«جنبش دانشجوئی ایران» در کدامین جایگاه استراتژی قرار دارد؟
«پیشرو؟» یا «پیشگام؟» یا «پیشاهنگ؟» - قسمت اول
قبل از اینکه وارد تبیین تاریخی و تئوریک «سؤال فوق بشویم» لازم میدانیم که مقدمتا به تعریفی از سه ترم فوق یعنی «پیشرو و پیشگام و پیشاهنگ» بپردازیم، گرچه «در عرصه تبیین تئوریک و نظریهپردازی یک موضوع، تعریف ترمها و واژهها و اصطلاحات میتواند صورت کنکریت و اختیاری و انتخابی داشته باشد» اما نباید فراموش کنیم که هر چند این صورت، «کنکریت تعریف واژهها و ترمها و اصطلاحات، به ما قدرت اختیار و انتخاب در تعریف میدهد، بعد از تعریف کنکریت و مشخص از واژهها و ترمها و اصطلاحات در عرصه تبیین تئوریک و نظریهپردازی، موضوع دیگر اختیار از ما سلب میگردد، یعنی نظریهپرداز موظف است تا پایان راه در چارچوب همان دیسکورس و تعریفهای مشخص کنکریت خود حرکت کند.»
به عبارت دیگر نظریهپرداز دیگر نمیتواند در هر فصل از تبیین نظریه خود در این رابطه، در چارچوب سلیقه خود تعریفی دیگر برای اصطلاحات مورد نظر خود به کار گیرد؛ و باز در همین رابطه است که برای اینکه در نظریهپردازی حرکت تحولخواهانه بیش از 90 ساله جنبش دانشجوئی ایران، وحدت دیسکورسی و ادبیاتی رعایت کنیم و خواننده و مخاطب را دچار سر در گمی نکنیم، مجبوریم که مقدمتا در اینجا، «در رابطه با سه ترم یا سه عنوان یا سه اصطلاح پیشرو، پیشگام و پیشاهنگ مقصود و منظور خود را مشخص و تعریف نمائیم»، چراکه باور ما در این رابطه بر این امر قرار دارد که بحران استراتژی جنبش دانشجوئی ایران، در طول بیش از 90 سال گذشته، مولود همین مشخص نکردن تکلیف خود با تعریف مشخص از سه ترم پیشاهنگ یا پیشرو یا پیشگام میباشد.
لذا تا زمانیکه «جنبش دانشجوئی ایران در این رابطه به تعیین جایگاه خود در عرصه استراتژی تحولگرایانه جامعه ایران به صورت پیشاهنگی یا پیشروئی یا پیشگامی نکند، بحران استراتژی جنبش 90 ساله دانشجوئی ایران حل نخواهد شد». بگذارید این موضوع را با صراحت بیشتری مطرح کنیم، «چراکه ما معتقدیم علت اینکه در دهه 20 جنبش دانشجوئی ایران، گرفتار تله تحزبگرایانه پیشاهنگ لنینیستی حزب توده شد، این بود که جنبش دانشجوئی ایران، در چارچوب اندیشه حزب توده که همان دیسکورس لنینیستی بود، یک تعریف پیشاهنگی از خود داشت و جنبش دانشجوئی ایران، مانند لنین و حزب توده چنین فکر میکردند که جنبش دانشجوئی، از پتانسیل آلترناتیوی در برابر جنبشهای سه گانه دموکراتیک و اجتماعی و سیاسی و کارگری برخوردار میباشد.»
آنچنانکه لنین و حزب توده فکر میکردند که حزب کمونیست، در چارچوب تعریف پیشاهنگ از خود (مانند جنبش تحزبگرایانه لنینیستی دهه 20 و 30 تا 40 ایران و یا مانند جنبش چریکی مدرن ایران در دهه 40 و 50) میتواند، آنچنانکه «مسعود احمدزاده و پرویز پویان در دهه 40 شعار میدانند و میگفتند که چریک یک حزب است» و یا اینکه میگفتند «چریک لکوموتیو است» و یا میگفتند «چریک موتوری کوچکی است که میتواند موتور بزرگ جامعه را به حرکت درآورد.»
باری، جنبش دانشجوئی ایران در دهه 20 تا 32 «با تعریف پیشاهنگی از جایگاه خود در استراتژی حرکت تحولگرایانه جامعه ایران (که توسط تبیین لنینیستی و حزب تودهای) که از خود میکردند، گرفتار چنین بحران هولناک استراتژی شده بودند» که خروجی نهائی این بحران استراتژی، این شد که جنبش دانشجوئی ایران، در روز 28 مرداد 32 در مرخصی تاریخ به سر ببرد. یادمان باشد که هر چند برنامهریزان امپریالیستی و درباری و ارتجاع مذهبی، «کودتای 28 مرداد 32 بر علیه دکتر محمد مصدق، در روز 28 مرداد، بخاطر تعطیلی دانشگاهها و مدارس ایران بود، ولی این منظور و دیدگاه کودتاچیان، هرگز باعث تبرئه جنبش دانشجوئی ایران در روز 28 مرداد 32 نمیشود، چراکه باور ما در این رابطه بر این امر قرار دارد که علت غیبت جنبش دانشجوئی ایران در روز 28 مرداد 32 (که بسترساز تأمین شرایط توسط چند تا سر لومپن و نوچههاشان مانند شعبان بی مخ و رمضان یخی و طیب حاجی رضائی شهید تابلودار رژیم مطلقه فقاهتی حاکم) گردید، همین بحران استراتژی، جنبش دانشجوئی ایران در چارچوب تعریف جایگاه پیشاهنگی لنینیستی از خود بود»؛ و اوج فاجعه آن جا است که «جنبش دانشجوئی ایران از بعد از کودتا 28 مرداد 32 کوچکترین نقد تئوریک از خود نکرد تا بتواند به این حقیقت تئوریک دست پیدا کند که علت پیروزی کودتاچیان در روز 28 مرداد 32 غیبت جنبش دانشجوئی ایران، به علت پیروی از استراتژی تحزبگرایانه لنینیستی و حزب توده، در چارچوب تعریف از خود به عنوان پیشاهنگی که میتواند خود یک حزب باشد و میتواند جایگزین جنبش کارگری و جنبش اجتماعی و جنبش سیاسی و جنبش دموکراتیک مردم ایران بشود، بوده است.»
همان خطائی که لنین در عرصه پیشا و پساانقلاب اکتبر 1917 کرد و با این خطای خود بود که «بسترساز جایگزین سوسیالیسم دولتی به جای سوسیالیسم جنبشی معلم کبیرمان شریعتی شد» چراکه اوج اشتباه لنین و استراتژی تحزبگرایانه پیشاهنگ او (که بعداً توسط حزب توده به جنبش سیاسی و جنبش دانشجوئی ایران تزریق گردید)، این بود که «لنین فکر میکرد که با تعریف پیشاهنگ از حزب کمونیست خود، میتواند حزب کمونیست دستساز خود را جایگزین جنبش کارگری و جنبش اجتماعی و جنبش دموکراتیک روسیه بکند». در نتیجه هزینهای که لنین در این رابطه پرداخت کرد، این بود که مجبور شد در پروسه تکوین سوسیالیسم در روسیه، «دموکراسی را در پای سوسیالیسم ذبح نماید»؛ و همین ذبح دموکراسی در پای سوسیالیسم بود که باعث ظهور هیولای سوسیالیسم دولتی در عصر استالین در روسیه گردید.
علی ایحال، «فروپاشی سوسیالیسم دولتی در دهه آخر قرن بیستم در جهان و تاریخ و روسیه، معلول ذبح دموکراسی در پای سوسیالیسم یا ذبح آزادی در پای عدالت اقتصادی بود». ولی هرگز نباید فراموش کنیم که «ذبح آزادی در پای عدالت اقتصادی، معلول استراتژی پیشاهنگ لنین بود که بعداً توسط حزب توده به تمامی مؤلفههای جنبش ایران اعم جنبش مارکسیستی یا جنبش اقلیتهای قومی یا جنبش مذهبی چریکی یا جنبش ملی یا جنبش دانشجوئی تزریق گردید». به همین دلیل اوج مصیبت و فاجعه در فرایند دهه 20 تا 32 جنبش دانشجوئی ایران این بود «که غیر از اینکه گرفتار تله استراتژی پیشاهنگ لنین و حزب توده شده بودند و غیر از اینکه همین تله باعث غیبت آنها در روز 28 مرداد 32 گردید، از بعد از 28 مرداد نتوانستند یک تحلیلی سیاسی کنکریت و مشخص جهت آسیبشناسی خود و علت غیبت خود در روز 28 مرداد 32 ارائه دهند.
در نتیجه همین فقدان جمعبندی از آسیبشناسی حرکت خود در دهه 20 (از شهریور 20 تا 28 مرداد 32) بود که باعث گردید که در روز 16 آذر 32 «این جنبش باز هم در چارچوب همان تله تعریف پیشاهنگ از خود، به پرداخت جریمه و هزینه غیبت خود در 28 مرداد بپردازد». به عبارت دیگر، از دیدگاه ما، جنبش دانشجوئی ایران در 16 آذر 32 به این خودآگاهی و جمعبندی رسیده بود که «علت موفقیت کودتای 28 مرداد 32 (توسط امپریالیسم و ارتجاع مذهبی و دربار با بسترسازی چند تا سر لومپن و نوچههایشان)، غیبت جنبش دانشجوئی ایران بوده است»، اما این خودآگاهی هر چند لازم بود، کافی نبود. چراکه جنبش دانشجوئی ایران در 16 آذر 32 هر چند (فارغ از حزبهای سیاسی به کما رفت بعد از کودتای 28 مرداد، اعم از حزب توده و احزاب چپ و مذهبی و ملی) به صورت مستقل حرکت میکرد، اما نباید فراموش کرد که این استقلال (حرکت جنبش دانشجوئی در 16 آذر 32) یک استقلال تحمیلی و جبری (به علت به کما رفتن احزاب) در مرحله پساکودتای 28 مرداد بود، (نه به علت خودآگاهی و جمعبندی تجربه و تئوریک و آسیبشناسی جنبش دانشجوئی ایران).
همین موضوع باعث گردید تا داوری ما در باب جنبش دانشجوئی در روز 16 آذر 32 به این امر ختم گردد که «با همه احترامی که برای شهدای و مجروحین روز 16 آذر 32 قائل هستیم، ولی هرگز حاضر نمیشویم که فراموش کنیم که در روز 16 آذر 32 باز جنبش دانشجوئی ایران به علت اینکه در چارچوب تئوری پیشاهنگ استراتژی تحزبگرایانه لنینیستی حزب توده حرکت میکرد، این جنبش نتوانست رسالت تاریخی خود را که پیوند با جنبش کارگری و جنبش اجتماعی و جنبش زنان و جنبش معلمان و جنبش دانشآموزان ایران بود، به انجام برساند.»
در نتیجه این خلاء بود که باعث گردید تا جنبش دانشجوئی ایران در جریان 16 آذر 32 توسط سرپنجههای آهنین رژیم توتالیتر و کودتائی پهلوی سرکوب گردد. اگر جنبش دانشجوئی ایران میتوانست در مرحله فترت بین 28 مرداد 32 تا 16 آذر 32 به این جمعبندی دست پیدا کند که «علت غیبت 28 مرداد 32 او گرفتار شدن در تله تئوری پیشاهنگ لنینیستی حزب توده بوده است»، بیشک این جنبش میتوانست با جایگزین کردن «تعریف پیشرو از خود، به جای تعریف پیشاهنگ لنینی و حزب توده یا به عبارت دیگر، یک تعریف جنبشی از خود بکنند، نه یک تعریف حزبی، آنچنانکه حزب توده و لنین میخواستند.»
در نتیجه جنبش دانشجوئی ایران بدین وسیله میتوانست به این باور برسد که بگوید، «من یک جنبش هستم نه یک حزب و نه یک سازمان چریکی» و چون یک جنبش هستم، «با جایگاه پیشروئی که به صورت جبری در جامعه سنتزده و فقهزده و استبدادزده ایران دارم، لذا میتوانم با هدایتگری (نه رهبری) جنبشهای دموکراتیک و اجتماعی و کارگری ایران، رسالت تاریخی تحولخواهانه و عدالتخواهانه و آزادیخواهانه خود را به انجام برسانم». در نتیجه همین فقدان تئوری و همین فقدان آسیبشناسی جنبش دانشجوئی ایران در آن زمان بود که باعث گردید تا از دهه 40 به بعد «با تولد جنبش چریکی مدرن از دل همین جنبش دانشجوئی ایران، جامعه ایران در فرایند نوین چریکگرائی مدرن گرفتار بشود» (همان فاجعه پیشاهنگی لنینیستی حزب توده).
بر این مطلب بیافزائیم که «بزرگترین نقد تاریخی ما بر حزب توده که عامل تمامی انحرافات بعد از شهریور 20 الی زماننا هذا جنبش سیاسی ایران اعم از ملی و مذهبی و غیر مذهبی میباشد، همین انتقال مکانیکی استراتژی پیشآهنگ لنینیستی حزب کمونیست شوروی، به جامعه ایران است». چراکه این انتقال مکانیکی حزب توده باعث گردید تا «آبها از سرچشمه توسط حزب توده گل بشود» و همین گل شدن آبها از سرچشمه بود که باعث گردید تا الی یومنا هذا، تمامی جریانهای تشکلگرای حزبی و چریکی در مؤلفه مختلف ملی و مذهبی و غیر مذهبی، در طول 70 سال گذشته (به غیر از جریان سازمانگرایانه جنبشی شریعتی) گرفتار این تله حزب توده و لنین بشوند.
هر چند که بنیانگذاران فرایندهای مختلف جنبش سیاسی ایران در 70 سال گذشته، در آغاز توسط توپخانه قوی بدون پیاده خود، حزب توده را به چالش سیاسی بکشند ولی از آنجائیکه این چالش سیاسی مضمون تئوریک پیدا نمیکرد، در نتیجه تمامی جریانهای سیاسی تشکلگرا (منهای شریعتی) در طول 70 سال گذشته «گرفتار تله پیشاهنگ حزب توده شدند». پر پیداست که امروز همه این جریانها باز در آن چارچوب به استمرار حرکت خود مشغول میباشند.
هر چند معلم کبیرمان شریعتی در این رابطه، «توسط اعتقاد به استراتژی اقدام عملی سازمانگرایانه و تحزبگرایانه جنبشی توانست فصلی نو یا طرحی نو، در سپهر استراتژی پیشاهنگ لنینیستی حزب توده ایجاد کند و در این رابطه تمامی جریانهای تحزبگرایانه لنینیستی از حزبهای سیاسی تا جریانهای رنگارنگ چریکی به جبهه مخالفین خود بیافزاید»، اما پروژه استراتژی اقدام عملی سازمانگرایانه جنبشی شریعتی، در رابطه با جنبش دانشجوئی ایران، گرفتار یک بحران کشنده دیگر گردید، چراکه اشتباهی که شریعتی در این رابطه کرد، این بود که با تکیه استراتژیک بر جنبش دانشجوئی ایران (در عرصه استراتژی اقدام عملی سازمانگرایانه جنبشی خود) به جای اقدام عملی سازماندهی پیشاهنگ لنین و حزب توده، گرفتار یک اشتباه مهلک دیگر گردید و همین اشتباه مهلک بود که باعث شکست استراتژی اقدام عملی سازمانگرایانه و تحزبگرایانه جنبشی او، (از بعد از بسته شدن حسینیه ارشاد در آبان 51 و در غیبت فیزیکی شریعتی) گردید.
به عبارت دیگر غیبت جنبش دانشجوئی ایران از بعد از آبان 51 الی یومنا هذا، (در غیبت حضور فیزیکی شریعتی) به علت «تکیه پیشگامی شریعتی بر جنبش دانشجوئی ایران بود»، چیزی که شریعتی تا آخر عمر خود هم نتوانست آن را بفهمد، این بود که «جنبش دانشجوئی ایران به علت عمر 4 و 5 ساله خود، (برعکس جنبش کارگری ایران) نمیتواند دارای تعریف پیشگام بشود (آنچنانکه شریعتی میپنداشت) و به همین دلیل بود که شریعتی از درس 38 اسلامشناسی ارشاد خود به بعد «حسرت این میخورد که ای کاش به جای بیش از 5000 نفر دانشجوئی که با کارت رسمی در کلاسهای اسلامشناسی او حضور پیدا میکردند، به اندازه انگشتان دستش میتوانست نیروی پیشگام تولید کننده فکر بسازد.»
اشتباهی که شریعتی در این رابطه میکرد این بود که «نمیتوانست بفهمد که دانشجو با عمر 4 و 5 ساله خود، نمیتواند پیشگام بشود» و تنها (آنچنانکه شریعتی معتقد بود) توسط دو سرمایه «نداشتن» و «نخواستن»، دانشجو نمیتواند پیشگام گردد.
علی ایحال با عنایت به موارد فوق، اگر بخواهیم «در میان جنبشهای سه گانه دموکراتیک و اجتماعی و کارگری، جنبشی را به عنوان پیشگام تعریف کنیم، آن جنبش به غییر از جنبش کارگری، هیچ جنبش دیگری حتی جنبش اجتماعی و جنبش معلمان و زنان نمیتواند باشد»؛ و این بزرگترین نکتهای بود که شریعتی تا آخر عمر نتوانست به فهم آن دست پیدا کند. در نتیجه حتی از نیمه دوم سال 55 که شریعتی از هر گونه اقدام عملی و نظری خود در داخل کشور مأیوس گردید و موضوع خروج از کشور در پروژه حرکت خود قرار داد، باز در این تصمیمگیری شریعتی «همان نقش پیشگام دانشجویان، به عنوان نیروی استراتژیک، استراتژی اقدام عملی سازمانگرایانه و تحزبگرایانه جنبشی خود دخالت داشت».
ادامه دارد