودش توانست با تکیه بر رویکرد تطبیقی علامه محمد اقبال لاهوری، به «استراتژی آگاهی‌بخش» و «پروژه بازسازی تطبیقی اسلام» و شعار «نجات اسلام قبل از مسلمین» آگاهی پیدا کند، ولی در عرصه عملی و استراتژی تا پایان عمر، در بحران استراتژی گرفتار بود و همچنان در بستر استراتژی هرگز و هرگز نتوانست به صورت تک مؤلفه‌ای بر یک استراتژی واحد تکیه تمام عیار بکند؛ بنابراین در همین رابطه بود که شریعتی در فرایند سوم یعنی سال‌های 38 - 43 در اروپا:

اولاً - دارای همان رویکرد انطباقی در عرصه عمل و نظر بود.

ثانیاً - همین رویکرد انطباقی‌اش در عرصه عمل و نظر باعث شده بود که بحران نظری و استراتژی او در اروپا همچنان ادامه پیدا کند.

ثالثاً - هر چند بحران استراتژی او ریشه در بحران نظری او داشتند، ولی بدون تردید در تحلیل نهائی بحران استراتژی او زائیده رویکرد انطباقی‌اش در عرصه عمل و نظر بودند.

رابعاً - همین بحران استراتژی در بستر بحران نظری و بحران رویکرداش در اروپا یا در فرایند سوم و در سال‌های 38 - 43 باعث شد که او در اروپا در چهار شاخه مختلف حرکتی همزمان فعالیت نمایند که این چهار شاخه عبارت بودند از:

اول - پیوند با شاخه سازمان آزادی‌بخش الجزائر بود. البته در همین رابطه بود که او در سال 1339 به علت شرکت در تظاهرات سالروز مرگ پاتریس لومومبا به زندان افتاد و همین زندانی شدن او در کنار اعضای شاخه سازمان آزادی‌بخش الجزائر در فرانسه و اروپا بود که باعث گردید که رابطه شریعتی با این سازمان ریشه عمیقی پیدا کند. به طوری که این رابطه تنگاتنگ او با سازمان آزادی‌بخش الجزائر استراتژی‌اش را تحت تأثیر خود قرار داد. پیوند شریعتی با فرانتز فانون که تا آخر حیات سیاسی‌اش ادامه داشت (که برای فهم این مهم تنها کافی است که به نامه بین او و فانون در مقدمه اسلام‌شناسی مشهد درم. آ. ج 30 - ص 28 - سطر 12 به بعد توجه بکنیم) البته در رابطه با همین پیوند نظری با فانون و اندیشه‌های سازمان آزادی‌بخش الجزائر بود که او به ترجمه کتاب «دوزخیان روی زمین» اثر فانون با مقدمه ژان پل سارتر پرداخت.

نباید فراموش کنیم که پیوند نظری و عملی شریعتی با شاخه سازمان آزادی‌بخش الجزائر در فرانسه آن هم در سال‌های آغازین فرایند سوم حیات سیاسی‌اش باعث گردید که او در عرصه عملی و استراتژی انطباقی‌اش وارد تحول عظیمی بشود و در چارچوب همان تحول استراتژی انطباقی‌اش در بستر پیوند با سازمان آزادی‌بخش الجزائر بود که «استراتژی انطباقی غالب شریعتی در فرایند سوم و در زمان حضورش در فرانسه همان استراتژی ارتش خلقی سازمان آزادی الجزائر بود»؛ زیرا:

اولاً - «استراتژی ارتش خلقی سازمان آزادی‌بخش الجزائر حتی استراتژی چند مؤلفه‌ای فرایند اول و دومش حرکتش هم تحت تأثیر خود قرار داد» یعنی «شریعتی در سال‌های 38 تا 40 در اروپا کاملاً بر استراتژی ارتش خلقی تکیه می‌کرد». به طوری که طبق مکاتباتی که او با دوستانش در این سال‌ها داشته است او به صورت مشخص و محوری بر استراتژی ارتش خلقی تکیه می‌کرده است و البته «در چارچوب بومی کردن این استراتژی ارتش خلقی بوده است که او در آن شرایط معتقد بوده است که باید همین جبهه ملی و نهضت مقاومت ملی و نهضت آزادی در فرایند پسا کودتای 28 مرداد 32 استحاله بشوند و از رویکرد کار سیاسی وارد فاز نظامی و ارتش خلقی بشوند، نه اینکه مانند طابق النعل بالنعل عین سازمان آزادی‌بخش الجزائر و شاخه نظامی آن از نو، جریانی و سازمانی در ایران بسازیم». البته شریعتی بعداً دریافت که به علت «ضعف کاراکترهای فردی و جمعی کنش‌گران جبهه ملی و نهضت مقاومت ملی و نهضت آزادی امکان استحاله رویکرد و دستیابی به استراتژی ارتش خلقی در آنها وجود ندارد.»

باری، در این رابطه بود که از سال 1962 شریعتی به صورت مشخص در چارچوب رویکرد استراتژی ارتش خلقی سازمان آزادی‌بخش الجزائر، پروژه و رویکرد و استراتژی انطباقی نوین خود را مطرح کرد و مطابق آن او می‌گفت: «ما بایستی در جبهه ملی و نهضت مقاومت ملی و نهضت آزادی یک شاخه جدیدی شکل بدهیم که با آموزش نظامی مسلحانه در ارتش الجزئر و جنبش‌های چریکی فلسطین و کشور مصر بتوانند بسترساز تکوین شاخه ارتش خلقی جبهه ملی و یا جریان‌های ملی‌گرای مصدقی در کنار جریان سیاسی آنها (مثل سازمان آزادی‌بخش الجزائر) بشوند». عنایت داشته باشیم که «شریعتی این رویکرد ارتش خلقی خودش قبل از ظهور جنبش چریک‌گرائی مدرن در ایران (در دو شاخه مذهبی سازمان مجاهدین خلق و شاخه مارکسیستی آن چریک‌های فدائی خلق که از نیمه دوم دهه 40 در کشور ایران شکل گرفتند) مطرح می‌کرد و اصلاً و ابداً مستقل از رویکرد چریک‌گرائی مدرن دهه 40 در ایران بود» و در همین رابطه بود که «شریعتی در فرایند سوم حیات سیاسی‌اش (سال‌های 38 -43) در اروپا قبل از تکوین جنبش چریک‌گرائی در کشور ایران خودش را به عنوان معمار این استراتژی می‌دانست»؛ و لذا در همین رابطه بود که او در آن زمان در نامه خودش به دوستانش می‌نویسد:

«ما در این مرحله باید به دو شاخه تقسیم بشویم، شاخه اول به عنوان شاخه نظامی باید به آموزش و تعلیمات نظامی بپردازیم و شاخه دوم باید به عنوان شاخه سیاسی در اروپا و آمریکا در خدمت شاخه نظامی و به عنوان بازوی تبلیغاتی و تدارکاتی باقی بمانیم» و باز در همین رابطه بود که «او در تبیین تاکتیک‌های مبارزه در چارچوب استراتژی ارتش خلقی، معتقد به تاکتیک دو مؤلفه‌ای مبارزه علنی و مخفی بود». آنچنانکه در این رابطه او در خصوص کنش‌گری شاخه نظامی پیشنهاد می‌کند که: «کادر مخصوص شاخه نظامی باید به صورت صد در صد مخفی و بدون اعلام وابستگی به جبهه ملی عمل کنند و کنش‌گران شاخه سیاسی در اروپا و آمریکا می‌توانند به صورت آشکار در پیوند با جبهه ملی دوم و سوم عمل کنند.»

ادامه دارد